یک:
در آرزوی روشن شدن شمعی در تاریکی ...
ناگهان شب تمام شد و خورشید آمد!...
دو:
حجم دست های تو را که می لرزید ...ترک کردم ...
به امید روزی که دست هایم دیگر فلج نباشد !...
سه:
خدای را طلبیدم ...درون چاه که از تشنگی فرار کنم!...
مرا نجات داد و گمان کرد" عزیزی مصر را " می خواستم!




چهار:
هزار حسود دست به دست هم دادندو " سرمه ی لیلی " گم شد !
مجنون نقش لیلی را کشید و همه دیدند : لیلی " اصلا" زشت بود!
پنج:
وروی کیف من ...اثر انگشتان تو می گفت:...
با تراول ها رفته ای ...
خندیدم که با من نرفتی!!!
ولی با سه میلیون تراول چرا!!!
شش:
مزار شش گوشه ات کمین دل شکستگان شیعه است ...
که بگیرند دامن خدای ...به علی(ع) متصل شوند...





هفت:
دولاشدی و روسری آبی ان کمی شل شد ...نمی خواستم شیرینی را بردارم ...بغض ته گلویم گیر کرده بود گفتی:
بردارید!
برداشتم و گذاشتم داخل پیش دستی ...معلوم بود اجتماعی بودی و تحصیل کرده ...مرتب لباس پوشیده بودی و آرایش ملایم داشتی ...بی ادب نبودی و تبسمی شیرین روی لب هایت بود ...
خاله نگاهی سنگین و موذیانه به من انداخت که بند بند وجودم لرزید بعد به تو که خونسرد نشسته بودی نگاه کرد و گفت:ما منتظریم .
نفسم دیگر بالا نمی آمد و می دانستم در آن واحد یک تیر می زنی و قلبم را برای همیشه می شکافی . لب هایت را خوردی و با لحنی آرام گفتی:ببخشید خانم !مثل اینکه اشتباهی شده !من نامزد دارم!خاله ام با غیظ گفت:
یعنی چی دخترم؟این همه اومدیم و رفتیم ...هنوز حرفش تمام نشده با لحن شیرینی گفتی:
بله!ولی هنوز اتفاقی نیفتاه...ما دوتایی هنوز حرفم نزدیم !من با یکی از فامیل های پدری نامزد کردم!
...قندم افتاد!و دیدم که به من نزدیک شدی ...بعد آرام دستم را گرفتی و گفتی: شربت میل دارین؟...سرم را تکان دادم و دیدم رفتی سمت آشپزخانه ...
.......................................................
نشسته بودیم و همه درسکوت بهم نگاه می کردیم پاشدی و حلقه را به سمت من آوردی ...هول شده بودم که سریع برش دارم که خاله با لحنی عصبی گفت:آره دیگه یکی دوجلسه ام تو خونه ی مردم دماغمونو سوزوندی عباس آقا!آخرشم دنیار و گشتیم همین دختر خل و چل خواهرمون!...
مادرم خندید و گفت:
اگه نمی شناختمت ...اگه از بچگی بهش خل و چل نگفته بودی !جوابتو می دادم!
.......................
انگشتر مال دست های خودم بود ...بوسیدمش و همه گفتند: مبارک است انشالله!!!!........
هشت:
ترومپ!
معماری و جامعه شناسی لازم و ملزوم یکدیگرند ...
سیاست نخوانده ای و جامعه شناسی هیچ و فقط و فقط برجسازی!!!
نه:
بابا پژو:
بنزی! پاشو از شرهمه اینجا راحتیم پاشو بریم کنار دریا قدم بزنیم ...
مامان بنز:
نه! نمی آم!
بابا پزو:
عزیزم!مگه میشه ؟آرزو نداشتی دوتایی تک و تنها بیادیم هونولولو !!!
مامان بنز:
چرا؟داشتم!
بابا پژو: پ چرا نمی آئی؟فردا وقت تورمون تموم میشه با یه دنیا حسرت برمی گردیم ایران!
مامان بنز:
پژو!تنهائی از گلو م پائین نمی ره !کاش ننه خاور و بوگاتی اینجا بودن می دیدن تو برا من چی کار کردی!
 بابا پژو:
پاشو!دروغ گفتم همه رو آوردم !توهمین هتلن!پاشو بریم پائین!
مامان بنز:
چی؟همه رو؟وااااای من بدبخت ترین عروسو مادرشو هر زمینم ...پاشم برم!




ده:
رهبرم ...
عیددر عید شد و عشق ولایت داریم ...
امروز که مبعث است ...از ریشه به عشق می بالیم ...


یازده:
نمی شه واقعا همه ی خوشی هایی رو که ...همه ی زیارت هایی رو که ...همه ی دعاهایی رو که اولین بار بادیدار مکه و کعبه داشتیم ...فراموش کنیم ...
نمی تونیم زیارت شیرین رسول خدا (ص) رو فراموش کنیم ...
نمی تونیم سوغاتی خریدنا مون ...صفا و مروه ...صحرای عرفه رو فراموش کنیم ...
درسته بله درسته همیشه می گیم خانه ی خدا همیشه می گیم سفره ی رسول خدا(ص) ...
پس چی شد که خیلی ا مون توی حج قسمتمون شد که از دنیا بریم ...روانبود و نیست...
چرا باید بعضی ا بترسن و هی سلاح جمع کنن که چی بشه ...مگه قرار بود چیکار کنیم ...
جلوتر نمی رم و فضولی نمی کنم...ولی از خدا تو این عید عزیز می خام به حق شهدایی که مثل گل پاک بودن و درجوار رحمت حق دارن روزی می خورن ...بازم همه چی برگرده ...بازم زیارت رسول خدا (ص) و حج قسمتمون بشه بازم بریم نماز جوار رسول خدا (ص) و برای همه دعا کنیم ...بازم تو صف کنار خونه ی خدا طواف کنیم و لبیک اللهم لبیک بگیم ..." بازم سوغاتی چینی بخریم!"
رفعت اسلامی رو فراموش نکنیم ...از خود خود خود رسول خدا (ص) بیاموزیم که درفتح مکه با کفار چه کرد ...

" یاعلی"