یک:
رفتی بدون خداحافظی و عیب ندارد ...
چون بودی و خدای مرا ...زشر رقیب حفظ نمی کرد !
دو:
بی قراری کردم و صد دوست به عیب ...
گفتند مرا ...شکر خدای ما ...هستیم!
سه:
شاهرگم بوی تو می داد از بس ...
که مثل خون شده بودی ...میان رگ هایم ...

چهار:
باز شد قلب ماه و ماه دیگری...
بین قلب ماه ...
درشت مثل چشم تو ...مرانگاه می کرد ...
شقیقه ام چسبیده بود به شیشه ی پنجره و نبض من ...
حروف اسم تو را می نو شت روی سرمای سرد ...
.................
ولی ...
خدای میان این کار ...دست نداشت!
پنج:
هزار راه بلد بودی که نیایی به خانه ی قلب من ...
یکیش همین بود که از راه خانه ی ماه می رفتی !
شش:
مزار شش گوشه ات طلاست اگر بیندازم ...
که توی قلب من هزار خریدار تو ...در اضطراب خویش ...


هفت:
چه می شود اگر مرا بکشی ...دیگر کدام جان؟
آن جان فدای عشق تو ...اگر تو بخواهی ...
هشت:
ترومپ!مردنی هستی و مرگ حق ...
دیگر چرا برای جهان نقشه می کشی؟
نه:
پراید:
مامان چرا نگفته بودی برای خودت بادیگارد گرفتی؟
مگه امنیت جانی نداری؟
مامان بنز:
پراید من مریض بودم ...بابات راجع به من به تو چی گفت؟
تیبا:
پراید تمومش کن مایه عمره همگی باهم زندگی کردیم ...
ننه خاور:
صلوات بفرستید من اومدم ...!دخترم تمومش کن اعصابت رو متشنج نکن!
مامان بنز:
پراید برو کیف قهوه ای منو بیار !
"بعد از دو دقیقه و اوردن کیف"
مامان بنز:
ننه خاور بابا بیوک...نگا کنید اقا پسرتون رفته با کی ازدواج کرده ...خانم سانتافه!
بعد اومده پراید و همون اول بندازه بیرون یه دروغم سرهم کرده ...من برا نجات جوون خودم ازدس اون فولا زره بخاطر تهدیداش واسه گرفتن اموالم ...اینکارارو انجام دادم!!!
پراید:
ههه مامان خیالاتی شدی !این بابا مون نبود پارسال داشت می مرد!انقد بهش حساسیت نشون نده!
مامان بنز:
پراید میشه ...ساکت شی!!!

ده:
رهبرم ...
گم شدیم در اغوش ملتی که مثل نورماه ...
می تابد از چهره ی ولایت و انتهایش ...نیست ...


یازده:

باید بعد از مرگ و میرم می رفتم باشگاه ...تپل مپلم هستم یه امپول قدرتی چیزی می زدم تا بازوهام ورم می کرد ...
دیگه جوون می دادم برا کارای قدرتی!تا دیگه دوست و دشمن که بعد چن سال می آن و آدمو می بینن و اعتقاد به ابدی بودن دنیا و هرچی که توش هس دارن راجع به آرنولد شدن لیلی خانم مددی بد فک نکنن!
بابا آدم مریض میشه می میره شاگرد اول میشه بچه دار میشه پولدارمیشه فقیر میشه همه ی اینا جزوی از زندگیه!
جای هورا کشیدن و  حیف گفتن...نه برای من که توقعی از هیچ کس نیس!
کاش تو مواقعی براهم کف بزنیم و گاه زیر بازوی همو بگیریم ..هیچی گاهی اوقات مثه یه همدردی مث اینشالله چیزی نیس...به ادم انرژی نمی ده...
"البته من عادت دارم همه چی رو از خودم مثال می زنم می دونین که"
..................................
دوم راهنمایی بودیم بمباران شد ...
اول دبیرستان بودیم موشکباران شد ...
درست سال آخر دیبیرستان بودیم روز آخر امتحان و داشتیم فوتبال جام جهانی می دیدیم ...زلزله ی رودبار شد ...
اون هفته خوشحال بودیم که همه چی آرومه ...داریم به نیم قرنینونونگی مون می رسیم ...دوباره زلزله شد ...
و این ماجرا ادامه دارد !!!
..................................................


دوازده:
لطیفه های عرفانی از تذکره الاولیا
"فرید الدین عطار نیشابوری"
کسی دو کیسه طلا برای عارفی فرستاد و گفت:
این کیسه ها را بگیر که پدرم دوست تو بود ...روزی اش را از راه حلال به دست می آورد و این ها از ارث و میراث اوست که برای تو فرستادم ...
عارف کیسه ها را پس فرستاد و گفت:
دوستی من با پدرت برای خدا بود نه برای ........