یک:

دربند عشق تو درقفس می نالیدم ...

ناگهم...

به چشم خودم دیدم ...روی دوش تو ...معشوق دیگری!!!

دو:

همچون مسیح ...به صلیب کشیده ای قلبم را ...

من خدای را بلدم ...

بکشم روح خودم را ...سوی رقیب تو...خدای؟

سه:

دروجه من کشیده ای میلیونها ریال!

من بازهم نمی فروشمش!ای عشق تو ...من!!!


چهار:

گله ی اسب رد می شد و من به خواب هم نمی دیدم !

دست پدرم رو شده باشد ...دراداره ی اسب!!!

پنج:

بدبود طعم جدایی با قهوه ی تلخ ...

کیک شکلاتی فرو می دادم ...تا نفهمی خویش!!!

شش:

مزار شش گوشه ات یادگاری از عشق علی (ع)ست ...

چه هنرها که نمایان شده ...درحضور شما یا حسین(ع)....


هفت:

بچه گریه می کرد که پرتش کرد روی زمین ...

همین طور ادامه داشت ...روسری اش رو صاف کرد و با صدای بلند گفت:

هی!حق منو نمی دی!؟

با خشونت جواب داد:همون سیلی اول بست نبود؟

باز روسری اش رو محکم کرد و گفت:

همون قدر که به مامانت می دی باید به من بدی؟

با خشونت جواب داد:

ننه ام؟بیا اینجاس رو ویلچیره !می خوای اندازه ی ننه ام بهت کمک کنم؟!!!

روسری اش رو محکم کرد و گفت:آره !

با خشونت از جیبش یه ده هزار تومنی در اورد گذاشت کف دست بچه ...

زن راهش رو گرفت و رفت!!!

هشت:

ترامپ!خدای را شکر که در مملکت تو کارمند نیستیم!

وگرنه پول ظالم هم ...در یو اس تو گریبان می گرفت!!!

نه:

بوگاتی:

ببین مامان بنز...پراید باید بره مشاوره !بد جوری بی اعصابه!

مامن بنز:

عزیزم!دارم کارش رو درس می کنم بره کانادا!پیش تیبا!

بوگاتی:

کارخوبی می کنین!براهردوشون خوبه!یه ذره قانون یاد می گیرن!!!

ننه خاور:

چقدردیه دادی بوگاتی جان!

بوگاتی:800 میلیون!

مامان بنز:

چی؟

بوگاتی:

بعضی ماه ها دیه دوبرابر ه!بعدشم رضایت!

مامان بنز:

توچند بار می خای پرایدو بخری؟ولش کن!

بوگاتی:

دیگه بره کانادا خواهرش باید اینکارارو براش بکنه می فهمید!


ده:

رهبرم ...

به عشق تو به سازندگی کشورمان مشغولیم ...

که عشق شما در آخر می رسد به ...امام زمان(ع)...


یازده:

فنچولای کوچولو که تو دسشون یه موبایله یه عکسایی از خودشون می گیرن که نگو!

بعد اصلا دراکولا نیستن!پررو نیستن!فرشته ان!

جدی جدی جدی !جدی می گم!اون عده ای که این فرشته هارو عاشق می کنن ...باهاشون انواع قرارارو می ذارن بعد دل شونومی شکنن!کیا آن؟!!!

تا می ای یقه شونو بگیری میبینی کسی نیستن!!!

واین دورباطل ادامه دارد ...

"مراقب باشیم"

شهر تیتر از آقای فاضل نظری