یک:

درکمین پرنده ای بودم که نامش صدای تو بود ...

گوشم شکار کرد "صدای داوود " را و فراموشم شدی ...

دو:

لباس صورتیت مردانگی ات را زیر سئوال نمی برد ...

ولی نگاه تو به موضوع وفاداری چرا!!!

سه:

تنم را بسوزان و گریه کن ....

ای ضعیف ...خاکستر من هم روی دست تو ...سنگین است ...


چهار:

تن پوش سیاه چشم تو را روز عروسی ...

سبز کرده بود ...ارایشگر بی هنر سرکوچه!!!

پنج:

بیدمجنون خواب نداشت و نمی خوابید ...

از ترس اینکه بخوابد و مجنون ...

برای تکیه گاه ...

یک تن جاندار را ...

روی زمین پیدا نکند !!!

شش:

مزار شش گوشه ات پناه من بود و غیر تو کجا ...

از قتل بدی های خود بگریزم یا حسین(ع)...


هفت:

جامعه شناسان غربی دیالوگ را امر مهمی دانسته ولازم نمی دانند مرتب در اهمیت این مسئله از صفر شروع کنند و بگویند ولی دقیقا بین سیاستمداران و جامعه شناسان غربی اختلاف نظر اینجاست که در سیاست دیالوگ را قدرت نمی دانند!!!

وتا مرز مونولوگ یک جانبه ی خود پیش می روند بطور مثال درمورد کشور یمن مثلا اگر یک سیاستمدار یمنی به یک سیاستمدار غربی برسد و بگوید بیا باهم یکی دوکلمه حرف بزنیم ...به نظر شما چه جوابی می گیرد؟

یا مثلا اگر نظریه ی جامعه شناس غربی در مورد پست مدرن و استفاده از رسانه های ارتباطی در جهان مدرن باشد ...

برای دانشجوی تبتی که بیشتر عمر خودرا درقله های اطراف اورست گذرانده است به چه دردی می خورد ؟

گذشته این که سیاستمداران امروز کمکم دارند گذاره های مذهبی را هم دردیالوگ وارد می کنند و این دیگر خط پایانی ست برای دیالوگی که دارد به فنا می رود !!!

هشت:

ترامپ کری ولی ماشالله زبان داری به چه درازی ...

این چه وضع است ؟یک دکتر برو انقدر لب خوانی نکن!!!

نه:

پراید :

مامان ...با مامان بزرگ اینا فردا بیائید خونه ی ما !

مامان بنز:

واقعا؟چطوری؟با ب.گاتی هماهنگ کردی ؟

پراید :

آره ...دیشب حرفش بود که شما تا حالا نیومدید !!!حالا تولد گرفتیم ...

مامان بنز:

یعنی بعد 2سال که می آئیم کادو هم باید بگیریم ...

پراید:

نه ..من یه انگشتر الماس برای بوگاتی خریدم بعد نصفش رو ازبابا قرض گرفتم!!!

مامان بنز با حرص:

میدونی چیه پراید ...برو به بوگاتی اینا بگو پای مامانم شکسته!

ننه خاور:

ما می آئیم !بنز جون باورکن مردیم از بس دست پخت تو رو خوردیم ما می ریم!!!


ده:

رهبرم ...

مرگی که پشت آن جاودانگی ملت ایران نباشد ...

مرگی ست که برای بعضی ها ...

هر ثانیه اتفاق می افتد ...


یازده:

دلم رو فروختم به یه سبد گل ...

که یه هفته روی میز خونه ی مامان اینا طول کشید تا خشک شه ...

تو تو تو خیال نکنید که شمارو می گم ...

امیر جان با توام که احساس ات 

پشت اون سبد بود ...

هنوز نگه اش داشتم ...