یک:
تو عشق من بودی واین جایگاه دررقابت با خدای ...
افتادی به پایین ترین جایگاه ...وقتی رفتی و تنها"دوست "دیگران شدی !!!
دو:
دوستی تو برایم عشق نیست !!!
عشق آن جایی ست که رگهایم ...می نوشند ازآن...
سه:
سال هاپیش که تازه وبلاگ نویس شده بودم ...مرگ امار و دوستی داشتم و می خواستم همه مرا بخوانند و دوستم داشته باشند ...
یادم می اید که ازیک تابستان شروع کردم که کارم کمتر بود ...می رفتم وبلاگ هارا می خواندم وبرای همه شان این جمله را می نوشتم :سلام ...خیلی زیبا نوشته بودید "یا نوشته اید"موفق باشید ...
بعد از مدتی حداکثر وبلاگ نویسان تشنه به خونم بودند ...
تلاش بیش ازحدم برای نوشتن برایشان قابل درک نبود ...دربخش نظراتشان وارد می شدم ...اول سلام می دادم ...درحالی که بخش نظرات مثل بخش چت شده بود و دیگراینکه فکر می کردند من دروغگویم واصالت وبلاگ برای من مهم نیست وتنها عده ای اندک تصور می کردند که خودمن چه انسان خوبی هستم!...که هم امار و هم نظرات را بالا می برم و هم سنت حسنه ی سلام را دارم جا می اندازم !به این ترتیب با حفظ کردن آیدی وچه می دانم آدرس من ...پاسخگوی سلامم نبودند .!!!
اکنون بعد از چند سال می بینم سنت حسنه ی سلام دربخش نظرات تبلیغات رعایت می شود و محال است وبلاگی چنین اصلی را رعایت نکند ومن به آن جا نروم !...می دانم وبلاگ نویس های قدیم مرا می شناسند و هنوز حرص می خورند و می خندند ...ولی من ترجیح می دهم همان ساده دل ...ساده انگار ...ساده پیشه ی ...بدون روتوش نویس قدیم بمانم ...!
چهار:
کوچه روشن است و سایه ات می افتد پشت پنجره ...
نمی دانی ...برای زنی که عاشق است ...زندگی با سایه چه اهمیتی دارد ؟!



پنج:
خدا نکند زمین قهر کند با خورشید ...
مهربانی ...بزرگی می آورد ...وگرنه انسان به تاریکی هم عادت دارد !
شش:
مزار شش گوشه ات بهار بود و زمستان آمده بودم ...
تمام زندگیم سال هاست بهاری ست ...اگر دنیا به کل زمستان باشد !
هفت :
نشسته بود کنارحوض بزرگ و پاهایش را روی هم انداخته بود ...تازه موبایل خریده بود . و سال 75 بود .
منتظر بود که خانم م بیاید و گوشی اش را دربیاورد و نشان دهد که موبایل دارد ...خانم م آمد آقای ح بلند شد سریع یک پایش را لبه ی حوض گذاشت ویکی را پایین ...آمد موبایل را دربیاورد از جیب بغل ولی دست هایش می لرزید ...یک هو موبایل عینهون ماهی لغزید و افتاد درون حوض ...خانم م بی توجه عبور کرد ...ولی آقای ح هنوز داشت داخل حوض بزرگ ...دنبال موبایلش می گشت ...
............................
می توان گفت که برای خرید یک موبایل ضد آب باید پول کلانی پرداخت ...و آقای ح پرداخته بود ...
سال 95 بود و ایشان ایستاده بودند تاراننده ماشین ایشان را بیاورند و ایشان سوار شوند ...
خانم م اصلا پیر نشده بود ...یکهو از ساختمان بیرون امده و ظاهر کاملا ساده ای داشتند ...
آقای ح درحالی که با گوشی اشان صحبت می کردند دست هایشان را به ماشین گران قیمت شان تکان دادند یعنی زودتر بیا ...راننده آمد وبا چنان سرعتی مقابل پای آقای ح پیچید که ایشان با سرگیجه مواجه شده و دو زانو افتادند و موبایلشان زیر چرخ های ماشین له شدند!!!
خانم م نا خود آگاه جیغ کشیدند ...رئیس اداره که همسر ایشان بودند بلافاصله پشت سر ایشان ظاهر شدند و دست ایشان را گرفتند و به سمت اتومبیل گران قیمت تر هدایت کردند و ایشان را بردند ...آقای ح که ازسال 75 وزنش خیلی بیشتر شده بود فریاد زد تاراننده اش پیاده شود و حداقل ایشان را از روی زمین بلند کند ....
خوش بختانه درآن محل کسی به جز افراد ذکرشده و دربان اداره که سال آخر همکاری اش را می گذراند ...نبود!!!
هشت:
توکل به تو دارند ای ام ابیها ملت ایران بعد خدای ...
که در مملکت عشق تو فریاد زنند :یا حسین و یا مهدی (علیهما سلام )
نه:
پراید مرا کشت وروحم برگشت ...آن قدر سبک مرده بودم ...
آن وقت همسایه را بنز کشت و روحش هنوز در آلمان است !!!
ده:
ممنون از بانک ها ...بیمه ها ...و هم چنین بعضی دوستان مثل ایرانسل ...همراه اول وبعد خانواده !
که تولد مرا به خاطر داشته وتبریک گفتند !!!
یازده:
بوی تورا فروخنم همراه خانه ام ...
تویاس باغچه بودی ...ریشه ات میان قلبم ماند ...
دوازده :
عشق را بخورای زرشک پلو پرست!!!
که صد سال پخته ام ...با زعفران و زرشک....اما هووی من همان سینه ی مرغ بوده است !!!
سیزده:
ازیک دانش آموز شنیدم:
شنگول و منگول درخانه تنها بودند که ناگهان درخانه به صدا در آمد ...پرسیدند کیه؟کسی از پشت در با ساز و آواز در آمد و گفت :حامد پهلانه!!!