یک:

دروازه های عشق دو چشم کبود تو...

ان قدر شهر سینه ی تو ابادعشق بود...

دو:

سعی کردم...نروم!خاک کنم خاطره ها...

ولی افسوس یکی امدوبرد...هم مرا هم دل پرخاطره را....

سه:

کجابودی وقتی که رگم می سوخت وباید درمان می شدم. ..

افسردگی تو...ازگلو پایین نمی رفت. ..قرص بود...!

چهار:

بانو...طلسم عشق توشکست وهمسرت امد...

به پایکوبی رفتن ات نیامده ایم. ..خوشحالیم کسی پیداشد. ..

پنج:

کوچه که چه عرض کنم...خیابان ما اول صبح خلوت بود. ..دیدم پژ وامدوسریع گذشت. ..باخودم شرط بستم یک پفک که خانم تقاطع سر کوچه ...تصادف می کند!...

مردپیاده شد!!!موتورسواربیچاره ولوشده بود...حالا خانم شوک بود ومردی که همذراهش بود داشت خانم رادلداری می داد. ...مردبیچاره اشفته بودووسایلش روی زمین ریخته بود!!!

بدو رفتم سوپر!پفک های جدیدتری هم امده بود...دیدم مرد جوان اول صبح قلبش ریخته وامده یک اب معدنی بخرد. ..اشتهایم کورشد وازخیر پفک گذشتم 

ویک ادامس شوگر فری خریدم. ..تادندانهایم رانجوم!

شش:

مزارشش گوشه ات را خریده ای به قیمت دو بهشت؟

که یکی کربلا باشدو دیگری نزد خدای....

هفت:گزارش:دانش اموزان وکتاب هایشان...

دبیرستانیها:امتحانات پایان ترم خودرا می گذرانندوبعداز پایان ترم دیگر...به بخش اول کتاب...نگاه هم نمی کنند. ..بچه های خوبی هستند وبه محیط زیست اهمیت می دهند ولی اگرقرارباشد اخر سال کتاب هاعوض شود. ...دریک جشن مخفی همگی را به اتش می کشند!!!

دبستانی ها:

زرت وزرت ازشان امتحان می گیرندوامتحا ن دی برایشان اهمیت ندارد ودورازجان شما کتاب هایشان بوی گلاب می دهد وهرروز باید 4.5 کیلو کتاب رابه مدرسه برده وبیاورند. ..ازاول تااخر کتاب راهرروز بایددوره کنند وخودشان می دانند که کتاب هایشان اخر خرداد....مال...اتش وسطل زباله است! چون کلا واصلاروش وکتاب ومولف وهمه چی برای سال بعد تغییر می کند....

سوال:ایا می توان برای دوسال که شده نه 14سال یک کتاب را تدریس کرد؟

بله...مثل کتاب مطالعات اجتماعی اول دبیرستان. ..

می توان مثل سال های خیلی قبل کتاب های تمیزتر راتحویل بچه های سال بعد داد...چون این طوربود...فیش حقوقی مان پشت نامه اداری فلان است ولی کتاب های قطور هرسال به کجا می رود...معلوم نیست....

هشت:من ودریاچه های خشک باهم همدردیم...

هم از اسمان می نالیم وهم ازحرارت خورشید!!!!

نه:

پرایدکم شدوسال قحط رسید وهفت گاولاغرهفت گاوتپل راخوردند...

بنزامدوقحطی تمام شدوپراید ومردم شهر...همگی رفتند. ..پیک نیک!!!

ده:

فرداروزتولدم  است و یک سال بزرگتر می شوم والحمدالله که سال گذشته بدتربود ومن فرشته مرگ را6فریب دادم وکلی دعاپشتم بودوازمرگ حتمی نجات پیداکردم وامسال فشارخون وچربی و قندواینهااندازه شده و خیلی جوانترازسن ام نشان می دهم ومانتوهای قشنگتر می پوشم وروحیه ام عالیست...اصلانگران نباشید. ...چشم نمی خورم چون عقیق و فیروزه می اندازم وشرف شمس دارم وموفق می شوم و اخرش هم می روم قا ره ی اروپاوامریکاوسیاستمدارم واتفاقی برایم نمی افتد...تبارک الله احسن الخالقین!!!

یازده:

ات

ان دلی که خسته ی تو بود...چنان خوابید یار...

که تااخرین صبح دنیا بیدارنمی شود ...دیگر!

دوازده:

مهدی(ع)جان...اگرلب های من به قیامت سوگندخورند...

می گویندکه چقدرتوراصداکرده ام...خداداند!

سیزده:

طلای عشق تو...درروزگارما ناب است...

نه ان که گرمی قیمتش به صدهزار...

ان قدرگران بهاکه جان بدهم بازهم کم است...

چهارده:

ممنون....بازم با موبایل نوشتم...مشکلات املایی روببخشید...