یک:
برگ افتادبه پایم ..."بهارتویی...بهارتویی"...
من که بودم ؟زنی که خود را می شناخت به نام بهار!...
دو:
صداکن ...نگو که نمی آیی؟...
نوشتن صدایی ندارد ...هزاربار نوشته ای !...
سه:
تب شدید ...علائم یک عشق نگفتنی ست ...
اگرتو مادرمنی ...به بالین من بیار یک عاشق سالم!...
چهار:
پشت لیوانم نوشته ام :"چشم های او"...
با چشم خمار می خندی ..."وای چشم هایش"!






پنج:
درون من ...پرازتو بود ...
پرازهوای عاشقی ...
بالا آوردم تورا ...
وقتی هوای عشق دیگری خورد برسرت!
شش:
شش کیلو متر راه بود تا شما ...
می آمدم که یک لبخند ببینم ...
نزدیک شما ...یادم آمد غمم!
گفتم نیایم ...تا لبخند شما برای همه دل نشین باشد !!!
هفت:
بوسه برلب های تو نمی توان زدن (یا حسین(ع))
مگربه تاریخ شیعه زنده باشی ....
هشت :
دوران تو گذشت ...سهم من نبوده ای ...
بیا بگیر همان یک عکس ...دیگر دلم خوش است به "تصویر ذهنی "ازتو !...
نه:
پراید دروازه بان تیم ملی شد ...
بنز خودشو تراکتورکرد تا بهش گل بزنه !...
ده:
هوایم راداری و هوایت را دارم ...
مگرتو خدانیستی ؟که ازعمق جانم خبرداری ؟
ببین که خدایم هستی و عشق تو برایم عشق آورده است وگرنه باید تا به حال ازهمه جز کینه ونفرت چیز دیگری دردل نداشتم ...
عاشق ات هستم و می دانم تو عاشقم کرده ای ...
عاشق عاشق انت هم می مانم تا آخر ...
"الحمد الله رب العالمین "...
یازده :
بعضی وقتا بنویسم بهتره ...تو نمیدونی ...