یک:شعرم یک تابلوی نامفهوم از چهره ی من بود...
به ادبیات معتادبودم ...ودرجامعه زیرش می زدم!...
دو:
سگ بود دو دستت!قاپید چترمن ...
باران خفته بود ...خیابان تعجبی!...
سه:
درون عسل چشم های تو غلتیده ام ...زیر یک دهه!
صدسال دیگرم شودم آرزو ...که ببینی داستان من!
چهار:
غم شمع شد سوخت ...میان سالن زیبایی...
بویش برای تو ...که بفهمی سوختن کجاست؟!
پنج:
درباغ می خزید سنجاب ...وگردوها دیگرتمام می شدند ...
نسیم به باغ نیامده بود و مارهای آبی خسته بودند ...
جوی می رفت و گاهی یک پرتقال سوارش بود ...
من ایستاده بودم تا طبیعت مرا باور کند ...ولی جز باغ نمی شدم!
شش:
مهدی(ع) به نرگس تو چشم دوخته اند ایمانها ...
که مادرتو نرگس است چنان که با بوی یاس ها!...
هفت:
دفترمشق مرا خط بزن و هیچ مگو ...
گفته ای صدبار جریمه بنویسم از"او"...
هشت:
سوگواری اسمان یک شب بیشترنبود ...
می کشتند ابرها خودشان را ...که پاییز چرا انقدردیر آمد!!!
نه:
خانم بنز:
زود سوارشید مگه شما اداره ندارید؟
آقای کارمند:
چرا خانم بنز...میشه یه سلفی بگیریم بفرستم ...تا حالا بنزندیده بودم!!!
ده:
ما مال یتیم را نمی خوریم چون یتیم بزرگ شده است و قدرتی خدا درخارج ازکشور دارد فوق لیسانس می خواند و کارمی کند و....
درقرآن کریم می رسیم به واژه ی "وبن اسبیل"یعنی درراه ماندگان ...اگر همین بچه پول و هزینه ی آمدن به ایران را نداشته باشد تا حقش را بگیرد ما مقصریم ...
چقدر نسبت به موضوع "وبن السبیل " بی تفاوتیم ...
کسانی که درکشورهای خارجی مانده اند وروی بازگشت و پول بازگشت برای دیداراقوام ندارند و سال ها می گذرد تا بدست بیاورند ...."غریب پرور نباشیم "
یازده :
دست هایم دور گردنت ....شال زمستانی نبود؟
به زور بهار می خری ...چرا که باور دست های من ...سخت است !....
دوازده:
تنبیه کن معلم گیتی به علت کندی ...
که بین بچه های تو !من سه سال طول کشیدم بفهمم عاشقم یا نه!
سیزده :
جنگ بدها با بدها هرگز اتفاق نیفتاد ...؟
ماکه خوبیم ...چرا نمی جنگیم ؟!