یک:
کتک برای کودک قلبم ...عقده می آورد ...
دربزرگسالی که رفته بود...شوک الکتریک آوردی!!!
دو:
نسیم را خریده ای به توربین ...
هزارسال بیگاری ...این همه انرژی نمی آورد!
سه:
دریغ!دستم را خریده ای به شعر ...
وگرنه فروخته بودیمش به قیمت بازار!...
چهار:
بنگاه داشت شادمانی ...زمان قدیم ...
اکنون به شادمانی می رویم به مهمانی و برمی گردیم!...
پنج:
عباس (ع) را به دست شناسند دو عالم ...
کس نیست بداند که عباس (ع) پسر کیست؟....!
شش:
علی (ع) به خلوت خود راه نمی داد فرشته ها ...
حسود بود انس و جن ...به رابطه ای که خداداشت با علی (ع)...
هفت:
بنوشم زهر چشمت را!...
به تلخی ...
بایدم می کشت ...وقت گریه کردن !
هشت:
بهار آمده و ما هنوز پاییزیم ...
که کوله بار زمان عکس داشت ...روی خودش !...
نه:
آقای بنز:خانم پراید میشه تشریف بیارید فرانسه!کناررودسن ....فقط یه عکس باهم بندازیم!...
خانم پراید:چیه ....میخای منو بندازی تو رود خونه ...بگی خودکشی کرد!ما خودمون فدایی داریم!...
ببین اتباع خارجی پررورو!...
ده:
آقای قرائتی داستانی از امام صادق (ع) تعریف می کردند که :
دربازاری می رفتند ...ناگاه متوجه مردی می شوند که راه می رفته وازبازار روز سرقت می کرده
و زیر پیرهن خود می برده !!!...
ایشان متوجه می شوند که حکمتی درکاراست ...سکوت می کنند تا هردو ازبازار خارج می شوند ...
ناگهان چند سائل بصورت تصادفی مقابل هردو ظاهر می شوند ...مرد سارق ...هرچه را ربوده ...
بین فقرا تقسیم می کند ...
امام صادق (ع) با لبخند به مرد سارق نزدیک می شود و می گوید: این چه کاری ست ؟
مگر مجبوری؟مرد با کمال خونسردی می گوید:نه!ولی درقرآن خدافرموده :یک بدی ..یک سزای مثل خوددارد یک خوبی ده مثل خود!بدست ...نه خوبی به منزل ببرم!...
غرض ازاین داستان نشر دزدی و سرقت نیست ...یا توجیه آن...
سواد قرآنی ست که اگر با کسی مثل امام صادق(ع) روبرو شدیم ...مثل بلبل ...دلیل بیاوریم !
ان الله بصیر بالعباد ...