یک:
برق از سرم پرید...تاریک شد دوچشم ...
ای وای من...رقیب رسید به ...قصه ی مجنون نمای من!
دو:
گذشت خاصیت عشق " گذشتن ازجان "...
برای عشق های قدیم هم...درقصه ها ...خواندنی نبود!...
سه:
علم نزد شیعه محترم نبود؟...
محمد باقر (ع) شکافت علم ...که پنجمین ستاره ی امامت است ...
چهار:
مهدی (ع) بخر ترانه ای ازمن که جمعه است ...
آن ترانه ی غمناک غروب جمعه ها ...:
" فقیر نگاهتم مهدی بیا...بیا"
پنج:
تن های درختان بریده شد ...جهت دفترو مداد...
تن ها که می شوند باسواد می فهمند....دردبریده ها...
شش:
ازبیچاره گی گاه به وابستگی عشق می افتیم ...
نامردهم ...سرکوچه دیوانه رهامی کند...وابسته اش را!
هفت:
تن به تن دنبال یک تن بگرد ای یوسف!
من زلیخا نبوده ام؟میان پیرهن های شهر!...
هشت:
منت بکش خورشید ...دوساعت دیگر!
تابستان است ومن ...اگر " ماه ام" قرارشد که بیایم 21!!!
نه:
خانم بنز:آقای پراید نوستالژی "معین"منو اینجا کشونده ...نداری؟!
"آقای پراید ازداخلش صدای "ساسی مانکن " می آید "....:چی گفتی ؟...آها مستقیم برو...
داریم تا اصفهان!!!
ده:
در بقعه ی شیخ صفی ...عالی قاپوی اردبیل ...معماری بی نظیری می بینیم از طاقچه ها!
که محل هدایا بوده از امپراطور چین ...
جای ظروف چینی .کاش یک خانه داشتم وچند عددقدح...که یکی می آمد به نام شیخ بهایی
وبرایم معماری می کرد وبه سقف وتا سقف که نگاه می کردم ...
دلم به قول قدیمی ها ...می سرید به "ضمه بخوانید"
ولی من کجا و زنده کنندگان مذهب شیعه و خاندان صفوی کجا...من می گویم کلاس تو یک چیز می شنوی ...
محل سماع و عشق ورزی بعضی ها آن هم چندصد سال قبل درایران به خدا کجا بوده ...
سرظهر آن جا بودیم ...سر صلوه ظهر ...درمحلی که ایران را به شیعه عاشق کرد .......