یک:
کعبه رابفروش ...ماهم می خریم ...قدرجان...
ای فروشنده ...خدای رابخریم ...بازهم توراخدایی هست؟...
دو:
به التماس بیفتی که خرج من بالاست ...
قلب من مشت است ...بیش ازاین ندارم درآمدی ...واللا!
سه:
شاید مستطیعیم و آمدیم به حج...
توراکه پول نیاز نیست ؟...برج ساعت ساز!
چهار:
بندرت ...کنار بخاری مینشستیم ...
تا آنورتر ...خیلی سردمان نشود...
حالا در استخرها...پوکی استخوانمان را درمان می کنیم ...
وازافتاب می سوزیم ....
پس چرا این همه کولرهای گازی وارد می کنیم ؟!
پنج:
مارپوست بینداخت ...ماهی یکبار...نه انسان!
می خواست خدای ...اما مگر انسان ماراست؟
شش:
درزهای دیوارقلب را ...پیچک شو...
تا خودت بدانی ...کس نمی آید درون ازدرزها!
هفت:
می شناسم ...آن که را ...درون چای من...عشق ریخت ...
درتمام شهر ...این چای گران ...پیدانیست!
هشت:
قلبم ...هدیه ای برای توبود...
دران ساعت که برای تو خریده بودم ...
مراراهی زندگی دیگری کردی...
ولی هنوز می گویی...هوای ساعتش را دارم !
نه:
خانم بنز:...آقای پراید توروخدا گریه نکنید ...ملاک من اصلا سقف نیست ....!
اصلا این چیزها نیست ...
آقای پراید:یعنی چی خانوم ...یه دونه سقف بالای سرشما 500 ملیون میرزه...من بیچاره ازکجا بیارم اگه چیزیتون بشه...خداااااااااااااا!!!
ده:
دربعضی روستاها...رودخانه هارا...ازقدیم الایام...مهر فاطمه (س)می دانند وبا آن ها که زباله درون
آن ها می ریزند...برخورد می کنند...
(نکته اب است)
ما درکشورمان دریا...دریاچه...راه به اقیانوس ...آب های معدنی ...جوی ...راه به اب های زیرزمینی ...
کاریز...قنات ...رودخانه...همه راداریم ...وازبحران بی ابی می ترسیم!چون مالک خصوصی ...؟
به پاراگراف اول توجه بفرمایید ...چطور؟...
ولی افغانستان ...همین (بغل بگیم ...جزوایران بگیم!)راه به دریا ندارد!...بالاخره دیگر!