یک:
پی نوشت نامه ات را بسته بودی با دو بیت ...
می شدم تنها ...ولی یارای خواندن هم نبود ...
دو:
فکرکن ...من دگر بیماری ام ...ان هم فراموشی ...چه بد!
پس دگر آن بوسه ها هم هیچ!...دست ام را نمی گیری تو عشق !
سه:
شرق در چشمان خود ...دوآفتاب داشت ...
یکی شمس و دگر شمس الشموس رضا(ع)...
چهار:
بردن یک دل ...کلا صد هزارو پنج هزار ...
این رقم را عاقبت داری ووولی عمرا برای عمر خود!
پنج:
در منطقه ی آلوارس ...ساعت 7شب !در سوزی ناگهانی سوار تله سیژشدیم !
من یک پتوی مسافرتی رادورم پیچیده بودم و چنان هواسرد بودکه...پاهایم را درهوا تکان می دادم ...
وغافل از قفل شدن قفل مقابلم بودم!...کسی نبود ...داشتم ازسرما و اینها ...با دونفرعشقم که پشت سرم بودند  ...حرفها می زدم که پدر و پسری از مقابلم گذشتند ...ودر حالی که با تعجب
به من می نگریستند گفتند : خانم پاهایتان را روی پدال بگذارید ...وتازه فهمیدم خدا...
نادان ها را گاها که نه ...کلا چقدر دوست دارد !وقتی برگشتیم ...کلی خندیده بودیم وآش دوغ بالای کوهمان را هم خورده بودیم ...ولی موقع پایین آمدن هم مشکل داشتم ...هیچی ...واقعا کولاک بود ...
آن هم سه روز پیش!...گفتم که نگفته نمرده باشم!
شش:
بین راهم ...ایخداراهی نشان ...
من شدم عاشق ...ولی مهدی (ع)نمی آید چرا؟
هفت:
پی نوشت نامه ات را ...داده بودی " او " نوشت ...
من دگر شمع تو هم باشم ...نمی سوزم زغیر!
هشت:
گمان من این بود ...که دردامن پاک تو ...
مریم!
به عیسی (ع)ایمان بیاورم ...ولی ...خدای تو آمد !...
نه:
پراید محلی ست برای یکی شدن ...
خانوادگی ترین وسیله ی نقلیه ی روی زمین ...
جگری اش هم آمده !...
ده:
مادر هیچگاه ...فرزند خود را فراموش نمی کند ...ولی فرزند چرا...
درپیری ...درقدرت ...درزندگی شهری ...وخیلی چیزهای دیگر ...
پدرم می گفت : شیر خیلی مهم است ...شیر مادر که بعضی ها اعتقاد ندارند ...
مواظب باشیم که حتی یک نفر هم به شیری که از مادر خورده ایم ...شک نکند !
یازده :
به کربلا به وطن می رسی ای شیعه ی علی (ع)...
که درس حسین (ع)خاطره ی ماندن است وبس ....
دوازده :
امشب یا جوادالائمه ...