یک:

بیکار... دریک شهربزرگ...

عشق همین است ...

که ... ادبیات را ...

برای خود بخری ...

دو:

پناه ... بوته ای به نام چشم های تو بود ...

من باعشق ...

فکر میکردیم ... دیگر کسی مارا نمی بیند!

سه:

پادشاه خوبان ...

میان یک شعر آمد ...

تنهایی برای حافظ ...

که یک شاخه نبات داشت هم ...

دردی بود ... بزرگ ...

چهار:

با خط هروگلیف ...

حتا با سلول های زنده ...

قرن بیست و یک ...

چطور بخواند... که ما می خواهیم ...برای زمان دیگر ...

زنده بمانیم !

پنج:

تو ... شیرینی عشق را ...

با کام تلخ خوردی ...

ایراد ازصفرا نبود ...

آموخته بودی ... که عشق ... تلخی ها دارد !