یک:
درون سیاهت راشستم. ..عشق عطرخوبی داشت. ..
سپیدشدی مثل برف. ..ولی. .. بلافاصله وقت مرگم بود...
دو:
سدراه تو...اشکهای زنی دیگربود...
منهم زنی دیگر. ..اگر به قلب نازک است دیگر نیا. ..
سه:
بس کن نمی شنوم. ...دیگر داستان های تکراری. ..
همیشه تو فرهادی. ..ولی من برای تو. ..زلیخا بوده ام. ..
چهار:
پسندیده ای مرابرای عشق ورزیدن.. .یامهدی (ع)
خوب میدانستی که طاقت انتظار ندارم. ..یامهدی(ع)...
پنج:
ماشین تو سیاه سیاه بود. ..
وزیرنور مهتابی کوچه خجالت داشت. ...
می امدی وتادرخانه بغض امان نمی داد...
من رفته بودم شهر دیگری برای تحصیل...
این داستان را...مادرت برای من نوشت! !!
شش:
مزارش گوشه ات...پربود ازکلام زیارت. ..
دست به سینه می خواندم. ..که ارباب انجا تو هستی. ..
امده ایم...بپذیری غلام خویش. ..
هفت:
سوی نور. ..دلم رفت تاپنجره ای که میانش تونشستی. ..
و...حیف! ...که بزودی خا طره ام. ..خفیف. ..فقیری امد ورفت. ..
هشت:
ایستادی ومن ندانستم. ..پاهایت توان نداشت...
توقع ازعشق...زیاداست...حتی بنای یادبودی مثل آزادی. ...
نه:
پدربنز میرفت شمال شهر به مهمانی...
بچه ها باکش را پرکرده بودند. ..تابازگردد...ولی رفت ودیگر. ...برنگشت...!!!
ده:
پول...راگاهی می خریم وگاهی می فروشیم. ..وگاهی انتظار تولد پول ازپول داریم. ...
درست نیست! !!
اگرقبول کنیم. ...خداروی معاملاتماحساس است...
جایی که اصلا فکرش رانمی کنیم. ..قضا وقدروبرکت. ..مسئله اش حل می شود...
ببخشید...باموبایل مینویسم غلط املایی زیاد است مثل سیاه وسپاه
یک
نامه ات راپاره کردم...هیچ احساسی نبود...
رفتی و با دختران دیگرت دیدم...اشک امد...
احساس من انگارازهیچ بیشتربود...
دو
به قلابم گرفتی....ماهیت بودم توصیاد...
جان من درشیشه کردی ...همسرت می خواست سرخم کند...
سه
پیش پای تورفته بودیم ازاتاق پذیرایی بیرون. ..
دردداشتیم...صاحبخانه خون می خورد...ازسادگی های دل ساده ی ما. ..
چهار
مهدی علیه السلام رانمی توانددیدهرکس. ..
انقدرهستیم...انقدرهستیم تاهرنسل باشد منتظر...
پنج
گاهی پلاک می شود هویت یک شخص...
شهیدبودویک پلاک که مادرش منتظرش بود...
شش
مزارشش گوشه ات بوی زائران فراگرفت...
مگرجزبهشتیان دعوت می شوند به بهشت...
هفت
حافظ رابردند نزدشاه...
خندیدکه عشق شاه و شاخه نبات ...قاطی نبوده است...
هشت
ظرف میوه می رفت ...به مهمانی با دل خوش...
نمی دانست که خورده شدن همان معنی مرگ است...
نه
پراید چرخ هایش را می کوبیدبه زمین. ..
پدرش بنز می رفت توچال...خانواده باید می رفت پی کاراهواز. ..
ده
بعضی ازکادرپزشکی بیمارستان هاخیلی جدی اند...ومثلاوقتی می خواهند دنبال رگ بگردند یادست مرضی راجهت نبض به دست بگیرند. ..یاانژوکت نصب کنند...یاسرم راچک کنند...باچنان فشاروحالت عصبی این کاررامی کنندکه بیمارباان حال...
وعده ای دیگرهستند که باجانم و چطوری و اهسته ...می دانم فشارکاری واینهازیاداست....لوس بازی نبایددراورد...ولی قسم می خورم که عده ای سر همین چیزها میمیرند...حالایاازترس یامسایل دیگر. ..
یازده
ممنون.........خیلی خیلی ممنون دکتر. ...