یک :
طلسم بین ما شکست ...سخن گفتیم ...یکی به فارسی و دیگری به فارسی!!!
ولی افسوس !هنوز نمی شنویم !بین ما حکم است ...که لب بخوانیم ....و.......ادامه دهیم ....!
دو:
شکلات حرف های تو را نخورده بودم تا دیروز...
گفتی :"شیرین" "عسل" کاکا ئویی"دیگر روی ابر می رفتم ...که فهمیدم زمین تو ...شکلاتی ست !!!
سه:
فرمان بده تا بکنم پوست تنم!...
شیری بیاید وبدرد دشمنان تو ...!!!
چهار:
لباس های خوب اش را برده بود تا دریک کشورخارجی بپوشد و...ازشر مانتو و شلوارراحت شود!!!
درضمن کلی آرایش مدام مثل خط ابرو ...خط چشم و خط لب همراهش بود ...که انگارداشت یک فرشته ازکشور خارج می شد ...
خلاصه موهایش را تابیده بود و طلایی کرده بود و اینها...
سر بالابر فرودگاه فشارش افتاد و با چمدان هایش قل خورد پایین و الحمدالله که سر آرایشش چیزی نیامد و موهایش "فیکس "ایتاده بود که ...ناگاه دید پاهایش نمی آید ...اینور و اونور ...آمبولانس و دکتر عین خارج آمدندتا ببرندش ...
همسرش که برای اقامت می رفت لبخندی زد و گفت"عزیزم ...ناراحت نباش ...خودت همیشه می گفتی عین تو کمه !!!ولی من که با این درد بزرگ بی تویی می رم ...اصلا به امثال تو ...
نگاه نمی کنم!!!...تو این مدت که پاهات داره خوب میشه از ooچانل یه مدرک هم بگیری بد نیست!!!
"
خواست فریاد بکشد که دید بعدا باید بدجور خدمت همسر برسد و بی کلاسی بد است ...
الحمدالله خدارا شکر مهریه اش را قبلا بخشیده بود و فرزندی هم نداشت !!!
اوه ...حالا!!!
پنج:
سوی دریای تو می آیم ...تو دریایی چطور؟!
گام هایت را کشیدی پس؟!شب است ...ماهت کجاست؟!....
شش:
مزار شش گوشه اترا کشیده ام روی دیوار خانه ام !
که نیایم به پای بوس تو !...اما...زیارتت که واجب است !!!
هفت:
مقبره های قدیمی گاه سالیان سال طول می کشید تا درست شوند وگاه برده ها لابه لای دیوارها دفن می شدند واین گواه تاریخ است ...
معماریشان مثل اهرام ثلاثه عجیب و غریب است ...با این همه زحمت باید دسترسی به مردگانشان راحت باشد؟!آیا در طی تاریخ کسی جرات کرد پایش را به چنین عجایب خانه هاییی بگذارد؟یا ...
به هر حال مرده هایشان مثل مانکن ها دربعضی کشورهای دیگر توی شیشه خوابیده اند وبرای دیدن استخوان هایشان باید فلان قدر تومن هم بدهی !عجیب نیست؟!آن همه معماری و این همه بی فکری؟!
هشت:
دستم را بگیر ای مهدی (ع)وببر...
زمان تو...آن لحظه ای ست که جهان منتظر ...به خاطرش ایستاده است ....
نه:
پدرپرایدها درآژانس استخدام شد ...
صد هزاران آفرین ....برپیرمرد استوار!...
ده:
کمتر پیش می آید که نانمان را با همسایه قسمت کنیم ...
کمتر پیش می آید که حال همسایه امان را بپرسیم ...
کمتر پیش می آید که بدانیم بغل دستی مان چکاره است ...
کمتر پیش می آید که دست پیرزن همسایه را بگیریم ...
کمتر پیش می آید که اصلا وارد خانه همسایه شویم ...
و همه ی این ها خوب است ولی بعضی وقت ها اتفاق می افتد ...!!!
یازده:
نبودم درخدمتتان تا برای یلدا بنویسم ...
واصلا چرا ؟وقتی صداو سیمای اینور و آن ور داشتند خودشان را می کشتند ...مگر من کیم؟
"نشنیده بگیرید ...سر محمد رضا گلزار بود!!!"
دوازده:
...............ممنون!خودت می دونی !.....