بی شمس

ادبی

داستان پیله ی کرم ابریشم....یاچگونه ژنرال دوگل را شناختم!!!

یک:

دروازه های عشق دو چشم کبود تو...

ان قدر شهر سینه ی تو ابادعشق بود...

دو:

سعی کردم...نروم!خاک کنم خاطره ها...

ولی افسوس یکی امدوبرد...هم مرا هم دل پرخاطره را....

سه:

کجابودی وقتی که رگم می سوخت وباید درمان می شدم. ..

افسردگی تو...ازگلو پایین نمی رفت. ..قرص بود...!

چهار:

بانو...طلسم عشق توشکست وهمسرت امد...

به پایکوبی رفتن ات نیامده ایم. ..خوشحالیم کسی پیداشد. ..

پنج:

کوچه که چه عرض کنم...خیابان ما اول صبح خلوت بود. ..دیدم پژ وامدوسریع گذشت. ..باخودم شرط بستم یک پفک که خانم تقاطع سر کوچه ...تصادف می کند!...

مردپیاده شد!!!موتورسواربیچاره ولوشده بود...حالا خانم شوک بود ومردی که همذراهش بود داشت خانم رادلداری می داد. ...مردبیچاره اشفته بودووسایلش روی زمین ریخته بود!!!

بدو رفتم سوپر!پفک های جدیدتری هم امده بود...دیدم مرد جوان اول صبح قلبش ریخته وامده یک اب معدنی بخرد. ..اشتهایم کورشد وازخیر پفک گذشتم 

ویک ادامس شوگر فری خریدم. ..تادندانهایم رانجوم!

شش:

مزارشش گوشه ات را خریده ای به قیمت دو بهشت؟

که یکی کربلا باشدو دیگری نزد خدای....

هفت:گزارش:دانش اموزان وکتاب هایشان...

دبیرستانیها:امتحانات پایان ترم خودرا می گذرانندوبعداز پایان ترم دیگر...به بخش اول کتاب...نگاه هم نمی کنند. ..بچه های خوبی هستند وبه محیط زیست اهمیت می دهند ولی اگرقرارباشد اخر سال کتاب هاعوض شود. ...دریک جشن مخفی همگی را به اتش می کشند!!!

دبستانی ها:

زرت وزرت ازشان امتحان می گیرندوامتحا ن دی برایشان اهمیت ندارد ودورازجان شما کتاب هایشان بوی گلاب می دهد وهرروز باید 4.5 کیلو کتاب رابه مدرسه برده وبیاورند. ..ازاول تااخر کتاب راهرروز بایددوره کنند وخودشان می دانند که کتاب هایشان اخر خرداد....مال...اتش وسطل زباله است! چون کلا واصلاروش وکتاب ومولف وهمه چی برای سال بعد تغییر می کند....

سوال:ایا می توان برای دوسال که شده نه 14سال یک کتاب را تدریس کرد؟

بله...مثل کتاب مطالعات اجتماعی اول دبیرستان. ..

می توان مثل سال های خیلی قبل کتاب های تمیزتر راتحویل بچه های سال بعد داد...چون این طوربود...فیش حقوقی مان پشت نامه اداری فلان است ولی کتاب های قطور هرسال به کجا می رود...معلوم نیست....

هشت:من ودریاچه های خشک باهم همدردیم...

هم از اسمان می نالیم وهم ازحرارت خورشید!!!!

نه:

پرایدکم شدوسال قحط رسید وهفت گاولاغرهفت گاوتپل راخوردند...

بنزامدوقحطی تمام شدوپراید ومردم شهر...همگی رفتند. ..پیک نیک!!!

ده:

فرداروزتولدم  است و یک سال بزرگتر می شوم والحمدالله که سال گذشته بدتربود ومن فرشته مرگ را6فریب دادم وکلی دعاپشتم بودوازمرگ حتمی نجات پیداکردم وامسال فشارخون وچربی و قندواینهااندازه شده و خیلی جوانترازسن ام نشان می دهم ومانتوهای قشنگتر می پوشم وروحیه ام عالیست...اصلانگران نباشید. ...چشم نمی خورم چون عقیق و فیروزه می اندازم وشرف شمس دارم وموفق می شوم و اخرش هم می روم قا ره ی اروپاوامریکاوسیاستمدارم واتفاقی برایم نمی افتد...تبارک الله احسن الخالقین!!!

یازده:

ات

ان دلی که خسته ی تو بود...چنان خوابید یار...

که تااخرین صبح دنیا بیدارنمی شود ...دیگر!

دوازده:

مهدی(ع)جان...اگرلب های من به قیامت سوگندخورند...

می گویندکه چقدرتوراصداکرده ام...خداداند!

سیزده:

طلای عشق تو...درروزگارما ناب است...

نه ان که گرمی قیمتش به صدهزار...

ان قدرگران بهاکه جان بدهم بازهم کم است...

چهارده:

ممنون....بازم با موبایل نوشتم...مشکلات املایی روببخشید...





۱۷ دی ۹۵ ، ۰۹:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کندن پوست سر !توسط بانو ....0077777777!


یک:
بیرون بیندازمت از دلم دیگر کجا روی ؟!
ازبس که رفته بودی ..."همه جا"...قلب من جای دیگرت نبود؟!!!
دو:
استخرچشم من ...جای شنای توست ...
وقتی که پوشش ات ...غزل حای حافظ است !!!
سه:
درون پاکت به جای پول ...چندبیت شعر ...
عروسی ات مبارک!!!
مگر شعارتو "عشق زمینه ساز مادیات است"نبود؟!!!
چهار:
تازه عاشق ات شدم وقتی که می رفتی ...
همین وقت شناسایی ات ...عامل بردن قلبم شد!!!
پنج:
کلاه را روی سرش کشیده بود وداشت چرت می زد که ...از دور صدای تق تق نزدیک شد ...بالای سرش ایستادو محکم گفت :ازاینجا تا ونک چقدر؟...پاهایش را جمع کرد ...کلاه را عقب کشید و گفت :خوبه بگم 90 تومن؟!خانم لبخندی زد و گفت:اه !10 سال پیش با تریلی از آزادی اسباب کشی کردیم تا ونک 90 تومن ...باور می کنی ؟!خندیدو گفت :نه؟! ...خانم آینه اش را در آورد ولب هایش را چک کردو ادامه داد:بالاخره چقدر؟!نشست وخیلی جدی گفت:ما اهلش نیستیم !...خانم جدی ترگفت:اه ...اهل مسافرکشی نیستی ...یا؟!.....ادامه داد:ببین پیاده از اینجا تاونک ده قدمه ...مسخره!!!
خانم گفت:پای من مصنوعیه !باور می کنی می خوام 90 رو بدم؟!!!پاشو دیگه ...
بلند شد و خندید ...زیر شلوارش را تازیر سینه هایش کشید و گفت:پینو کیو تو خونه دیگه دمپایی چوبی نپوش!...
خانم گفت:بدو ...بدو کناره پنجره ...ونک روببین وبرگرد!با عصبانیت گفت:زن حسابی ما الان تو شهرک "و"هستیم چهارتا خونه ام دورو برمونرو گرفتن ....اه!
خانم گفت:آها پس به جای غلط کردم اول زندگی وونک و اینا ...پاشو بچه رو بشور !!!
زیر لب غرغر می کرد که خانم ادامه داد:90 تومن فقط هزینه ی اب و برق و گاز و تلفونمون شده ...
میشه بگی از صب تا شب چیکار می کنی ؟!...
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر نبوسیده بودم ...
می گفتی که عشق مرا باور نمی کنی یا حسین (ع)...
هفت:
مهدی (ع)شدی و ماه شدی و زمان شدی ...
آن قدرپاک بودی و هستی که ...این جهان درانتظار توست ...!
هشت:
خدای را درچهره ی قدیسان دیدن هنر ماست ؟!
ای وای اگر دیده مان بسته شود ...قدرت خدای !!!
نه:
پراید گریه می کرد و می بردنش به افغانستان...
بنز هم گریه می کرد و می گفت :نگو دلم پیش آلمان است !!!
ده:
پول گاهی خیلی ارزش درد مثلا 2000تومان ارزش اش دوتا پفک است ولی یکهویی می بینی یک خانواده دارند کل ناهارو شام دوروزشان را با همین مبلغ می گذرانند ...
درشهر ما ازاین پول ها صرف می شود ...
روزی چقدر خدا می داند ولی می توانیم ...نمی توانیم ؟!
یازده:
تونور بودی و ازتو سیاهی دل من باطل شد ...
به حق آمده بودی که خارج کنی ام از تباهی ها...
دوازده :
ممنون...بعضی ا عاقلن و حرف حساب رو می فهمن ...اللهی شکر !


۱۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۹ ۳ نظر
سیده لیلا مددی

یه ساله رفتی اسمت هنوز مونده تو این گوشی...میدونم قهوتومثل قدیما تلخ می نوشی ...


یک:
درآینه دست بردم که جیوه اش می سوخت ...
کجاست چنین عشقی که پیدا نمی کنم ...نمی کند ....حتی تورا در اینه ای؟
دو:
بین دوگل تفاوت است ...من آفتابگردانم ...تو گل رز...
من میان دو دندان طعم خوش ...و تو بوی پیراهن باغچه ای !!!
سه:
گذار کن زقلب من چون تیر زهر آلود ...
بکش که قبل تو هم چنین کرده اند لیلی و فرهاد ها...
چهار:
فردا کلاس درس تعطیل است و من باید بگردم کوچه ها...
مجنون ام درکلاس و تو نیایی بوی تو در کوچه هاست ...
پنج:
خواهرم ...
یکروز بالاخره اینجارا می خوانی ...
و خوش بختانه درکنار زبان انگلیسی هنوز حروف یادت هست تا فارسی بخوانی و بنویسی ...
آن قدر خواهر بوده ای که از راه خیلی دور دوسه تا قاره را کنار بزنی وبیست و چهار ساعت درهواپیما بنشینی و بی خیال تفریحات و سرگر می های کریسمس بیایی تا مراببینی و بروی ...و برای همین کارکوچک!باید چند هزار دلار که اینجا می شود فلان قدر تومن پرداخت کنی ...
آفرین که هنوز بلدی چطور در جمع مان لباس بپوشی و چه طور مانتو بپوشی و چه طور دل مارا بخری ...
خدارا شکر که چون تو گل هایی درجامعه مابسیارند و انشالله بیشتر شوند تا ما افتخار کنیم یک آموزگار ایرانی دارد به بچه های فلان کشور تعلیم می دهد که چگونه زندگی کنند ...
امیدوارم زنده باشی وهمیشه دل مارا شاد کنی ...انشالله...
شش:
مزار شش گوشه ات را نپرستیده ام به عشق خدای ...
تو سرور شهیدانی ...سرنوشت تورا عشق رقم زد ...حسین (ع)...
هفت:
بین ما ...صدای قلب حکمفرما بود ...
می دانستیم زنده ایم ...چطور عاشق هم نباشم چطور؟!
هشت:
بوسه ای تقدیم تو ای ماه ...هرچند ...
نیاز نداری که عاشقان ...لب خودرا برای تو ...غنچه کنند !!!
نه:
پراید گریه می کرد و صاحب مرده بود ...
دریغ سکته کرد درخانه و پشت فرمان نبود تا نجاتش دهند !
ده:
مثل شکلات میان دندان هایم ...
هنوز طعم شیرین تلخ داری !....
یاد آوری تو ...83 درصد است باورکن !
ای تلخ سیاه ...شکلاتی !!!
یازده:دردسر می دهمت ای عزیز خاطر من ...که ازتو می خواهم ...
بنویسی به شعر ...والله که دو ستت دارم ........
سیزده :
درپشت درهای سی ای پی فرودگاه گریه می کردم ...دیدم چقدر بعضی تلخی ها غم ها زیبا و فریبنده شده اند ...ان سوی من و او یک دیوار بود ...
من به فراق گریه می کردم ولی می دانستم داشت پذیرایی می شد تا برود و چند قاره را طی کند...............هیهات !...
چهارده :
به همه ی خسته ها خسته نباشید ....
ممنون ...........که از بالای سرم منو می خونید ...حتی لبخندتون رو گاهی حس می کنم ...
پانزده:
وطن ...بیش وکم ندارد و همه چیز است برای من ...
آن قدر که مهر وطن دارم و مهر پدر هیچ ندارم !!!


۱۴ دی ۹۵ ، ۱۶:۱۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نه سلامم ...سلام ...نه قیامم قیام ...نه نمازم نماز...نه وضویم ...وضو!


یک:
درد دارد دوری ...وتومی پیچی ...بدون اینکه کسی بداند ...
هیچ نسخه ای پیچیده نیست ...برای دردهای ناشی از فراق !...
دو:
صدسال گذشت ...رفته ای برگردی ...
من منتظرم ...پشت همان پرده که پنجره اش دگر نور ندارد ....
سه:
بدبخت شمع جمع شاعران ...که می سوخت ...
هم به روشنایی جمع و هم به سوز سخن ...
چهار:
دیگر حوصله ای نیست برای ورزیدن عشق ...
دیگر هوا آلوده شده ...ما کجا ؟سینما کجا؟پارک کجا؟!!!
پنج:
شوک شده بود و نمی دانست چکارباید بکند...پنجره آشپزخانه را بست ...وگفت:کوچولو بیا ...کوچولو منتظرم ...
نمی دانست خواهر کوچکترش اورا چه صدا می زد ...شاید فی فی انگار اسمش فتانه بود ...
بعد بشکن زد و گفت :من نمی خوام اذیتت کنم ...رفت وپشت مبل ها را زیرورو کرد ...زیر تخت ...حمام ...دستشویی ...ولی نبود ...انگار آب شده بود و رفته بود ...عصبانی شد ...چاقوی آشپزخانه را برداشت ...:تیکه تیکه ات می کنم اگه نیای فیفی بدبخت ...
ولی خسته شده بود و فکر می کرد ...انقدر ارزش ندارد ...چشمش را گشاد کرد و گفت :به جهنم بری بمیری !!!
که ناگهان صدای در اپارتمان شنیده شد و خواهر کوچکتر ش آمد ...بعد از سلام و احوالپرسی پرسید:اذیتت که نکرد ؟
بردیش دست شویی ؟وحشت برش داشت نکند فی فی خرابکاری کند گفت:اه ه ه ه ه ه راستش فی فی نیست...:چی ؟تو عرضه نداری زن و بچه ات رو نگر داری ؟یه همستر نیم کیلویی رو هم نتونستی نگر داری ؟....:چیکارکنم خب رفته درش آوردم ازقفس بعد یدفه ناپدید شد همه جارو گشتم اصلا همه جارو ولی نیست ...میدونی چیه؟خاک برسرمن ...که یهروز از دست طلبکارا اومدم آپارتمان تو...من به چی فکر می کنم تو به چی ...خواهرش جیغ می زد و خانه را بهم می ریخت ولی از فی فی خبری نبود که نبود ...تا اینکه تلفن زنگ زد:
کسی از پشت خط گفت:ازخنده مردیم ...بیائین پایین ...شام آماده ست ...من و پدرتون داشتیم فیلمتون رو می دیدیم!!!چقدراین بازی فی فی رو دوست دارین ...
مهشید مواظب باش آسانسور خرابه راهرو ام تاریکه با موبایل بیایین ...اللهی کنکور شهرستان قبول شین برین ...ماکمتر بخندیم !!!
شش:
مزار شش گوشه ات را نمی برم از یاد ...
برای نذر انگشتر سپیدم را به بارگاه تو تقدیم کردم ...
هفت:
بین ابروهایت ...نگاه کن دراینه ...ببین چشم نمی بینی ؟
چسبیده نگاه من ...آن قدر دوست دارم اخم هایت را ...
هشت:
مثل مرگ تلخی ...نمی شود گذشت از دنیای تو ...
مرا نمی بری ؟نبر!دنیایی که ساخته ام سراسر خاطرات توست ...
نه:
پرایدرا بوسیده ام و صاحبش ندیده هرگز ...
چه اشکال دارد پژو باشی و پیشانی پرایدرا ببوسی !!!
ده:
اگر مارمولک ها بازماندگان دایناسورها یند که براثر سرما و ناسازگاری کوچولو و ظریف شده اند ...مثلا صد سال دیگر نمی شود که انسان هایی دوزیست داشته باشیم؟!!!
یا مثلا با این ثروتی که بعضی هایمان داریم پاشیم بروی م نوک آلپ برای خودمان قلعه بسازیم وازهوای پاک کوهستان بهره ببریم ؟
حیف!فقط اینکه درحال حاضر داریم داغان پاغان می شویم ...و امروز دو خبرشنیدم که ته دلم خنک شد ...اول اینکه پاریس هم غلظت آلاینده دارد و فرداو پس فرداست که خواهر خواندگی اش با تهران اعلام شود و د.م اینکه شهررا مجاری می کنند و کل مغازه ها هم دارند یاری می دهند تا شما درخانه بنشینید و اینتر بازی کنید و حالش را ببرید و هرچی می خواهید کنار دستتان باشد ....
یازده:
باز شد قفل دلم ...عشق بردارببر ....
نه تو دزدی و نه من ...صاحب آن عشق دگر ...
دوازده :
ممنون ...خانه ی مادری بودیم وبعد درخانه اینترنتمان عروس خانم شده بود و جواب نمی داد ...
این هارا دیشب نوشتم و امروز نشر شد ...
مدرسه ها تعطیل نشد تا امثال ی بسوزند و کورتن بخورند و آسم جگرشان را در بیاورد و پیرهایی مثل پدرمن و خانم خ حتی زیر دستگاه هواساز و درون منزل بمیرند ...
صبح ها خدا می داند برای مدرسه ها چند عدد خودرو و موتور راه می افتند خیابان ها ....

۱۳ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ضمیر خاک ...


یک :
افتاده ای به دامن من ...چون سیب قرمزی ...
نقش تو می کشم روی بوم ...چون افسانه ی نیما یوشجی ...
دو:
بدن کشش بیدارماندن ندارد تا ابد ...
یک جای خواب لازم است ...وقتی خسته ای ...همان گور غنیمت است ...
سه:
لابه لای کتاب ها چون پنیر هست می گویم !...
بعضی ورق ها ...به کلفتی بربری ...نان دارند !!!
چهار:
دیوار سر تا سر کتاب است ...می گردد تا کتاب"عشق یک موش به پنیر لیقوان "را پیدا می کند ...
هی می خنددو هی می خواند ...صدای موبایل هی در می اید ...یک درمیان برای اس ام اس وشارژنداشته برقی ...
درانتهای کتاب موش درحالی که فریب پیتزا فروش را می خورد و عاشق پنیر آن می شود و دوعشقه ...کلی غش غش می کند و موبایل کلا خاموش می شود ...
می رود و برای خودش چایی شیرین درست می کند و دو تکه نان تافتون درون فر برقی می گذارد و پنیر لبنه را باز می کند و کیف می کند که امشب باز نان و پنیر می خورد ...
مادرش در اپارتمانش را می زند ...وای بازهم زرشک پلو با مرغ ...لبخند می زند و می گیرد وآن قدر از دست پخت مادرش و اینکه دستش درد نکند می گوید تا اومی رود ...
بدو پنجره را باز می کند و هی پیشت پیشت می گوید تا گربه ی چاق و چله ی همسایه از تراس پهلویی بیاید و از نرده های کناری بگذرد ...بشقاب مامان وسوایی اش را می گذارد و می رود ...
"آزیتاخانم"می آید و کل بشقاب تمام می شود و پخش و پلا می شود و می رود پی کارش ...
همه جا را مثل صحنه ی جنایت پاک می کند و تلفن را برمی دارد وبه مادرش می گوید که به خاطر دست پختش است که هنوز ازدواج نکرده ...وهروقت خواست بیاید وظرف غذا راببرد ...
بدو می رود سراغ نون تافتون و پنیر لبنه و چایی شیرین ...بعد مادرش می آید تا ظرف غذا را ببرد ...
بازهم تاکید می کند که به خاطر دست پخت اوست که پسرترشیده ی خانه شده است وکلی حرف دیگر ...و مادرش با خنده  می گوید که خانم های همسایه جهت دوره ی هفتگی دارند می آیند ...به مادرش قول می دهد که صدای ترانه های "جلال همتی "را بلند نکند ودررا می بندد ...
تا مادرش می رود به دوستش تلفن می کند و می گوید "آزیتا خانم جهت صرف ناهار با او آمده بود "
وپس از تلفن آن قدر می خندد که ...نگو!.....
پنج:
سرو صدای دل من در آمده است باور کن ....
که دکترای قلب و عروق گفت:عاشق "محال "هستی ؟!!
شش:
مزار شش گوشه ات دلم را برده است یا حسین (ع)...
کجا بهتر از آن جا که دل زهرای مرضیه باشد ...
هفت:
مهدی (ع)...به عمر خود ندیده ام مردی چون تو پایدار ...
که بایست در طول تاریخ و بگوید :من هستم...
هشت:
میان درختان باغ لیمو شیرین ...
میان درختان باغ لیمو ترش ...
خاک استعداد درخت ها را می شناسد ...
برای تو ...انسان متولد خاک ...
نه:
خاک برسرت بنز!!!
هووت پراید روزی دوبار می ره با صاحب تو طرح!
اونم پارکینگ بازار موبایل !!!
بمیری !!!
ده:
بعضی ها از دل سوزی بدشان می آید و دلسوزی می کنند تا از آن طرف این مشکل را درون خودشان حل کنند ...
ولی یکی از خصلت های بشری دل سوزی ست که اگر نباشد جایی اباد نمی شود ...
سلام خانم معلم بالای کوه های کلاردشت که سال تا سال نمی توانی بیایی پایین تا خانواده ات را ببینی ...ولی دانش آموزانت نفراول چه می دانم پرسش مهر یا مقاله یا چه می دانم انشای کشور می شوند وتلویزیون پدرش در می آید تا بیاید آن بالا و تورا نشان بدهد ...هنوز حق التدریسی و نشسته ای تا بچه ها الفبا یاد بگیرند و بیایی کنار خانواده ...
این اگر دلسوزی نیست چیست ؟حالا اسمش را بگذار فداکاری ...نیاز ...تلاش ...دانش آموز تو می داند که تو کیستی ...خدا قوت ...برای تو وامثال تو ...
یازده :
دلم به حال مرگ ستاره ها می سوزد ...
میلیاردها درخشش پرنور ...که مرگ یکی میانشان پیدا نیست ...
دوازده :
خانم دنیا فنی زاده ...زندگی نو مبارک ...
کلاه قرمزی با اون دست و پای شل و ول داشت ...می رفت فنا ...
تو دستش رو گرفتی ...یه بچه بدبخت بود تا بعد کلی دوست پیداکرد ....ممنون ...
خدانگهدار ...
خدا بیامرزدت ...خدا صبربده به بازماندگانت و اونایی که می شنا ختنت ...
صدای کلاه قرمزی"آقای راننده ...برو به سمت تهرون ...می خام برم تلویزیون"....
سیزده:
ممنون.....یه چیزی تو قلبم بودی ...حالا یه چیزی شدی مثل درخت ...ریشه دوندی توی وجودم ...توی رگ هام به اسم عشق ...عشق از تو ممنون.....



۰۹ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

من اکنون شاعری آوازه خوانم...جوانم ...پراست از شعر نو ...احساسدانم!!!


یک:
گورقلبم را کنده ای ...میان دفتر شعرهایت ...
آن جا که زبان شعر مرا ...بی وفا خطاب کرد ....
دو:
باران تهران ...که کاه محال است ...باز می آید ...
تو ...نمی آیی ...باران دختر خاموش کتا بها...
سه :
جنگل مرا می بلعید و نور انگار با آفتاب می رفت ...
کلبه ای داشتی که دود ش نشان می داد ...هنوز منظر شکارهستی !!!
چهار:
پرسشم از تو نگاه یک عکس است ...
که از درون آن ....من و تو پیراهنی ابری پوشیده ایم !!!
پنج:
جامعه ی پسا پسا مدرن1و همین طور که دارد پساهایش مدرن تر می شود ...دلیل ندارد که انسانیتش هم به قعر تاریخ برگردد...بلکه باید یک فکر به حال انسانیتش هم بکند ...
...........
براساس آن چه خوانده ام ...حاکمیت کلیسا و قرون وسطی ...باعث شد که مردم اروپا وبعد جاهای دیگر غرب قانون را به محکمی بسازند تا هیچ جایش درزی برای نفوذ نداشته باشد ...واین البته ...
برای دوره های تاریخی ما بعدها جالب بود که چرا قانون اروپا درکشورما اجرا نمی شود؟
این پاسخ کوتاه وظریفی داشت که البته پاسخ داده شد چراکه دین و مذهب ما ازابتدا خودش با قانون همراه بود و البته که برای اجرایش کوتاهی ها شده بود و آن ها که بدرستی به این تشخیص رسیده بودند ...که دیانت و سیاست (البته قانون )یکی ست ...دربرابرتشخیص غرب نگرها...وزبان شیرین شان باید سکوت می کردند که نکردند وتا به اکنون ...
این زمینه ی تحقیق دینی و مذهبی واثبات ساده آن می تواند کلید خودرا از زمان قاجاریه تا به حال پیدا کند............
شش:
مزارشش گوشه ات را ...فدای جانان من ...حسین (ع)...
هنوز زنده ای ...آن قدر که پشت من به تو اطمینان دارد ...
هفت:
صبر ندارم که بیایی و ببینم که آمدی ...
می میرم و لحظه ها ...به جان تو دوباره زنده ام می کنند ...یا مهدی (ع)...
هشت :
دخترک نشسته بود و پاهایش را روی هوا تکان می داد ...همین طور از گوشه ی چشم خانم معلم اشک ریخت ....:مامانت امروز صب خونه نبود؟.....:چرا.......:پس این چیه پوشیدی ؟...
چکمه های دخترک صورتی روشن بود ولی پای راست دهانش را بازکرده بود ...انگار می خواست خمیازه بکشد و جوراب دخترک ...خیس خیس بود ...چون باران تا می توانست ...نفوذ کرده بود ...
خانم معلم گفت:چه کارکنیم ؟چکمه بخریم وبیائیم بچه ...
که مادر یکی دیگر از بچه ها که درگاهی دفتر ایستاده بود گفت :نگران نباشید  من الان می روم وازخانه یک کفش می آورم ...کفش قدیمی دختر بزرگترم است ...
معلم نفسی کشید و گفت :خدا خیرت بدهد ...بدو ...
نه:
ترافیک کرده بود پژو ...چند نفر هلش می دادند ...
بنز رد شد وباران ریخت و صاحبش گفت:قربون پراید!!!
ده:
هنوز پشت دیوارای چند میلیاردی مون ...
هنوز پشت فرمون ماشین ای میلیاردی مون ...
هنوز پشت فیش ای میلیونی مون ...
قلب هست ...
اونجایی که هیچ کس نمیدونه ...نگا می کنی می بینی مدرسه ساختی ...درمونگاه ساختی ...محل خواب و غذای گرم ساختی و...هیچکی نمیدونه ...
قربون قلبایی که می تپن برای کسایی که خودشونم نمی دونن....
یازده:
برده ای تو مراروی قبر خودم ....ای شعر!...
گفته ای :به جوانی من نیامده ای ...
لطف کن ...برس به قیامت خود!!!
دوازده:
گاهی وقتا می خوای یه کار درست بکنی ...غلطه!
درست وسطش یه اتفاق بد دیگه ام می افته تا دیگران حسابی قضاوتت کنن و بگن ...اینو!!!
دووم بیار ...ولی دیگه مطئن به شانس و اعتماد بی خود نباش !!!
سیزده :
می بوسمت که عشق من برای تو کم گذاشت ولی ...
ازعشق خود بخشیده ای جهانی به من ...."مولوی "!
چهارده :
ممنون ...........ازهمه اونایی که وقتی نیستم ....هستن!!!


.................................................................................
عنوان برگرفته از شعر ابوالفضل زرویی نصر آباد
۰۸ دی ۹۵ ، ۱۶:۴۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

باورنکنی ...خیال خودرا بفرست .....تادرنگرد که بی تو چون خواهم خفت....


یک:
آمده ام میان قلب کینه توز تو ...عشق بکارم!
چه دل خوشم؟آمدم بیکار غیر ازاین دیگر چه کارها؟!!!
دو:
منزل ات پشت خیابان پشتی بود ...
باد باید بوی تورا می برد جنوب ...سر از شمال دیوارهای شهر در آوردی ...
سه:
برده اند دلم را بسوزانند ...درونش را به باد دهند ...
بگذار ببرند ...درذهنم یک عشق دیگرهست ...گورهمان دل رسوا!!!
چهار:
خانم ب رئیس بخش پ شده بود وداشت خوب بالا می رفت که آقای ج از او خواستگاری کرد ...
خانم ب که نمی خواست شغل و آینده را ازدست بدهد ازدواجش با آقای ن را پنهان کرد و به آقای ج گفت که پدرش مخالف است ...مدتی گذشت وخانم ب رئیس الفبا شد و انگار هنوز آقای ج ازاو خوشش می امد ...وخانم ب اصلا و ابدا اجازه نمی داد که دم آقای ج و آقای ن بهم بخورد ...
تا اینکه برای مرخصی بارداری وزایمان باید می رفت ...
می دانست آقای ج بسیار شوک می شود وشاید برخورد خوبی پیدانشود بهرحال جانش را میان دستش گرفت ووارد دفتر آقای ج شد ...ناگاه خانم ع را دید که دارد باآقای ج دریک ظرف ناهار می خورد!سلامی ردوبدل شد وآقای ج گفت :...
اه خانم ب شنیده ام که دارید تشریف می برید ؟!!!خانم ب بالحنی آزرده گفت :...نه ...بله ...البته ...برای ...
آقای ج گفت :ببخشید من به هردویتان یک عذرخواهی بدهکارم !!!هم به شما خانم عزیزم ع!!!
وهم به شما خانم ب!!!...خانم ب عزیز ...آن قدر سرو وضعتان آشفته بود که فکر می کردم همسرتان فوت کرده !!!ومی خواستم سایه ای بالای سرتان باشد والان خوشحالم که اشتباه می کردم !!!وشما خانم ع که با وجود سه فرزندمان می خواستید ...کارثوابی انجام دهید!!!
خانم ب یاد پست ومقامش افتاد و خواست سریع برگردد که آقای ج ادامه داد...
:خانم ب این مرخصی نه ماه را بپذیرید ...برای بچه خیلی خوب است ...بچه به مادر احتیاج دارد وبرایش مهم نیست ...مادرش چه شغلی دارد ...الان خانم من مدیر معاملات و مبادلات خارجی ست ...هی می رود وهی می آید ...بچه ها هم مادر بالای سر می خواهند ...ولی من دیگر بازنشسته می شوم تا بچه ها کمبود مادر را حس نکنند ...مگه نه ع عزیز!!!...
ع عزیز دوغ را فرو داد .گفت :آه چه بد ...فقط مسئولین مبادلات و معاملات می فهمندکه کلاه تا کمر رفتن یعنی چه؟!!!مگه نه همسر ؟
...وخانم به رفت ...تا اولین فرزندش را به دنیا بیاورد....
پنج:
بسته ام پای دلم را به ستون مژه هایت ...
استوارست این ستون ...مویی که قلبم بسته است ...
شش:
مزار شش گوشه ات تکیه گاه دل شکستگان است ...
که بیایند ودعاکنند وبخوانند زیارت ...مرهم دل شکستگی هاشان ...
هفت:
دیوانه ام !!!چراکه به دست خط تو عاشق شدم:
نوشته بودیم:عزیزکه نبودم ...و خطتو شکسته نستعلیق!!!
هشت:
مراببر که اینجا برای کوری مثل من ...جای خوبی نیست ...
تاریکی مطلق است ...بعضی کورها نوررا قشنگ حس می کنند !!!
نه:
پراید اللهی از وسط نصف شی!!!
چرا بچه بنز منو زدی ....؟دویست میلیون خرجش کردیم ...
ده:
یارم می آید و اشب عید من است ...
وکسی نمی تواند این خوشی را بگیرد از دل من!!!
یازده:
خوب دیگه حسوی بسه ....له شدی ؟
انقدر بگرد کی زیر اب ات رو زده ...تا رئیس شی!!!
دوازده:
مغول ها در سرزمینی خشک و بی آب و علف جز راهزنی بلد نبودند ...چنگیز خان مغول راهزنان راهدایت کرد و تبدیل به بزرگترین تهدید جهان آن روز شد ...
تمدن چین با احداث طولانی ترین دیوارجهان که حتی از ماه قابل رویت است ...تا توانست مقابل این تهدید ایستاد ...وایران با یک اشتباه نظامی زمینه را برای حمله مغول فراهم کرد ...
این را می خواهم بگویم که روح سرکش راهزن لامذهب وپوچگرای مغول ...با تمدن ایران وآرامش مردم تلطیف شد وچه هنرها و چه مینیاتورها وچه شعرها که گفته نشد ...
مغول ها درایران مسلمان شدند وچون اداره ایران برایشان مشکل بود اداره کشورداری هخامنشیان و ساسانیان را پذیرفتند وبااین که این پروسه سال ها طول کشید ...وبا وجود قتل ها و جنایت هایی که کرده بودند ...درنهایت پیروزی با فرهنگ و تمدن ایران بود ...تمدن ایران ...تمدن آرامی ست وهمین حالای حالا هنرهایی داریم که تا صد سال قبل خوابش را هم نمی دیدیم ...
برای نسل های آینده ...الگوی اسلامی ایرانی باشیم ...


۰۶ دی ۹۵ ، ۱۹:۵۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

دیدگاه امام علی علیه السلام درباره تمدن ها ...




یک:
تعبیرخواب برف ...آفتاب بود ...
آنقدر سبک پاشد ...که رفت روبروی کوه ایستاد!!!
دو:
طلا در تاریخ آمریکا وکشورهای غربی مهم است ...
هرچند عمر آمریکا به مکتب اقتصادی مر کانتلیستها نمی رسد ولی کلا اسپانیش ها به ذخیره ی طلا اعتقاد داشتند و بعد از آن که قدرتشان دراروپا به تجارتگرانی چون هلند و انگلیس رسید ازهم پاشیدند
چون تجارتگران به سرمایه گذاری اعتقاد داشتند و بهمین دلیل جیمز وات یک شبه باچیزی به نام "بخار"انقلاب صنعتی را فراهم دید و دیگرچه وچه تا استعمار ..............
کلا همه ی این ها یادم آمد به خاطر جک لندن !و کتاب هایش که خاطره جستجو گران طلا و سگ هایشان بود ...
سگ های سورتمه بری که جستجو گران طلا بدون ان ها در سرزمین های شمالی آینده ای نداشتند ...
یک سگ هم به نام سپید دندان بینشان بود ...........!!!
سه:
غم تورا از روزی که خورده ام ...پیرم!
به روزه نیست ...قلبم به تیر تو ...خون می خورد ...
چهار:
بین روزهای شادی ...روزهای غم گم شد ...
تو عشق غم بودی ...گشتی دقیق روز تولدم ...پیدایش کردی !!!
پنج:
مرد چمدان اش را بسته بود و هنوز وقت حرکت نبود ...
می خواست جوری برود که کسی نفهمد ...شال گردن اش را محکم روی سینوس هایش کشیده بود ...
"قطار ساعت 4 ترکیه "سریع آماده شد تا بپرد بالا ...آن قدر خوشحال بود که نگو ...
چهره ی مادرش را تصور می کرد که گریه می کند و نامزدش را که از حرص ناخن های مصنوعیش را می جود و پدرش را که می رود تا سرکوچه یک بسته ی دیگر سیگار بخرد ومی خندید ...
چه آدم های بی حواس و ساده انگار و ...دستش را داخل جیب کتش کرد تا خودکارش را بردارد ...یهو دید پاسپورتش نیست ...با خونسردی چمدانش را باز کرد ...نبود ...
چند دقیقه بعد ...قطار رفته بود ...یک چمدان با چند لباس مندرس روی سکو باقی مانده بود و صاحبش رفته بود دست شویی!!!...
شش:
مزار شش گوشه ات را بوسیده ام ...چندبار ...
هنوز از خنکای بهشت "او"نفس هایم تازه است ...
هفت:
چرا بال های پروانه را بسوزانم ؟
آن قدر شعر بگو ...من که خود شمعم ...می دانم کی خاموش شوم ...
هشت :
قضا و قدر برای عشق من و تو معنی جدایی داشت ...
یعنی ...آخرش تو باید با خنده می رفتی و من گریان "قضا و قدررا توی چشمانم اشک می کردم "
نه:
پراید را می شود دزدید در3 ثانیه ...
بنزهم همین طوراست ولی دزدها عاقلند نمی گویند!!!
ده:
آخرش خدا کمکم کرد و توانستم کتابی را که می خواستم به چاپ برسانم ...
"دیدگاه امام علی (ع)درباره تمدن ها ..."
که عنوان همین مطلب هم هست ...
دراین کتاب سعی شده با استفاده ازمنابع معتبر ...عواملی که نمدن ها را تهدید می کنند بشناسیم وازقضا علی (ع)درنهج البلاغه به این عوامل اشاره کرده اند...وحدت و انسجام اجتماعی ...ازعوامل مثبت و ترک امر به معروف و نهی ازمنکر ازعوامل منفی هستند که جوامع را تهدید می کنند ...
"تصویر کتاب رو بعدا می گذارم "
ازبین استادهایم پیشکسوت علوم سیاسی آقای علی اکبر امینی تشکر می کنم تابعد از استادهایم خواهم نوشت ...
یازده:
آن شب که ولادت توبود یا مسیح(ع)...
مریم سکوت داشت و سکوت داشت و تو می اموختی چگونه سخن گفتن ....
دوازده:
بیدارنشستیم و خواب مان بیداری ست ...
تاتو امام مهدی (ع)که می آیی ...مبادا که خواب رویم ...
سیزده:
نمی تونیم کاری بکنیم که افراد مسن که تنها زندگی می کنن یا می خوان مستقل باشن برای خرید داروهاشون توی داروخانه ها معطل نشن ...چه می دونم از طریق بیمه ها وپست ...
خیلی حیفه بعضی وقتا انگشتامونوتا حلق جامعه باعسل فرو می بریم ولی گاهی با یه حرکت ناراحتشون می کنیم ...برای بیمار دارو خریدن اونم بیمار خاص حالا حتی وقتی که خودشون نمی تونن خیلی بد تره ...یه فکری بکنیم ...این چیزا برای جامعه اسلامی سربلندی بیشتری به همراه داره ...


۰۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

merry ...merry christmas...


یک:
درکنارت اگر اندیشه باشم بهتر است ؟!
تو کیف می خواهی ؟!...بیا و با کارت پولم عشق کن!!!...
دو :
چند روز ی میان موهایت چرخیدم ...
چه خوب بود وقتی می گفتی :"نسیم مودب باش "!
سه:
هزارتن نتوانند یک بوسه را ازصورت ت پاک کنند ...
ولی ...خیال دیگری می تواند ....
چهار :
گویند در اقصی نقاط دنیا استادی بود درشت اندام و قوی هیکل ولی شوخ!
روز ی به دانشجویان گفت:می دانید چه استادرا می خنداند ؟گفتند ندانیم استاد!...وی گفت:برگه های امتحان تست!...همه گفتند یا للعجب چگونه؟!چنین شود؟...گفت :آه ...از نفر جلویی ....عقبی می پرسد دوچند؟!...می گوید :الف ....وتا میز آخر شنفته وچنین شود که بین برگه های تست مرگ و میر بیفتد و تنها دانشجویی قبول شود که ...کرو لال باشد !!!
.............
گویند اقصی نقاط دنیا استادی بود فرهیخته که می خواست دانشجویان را با فرهنگ زیبای تحقیق آشنا کند ....روزی گفت :10 نمره تحقیق 10 نمره امتحان ...ودانشجویان چنان بخندیدی که از سر دانشگاه شریف تا سر دانشگاه علم و صنعت دنیا گلستان شد ...بهر حال روز ارائه که رسید استاد شلوارش را بالا کشید وابروان درهم که این چیست؟!!رفته اید کافی نت وسفارش تحقیق داده اید ...
وگوشه ی سمت چپ آن تبلیغ سی دی های مهستی خدابیامرز بوده و ندیده اید؟!
وای ...این یکی را ببین پایین اش شعر فروغ را نوشته ...وای آن یکی را ببین تبلیغ تخلیه چاه است و......ای روزگار ...
...............
گویند که معلمب صبر می خواهد واینها ...
باورنکنید ...پول ...می خواهد باید آنقدر پولدارباشی که تازه به نوسازی مدرسه هم کمک کنی !!!
پنج:
پرده ازراز نگاهت برندارای یارمن ...
غیر من چند بمیرد!؟کسانی که نمی دانند راز؟!!
شش:
مزار شش گوشه ات را خواب دیدم یا حسین (ع)...
می درخشید ش چو خورشید ...افتاب شیعیان ....
هفت:
دیگر میان ما یک خاطره باقی ست ...
آن دختری که موی بلندش ...بافته تا روی شانه هاست ...
هشت:
تصادفی در کار نبود و مسیح (ع)زنده می کرد ...مرده ها ...
زنده ها باور نمی کردند ...قدرت دستان وی را ...تا چشم های کورشان ...بینا شد !!!




نه:
نه پراید نه بنز ونه هیچ خودروی دیگری ...
من همان حقم را ...سهمم را ...وجودم را می خواهم ..."دو چرخه"!
ده:
انشالله ...خدا بعضی انسان هارا از دروغ نجات دهد ...
انشالله خدا بعضی انسان ها را از فریب نجات دهد ...
انشالله خدا بعضی انسان هارا از فضولی نجات دهد...
انشالله خدا بعضی انسان هارا از بی فکری نجات دهد ...والی آخر ..........
یازده :
بعضی ها یک میلیارد و نفرو نیم !بیننده دارند "درصفحات مجازی "حالا چرا ؟!شاید مثلا مهره ی ماردارند و کارهای خارق العاده بلدند و طی الارض می کنند و چه ها و چه ها که نمی کنند .............
ولی یادمان باشد که هیچ رسانه ای راست نمی گوید و باچهارتا تصویر خیالی مارا فریب می دهند تاروزمان شب شود و بخوابیم تا فردا!
انقدر موجود هیپنوتیزم شده هستیم ولی نباشیم داریم از عشق رسانه میمیریم واین جورمردن نه دنیا دارد نه آخرت ....
دوازده:
ما خوشگلیم کی گفته:واللا واللا بلاگفا!
ما عسلیم کی گفته :واللا واللا بلاگفا !
ما بچه های محلیم کی گفته:واللاواللا بلاگفا!
بلاگفا !بلاگفا تو که انقدر خوشگلا رو عسلارو بچه محلا رو دور خودت جمع کردی ...
مال کی هستی کلک؟عشق کی هستی کلک؟وووووووووووووووواااااااااااایییییی!




سیزده:
طنزی ازکتاب بگو ماهم بخندیم...
چرا ناراحتی ؟
توی مسابقه کاریکاتور کشور اول شدم ...
این که ناراحتی نداره...
آخه به جای کاریکاتور ...اشتباهی عکس خودم رو فرستاده بودم ....
چهارده :
من الله توفیق ........برای همه ...
۰۴ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دزدی بلاگفاازمن....

بسمه تعالی 

این جانب سیده لیلا مددی فرزندسیداسدالله دربلاگفاهیچ صفحه ای ندارم وهرگونه کلاهبردا ری دراین مجموعه راپی گیری قضایی کرده ودیگردربرابرمزاحمت های این صفحه مجازی سکوت نخواهم کرد...نامه ای به مدیریت این صفحه نوشتم که پاک شدوالبته چه بهتر....اقای گداپنج شنبه گذشت....

۰۴ دی ۹۵ ، ۰۲:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی