بی شمس

ادبی

دیابت روی کلیه ها ... صدای بلند روی قلب ... آه که با تو می میرم ... کلاس!!!

یک:

گروگانم برای تو که ..." ترور" فقط به مغز ... تمام می شود ...

بین دستانت ... مثل کتاب می مانم ...

ژست روشنفکرانه و مغرور داری وقتی به عکس ... شلیک می کنی!

دو:

آفرینش ...

در مکانیک معنا پیدا می کند !...

جائی که بهم ریختن اندام ... دستی می خواهد ...

درحد آفرینشگر!

سه:

بوی رگ می داد رنگ آبی ات ... ای آسمان!

ای دریغ از خون درون آبی ات ... ای آسمان!

 

من سرابم!درتقلای کویر از شکل تو ...

باز باران ... باز بارانم ... میان دست تو ... ای آسمان!

 

 

چهار:

رنگین کمان شکل من بود ...

بی ان که مادرش ... مرا بپذیرد!

در مانده از شباهت من ...

رنگ هارا انکار می کرد ...و اسمان را کتک می زد!

نهایتا!

خودش که برکه بود ...

چشم هایش را به این دنیا باز کرد ...

باران ... غریب... بخشنده بود!

پنج:

لاله را باور نمی کردم ... میان دشت ها!...

تا خدا سرنگونم کرد از ماه و ... زمین شد خانه ام!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در حیرتم ...

کس نمی اید زیارت جز... میلیون ها حسین...

 

 

هفت:

یک/

همین هفته پیش یادم آمد...

داشت توی آینه با خودش حرف می زد و یک جور نوشیدنی بدلی را تبلیغ می کرد!

....

بعد از ظهر یک روز جمعه با دخترها توی حیاط نشسته بودیم و پشت سر قمر خانم غیبت می کردیم با ذکر اینکه پشت سر ظالم غیبت را اشکالی نیست!

بهر حال زیر شلواری ام را تازه خریده بودم و خوب یادم هست که نشسته داشتم انار دان می کردم ...

شنیدم خودش داد می زد ... " من علی کریمی ام" و دوستش می گفت" غلط کردی من علی دائی ام" و سومی که صدایش دیگر عوض شده بود فریادترکه" هردوتاتون " بیب" خوردید خودمم! علی پروین!"!

...توپ چهل تکه اش افتاد وسط انارهای دان کرده ی من ... آنقدر خوشحال شدم که نگو! ... با چاقوی توی دستم یک قلب وسط توپ چهل تکه اش کشیدم ... دررا باز کردم و به چشم های مشکی اش خیره شدم ...

با بهت گفت: حاجی اخه چرا؟ بخاطر شلوارتونه ... خونه یا انار؟...

با خونسردی گفتم: نه! بی خیال... " دقیقا به خاطر پروین " عه!

و دررا بستم!...

دو/

داشتم از هواپیما پیاده می شدم که دیدم دوتا دختر دنبالش دویدند ...

" گریگوری" اشطلاح قدیمی مان بود توی دانشگاه ...

از پشت سر همین واژه به خاطرم آمد ...

گذاشتم قشنگ برود ... رفتند ... دیدم با آیفون جدیدشان چه کرد ...

بعد یک بغل داد به هرکدامشان و آمد طرف من ...

سرم را خم کردم پائین و به موزائیک های فرودگاه خیره شدم ... گفت:

ببخشید اگه من دارکوب شما بشم... شما کاج من می شید؟

سرم را بلند کردم و گفتم: اختیار دارید قربان!... ولی ...

بسیار متاسف شدم وقتی دیدم خلبان آمد و دستم را گرفت...

گفتم: ببخشیدداداشم!... داداشم ببخشید ...دارکوب!

....

دیگر هیچ وقت از نردیک ندیدمش!

سه/

میلیون ها سال پیش ...

در اوقات وب یک و در سرزمین بلاگفا...

موجودی می زیست به نام " فرا وبلاگ نویس" که ایشان را قامتی بود ... دوبرابر اورست ...و دمی بود به قاعده ی مارمولک! سری بود به جان خودم شماها که ندیدینش به بزرگی کنکورد ... که تویش پر بود از آدم های مشهور...

ویروس خطرناکی آمد!و کسی ندانست آن ویروس چه بود ... اصلا کووئید چند بود؟شاید آن موقع ها تقریبا سه اینها ...

خدائیش نمی دانم بگویم خدا بیامرزدش یانه ...

سال ها بعد در فراگشت وب...

پیدایش شده ... کلا با دوسانت قد!کوچولو!کله ای به قاعده ی مغز گردو ...

آن موجود افسانه ای را شمایادتان نمی آید ... از ما فسیل ها بپرسید!...

چهار/

ای نازنین!

کلا درخط زدن استادی!

که هرچه می نویسم و هرچه می گویم را خط می زنی ...

مگر از تو می گویم مشق است؟یا تو خانم شاه بیگی معلم کلاس اول منی؟

نه! مشق نیست ... البته که واقعیت هم نیست دروغ ایست که دوست ذارم باورش کنی ... با قلم بنویسی و بزنی بالای سرت ...

آی لاو یو و دوستت دارم هم نیست ؛ یک چیزی ست در حد مردن!

باورکن!

فقط هزار بار روی یک ورق است:...جان.....!

 

 

هشت:

ترامپ!

قطعه قطعه مردن موسیقی زندگی ها ...

شاید ... به جان تو ... وجدان را بیندازد ... ولی ...دیر دیر!

نه:

مامان بنز:

مرگ تیوولی خانم رو از خدا نمی خواستم ولی شد ... بیچاره پژو!

بوگاتی:

وا مامان؟ بد که نشد یه گاراز برای باباپژو گذاشته ... خوش به حالت!

ننه خاور:

ساکت شو!فردا فکر می کنن ما همه چی اش رو ازش گرفتیم ... مردم نمی دونن خودش چه جوری بود!

بابا بیوک:

کلا انسان دهنش رو ببنده ! بهتره... از هرجهت میگما!

بابا پژو:

خجالت نمی کشین؟ من داغدارم!مخصوصا برای این بچه " کوئیک"!

پراید:

حالا خودتون مثلا ننه بابای مائید ... صدسال مونم شد چه گلی به سرمون زدید ... ننه بابای باکلاس ... اونوقت بچه ی بی کلاس ...

لامبورگینی و پورشه:

بابابابا ما دوستت داریم!

پراید:

جهنم که دارید!

بوگاتی:

اه پراید! خجالت بکش ... نمیای بریم سرقبر تیوولی خانم؟

بابا پژو:

من نمی آم! شماهام نرید!

ننه خاور:

یه فاتحه از همین جا براش بفرستید بعدش هم قباله ی اون گاراژش رو بیارید من ببینم چند متره!...

مامان بنز:

حلوا هم می خواهید؟!

 

ده:

رهبرم ...

انشالله درسایه ی حق ... دنیا آرام ...

درانتظار مهدی خود(عج) ... سلامت باشیم ...

 

 

 

یازده:

چن وقت پیش به طور تصادفی سایتی رو نگاه می کردم به طرز عجیبی کانتهای دانش آموزان سوزناک و غریببود ... نزدیک به صدها نفر واقعی از خدا خواسته بودند که مدارس زودتر بازو از دست خانه و خانواده خلاص شن!...

البته که اخبار هم دردناک بود ... اخبار حکایت از این داشت که فرزندان بد سرپرست درکمال ناباوری و با بهانه ی اعصاب توسط والدین  خود درشرایط خوبی نیستند...

......................

برادرمن ... هر دقیقه میای درمدرسه می گی اجازه ی بچه رو بدید من ببرمش ... درسته جنابعالی پدرایشونید ولی اخه ...

یه روزعقد پسر عموتونه بچه نمی تونه تنها تو خونه بمونه... یه روز عروسی خاله اتونه همین طور ... خوب راستش رو بگید مسئله ی شمال ...

حالا یه هفته بیا ... بعد ...

بذار شمالی ها هم یه هفته از دست امثال ما که کم هم نیستیم یه نفس راحت بکشن ... تو شمال گودزیلا بیاد راحت میشیم؟!

...............................

واقعا تدریس درس های دبیرستان دو و تفهیم شون به دانش آموزان سخته ... از زیست تا ریاضیات و زبان همگی پیشرفته هستند ...دبیرستان های ما جزو دبیرستان های سطح بالا با پذیرش در دانشگاه های معتبرجهان ...حتما معلمان و تدریس خوبی دارند ...

حتی تدریس برخی دروس متلا عکاسی و فرش درهنرستان طراحی دوخت و نقشه کشی و غیره بدون کلاس و تدریس مستقیم ... بسیار دشواره ...

.............................

همه می دونیم ...سختی های بیماری رو و مخصوصا این درد جهانی رو... امثال خودمن ... کاملا باید قرنطینه و از زندگی اجتماعی خود دورباشیم ولی ...

سال ها قبل دانش آموزی با گریه فراوان دردبستان به من نزدیک شد و گفت: خانوم ما حالا پفک خوردیم یعنی الان می میریم؟

با خنده گفتم: کی اینو بهت گفته؟ ما فقط پفک هارو ازتون می گیریم بعد وقت خونه بعد ناهار بخورید...همین!

درحالی که بغض اش رو می خورد گفت: خانوم مامانمون گفته ...

این تجربه گذشت و رفت و الان اون دخترخانوم خوش بختانه خودشون مشغول تحصیل دررشته تجربی هستن ...

ولی نباید ما بزرگترها یه موضوع را حالا حتی با حساسیت بالا برای بچه ها بزرگ کنیم ...

بچه ها تو مدرسه همین جوری خودشونو مظلوم و دوراز خانواده حس می کنن چه برسه به اینکه فکر کنن هر لحظه یه خطر بزرگ داره تهدیدشون هم میکنه ...

لازم بود حداقل دیشب هیجانهارو کم می کردیم و از استرس و اضطراب بچه هائی که داشتن از گریه نفس می گرفتن ...کم می کردیم ...

درحال عادی روزاول مدرسه خاواده ها بچه هاشونو طوری میفرستن سرکلاس که داستان فراق لیلی و مجنون پیشش چی بگم ...

مراقب هیجانها ااسترس ها که منجر به خطای قلب و تپش قلب در کودکان میشه باشیم ...

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...

آقا... از خورشید همین طور ذرات و پرتوعه هه که داره به سمت ما می آد ...

طبق معمول رفتیم تولاک...

بعد همین طور افسرده نشسته بودیم ... بهجت خانم جون پیام دادن:

آش رشته پختیم رفتیم کنار دریا با بچه ها آتیش روشن کردیم ...الان تنگ غروبه به یادشما لیلا جون!

واقعا ...!

انسان باید از دوست برنجد یا دشمن؟" مسئله این است"؟

سیزده:

ای استاد" دال" که دل دانشجویان را می شکستی!

ای استاد" دال" که وقت نمره دادن انگار دوراز جون می خواستند گوشت لپت را بکنند...

ای استاد" دال" که نفرین پشت نفرین به ما بی سوادان می کردی ...

خوبت شد؟خوشت شد؟

مجنون ما فرار کرد و رفت کانادا!

من لیلی جون دارم ماکارانی می پزم( به زبون خودت درستشه ماکارونی که ما خونوادتا میگیم اسپاگتی)موهایم سپید شد و با مدرک دکترا ....

آرزو می کنم انقدر پشت آن لاین بشینی و نمره ی مفت بدهی تا خود کرونا خسته بشود و برود ................

ای استاد" دال"!

 

چهارده:

باورتون بشه که ... اینها نقاشی های کودکان ایرانی تا چهارده سال در مسابقات جهانی مختلف هستن ...

باورم نمیشد تا اینکه بدلیلی خودم ده سال از نزدیک شاهد بودم ...

عجیب اینکه پسران با دقت بیشتر و زیباتر حرفهاشونو می زدن و لذت می بردن ...

درمورد کلاژهم همین طور بود ...

هستند استادان گمنام و جوانی که درکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یا جاهای دیگر زحمت می کشند و چنین افرادی رو تربیت می کنن...

معلمان گمنام ...

 

۱۵ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۱۷ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

آن روز که تورا می خواست ... گفتی: سرم را با خود نمی برم ...! تا مردم بدانند " روح" وافعیت دارد!

یک:

روز زنده شدن! ... تمام شد!

و... شاید شب!

دیگر زمان ... بیداری ست...درزندگی تو ... یا حسین(ع)...

دو:

درون مرگ... عباس(ع) ... سال هاست زنده ای ...

از بس که مرگ برای تو دوست بود تا ... دشمن!

سه:

دیگر داستان ها خواهند نوشت و ... شعرها خواهند سرود...

آغوش مرگ انگار آغوش عشق بود و اغوش عشق ... انگار مرگ!

 

 

چهار:

رفتیم ولی تا که رسیدیم ... دیر بود ...

بردند تا به عرش خداحسین(ع) و ما نرسیدیم...

پنج:

بین هزار عباس(ع)... هنوز تو آن یکی هستی ...

که هیچ با گذشته ی خود ... فرق نکردی...

برادرانه ؛ بی بال و پر... غرق در خون ...

درقاب بیت علی(ع)... شهادت پرست ... عین حسین (ع) هستی ...

شش:

مزار شش گو شه ات را یا حسین(ع)... یک امروز

که عاشورا باشد ... نیامدم!

میان جمع قطره قطره دریا ... تا اربعین تو ... خواهم رسید انشالله...

 

 

 

هفت:

یک/

رسیده ام به کربلا که انگار دارد جانم بالا می آید ...

تقریبا شش سالی می شود که از آن روز می گذرد ... نماز خواندنم یادم هست ... خلوت کردن و رسیدن ... یادم هست و نفس هایم ... ولی درعجیب ترین حالت ... یادم نمی آید از کدام در و چگونه از زیارت عباس(ع) به امام حسین(ع) رسیده باشم !!!

همراهانم می گویند ... و حتی می گویند چطور اما من کوچکترین خاطره ای ندارم ... یعنی چقدر زمان من از خویش رها بودم ؟

برایم عجیب است ... خواستم دوباره برگردم و دوباره ببینم ... نشد... انشالله می ایم اینبار باچشم باز !

دو/

بعضی جاها مظلوم اند و بعضی جاها عجیب ...

صبح هنوز همراهانم خواب بودند که تاکسی گرفتم و رفتم کلیسای وانک...

وارد شدن همان و احساس غریب همان ...

طبقه ی دوم ... پر بود از عجایبی که نمی دانستم ... جوانانی بودند که می خواستند مراقب همه چیز باشند ...

جوانی گوشه ای ایستاده بود ... تابلوئی نظرم را جلب کرد آرام پرسیدم : ببخشید می دانید عیسی علیه السلام زمانیکه به سوی خدا باز می گشتند ... مادرشان مریم که درود خدا بر ایشان باد ... زنده بودند یا خیر؟!

جوان با اشتیاق رو به من کرد و گفت: چرا پرسیدید؟ با این حال زنده بودند و روایت هست در بی قراری ایشان ...

لرزیدم از نپرسیدن ها ... توقف در آن چه برای ما تمام می کنند و آن سویش داستانی می تواند باشد ...

خوب پس ادامه اش چه بود؟ برای این داستان هم پرکشیدن و رفتن چه طور می توانست باشد ؟

همیشه مادری هست که گریه کند ... اشک بریزد ... و باور داشته باشد به آن سوی ماجرا ... قدرت خدای تا زمان مرگ خودش ...

ای هیهات!

 

سه/

ای نازنین!

تو می روی و من می دانم اعتقاد تو چیست ...

لب فرو می بندم و می سپارمت به خدای و از خدای می خواهم که تو بازگردی ...

می دانم که خودخواهی مرا پایانی نیست ...

حسادت مرا پایانی نیست ...

ولی دندان روی جگر می گذارم ...

در سرزمین من ... همین است که هست ...

عشق هست ... رفتن هست و آنسوی رفتن ... بردباری و صبر ...

بازمی گردی و هرروز ... تکرار دیروز است ... از رفتن های تو ...

لیلا

 

 

خدا خوشگل است ...

خدا دانا است ...

خدا بخشنده است ...

خدا می تواند؛او آنقدر زور دارد که بتواند خیلی کارهای بزرگ که ما نمی توانیم را بکند ...

خدا می تواند برود توی همه ی انسان ها ... و آدمشان کند ...

می تواند کاری کند که یکنفر میلیون ها دلاراش را ببخشد و شب بی خیال سرش را بگذارد روی بالش و بخوابد ...

خدا قدرتی ست که ما نداریم ...

خدا خنده است ... در لحظاتی که دنیا می خواهد ما گریه کنیم ...

گاهی می خواهند بزنند توی قلب ما با هزار دلیل مثل شعبده بازها؛ می خواهند باورش را انکار کنیم ...

گاهی میمیریم چون باور مان نیست که نباشد...

خدا هست ...

خدا توی رگ های ما می جوشد و بعد توی گوش ما زمزمه می کند ...

خوش به حال کسانی که خدارا می بینند ...

و دستهایش را لمس می کنند و

چشمهایشان به چشم های خدا وصل است ...

خوش به حال دوستان خدا ... که دیگر هیچ چیزی گولشان نمی زند و تا آخر عمر کنارش می مانند

خوش به حالشان ...

که وقتی می میرند ... خدا می برتشان پیش خودش ... و آن جا نگه اشان می دارد ...

خوش به حالشان....

 

 

برای کسانی که مشکلاتی دارند دعا کنیم ... انرژی انسان ها و جایگاهشان نزد خدای با هم تفاوت دارد ...

این باعث می شود که نیکی جای بدی را بگیرد ...

و زودتر خدا مارا به خواسته هایمان برساند ...

 

 

عاشورای حسینی تسلیت ...

تصاویر از بین نقاشی های جناب روح الامین هستند ... بسیار انتخاب کردم اگر بازهم بسته شد برمن ببخشایید

 

۰۹ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درهمه دیرمغان نیست چومن شیدائی ... خرقه جائی گرو و باده و دفتر جائی.....

یک:

روی برگردان زمین از روی من ...

یا حسینم(ع) ... یا حسینم(ع) را فریادم ...

سمت آسمان...

دو:

خدا توی دانه های برنج می پخت ...

خدا می آمد مقابل در...

خدا آن قدر خوشمزه بود ... که وقتی می خوردیش می خواستی دوباره بخوری ...

خدا ...آن روز بود ...

دیدم که می توانم بیارمش ... مثل دیگران ...

توی آن سفره های خالی ...

توی آن شکم هایی که دوستش داشتند ...

و خوشمزه بود ...

وقتی می خوردندش و الهی شکر می گفتند ...

ما همه گرسنگان خدا بودیم ...

که خدارا می خوردیم و... لذت می بردیم!

که آن لذت برای ما ... مرز نداشت ...

که باورمان بود که برکت خدا ... بو و مزه اش ... نظیر ندارد ...

ما...

کاش بازهم ...

سه:

می روی از کنار من ... انگار دنیا رفته است ...

من هوو دارم ... خیابان های تهران... باور می کنی؟!

 

 

هفت:

یگ/

اداره ی من دریک دنیای دیگر بود ...

خیلی معمولی استخدام شده بودم .

باید با قطار پنج و سی می رفتم ... تا ساعت هفت صبح می رسیدم ...

منتها آن وقت صبح فقط ما پنجاه نفر بودیم ... ناگهان نرسیده به کرج از نور می گذشتیم و...

می رسیدیم به دنیای دیگر ..." اداره"!

طبق قوانین استخدام گفتن اطلاعات شغلی مساوی با اخراج بود ...

مشکل گفتن واقعیت به دیگران بود ... هیچ کس باور نداشت طوری که از شرکت ما 400 نفر در بیمارستان های اعصاب و روان بساری بودند!

صرفا جهت اینکه می گفتند دریک جهان دیگر مشغول به کارند که تعریف شده نیست!

من ...

بالاخره باز نشسته شدم!و اکنون مشغول کار درفضا هستم ...

متاسفانه فرزندانم به دیگران گفته اند من ... راننده اتوبوس بین شهری ام!

هرچند کارم زیاد افتخار ندارد ودرفضا مشغول پاکسازی جو از ماهواره های بیفایده برای زمین ام ...ولی !

هههههههههههههههههی روزگار!

 

دو/

سروقت رسیدم و دیدم که داری موهایت را می کنی ...

هیچ تعجب نکردم!

فقط ذستهایت را گرفتم و گفتم:

پس مگر قرار نبود توی آزمایشگاه ... بتن های جدید را تست کنی؟

به من نگاه کردی وگفتی: تو چی؟ مثل عمه توی قورمه سبزی رب انار یزد ریختی؟

خندیدم و گفتم: بله!

لباس آزمایشگاه را در آوردی و بی هیچ ملاحظه ی بهداشتی درقابلمه هارا باز کردی ... بوی قورمه سبزی با روغن کرمانشاهی و پلو و سیب زمینی های ته دیگ پیچید ...

سریع در آزمایشگاه بازشد و خانم " ت" آمد تو ...

چنان پرید روی قابلمه که مرا ندید...

بعد فریاد زد: وااااای بازم زنت برامون ناهار آورد؟

عجب زن آشپز دیوونه ای! یه روز بهش بگو باقالی پلو بپزه ...

ببین زنیکه ی بی سواد چیا بلده!

خونسرد از جا بلند شدم ...

از ته دل خوشحال بودم که خوشحالی ! رو به خانم " ت" گفتم: عزیزم!قرص سبزا تو حتما بخور ... برای خواب آخر شبته ... خوب می خوری؟

نگاهی به من انداخت و درحالی که دهانش پر بود گفت: آره خانوم دیگه!این پروزه بتن تموم بشه ... ما دوتا بر می گردیم سر خونه و زندگی مون ... اعصابمون راحت میشه ... میذاری یه لقمه ی داغ کوفت کنیم؟!

رو به تو گفتم:

بهت افتخار می کنم اگه دیگه سدی ... پلی ... برجی ... خونه ای یا هرجای دیگه ای که بتن قراره توش بریزن ... خراب نشه ... حتی با زلزله نه ریشتری ...!!!

دستت را ازدماغت بیرون کشیدی و گفتی:

باشه عزیزم!ممنون ...

و... من رفتم!

سه:

ای نازنین...

این شب های محرم مشکی که می پوشی... زیباتری ... مثل همیشه های دیگر که می روی سمت حسین(ع)...

که روضه و تعزیه و نوحه گوش می کنی و ... از چشم های خمار زیبایت ... اشک می ریزی...

می ایم از آن بالا ... پائین ...توی دست هایت که سینه می زنی قایم می شوم و محکم می خورم به قلبت ...

توی قلبت می بینم که ظلم را دوست نداری... قتل را دوست نداری...

دوست داری این شب ها ببخشی و درخانه ی نیاز مدان را بزنی ...

دوستت دارم ...

بیشتر از قبل های قبل ...

آنقدر بزرگی که از داشته هایت میگذری و تقسیم می کنی ...

دیگر از عشقم چه بخواهم؟!

لیلا

 

هشت:

ترومپ!

وقتی این دنیا بفهمد که تو ... می توانی ...توقع دارد ...

درحالت ناتوانی اما... به درک... مسئله نیست!

 

نه:

مامان بنز:

ای داد بی داد؛ آحه پراید تو برای چی باید یه همچین کاری بکنی؟

پراید:

مگه چیکار کردم آخه؟

مامان بنز:

" کوئیک" رو بردی گذاشتی توی پارکینگ عمومی برگشتی ... بیچاره بچه داشته سکته می کرده ... پلیس برش گردوند ...

پراید:

بابا مغز نداریم دیگه از بس ونگ می زنه ... پیریم همه مون ! ورش دار ببر بدش ننه اش نگر اش داره!

بوگاتی:

پراید! واقعا خجالت می کشم ... مخصوصا پیش بچه ها ...

لامبورگینی و پورشه:

ما این داستان رو تو یه کتاب تو ایتالیا خونده بودیم ! خیلی بد بابا!

ننه خاور:

پراید! یه بار دیگه آبرومونو توشهر ببری ... یه جوری رفتار می کنیم انگار تو مردی! می فهمی؟ جشنم برات می گیریم!

بابا پژو:

ننه انقد خوشحال میشی؟ تنها پسرمه ها؟!

بابا بیوک:

خوودت برا من چی بودی؟ هنر پیشه ی کره ای؟ نمی دونم پسر عروسکی ؟ سر پیری معرکه گیری ؟ دماغ سربال؟ خوکی؟ چه می دونم...

پراید:

اوووووه! میلیون تا از اینارو بردن گذاشتن تو پارکینگا قایمشون کردن ... معلومم نیست ننه باباشون کیه ... به ما که رسید آسمون تپید ...

خیل خوب جیگیلی ... پسر تیوولی خانم ... ببخشید!

 

 

ده:

رهبرم ...

تسلیت این غم همیشگی ... غم شهادت حسین(ع)...

که نبودیم وقت فریاد زدن" هل من ناصر ینصرنی" که یاریش کنیم ...

 

 

یازده:

یک/

وقت های زیادی می نشینیم و به از دست رفتگان فکر می کنیم به خوبی ها و شاید ...

بدیهایشان...!

روزگاری که کنار هم بودیم و فرصت مهربانی داشتیم ... با صدتومن!که الان شکل اش را هم فراموش کرده ایم توی دست بزرگترها ... چقدر شاد می شدیم ... ولی بقولی از دست بعضی هایشان آب هم نمی چکید!!!

دو/

می گذارید و می روید تا نسل مارا بیشتر کباب کنید ... الان سال هاست ... آن موقع ها برای ما چه ها که نبودید ... دلمان کباب می شد طوری که می خواستیم تا آن دنیائی که می رفتید دنبالتان بدویم ...

چه شد؟

دیدیم که یک عده ای دیگر ماندند تا برای ما از شما بهتر باشند ... درضمن مگر خودمان چه امام نبود ...

حالا که دیگر زمان گذشته و دلتان برای ما و دلبری کردن تنگ شده ... دیگر چه فایده؟

یا در آرزوی کنارتان ماندن مرده ایم ... یا زنده ایم و خودمان برای خودمان از شما بهتر داریم ...

گذشت ...

سه/

قبلا انگار تاریخ فقط بر ما گذشته بود! تمام ممالیک دیگر دانشمند تربیت کرده بودند که بیایند وده هزار صفحه از ما بنویسند و بروند ...ولی دریغ دارد کم کم معلوم می شود آن حال مغرضانه ...

که کم بدبختی توی این دنیا نبوده است!که فقط ما بدبخت بودیم!

تجربه بدبختی هایمان از ما چه ساخته بود نمی دانم ... فقط می دانم درتحمل رنج ... هیچی نباشد از ممالیک دیگر بهتریم!درضمن نباشد ... یکهو خوشبخت تر هم بوده باشیم آن هم در بدبختی...

چهار/

پول زیادی هم کثیف نیست ... یعنی چطور بگویم می شورد و می برد!

از قدیم گفته اند... پول بشور!

ولی یک وقت نشود با آب هفت دریا هم نشود شست ...

این یک پیام کلی بود بعدا اینور آنور نیائید بگوئید کسی نبود به ما بگوید!

پنج/

قبلا ها می گفتند گوش بایستی اول حرف خودت را می شنوی ...

دروغ بود!

الان گوش بایستی فقط صدای پول می شنوی که ممکن است خارجی هم باشد ...

اگر زبان بلد نیستید ممکن است کلمات زبان های دیگر راهم بشنوید ...

به ما نمی گویند چقدر خارجی ایران است؟

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... امار آمار امار که چیه؟ چقدر از کشورهای مختلف درساعات مختلف اومدن دیدنمون ... چقدری هاشونم قصد هک مارو داشتن ... از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم که مثلا بچه دوساله! به چه دردش میخوره مارو هک کنه ... که ناگهان از زمین از بهجت خانم جون پیام رسید:

ماهستیم!

خوب پس بهجت خانوم جون خودمون چی؟

سیزده:

چند تا سریال کره ای رو درایام تعطیلات دیدم که می خوام تشخیص خودم رو از فرهنگشون براتون بنویسم:

یک:همه ی خانواده دورهم اگر از یک کاسه غذا بخورند ... هم شادند!

دو:ماشین ظرفشوئی و لباسشوئی و سایر لوازم برقی مصرفی در ایران به جز یخچال و ماکروفر ...درخانواده هایشان چندان معنی ندارد!

سه:حداقل سه ماه طول می کشد از آشنائی تا ازدواج بین اشان ... بله را هم درحد مرگ کش می دهند !

چهار:به شعار" جهنم این نشد آن یکی " به شدت معتقدند!

پنج: به چهره های عروسکی علاقه مندند و دراعمال جراحی زیبائی می پسندند!

شش: راحت می شود درکره پول در آورد!

هفت: ایرانی جماعت اگر بتواند یکماه درکره دوام بیاورد!

هشت:کو قورمه سبزی کو قیمه... استفاده از ادویه صفر... نودل خورها و ماکارونی خورها بروند کره البته سوخاری هشت پاهم طرفدار دارد!

نه: دختر به کره ای ندهید!

ده:خسته شدم و دیگر نمی بینم

یازده: شمال خودمان خوشگل تر است!

دوازده:اگر به کره رفتید و دوستدار پنیر بودید پنیر را فراموش کنید!

سیزده:مرغ اسپایس و ساندویچ های کوچولو دارند!

چهارده: پادشاه تا ابد و... ای جمهوری!

پانزده:نصف اشان پارک و نصف دیگرشان چوئی اند!

شانزده: با ارادت به ملت کره

هفده: اوهو اوهو که من درمدرسه امپراتوری درس نخواندم!

هجده:سریال وی آی پی را ببینید!

نوزده: هیچوقت گول ظاهر آدم هارا نخورید!

بیست:

الهی بگردم!تاریخ نویس مشهور گوهه ریونگ!

 

 

چهارده:

روزی استاد " دال" با رندی به لیلی گفت:

دراین مقطع کارشناسی ارشد بیش از دوازده نمی گیری!که فقط این درس را پاس کرده باشی!لیلی گریان گفت:

آه استادا!حقوقم صرف خریدن واحدهایم شد ... رفت و برگشت حالا هیچی... فقط میلیون تومن صرف کار با کامپیوتر کردم دردرست کردن پاور ... پس ان هاچی؟

استاد " دال" درحالیکه باد به غبغب می انداخت گفت: بین دانشجوی بورسیه ی فلان کشور با دانشجوی دانشگاه دراین کشور باید تفاوت هائی باشد ...

اگر نباشد من اینجا چه کاره ام؟ تو هم اگر انقدر پیگیر بودی ... الان آن جا بودی ...

لیلی گفت:اوووووه و به گریه اش ادامه داد...

مجنون از جا برخاست و به استاد گفت: دل را بشکن آری ... که تو خود جهان را گشته ای تا دل عشاق را دراین دیار بشکنی ... زهی دنیی و عقبی ... که آن جا نگه ات نداشتند چون ... تحفه ی همین دیاری!

استاد" دال" گفت: جان بکنید هم دوباره بخواهم می روم!

که دانشجوئی با صدای ضعیف از انتهای کلاس گفت: برو بابا! از همون جا کلاس بذار دیگه ... مارو از دهات می کشونی میاری اینجا ... انگار عهد بوقه...

استاد اینترنتی!

 

 

روز پزشک مبارک به خصوص به سروران گرامی پزشکان محترم ...

دکتر پرویز معمارزاده ... دکتر خسرو فولادی ... دکتر مهرداد بهلولیه و دکتر تدین ... و سایرین و دیگر عزیز مهربان دکتر میرسعید قاضی عزیز و دوست داشتنی و دکتر گنجی عزیز ....

دوست و یار مهربان سرکارخانم میترا دلبخش و عزیزان مهربان دیگر ... دکتر احمدی دهچ ...دکتر منوچهر برگی ...

انشالله همیشه خود سلامت باشند چنان که همیشه از اضطراب و نگرانی دیگران کم کرده اند ... درغم انگیز ترین لحظه ها ... خداوند چنین فرشته هائی را می فرستد ...

و دکتر ارش جنابیان ... که ... متخصص و کار آمدند ...

خدا قوت ...

همیشه پایدار و سلامت بوده و باشید

دراینجا برای دوست مهربانم سرکارخانم کاظمی از کادر پزشکی آرزوی سلامت و موفقیت دارم خودشان هم می دانند که فرشته ایند درصورت انسان ...

دعاگویتان هستیم ...

 

 

به پاس از روز عکس و عکاسی می توانید جاوه ای از کارهای عکاسان کار آمد کشورمان را در گالری سیب ببینید

" منتخب از همانجا"

 

 

۰۱ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۲۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

رابطه ی من درکودکی با ... میشل استروگف!

یک:

بلور عشق تورا برف برف با شیره!

سمت شمشک رویای خود ... می بلعیدم!

دو:

کوارتز...

اوپال!...

درجنوبی ترین آفریقای ذهن من!...

زمین ثروتمند...

بی هیچ تبعیضی...

سپید و سیاه درگیر...

می پرم!

در آسمان من...

فقط ابر باران زا ... مفهوم دارد!

سه:

ای ترانه ساز قدیمی ... بوف!

رنگ چشم های شب چند؟ میان ترانه ها؟

درروز روشن که تو خوابی...

طلا طلا ... ترانه های گنجشک ها ... رایگان است!

 

 

چهار:

شریکم گفت: من درخریدن این زندگی ... بی پولم!

گذاشتم جوانی خودرا مقابلش ... تا ... رفت!!!

پنج:

پیراهنم را پاره کردم ... دستهایم را پنهان ...

تصورم ...

این نبود که بگویند: دوباره یوسف جان؟!

شش:

مزار شش گو شه ات را بوی رقیه (س) پر می کرد ...

گوئی عشق دخترانه اش ... از پدر نگهبان بود ...

 

 

هفت:

یک/

رفتم بیرون و آن قدر می ترسیدم از کرونای لامصب که نگو ...

یا خدا یا خدا رفتم کافه هریک ... طبقه ی بالا زودتر از من نشسته بود ... گفتم: دختر حیا نمی کنی؟! به خاطر تو تا اینجا ... بگیرم مراقب که ندارم دردسر می شودها...

با یک لبخند گول خوردم ... نشستم قهوه و لازانیا خوردم و ... خندیدم و مثل همیشه ... انعام دادم!

ساعت 4 بعد از ظهر بود که زدیم بیرون... گفتم کاش این بغل ... همین بغل ... مستر دیزی ... آبگوشت چرب زده بودیم ...

پیاده آمدیم سرخیابان رفتیم ... تریومف...!

بعد هم رفتیم بالا ... برویم سینما!... هی می خندید!

گفتم: انقدر به ترس های من نخند... من پیرم!... رفتیم فیلم ... خوب بد جلف 2... گند بزند سلیقه اش را ... مجبور شدم دستشوئی هم بروم...

گفت: تاکسی بگیریم برویم شهروند آرزانتین! خرید کنیم ... گفتم: جهنم!

رفتیم خرید کردیم آمدیم بیرون ... دوباره خندید... گفت دوستش که تازه کرونایش خوب شده ... همین دوروبراست ...زنگ بزند مارا ببرد خانه ؟!

زنگ زد...آمد!خندید و گفت: تو که از چند سال پیش وصیت نامه ات را هم نوشتی ... بی خیال!

رسیدیم ... آمدم خانه ... دیدم سال هاست تو ... توی خانه نیستی ... و من ... روی صندلی چرخ دار رو به پارک ... از پنجره آویزانم و دارم دختر همسایه را ... دید می زنم!

 یک لحظه ماسکش را برداشت ... لبخند زد و دست تکان داد... تاکسی سررسید و رفت ...

 درست مثل همیشه!!!

دو/

همین طور نیمه دراز کشیده داشتم می نوشتم که ... یادتو افتادم:

مدت زیادی جوک می نوشتی و برای من می فرستادی ... دو سال تمام ...

بعد رفتی و دوسال تمام دوباره خواندمشان...

بعد رفتی کما ... دوسال توی کما بودی ...

مجبور شدم جوک هارا برایت بخوانم( از شدت غم خودم یا یاد آوری به جنابعالی )!

بعد دوسال طول کشید تا جوک هارا جمع آوری ویرایش و با دردسر چاپ کنم!و بعد دوسال طول کشید تا توی دادگاه ! از هم جدا شده و جنابعالی ثابت کنید ... هیچ چیز به من ربط نداشته ...

همین الان دو سال است داری سعی می کنی برگردی!کور خواندی دیگر نه جوک هایت را می خوانم و نه دیگر می خواهم قیافه ی نحست را ببینم!

البته الان بروی دوسال طول می کشد تا همین دوسال را فراموش کنم ...

زودتر برو!

راستی اگر دوسال دیگر برگشتی یا دوسال دیگر ادامه دادی...

می نشینم این دوسال را از دیدگاه خودم تببین ... نشر و چاپ می کنم ...

آقای " دو"!!!

سه/

ریشه ی افکارم ...دست توست نازنین!

گوئی خوب بلدی ... رسیدگی کنی و نگاهشان داری ...

مریض داری بلدی...

توی ریشه های افکارم حسادت و کینه و این چیزها از هرچه مربوط به توست ... چرا نمی کنی و نمی اندازی بیرون؟

به صرفت نیست ...

نگهم داشته ای با ریشه ی افکار مریض...

انقدر که دستهایت ... برای من که تمام تن خودم تیغ است ... نوازش باشند!!!

کی می شود بدانم چه جور گیاهی ام برای تو...؟

هرچند وقتی نگاهم می کنی ... می فهمم درست مثل خودت ... نازم ... نه؟!

نوشته: لیلی

 

 

هشت:

ترومپ!

ای نامه که می روی به سویش...

از جانب من بگو به اویش...

ای زحمت دنیا که بدوشش..

آنقدر نگو ... " لیلی" کوشش!!!( منظور یعنی کو)

 

نه:

مامان بنز:

همین رو کم داشتیم چیکارکنیم؟

باباپژو:

بریم راستش رو بگیم!

بوگاتی:

آخه چطوری؟

ننه خاور:

" خبربد" روباید یهوئی داد!

بابا بیوک:

یعنی چه؟ سکته می کنه!

لامبورگینی و پورشه:

ما می ترسیم!

ناگهان اردوغان آتا لای:

خانم بنز! خانم بنز! کجائید؟

مامان بنز:

من همین جام تو آشپزخونه... می خوام یه چیزی بگم!

اردوغان آتالای:

آها " خبربد"؟

مامان بنز:

از کجا می دونید؟ بین خودمون بوده؟ اصلا کسی ازش خبر نداره؟

اردوغان آتالای:

هه هه هه!!! چرا؟ دیشب همه فهمیدن روی موبایلتون بوده ..." کوئیک" کوچولو فقط یه فشارداده روش...

بابا پژو:

چی؟

مامان بنز:

واااااای!

بوگاتی:

بدبخت شدیم رفت...

بابا بیوک:

قسمت بوده ... کاریه که شده!

ننه خاور:

به جهنم!

پراید:

ببخشید ارزون شدن بی ام دبلیو ... ربطی به ما نداشت!شد دیگه!

اردغان آتالای:

ممنون از تماستون" فرت"!

 

 

ده:

رهبرم...

چون پروانه سوختن در آتش عشق ...

سوختن در آتش عشق علی (ع(... پروانه وار...

 

 

یازده:

راستش رو بخواهید...

بسیاری از خاطرات قدیم گم شده و کمتر می ایند و می روند ...

مثلا علاقه ام دردوران کودکی به انیمیشن یا کارتون " ووودی وود پکر" که بعدا " دارکوب زبل" یک مدت آمد و رفت ...

ولی عجیب ترینشان که اقریبا عشقی بود بی نظیر ... علاقه ام بود به داستان و بعد سریال " میشل استروگف" داستان عجیب و موسیقی بی نظیر ... از تیتراز تا متن ... سریالی بی همتا که متاسفانه از یادم رفته بود ...

" برادر کوچکم که می دانست من موسیقی فیلم و تیتراز را دوست دارم یک نوار کاست از متن فیلم خریده بود تا مدام بشنوم یا فیلم را برای خودم بازی کنم!!!"

پری شب حین پختن " لوبیا پلو"! چشمم به تلویزیون افتاد ... درتبلیغ روغن غنچه غرق شدم ... هرچه فکر کردم نفهمیدم ...تا اینکه نیمه های شب ... بله از فیلم و داستان میشل استروگف و موسیقی اش استفاده شده بود ...

ممنون

جدا ممنون! به خاطرم آمد ... دوباره رفتم و سریال و تیتراژش را دیدم ...

میشل استروگف خلقتی عجیب از داستان نویس فرانسوی ژول ورن ... دنیای سرد و غریب امپراتوری تزارها درروسیه ... همراه باخشم و موفقیت یک مامور امنیتی به اضافه ی عشق...

انیمیشن این داستان هم درایران پخش شده ... ولی به پای سریال ساخته شده اش در سال 1975 ... نمی رسد!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... یهو دیدیم بادمجون کیلو کیلو از زمین رسید فضا ...

اعتراض کردیم که ما اینجا امکانات برای پخت و پز نداریم ... گفتن: انفجارهای خورشیدی زیاده ... بادمجونارو بگبرید رو به خورشید ... کباب کنید بخورید... گفتیم : چشم!

یعنی واقعا اینجام دارن عین زمین یه جوری طوری که من نمی خوام بگم ... محصولات زمین ننه ی فرمانده رو به ما قالب می کننن؟

بقول بهجت خانم که می فرمایند:

داش باشیزا!

 

 

سیزده:

روزی استاد" دال" درکلاس بعد از خلاص از باد معده به مجنون نگاهی انداخت که ... مجنون را درنظر لیلی خراب کند ...

درهمین حال لیلی ا کلاس بیرون رفت ...

یکی از دانشجووان به استاد " دال" گفت: استادا!خوب است اینجا ها آنقدر شریف نیست و گرنه ... آنتن به آنت تا کانادا می رفت ...

استاد " دال " با خشم گفت: مثلا چی؟

دانشجوو:با خونسردی گفت: عطر بنده! که همین دو دقیقه ی پیش استعمال نمودم!

ناگهان لیلی وارد کلاس شدو با نگرانی رو به استاد " دال" گفت: به بچه ها بگوئید ماسکشان را بزنند دانشجو " بیم" که امروز نیامده ... کرونا داشته ...

مجنون اول همه ماسکش را زد ...

استاد" دال" گفت:

اگر می گویم نزنید به خاطر این است که ببینم خودتان اید که آمده اید سر کلاس یا دراین کارهم تقلب هست و هستند افرادی که جای شما بیایند دانشگاه!

دانشجو " جیم" با صدای ضعیفی گفت:

استادا!ما همه جا می زنیم!فقط اینجا نمی زنیم!اونم به خاطر شما!

ناگهان زنگ خورد و دانشجووان و استاد " دال" رفتند بیرون!

 

چهارده:

نیامدیم دانش آموزان بیچاره را یک سال " ول " کنیم!

آنقدر بدیم که نگو!

توی تلفن هایشان اسمهایمان را که ببینیم باورنمی کنیم... صدرحمت ... بدتر ازهمه کلیپ هائی که از ما می سازند و بین خودشان پخش و تا می توانند می خندند!

یعنی می توانیم دبیر فیزیک داشته باشیم" جرج جوج"! یا معلم ادبیات" استفن دورچین"!یا دبیر جامعه شناسی" نازی بالا" یا دبیر ورزش " نون فین"؟

وای خدای من جل الخالق!

البته هنوز دنیا به پایان نرسیده و همگی دورهم ... انشالله ادامه دcoolاریم ...laugh

 

۲۵ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تبریک عید غدیر خم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باسلام

ضمن عرض تبریک به مناسبت عید غدیر خم:

انشالله سلامتی ... تندرستی و عافیت ...

زیر سایه علی (ع) و و لایت امام علی...

دعاگویتان هستم

سیده لیلا مددی

 

۱۷ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وای عزیزم ... حس " امپاتیم " گل کرده!!!

یک:

بوی شعرم را از دهانت شستی... وقت باران!

دروغ با گلاب نمی سازد ... حتما میمیری!

دو:

زیر مرگ کبوتر ... اسمان چرخید!

زمین ایستاد...

اما...

جوجه ترین جوجه اش ... یکروز زودتر ...پرید!

سه:

از لبت ... لب را گرفتم تا نگوئی راز من!

راز من توی دلت ... لب داشت ... داشتش می گفت ... راز!

 

 

چهار:

میان دردهای دنیای کثیف...

درد سینه مثل بازکردن در بود برای ... فرشته مرگ!

سوخت از بس ... رفت و آمدشد...

درنهایت امر...

جهنم... مرگ!

پنج:

جناب حضرت عشق ... بفرمائید شام ...:

کباب دل که پر از عاشقی ست ... با سس اشک!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) آمده ام ...

چونان که چشم ندارند ... ببینند ... دنیا دنیا!

 

هفت:

یک/

در ادامه ی سفرهایم بین دو دنیای موازی ... با جان کیوساک ...اشنا شدم...

من کلا بسیار خشنم!

و عین سریال های کره ای دیدنم برای زیر هجده سال مناسب نیست!

درنهایت درسوئد نشسته بودیم و داشتیم جائی را نگاه می کردیم ... ایشان گفت:

لیلا خانم! یکبار قورمه سبزی بپزید ... ما مردیم از بس تعریف شنیدیم ...

با خشم به چهره ی ایشان برگشتم گفتم:مرد حسابی ... چند نفرخانم پیدا می شوند مثل من روزی چند بار بروند این دنیا و آن دنیا ... بعدهم بیایند سخت ترین غذاهای عالم را بپزند ...

فست فود که نیست ... حداقل شش ساعت می خواهد جا بیفتد!

بعد که چهره اش ماسید گفتم: عیبی ندارد ... فرداشب!

خوب می دانید من آشپز فوق العاده ای هستم ... قورمه سبزی را طوری پختم که ... ایشان برود برای همکارانش در هالیوود تعریف کند!

جل الخالق به خودم!

دو/

در فرانسه نشسته بودم یک جائی و بدلیلی که نگفتنی ست داشتم گریه می کردم!

که دیدم یک دختر خانم آمدند بطرف من... بعد گفتند:خانم کمکی از دست من بر می آید؟

با گریه و حالت غم شدید گفتم:

خیر عزیزم!حالم خوب می شود و می روم ... که دیدم از کیفش یک دستبند در آورد و گفت:خوب! می توانم شمارا به جرم توهین به خودم دستگیر کنم و اگر جائی ندارید می توانید چند وقتی درزندان مرکزی بمانید!!!

درهمین حین ... آلن دلون رسید و درحالی که از من عذر خواهی می کرد گفت:

متشکرم دخترم... این خانم نویسنده شرح حال من است ... حالش بدشد ...و آمد اینجا نشست!!!

بعد دختر خانم یک عکس با ما گرفت ...امضا هم گرفت ... و بعد درحالیکه به من چشمک می زد... دورشد...

اوووووف!

سه/

خیلی زودتر از زود فهمیدم ... همسایه بالائی مان ... گورکن است!

متاسفانه دوران وحشتناک بازنشستگی خودرا با کشیدن ناخن روی سنگهای خانه و بیل و کلنگ زدن روی سقف ما می گذراند ...

متاسفانه ملک جدید را بشدت گران و درمحله ای با کلاس! خریده بودیم ...

هفته ی پیش قرار بود چاه باغ پدری را پر کنیم ...

بهمین دلیل پیشنهاد جالبی را برای گورکن بالائی مطرح کردیم ... ایشان پذیرفت و رفت ...

خوش بختانه همسایه ی باغ از کار ایشان دیدن و برای گورستان قدیمی آنجا از ایشان دعوت به کار کرد ...

کلا ... ایول کمر!

چهار/

اووه!لاو عزیزم... مدیوم!

آه وقتی صبح می شود روح بقالی قدیمی مان می رود توی جسم تو ... چشمک می زنی و می پرسی:گوگولی از مغازه چی می خوای؟

و من لوس می شوم و می گویم: پتت!( یعنی پفک)

وقتی عصر می شود ...

اوه ...لاو عزیزم ... مدیوم!

روح مادربزرگ از سمت پدر می آید ... قشنگ درجهت خشم و نفرت و صدائی عجیب با لهجه ی ترکی توی جسم تو ... می پرسی:

شام چی شد؟و من مثلا ترسیده باشم می گویم:قورمه سبزی...

بعد شام وقت سریال دیدن از شبکه یک...

اوه لاو ... عزیزم ... روح مرحوم عزت الله انتظامی می رود توی جسمت و بعد می پرسی:

پس بچه کو؟می گویم:اووووف ما اجاره نشین نیستیم ؟

بچه؟!!!

شاید هم رفته دانشگاه چه می دانم!

و درنهایت اوه لاو عزیزم ...

موقع تمرگیدنمان که می شود ... روح مادر فولاد زره می آید توی جسمت و می گوئی:

صدا نکنی آ.. بذار قشنگ بخوابم ... هروقت سفت شد خوابم ...بیا بخواب!

تووووه ...لاو .... عزیزم ... مدیوم!دوستت دارم

شب بخیر!

نوشته: شون صدتا لیلی!

 

 

هشت:

ترومپ!

دعاکن درس پزشکی من تمام شود ...

شروع می کنم به ساختن واکسن ... به جون خودم!

 

نه:

بی ام دبلیو(یک):

ببین عزیزم ...ما تا حالا خونه ی بنزی نیومدیم ... الانم که اومدیم با این وضع کرونا ... بیچاره مارو پذیرفته ... بیا از این پولائی که دزدیدیم به شوهرش بدیم ...

بی ام دبلیو(دو):

غلط کردی!این پئلا شماره داره! شوهرش تازگیا خل شده ور می داره باهاش می ره تفریح ... میان می رسن به ما!

بی ام دبلیو(سه):

آخه دوتا از دیوونه های فامیل اومدین اینجا چیکار؟سرم رفت...از صدای گریه ی بچه دیوونه شدم!اینا کی بچه دارشدن؟

ناگهان پراید:

ببخشید آقایون ... تشریف می آرید جهت صرف شام؟

بی ام دبیلو(یک):

پراید !وقتی دیدمت هم قد همین نوزاد " کوئیک" بودی... باورم نشد ... ازدواج ایتالیائی کرده با شی و دوتا بچه ی خوشگل ام داشته باشی...

پراید:

ماشالله ماشالله هیچ کدومتون تکون نخوردید... بوتاکس کردید؟

بی ام دبلیو(دو):

ماشالله رو به بابات بگو!تو این دوره زمونه شده عین پارسا پیروزفر... خوشگل ... جوون یه بچه ام...

پراید:

ببینم سرقت کردین اومدین اینجا؟

بی ام دبلیو(سه)ک

آره ! ولی تواز کجا فهمیدی مگه خنگ نیستی؟

پراید:

بچه های قهوه خونه گفتن!... بهتون یه تقلب می رسونم ... بابا بزرگم بفهمه زنگ می زنه 110!

بی ام دبلیو ( یک(:

خوب تو نذار!

ناگهان بابا بیوک:

همین جا تشریف داشته باشید ... اینجا زندون ننه خاور از زندون آلکاتراز بدتره...

بی ام دبلیو(سه):

حاجی...بعد صدسال اومدیم خونه ی دخترخاله مون ...

ناگهان ننه خاور:

اوووووکی!دستکش و ماسک داریم دونهای با ویروس کرونا ... یک قرون!دستکش و ماسک داریم بدون ویروس کرونا 18 میلیارد!اومدین بیرون صرفه تونو نگا کنین!

ناگهان بی ام دبلیو(سه):

حاج خانم حالا چرا عصبانی میشی؟بیا آه 18 میلیارد ...خیرش رو ببینی ... برا سه تامون ...

ناگهان پراید:

واوووو... چی دزدیدین؟

مامان بنز:

تو فامیل منو نمی شناسی... معلومه دیگه ... تکنولوژی جدید سرعت از ... کره!

 

 

یازده:

کلا آدم سیریشی نیستم ...

داشتن من رو سال ها پیش از یه جائی بیرون می کردن....

بعد ...

معلوم شد من یه جوریم ... تعرف از خود نباشه(خودشیفته)یه جورائی خاصم!

می تونم با انرژی بدی که از یکنفر درکودکی و بیماری دریافت کردم ... نمیرم!

بدینوسیله متاسفانه و علیرغم دعاهای فراوان و نفرینات.... وصلم به کائنات و به این سادگی ها .... نمیشه

" توضیحات این جانب بصورت مکتوب برای گول زدن مردن"!!!!

......................................................................................

یکبار یک دکتر سرشناس روانپزشک با تجویز داروی اشتباه ... بخشی از مغز این جانب رو از کار انداخته و بخشی رو بیش فعال نمودند!!!

بنده چندین روز دربخش بیش فعال ذهن خود دچار " فوبیای مرگ" شدم...

بلافاصله بعد از سه روز مردن از ترس مردن!با تجویز داروی جدید ...درمان شدم!

بعد از آن 72 ساعت طلائی  اضطراب برای مرگ را فراموش نمی کنم...

برای خودم درشرایط خاص توضیح می دهم که لیلا خانم شما هم یک پدیده بیولوزیکی و درعین سختی و جوون دوستی ... ممکنه بمیری...

خیلی راحت...

پس ترس را می گذارم کنار... وبه زندگی خوب و افسانه ای خودم ادامه می دهم ...

شعار:بابا مردیمم مردیم دیگه...اه!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا... یهو دیدیم اون پسر کره ایه ... خوشگله!نمی دونم چی چی یون ... اومد!حالا چرا... بین دوکره البته نه شمالی و جنوبی... دوتا کره ی موازی یعنی پادشاهی و جمهوری اشتباهی دروازه ی فضارو باز کرده بود ... با اسبش ماکسیمیلیوس !

انقدر خندیدیم که نگو مخصوصا به لباساش ...

فکر می کرد ما پادشاهی کره ایم ... می گفت داره می ره جمهوری کره " ته اول جونش " رو ببینه ...

ناگهان بهجت خانم جان پیام دادن:

ایشون درشخصیت امپراتور فرو رفتن یه تگر تول اگه دارید به ایشون بدید ... ایشون خود به خود تنظیم و برمی گردن زمین...

جل الخالق... گیس سفیدای فامیل عجب چیزائی می فهمن!!!

سیزده:

خیلی از اطرافیانم عزیزانشون رو ازدست دادن...

مژگان جون به یاد ایام قدیم ... دوستی هامون ...

تسلیت می گم ... خیلی از دوستانم غم شون رو دیر به من می گن چون می دونن من جدا ناراحت می شم و تعادل خودمو از دست می دم ...

مدتهاست این شعر " نبسته ام به کس دل" رو زمزمه می کنم تا ملکه ذهنم بشه حتی دیگه کمتر تو چشمم از وابسگی ها ...

ولی نمی تونم احساساتم رو نسبت به درگذشت انسان های اطرافم پنهان کنم ...

دیشب داشتم از یک استاد فیزیک انگلیسی درمورد علم و دعا می شنیدم :

که ایشون می گفتن علم بالاتر از احساس ماست ... با سلح علم می تونیم بردنیا غلبه کنیم چنانکه تا به حال کرده ایم ...

البته...

ولی اگر اعتقاد به علمی ورای شعور انسان ورای علوم دیگه داشته باشیم ... اون علم حتما دست خداست ...

هرکی بتونه بهش برسه ... دانشمندیه که با خدا معامله کرده ... نه با هیچ موجود و نه هیچ کس دیگه ای...

پس توکل کنیم ... توکلت علی اله ...

ما به معجزه اعتقاد داریم...

چهارده:

درروایات و داستان های مذهبی از نامیرا بودن بعضی پیامبران ... از جداشدن روح از بدنشون و کشیده شدنشون سمت آسمان ... از عمر طولانی بعضی و جالبتر اینکه از نژاد و نسل حضرت ابراهیم صحبت شده و حتی بد رفتاری هائی که منجر به فرستادن عذاب بین مردم شده...

چطور ممکنه اون علم و زمان ومکانی که خداوند فرموده رو بشناسیم ...

اگر بعضی فرشتگان خدا زنده اند ... من مطمئنم انسان هائی هم هستند که زنده اند!

یکروز غافلگیر می شیم و به یک باور بزرگ می رسیم ...

روزی که مشخص میشه " مرگ برای بعضی ها" مردن نبوده ونیست!یا بهتر بگم ممکنه سال های سال درقسمتی از دنیای ما ... خیلی ها نامیرا بوده باشن ...

از حالا بشینید فکر کنید چطور ممکنه و اونا کی میتونن باشن!!!!

 

پانزده:

دهه ی ولایت مبارک

 

 

۱۳ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مردادها گذشت ... بی تو! در تولد درون خفته ی خویش سا لهاست ... اگر مرده باشی !!!

یک:

فرود امدم ... تا کوتاهی اندیشه های تو ...

آنقدر که مرگ من ... تنها ..." کوچ " بود!

دو:

می شنیدم صدایت را " لیلی" درون قبر!

سوزان سوزان که:

بیدارشو!

خنده دارترین رابطه وقتی ... " تعهدی" نیست"!

مرگ!

چشم سوم است؟!

برای انتظار متوقعانه ات ... مثل همیشه!!!

سه:

من مالک خیال تو بودم ... " هنگام ظهرها"!

می خوابیدی و با وضو... " نور" می دیدی!

 

چهار:

مثل کرم دندان ... به هیچ دردی نمی خوری...

نه پروانه می شوی...

نه ... احساس " گیلاس" بودن به آدمی می دهی ...

فقط حس بد " مته" داری...

توی عصب های بدبخت ....

و می خواهی تمام شرینی هایی را که خورده ام ..." کوفت" کنی!!!

پنج:

پی ات می دویدم درراهروهای بی انتهای زمان" پدر"...

نمی رسیدمت ... چون... با قدرت تمام ... از من ..." بزرگتر" بودی!

شش:

مزار شش گو شه ات را نفروش ... یا حسین(ع)...

من از حسادت میلیون ها نفر... چقدر بمیرم ... ای خدا!

 

 

هفت:

یک/

پدرم بعد از یکروز کاری با پاکت های خوشمزه می امد خانه ...

یکروز مادرم درپاکتی را باز کرد و گفت: از اینها می خوری؟!

یکجور نان شیرینی بود که رویش پدرقند پاشیده بودند و میانش نوعی کرم مخصوص بود ...

طعم فوالعاده ای داشت ... احساس می کردم ... هنوز گرم بود!

از پدرم پرسیدم : بابا از کجا خریدی؟... پدرم گفت: از قنادی" گواهی"!

......

اعتراف می کنم از آن پس تا زمانی که بیماری قند گرفتم ... خانه ام یک کیلومتر یا کمتر از آنجا فاصله نداشت!!!

بعد بیماری قند نرفتم!

اشکم در می آمد ... تازگی ها یواش یواش ... فقط از آنجا رد می شوم!!!

دو/

دریکی از خوش ترین خاطراتم... داشتم احساس می کردم که یکنفر دارد صدای " قلم" مرا می شنود!

بهمین دلیل برداشتم نوشتم: دوستت دارم!!! ... گفتم حالا که تا این حد دیوانگی می کنم ... بگذار اثر گذاریش را بیشتر کنم ...

با " خط نستعلیق" نوشتم: اگر تو نبودی... دیگر که را دوست می داشتم؟

فردایش دیدم یکنفر برایم از واتس اپ پیام فرستاده: هرچند که من " خر" نمی شوم ...ولی شما ... سعیت را بکن!!!

جل الخالق!!!

سه/

همین چندروز پیش داشتم از داشته هایم آمار می گرفتم... خنده ام آمد به لقب بابا طاهر عریان... گفتم:

نشد که بفهمیم طرف که بود ... شاید در آزمونی نابرابر بخواهند مارا  با " هیچ چی" آزمایش کنند ...

وشاید " رقبایی" دربیایند ملت را بخرند و از این القاب درست کنند که مارا درذهن یار بشکنند...

ای داد اگر... مورد سومی باشد که درمحضر خداوند ... لحاف کرسی هم روی خودمان بکشیم ... بازهم عریانیم ...

و یاشاید کسانی باشند که مارا واقعی می بینند و نداریم که اضافه تر بگوئیم ...

ای وای اگر مردم مارا عریان ببینند بالاخره یک رخت و لباس ... باید داشته باشیم؟!

جل الخالق!!!

چهار/

نمی دانم دراین جادوی تصویر چه نهفته که همه دوست داریم یک ربطی به مشاهیر ان داشته باشیم ...

سال گذشته تابستان ... درخواب دیدم که " خانم مریل استریپ" درجستجوئی غریب مرا که دختر گمشده اشان هستم ... پیدا کرده ... بعد می دانید که احساس درخواب چند برابر بیداری قویست...

دوباره چند وقت پیش دیدم کوچکم تقریبا 4 ساله!و با " خانم نیکی کریمی" رفتیم پارک ملت...

تا به من گفت: مامان جون ناهار چی می خوری؟ گفتم: استانبولی و از خواب پریدم!

دهه ی هفتادهم یکبار بی ادبی نباشد خواب دیدم که یک خانم هنرپیشه ی قدیمی دارد به زور مرا از پدرو مادرم جدا می کند ببرد آمریکا!انقدر گریه کردم و تا گفت: لیلا جان از خواب پریدم ...

البته انسان عاقل کسی ست که خوابش را برای کسی تعریف نکند ولی ... این حجم " مامان " درخواب ! با وجود اینکه خودم مادر خوشگل و تعریفی ای دارم عجیب نیست؟!

دکتر اولی : از بس به خورد شما بچه ها درقدیم کارتون های بی پدرمادرانه نشان داده اند

دکتر دومی:با این قرص ها تو اصلا نباید خواب ببینی !!!

درکل خاک توسر " هاچ " درون بدبختم بکنند!!!

پنج/

ای نازنین!

تورا می خواهند بکنند و ببرند ... انگار مثلا تو مجسمه ای!

یا مثلا توی قلب من با چی چسبیده ای ...

یا نشان چی هستی...

اگر بکنند و ببرند ... توی آن دنیای دیگر من ... یک دقیقه هم باشی ... همان یک دقیقه ای هستی که ازخدا هدیه گرفتم ...

نفروختمت و نگهداشتمت و بیرون نینداختمت ... اگر هرسه برای خودم اتفاق نیفتاده باشد ...

این روزها کلمه ی" دوست " داشتن ... لعنتی ست ...

ان لعنت و نفرین که مرا گرفت ... بیست سال از زمان حال خیلی ها ... جلوتر بود!!!

 

" لولان بانو"

 

هشت:

ترومپ!

موی توی ماست پیدا کردن ... البته!

شانس آن کس است که ... وسواس ... دارد!

 

نه:

مامان بنز:

نمی دونم با محبت این بچه ..." کوئیک" چیکار کنم؟! اصلا بچه های خودمو انقدر دوست نداشتم ... بین خودمون بمونه ... پژو!

بابا پژو:

تو منو از سطح" سوربون" کشیدی قیطیه!بعدم چسبوندی با این سن و سال به خودت ... زن من کی بود؟!

ننه خاور:

پژو حرف اضافه نزن!مغزمونو خوردی!بیا این عکسات ... سال مرگ بابابزرگ خانم مددی ازدواج کردی ... ببین کی؟! با همین بنزی خانم!

بوگاتی:

ننه جان! چرا این پسرت بخودتون نرفت؟!به اون بابا بزرگ بیوک!

مامان بنز:

پژو؟یه مدتی ایه که فهمیدم داری فیلم بازی میکنی ... یعنی خودتو زدی به اون راه ... درخواست طلاق دادم تا کارشناس دادگاه معاینه ات کنه ... نظرت چیه؟!

ناگهان بابا پژو:

از چه لحاظ؟بین خودمون حرف نزنیم؟ میخوای آبروی " کالجی" منو " لیسانس" منو تو اروپا ببری؟!تعداد فالوئرای منو تو اینستا دیدی؟ پسر زیبای ایران پژو؟

مامان بنز:

بیا نظریه ی کارشناس دادگستری خانم مددی رو باورکنیم ... سالمی! هیچ چیت ام نیست ...

بابا پژو:

چطوری؟ کجا منو معاینه کرد؟

مامان بنز:

همه چی تو!راحت باش!... میخوای" کوئیک" رو ببریم پارک یه جیگری ام بزنیم؟

بابا پژو:

آره!

ننه خاور:

اووووف! خاک توسرم بااین استرسم سر پیری!

بابا بیوک:

ول کن ...................

 

 

ده:

رهبرم ...

دعای عالمان و عاشقان برای نجات ...

تمام عمر ... بس است ... اگر عشق آل علی(ع) باشد ...

 

 

یازده:

سئوال امتحان:

ساعت: 8تا 10

توجه داشته باشید این امتحان بطورعلنی جهت نمره دادن به شماست!پس صادقانه واضح و هرچی! دلتان خواست بنویسید!:(پس : ورقه خای یعنی چی؟ یعنی من نمره نمی خوام...اعتراضم نداریم)

1عزیزان: عمه کیست؟

2عزیزان:اگر عمه بمیرد و ارثی که به پدر می رسد به مادر برسد بیتر است یا خاله؟

3عزیزان:اگر عمه بیمه عمر داشته باشد و پدرشمارا لحاظ کرده باشد و ازدنیا برود و شما معتاد باشید بهتر است یا خیر؟

4عزیزان:

دختر عمه خوشگل تراست یا خاله ... توضیح مطابق آمار:

5عزیزان:از نظر حقوقی ؛ گم شدن عمه اهمیت بیشتری دارد یا خاله؟

6عزیزان:اگر عمه ی شما کارمند بوده و بتواند از لحاظ اقتصادی ضامن وام شما شود ولی تلفن شمارا پاسخ نداده و شما نتوانید وام بگیرید ... احساس خودرا دردوخط بیان کنید:

7عزیزان:مشتری شما عمع باشد بیشتر راست می گوئید یا خاله؟

8عزیزان:بدون درنظر گرفتن برابری واژه ی عمه و خاله درزبان فاخر انگلیسی بفرمائید عمع درزبان متعالی ترکی با عمه های گفته شده درزبان های دیگر چه تفاوتی دارد؟

9عزیزان:عمه سوغاتی آورد... را به زبان فرانسه ... چینی و فنلاندی ترجمه کنید:

10عزیزان:عمه را از لحاظ حقوقی دریک تاکسی سرویس با عمه را دریک کشتی تفریحی بابیمه و بدون بیمه تصور و تفاوت این دو موقعیت را برای من بنویسید:

با تشکر استاد عمه لوئی از دانشگاه ... هارورد

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یهودیدیم ... اووووووووه زمین صاف شده عین اینه...قبلنا پدرمون در می اومد بدون چشم مسلح زمین رو ببینیم ...

این اتفاق رو استاد کی جی ... نسبت دادن به کرونا ...

درحال تاسف خوردن بودیم که پیام از بهجت خانم جون رسید که:

کشتی نشستگانیم ... ای باد شرطه برخیز

شاید که باز بینیم ...............دیدار آشنارا!!!

 

 

سیزده:

تقریبا هشتاد درصد فیلمایدنیادرگذشته با شعار " کمک صنعت وماشین " به انسان ساخته می شد ...

ولی این روزها ... هشتاد درصد فیلمها باشعار" افزایش مهارتها و توانائی های انسانی و فردی" ساخته میشه

" درون من مسعود فراستی"

چهارده:

ماه مرداد ماه تولد پدرو مادرمه ... پدرم با نام اسد الله ... لقب حضرت علی علیه السلام مرد دوست داشتنی و مومنی بود ...

نوشته های امروز تقدیم به پدرم ...

و همه مردادماهی های عزیز که اینجارو دوست دارند و سال هاست که من رو در هرموقعیت مجازی دنبال می کنند ...

تولدشون مبارک ...

زندگی شون پراز سلامت و سعات باشه ...

مثل زندگی مادرو پدرم با عشق و قدرت ...

 

چهارده:

رندی از لیلی پرسید:لیلی ... چقدر از جنون مجنون آگاهی؟

لیلی صادقانه گفت:" هیچ" ندانم!شما چه تحلیلی از جنون ایشان دارید ... چون امکان وراثت جنون 80 درصد و امکان عوامل بیرونی دیگر 20 درصد می باشد ...

رند لبخند تلخی زد و گفت:

آه!که این روزها رقم مرگ بالا رفته و مجنونان ماسک نمی زنند ...

لیلی صادقانه گفت: ای استاد ... " هیچ " ندانم ولی اگر جنون از عشق باشد ... می زنند چون الکی هم شده باشد امیدوارند که آن روز برسد!

رند دندان هایش را بهم فشرد ... راهش را کشید و درافق ... محو شد!

پانزده:

حتی بعضی بی تربیت هاهم این روزها ترانه الکی خوشی و شادمانی نمی  سازند ... چون هنر مردمی یکجا باید بگوید : شاید غم !

 

 

۰۴ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نقدی بر نظریات رفتار گرایان ... پرو پاچه و امکان انتقال پول از عابر بانک!

یک:

نمیر!

میان ابرهای چشم من ... خورشید!

یک ثانیه رفتنت ...

مرا دیوا نه ی شب خواهد کرد!

دو:

سوز برف از لانه ی گنجشک ها ... نمی گذرد!

چه رسد به کلاه پشمی تو!

که هزار فکر داغ را ...

توی مغزت ... پنهان داری...

سه:

گله از رفتار تو ... توی جمع خودم ندارم من!

منهای کینه ورزی تو ... " قتل" کرده ام دیگر!

 

چهار:

پریزهای برق ... می خندیدند!

وبرق خسته بود ...

از جریان دائمی وصل!

از آن حالت چسبیدن دوشاخه !

انتظار اووتو!یخچال ...گاز!

یک شب رفت!

درحالیکه عروسی لیلی بود و شلوار طوسی خواستگار قدیمی اش ... اوو تو می خواست ...

جهنم!

هیچ قدرتی نمی تواند " برق " رفته را برگرداند!

حتی اگر لیلی برای خودش کسی و خواستگار قبلیش برای خودش ... کسی باشد!

نوشته از : دیوار

پنج:

درون قلب مرا کنده ای مگر " مهدی عج"

که هرچه نام دگر بود ... انتظارت بود...

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) بوسیدم ...

ولی چه طعم بهشتی ... روی " ارض" خدا!

 

هفت:

یک/

از دوران پارینه سنگی ... یعنی عصر حجر!یعنی دورانی که تازه بشر متوجه شده بود با تغییر شکل سنگ می تواند تحولی درزندگی خودش بوجود بیاورد ... خوشمان می آید!!!

دستورداده ایم عمارت مان در باستی هیلز را ترک و کلا به سمت" جهنم دره سی" مهاجرت کنیم!

روانپزشکمان گفته حداقل 6 و حداکثر 2 سال باید درغار سرد اورگانیک روی آتش طبیعی " اردک" بخوریم و گردو طبیعی و پلو آتیشی و چای زغالی ... تا حال کثافتمان را خوب کنیم!

بچه ها گفتند عمارت را بدهیم به یکی ... اقلا این دوسال را کیف کند ... گفتیم :چشم!

زنگ زدیم دوتا از بچه های قدیم مشکل دار" نیس"! آمدند تا حال کنند ...

انشالله ببینیم چه می شود ...حال کثافتمان خوب می شود؟!

دو/

آمدیم عاشق شدیم و مثل دوتا کبوتر عاشق ... رفتیم زیر یک سقف!

مادر شوهرمان داده بود سقف را تعمیر... ماله کشیده بودند ... بد پلاستیک و بعد هم کاه!

سال بارانی بدی بود!

منهم خوابیده بودم زیر لوستر... سقف خراب شد و لوستر افتاد روی سرم!

باران وارد اتاق زیبای ما شد ... شوهرم فرار کرد رفت خانه ی عمویش و دختر عمویش را بغل کرد ... نگو ... همسر اولش بود ... و جهیزیه من خراب شد ... و خودم...

اکنون وکیل تمامی بانوانی هستم که نیت سوئی نسبت به مادر شوهر دارند ...

من استاد گرفتن تبرئه برای بانوانی هستم که درحالت جنون آنی مادر شوهرشان را شکنجه می کنند ... من توانسته ام با هزاران ساعت کلاس هم چنین جان مدرهای شوهر فراوانی را نجات دهم ...

چون در ان حالت رقت بار اول زندگی خودم ... دعای مادرشوهرم همراهم بود ...

وقتی پیکر بی جانش را پیدا کردند ... گشته بود تا درآن شرایط بیمه نامه ی همه چی کلبه ی  مادو کبوتر عاشق را پیدا و همین طور عین سیخ نگهدارد...

من شوهرم را به چنان مادری بخشیدم ... خداهردو را بیامرزد!

سه/

" قزن قلفی " یعنی چه؟!آیا می تواند یک جور ناسزا باشد؟

مخترع آن چه کسی ست؟ از نظر آوائی این وازه به کدام زبان زنده ی دنیا نزدیک است؟

شرح تحول این محصول " باشکل" از ابتدا تا کنون را بیان کنید:

موارد استفاده ی " قزن قلفی" چیست؟

دردوخط احساس خودرا نسبت به " قزن قلفی" بیان نمائید:

دریک نمودار میزان فروش " قزن قلفی " را از ابتدای تاریخ تا کنون بکشید.

آیا می دانید نسبت بیماری سرطان با " قزن قلفی" چیست؟!

انواع "قزن قلفی" را نام ببرید:

درجمله ی" قزن قلفی من گم شده ... هانی کو؟" فعل ... فاعل ... مفعول... قید... صفت...و هرچه می توانید را پیدا کنید:

" قزن قلفی" درزندگی چنگیزخان مغول چه نقشی داشت؟" 4 خط کافیست...

ابزارهای مورد نیاز ما برای ساخت " قزن قلفی " چیست؟

" قزن قلفی ات را ببندم" جمله ی مشهور کدام اندیشمند معاصر است؟

از نظرگاه " پیاژه" قزن قلفی ... معتاد است؟

..................................................................

دانشجویان گرامی در 120 دقیقه با پاسخگوئی به سه سئوال از سئوالات بالا بیست بگیرید:

با ارزوی شادی و سلامت موفق باشید

چهار/

چرا به سوی تو پر نمی کشم ...

بال هایم را کنده اند ...

او آن سوی دستگاه مرده ای و من هنوزدارم نفس می کشم ...

گرانی ... غم ... بی کسی... همه چیز دیگر در شعرهای من ... مرد!

می گذارم دلم جا به جا بنویسد... شادی... ارزانی ... دورهمی ... ولی دنیای من .... بی تو ... عوض نمی شود!

دیگر دنیا ... دنیا نمی شود!

آن شب ها که با یک کاسه تخمه ی آفتابگردان بحث می کردیم ... از امتحان فردایمان ...از نامگذاری فرزندانمان تا... کسری حقوق ... کجا دیگر؟

زندگی بی تو ... آب گرم ... توی تابستان از یخچال سوخته است ...

من نیز ... خواهم مرد!

ال...مددی!

 

 

هشت:

ترومپ!

این جمله در یو اس" آتیش زدم به مالم ... به خاطر عیالم"

کاربردش ... عشق نیست؟

 

نه:

مامان بنز:

آقای دکتر...پژو چقدر دیگه عمر میکنه؟

آقای دکتر:

خان بهتره فرزند جدیدش رو بهش معرفی کنید...

مامان بنز:

آقای دکتر این مزخرفات چیه؟اینارو کی بهتون گفته؟اون خانم قصدش فقط بدبخت کردن پژو بدبخت بوده ... سال هاست ما ...

" صدای نوزاد ... اویه ... اویه ..."

پراید:

مامان تیوولی خانم این بچه رو داده به من رفته ... چیکارش کنم آخه؟

بوگاتی:

وای چه نازه!مامان دلت می آد؟

ننه خاور:

بنزی قوی باش... با این نیت که بچه روزی خودش رو می اره ... انگار یه نوه ی دیگه داری... اصلا انگار اینو یکی دیگه برای تو زائیده ... چقد قشنگه ... مامان بزرگ به فداش ...

" صدای نوزاد... اویه ... اویه ..."

بابا پژو:

این بچه رو نگه نمی داری چون فکر می کنی من یاد ننه اش می افتم ...

ولی خواهش می کنم ...

مامان بنز:

اسمش چی بود؟ " کوئیک" باشه( اشک درچشمانش حلقه می زند)قبول!

" همه: هورا ... خوش اومدی کوئیک"

آقای دکتر:

به پدرتون زیاد هیجان ندید ... براش خوب نیست ... ممکنه دوباره بره ازدواج کنه ...!!!

بابا بیوک:

بفرمائید آقای دکتر ... دکترم دکترای قدیم ...

مامان بنز:

مانفهمیدیم بالخره این دکتر بود یا وکیل؟

 

ده:

رهبرم ...

ما فدائی ولایتیم و کسی باورش نمی شود که ما ...

تا مرگ زنده ایم ... وزندگی مان ...ولایت عشق ...

 

یازده:

باورکنید که غم از دست دادن خیلی ها برای من هم غم شد ...

باورکنید نمی شناختم خیلی هارا آمدند گفتند که ... رفته اند ... گریستم ترسیدم و بهت زده از بازماندگان ...گودک یا پیر و حتی افسرده ...دلتنگ و درقرنطینه ...بی دلداری و بی مراسم سوگواری ...

درمراسم سوگواری دیگران تسلی خاطند ولی کو/خیلی ها درتنهائی بی گفتن حتی مرگ عزیزانشان غم را فرو خوردند ...

باورم نمی شود دراین روزها دغدغه ی زمین متری چند بعضیها ... ارثیه... هرچه اززندگی که گران شد ...

واز این ویروس که علاوه براینکه یک موجودزنده است ...دلشان نمی اید بگویند کجا ظلم ...به این کوچک مرگ آور شده که با آن همه کوچکی درعین هوشمندی دارد هوشمندترین موجود عالم را می کشد ...

از بس قدرت خدا را دست کم گرفتیم و به هیچ مان از هیچ ... بالیدیم ...

یا رب العالمین ... کمک...

...............................................................اعتراف می کنم هنوز ان قدر عزیز هستید که حق

دانش اموز عزیز!

دریغ که باید امتحان می دادید و امتحان دادن یعنی خواندن...

هنوز آن قدر عزیز هستید که بروم خودکار مدل خودتان را بخرم و برایتان برگه بنویسم و اعتراف می کنم هنوز آن قدر عزیز هستید که حقوقم را برگردانم ...

آن داستان های قدیمی درست است!آن عده ای که می بخشیدند تا بخشیده شوند ...

به من می گوئید عقده ای! درست است!

از ان دوره های قبل که هیچ بخششی نبود ... با آن کتاب های سیاه و سفید ... با آن حرکت های محکم که حس می کردی بعدش میمیری ...

شاید ...

ولی بازهم امتحان یعنی درس خواندن ...متاسفم از دوی شما از بیست و متاسفم از اینکه می دانم باید نمره بدهم و بگیرید و بروید ...

دوستتان داشته و دارم ...

اگر هم نبخشید می بخشم ...ادامه دارید و ادامه دارم ...

..............................................................................

در یکی از روزهای دومین سال کاری ام یکی از عشقهای دوره ی دبیرستان ... معاون پرورشی سابقمان به منزلمان تلفن کرد تا باایشان بطور دوستانه درمدرسه ی غیر انتفاعی تازه تاسیس شان همکاری کنم ...

شادیم فراوان بود ... همکارانم دبیران سابقم بودند ... و افتخار بزرگی نصیبم شده بود ...

مدرسه درپایه های اول دوم و سوم راهنمائی فعالیت می کرد ... دانش آموزان اندک و اوضاع خوب به نظر می رسید ...

اما به زودی متوجه شدیم که تفاوت های طبقاتی زیادی مابین دانش آموزان دیده می شود ...

موسس و مدیر مدرسه ضمن ثبت نام فرزندان ثروتمندان و پولدارن با نظر شخصی خود درهمان مدرسه دانش آموزان کم بضاعت و نیاز مند به کمک را هم بدون اعلان یا گفتگوئی با مسئولیت خویش ثبت نام کرده بود ...

مدرسه جای عجیبی بود ... خیلی خیلی پولدار و خیلی خیلی ضعیف ...

بعید نمی دانم بچه ها خیلی زود فهمیدند ...

اما این نوشتار گوشه ای از ماندگاری یک خاطره است ...

پدر یکی از دانش آموزان دریک نقطه مرکزی شهر سه پاساژ مهم داشت و متاسفانه دانش آموز با چنان نگاه فرا دستانه ای بزرگ شده بود که نگو ... علاوه بر ان دنیای دیگران ... ساعتها نشستن درکلاس برایش گنگ و زجر آور بودخیلی زود بارفتار های بد دیگران را آزار داد...

درجلسه ای مدیر تصمیم گرفت تا دانش آموز را تنبیه کند ... نمره ها خراب و به صورت دیوانه کننده ای ستزه جوبود ... و از حس هم نشینی با دیگران لذت نمی برد ...

نظزیه های متفاوتی برای جریمه ارائه شد تا اینکه خود ایشان نظر به شدت عجیبی را ارائه نمود ...

یک هفته جایگزینی با خدمتگذار مدرسه ... اعلام وظایف : شستشو ی سرویس های بهداشتی ...

طی کشیدن دفتر و کلاس ها و هم چنین خالی کردن سطل های زباله ...

مخالفت ما فایده نداشت ...

تصمیم اجراشد ...

دانش آموز باید پیش از ما می آمد و نظافت را شروع می کرد وحق تحصیل و نشستن روی نیمکت را نداشت ...شوربختانه پدرو مادر دانش آموز هم با چنین تنبیهی موافقت کرده و هرروز از دور ناظر جریان کار فرزندشان بودند ...

نمی توانم بگویم آن دختر خانم الان کجا؟چکاره؟و دارای چه تخصصی هستند ولی می توانم هفته ی بعد را بگویم :

خسته و خسته و خسته ....

تا پایان دوره ی تحصیلی یک لبخند بیشتر نداشت ...

ای وای روزگار ...!!!

 

 

دوازده: نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... قلبمون اومد تو دهنمون ... شایعه کرده بودن یکی الگوی مغز مارو دزدیه ... اصلا فکرش اون فکر دزدی نمیدونم چی چی مون بد بود ... اینکه اصلا چی ماروهم بدزدن ...

رئیس مون گفت: بدبختانه میمونم الگوی ذهنی و مغز و این چیزا داره ....

درهمین حین بهجت خانم جان از زمین تماس گرفته و به من که مثل دخترشان می مانم فرمودند:

الگوی مغزت رو مغز کلم!

وای که فکر می کردیم چی هستم حالا؟! نه؟

سیزده:

به ما نمی آد درقدیم خودمون خواستگارها داشته باشیم؟ به ما نمی آد درقدیم سال ترشیده باشیم؟ به ما نمی اد درقدیم سال بدبخت بوده باشیم؟ به ما نمی آد درحال حاضر دم مرگ هیهات هیات از خندیدن به پسران قدیم پشیمان باشیم؟به ما نمی آد برای چن تا از اونها فاتحه بخونیم؟گناه می کنیم/ به ما نمی آد مثلا درستکار و مهربون باشیم؟

شما دقبقا درست فکر کردید ...آفرین برنده ی سه هزار دقیقه مکالمه رایگان و سه هزار پیامک رایگان از ما درفاصله ساعت سه تا چهار صبح هستید ...حالش رو ببرید

شرکت فرافکنان دوراندیش...پروین

 

چهارده:

به نظرم آموزش پرورش داره عزیز کرده میشه ...

همه دارن تلاش می کنن تا مدرسه ها بازشه و بازهم بوی ماه مهررو بکنند توی حلقشون ...

آفرین ... موافقم...

" از طرف دانش اموزی که ویروس کرونارا از طریق اینستا شناسائی کرد"

 

 

۲۷ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مرز بی پایان ...

یک:

درون خشم تیره ی دستانم ... غم است ...

ای وای من ... که فرزند نوررا ... کشتم!

دو:

غفلت از حال تو کردم ....

انگار خوش بودی ...

...

رفته ام من ... از آن حالم ...

تو دلدار...

غمت صد ساله!!!

سه:

می توانم با قلم سرخ خود ...

تمام بیت های آبی تورا ... بسوزانم!

این شعر نوست ! ...

که تو بلد نیستی!

ریخت آب دارد ... و ... برهر آتشی ... کارگر!

 

چهار:

کلای درس من از عشق تو " فروزان " بود!

ترک تحصیل کرده ای که ... صدایت کنند: " بهروز"ی!

پنج:

میان کفن های خود پوسیدم!...

لا به لای نپرسیدن های زمان!...

دنیای من ...

سال ها بود که با دنیای دیگران تفاوت داشت ...

رقصیدن ... بوسیدن ... شعر ...

مرده بودم!...

ولی سپید بخت ... می رفتم!...

شش:

مزار شش گو شه ات را یا حسین (ع) دور از دور می بینم ...

به حق رقیه (س) ... زینب (س) ... به نزدیکی آرامم کن ...

 

 

 

هفت:

یک/

دردنیای مردگان رسم است که به استقبال فرد تازه وارد می روند ...

بارها گفته ام ... لعنت! نصف شب دیگر چرا؟

همین که امد یک موبایل دستش بدهید و همه تا فردا صبح به زبان خودمان " قدم خیر" بگوییم ...

ولی به گوششان نمی رود که نمی رود ...

شونصد روز است که من یک خواب راحت ندارم !!! آن طرف مد است که طرف می آید دامبولی دیمبول! و آن طرف گریه و زاری...

خلاصه از شر دنیا راحت شده بودیم ... سر قضیه بیاری " کرونا"  بدبخت شدیم رفت!

" عزیزان دل! ماسک بزنید! تورا به روح پدرتان "! " ما که دیگر پای فرار نداریم ... کجا برویم آخر؟!"

آنقدر نخوابیدیم به غلط کردن از مردن افتادیم ... می فهمید؟!!!

دو/

قدیمی ترین پسر محله مان دوروز بعد از اینکه قدیمی ترین دختر محله امان مرد ... مرد!

البته باید بگویم ... هیچ کدام به هم ربطی نداشتند !

قدمی ترین پسر محله امان دریک دیسکو در لواسان از خوشی مرد... و قدیمی ترین دختر محله امان زیر سرم در برن ... سوئیس!

البته همچین بی ربط هم بهم نبودند ...

قدمی ترین پسر محله امان داماد خواهر بابایمان و قدیمی ترین دختر محله امان نوه ی عمه ی مامایمان ... که یک بار در عروسی کیف قدمی ترین دختر محله امان توسط قدیمی ترین پسر محله امان پیدا شده بود ...

عجب معرفتی ! می گویند قدیمی ترین پسر محله امان بعد از آن به چنان گنجی رسیده بود که نگو!

... و برایش آمد داشت ... از عکس دوست پسر قدمی ترین دختر محله امان ...

مادرم می گوید:

بدبخت ! همان است که دوروز بعد از قدیمی ترین دختر محله امان ... مرد!

سه/

دریک ماموریت! فقط در یک ماموریت ... چهار صد بسته رژ گونه ی قاچاق را باید وارد می کردم ...

تمام مراحل کار انجام شد ... و بسته ها رسید ...

شش ماه بسته ها در انبار ماند چرا؟

چون بانوان گرامی ... متاسفانه ... پهن" دقیقا پی پی گاو" که ما رژ گونه هارا زیرش پنهان کرده بودیم ... اتفاقا تازه و مرغوب بود و فروشنده و صاحب کالا به این نتیجه رسیده بودند تا رفع کامل بوی بد! ... صبر کنند...

دراین مدت ... دلار بالا رفت ... مسکن گران شد ... رزگونه کمیاب شد ... بنابراین قیمت رژ گونه بالا رفت ...

ولی دستمزد ما ... بر اساس همان قرداد سابق ... پرداخت شد!

جهنم! بگذار بگویم " پی پی " بخوریم اگر دیگر رژ گونه را لا به لای پهن وارد کشور بکنیم!!!

چهار/

نامه ای داشتم سوزناک از همسری دلسوخته ... که از بیانش قاصرم!

 به من گفته اند تا شمارا نصیحت کنم تا به راه درستی هدایت شوید!....:

عزیزان من ... جشن کرونا دیگر چه صیغه ای می باشد که شروع کرده اید به گرفتن؟

بعد از خودتان هر کی می گیرد درخانه ی قبلی جشن و تا صبح به پایکوبی می پردازید که چه بشود؟

شکربرای چه گران شد؟ کف دست کیک در این مملکت سه هزار تومن بود ... شده ده هزار تومن؟! اینها که می گیرید نصف اتان می میرید بعد به جای گریه و فاتحه توی خانه ی قبلی جشن است؟!

بعید نمی دانم که همه مان وقتی میمیریم یک کف دست کیک بشود یک میلیون که دیگر نتوانیم اصلا با داشتن شرایط هم بخوریم ...

البته به جهنم ...چون اصرار به نصیحت بود گفتم و گرنه همه می دانند که من قند دارم ...

گفتم نگیرید!!!

پنج/

رنجم می دهی که مثل گنجشک بد بخت پشت پنجره ... که بال دارد ... که دنیا روبرویش است ... که اصلا می تواند برود پشت بام همسایه که ... نان های خرد شده را که می خواهند پودر کنند ... آرد سوخاری کنند .... بخورد بشود ... کفتر!

ابله!

بیایم به عشق دست های تو ... توک بزنم به ریزترین گرده ها ... چون تو ... توئی!!!

چون تو ... توی مغز گنجشکی من ... توئی ! انگار خدا تورا مامور نان من کرده ... انگار تو آن قدر توئی که هرکه تیر و کمانش را هم در آورد که مرا بزند و قاطی شامش بپزد ... تو ... توئی!!!

رنجم می دهی ... سال هاست ... به نبودنت ... آن پشت که با همه ی خودت هستی ... با دنیای خودت ... آن سوی پنجره ی مات آپارتمانت ...

نباش...نیا!

شاید رفتم ...

توی شهرهای بزرگی مثل تهران ... سنگدل هائی مثل تو و ... گنجشک هائی مثل من ... زیاد هست!

تا به حال نمرده ایم ... بازهم نمی میریم!....

 

 

هشت:

ترومپ!

پول از کف می رود ... کاری بکن ...

تاجری ای جان من ... کاری بکن!

 

 

نه:

مامان بنز:

تقریبا پشیمونم که پژو مغزش رو جراحی کرده ولی ... خداروشکر هنوززنده اس ...

پراید با خنده:

مادرمن!از روزی که بابا رو آوردیم خونه به تو می گه دایناسور! بعد خودش رو استاد فیزیک کوانتوم فرض می کنه که از سوربون دزدیدیمش!جل الخالق ...

ننه خاور:

خوب میشه... از اول بنزی جون یک کم تپل بود الان خوش بختانه بهتر شده ... ده کیلو لاغرشدی دیگه؟!

باباپزو:

من رو ابله فرض کردین؟!من از سوربون دکتری گرفتم! ... منو دزدیدین با این داینا سور که اسم خودش رو بنز گذاشته آوردین تهران ازدواجم دادین بعد به من یه پسر کج و کوله رو نشون می دین می گین حاصل عمرت پراید؟!!!

بابا بیوک:

بنزی!آلبومارو بعد ویدئو هارو ...فیلمای قدیمی رو بهش نشون بده ... بذار ببینه کی بوده!

پسرم!تو صورتت رو اول جراحی کردی الان ورمش خوابیده از همه ی ما خوشگل تر شدی ... و گرنه ... مادرت اینجا از همه زیباتر بوده و هست ...

ننه خاور:

بنزی!یک کمی صبوری کن ... خودش عاشقت میشه دوباره! این بحران چهل سالگیشه!!!

بوگاتی:

چی بگم واللا!مامان کار خوبی کردی توشهر تهران همه فهمیدن ... هرکی گول انواع تیوولی خانم هارو بخوره ...باید صبر کنی مامان ... حتی اگه برگشت فرانسه ... ما که نمردیم ... همین پسر کج و کولت ... پراید!

بابا پژو:

مدارک دکترای فیزیک کوانتوم من کو؟!ازدهای دیو سیرت! داینا سور!برم سفارت شکایت کنم؟!

مامان بنز:

سوزوندمشون! بیا آدرس دانشگاه ... برو المثنی بگیر!

لامبورگینی و پورشه:

آخ جون بابا بزرگ!میای بریم عکس دخترای قدیم همکلاسیای سابقت رو ببینیم... کدوم دوره بودی؟

بابا پژو:

آی خاطره!!!... بریم!

 

 

ده:

رهبرم...

سوزانده ایم شکایت خودرا زروزگار...

من آن کمینه ام که عاشق علی (ع) و اجتماع خویش...

یازده:

پدر خدا بیامرزم تعریف می کردند که زمانی که سینماها رونق بیشتری داشتند ... فیلم دراکولارو می آورند و در سینماها نشان می دهند ...

دریکی از شهرستان ها که به طور موقت خانواده من در آنجا ساکن بودند( قبل تولد من) !!!

فیلم دراکولا با تبلیغات وسیعی شروع به نمایش میشه ... ولی به خاطر باور پذیری و ترس مردم از موجودات فرا زمینی ... صاحب سینما کسی رو استخدام میکنه که هروقت سرو کله ی درا کولا پیدا میشه ... فریاد بزنه ... اومد! ووقتی میره فریاد بزنه ... رفت!

کلا ایشون می گفتند که .. کل فیلم پخش می شد ولی عده ای زیر صندلی های سینما بودند یا از شدت ترس ... منتظر فریاد اون آقا ...

دیگه چی بگم از حال و روز این روزای خودمون ... مصلحت خودمون رو بدونیم ...

اگه می ترسیم که هیچی ... اگر هم نه چرا اصلا کسی باید به ما متذکر بشه ...

رعایت کنیم ...

جدی جدی ... بیان بگن کرونا اومد ... کرونا رفت ...

بالاخره دیگه!!!

دو/

می گن از مرگ همسایه و دوست و آشنا خوشحال نباید بودن ...

وگرنه می شیم اون خیاط که بالاخره خودشم ... تو کوزه افتاد ... گفته باشم !

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یهو دیدیم جناب بهداد و دوستاشون اومدن فیلم برداری ... من رفتم امضا بگیرم دوستم گفت:بی کلا!دیگه از مد افتاده ... من گفتم : اصلا این طور نیست ... جناب بهداد یه جوریه آدم دلش می خواد یه فیلم باشه از ایشون ... همیشه ... یه عمر نگاه کنه ...

نگو ایشون پشت سر من ایستاده ... قلم پارکرشونو اهدا کردن به من و گفتن:خانم!سینما هم سینمای قدیم ... دیگه ماهم باید بیائیم اینجور جاها ...

متاسفم!که فضا هم فضای چندان خوبی نیس...

بقول بهجت خانم جون: کاچی بعض ... هیچی...

سیزده:

من البته زیاد به قوانین حمل سلاح و اسلحه و محدویت و حکم تیر و حمل سلاح سرد... وارد نیستم!!!! ... ولی ...

اگر از من بپرسن یه کاری می کنم ... بعضیا بترسن کارد آشپزخونه رو هم تو دستشون بگیرن ...

چه خبره؟

آدم دلش نمی خواد خبرارو بخونه ... مرغ کیلوئی بیست تومن نهایتی رو می خوابو نن تو تریاک فلان قدری ...

بعد آدمیزاد بدبخت باید تنش بلرزه ...خواهرم مادرم برادرم پدرم ... چه خبره؟!

اینا اعضای خانواده ان ها؟!

شغل قصابی کلا مکروه ... بعد ... خشن نباشین ... گناه داره ...

همدیگرو لت پار نکنین ...

بعدا نگین هیچکی هیچی به ما نگفت ...

چهارده:

انقد غر نزنین بدبختا!و انقد بد بختیا تونو نشمرین ...

مثل من با کلاس باشین ...

برین فیلمای آخر الزمانی رو ببینین ... نگا کنین به کدوماش نزدیکترین خودتونو آماده کنین ...

البته من یکی با داشتن بیماری های زمینه ای و فرا زمینهای!کلا برا مردن آماده ام ... این از من!

قبرم دارم ... بیمه ام دارم!بعد عرضم به حضورتون ... آدم خوبی ام میگن هستم ... مثلا مهربونم!

 

 

پانزده:

آن سیاست که مرا برد به عشق تو علی(ع9...

تا نیاورد جسد را ... زندگانی کرد ...

..............................................

زنده ای باور من این ...

دل من این ... گنهم این ...

مهدیا (ع)...

منتظرم ...

که بیائی...

" در انتظار ظهوریم ... "

 

 

۱۹ تیر ۹۹ ، ۱۶:۱۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

" میم" واژه ی مالکیتم بود ... خوردمش! وقتی مالک " تو" نبودم!

یک:

پس از دویدنم ... توی گوش دیوار !... " لیلا وار"!

افتادی به خواب ... ولی دیگر..." سایه " می دیدی!

دو:

روی تخت ...

گلبرگ های " رز" خشکیده ...

از گرمای بی تنفس اتاق !

" آدم کو"؟!

درخانه های رفته از عشق ...

تنها " کلید" لذت دیدار می کشد!!!

سه:

مهم تر از تو ..." یوسفم " پیدا کردن عشقم بود ...

ممکن نبود بعد از تو ... مرددیگری باشد و ..." عشق"!

 

 

چهار:

بی راه که می رفتی ... می رسیدی به من!

" بی سیاست ترین " گام تو ...

                                     رسیدن به دانشکده ی من بود ...: علوم سیاسی!

پنج:

مردند خستگان تو ... ای عشق بی قرار...

دررگ ... پی جریان مرگ هم ..." مهدی"عج" در انتظار!

شش:

مزار شش گوشه ات را به قدرت فاطمه (س)...

دست کسی که عشق ندارد ... نمی رسد!...

 

 

هفت:

یک/

داشتم فکر می کردم که" سوکس" بودن چه لذتی دارد و...چه وحشتی!

که به این جمله زیست شناس معروفپروفسور" پی پی " رسیدم که در آینده " سوکس" بهترین منبع غذائی جهان خواهد بود!

دراین یاد داشت بر آنم که از شوما!بخواهم که مرغ و گوسفند و گاو ... خیلی وقت نمی شود که منبع غذائی شمایند و دانه و جا و مکان برایشان فراهم می کنید ... اگر خوب به ماهم برسید ... می توانید روی ماهم حسابی حساب کنید!

به عبارت صحیح تر می توانید مارا از جایگاه فاضلاب مستراح به جایگاه پرورش " سوکس" ارتقا داده و لااقل برای اینده ... افقی روشن کنید ...

"bardasht az zehne nevisandeye mashhiur"  peyman ghasem khany "boinyan gozare e vazheye " سوکس" be jaye" سوسک" dar filmnameh

دو/

انقدر به جان دادنت نگاه می کنم تا ببینم چطور می میری؟!

بعد پا می شوم دورت را " کروکی" می کشم و به بچه های آگاهی زنگ می زنم .... ای دزد زالو صفت!

پانصد هزار تومان ! از بانک دزدیدی و فکر کردی که من ... مرده ام؟!

اتفاقا داشتم حقوق می گرفتم که با کلت کامارو زدو وسط پیشانیت و بعد برای اینکه بانک کثیف نشود ... انداختمت توی کوچه ... بعد نگاه ات کردم چطور می میری و بعد دورت را " کروکی" کشیدم!

ahan!" parvize parastooey " am!

az neveshtehaye zehne " kianooshe ayari" nevisandeye mashhoor

سه/

هیچ کس درخانه نبود!

بوی عطر تو داشت از اتاق خواب بالا می آمد... طاقتم نبود که ببینمت ... پله هارا پریدم بالا...

دیدم رفته ای و از تو ... فقط یک نامه مانده!

آنقدر با عجله رفته بودی که عطر" ورساچه" ات ... شکسته بود و مرا به غلط انداخته بود ...

فکر کردم خوب حیف!

افتادم روی تخت و خوابیدم ...حالا حالاها وقت هست که ... نامه ات را بخوانم ...

بعدا باید فکر یک آشپز خوشگل هم باشم ... ترجیحا شبیه مامانم که بوی قورمه سبزی بدهد ... تا حساسیتم به عطرهای فرانسوی ... کم شود!

bardasht az zehne honar pisheye mashhoor" hamed beh dad" dar boresh haey az khaneshe filmnameye " manoochehre hady"

]چهار/

دارم می میرم ... پول ندارم و نتوانسته ام انتقام کبوتر را بگیرم ...

از حس بد حقارت ،روی دیدن کسی را ندارم ... در باز می شود و دختر خاله ام می آید تو ... النگوهایش را در می آورد و می گذارد کنار بالشم ...

می گوید به شوهرش می تواند دروغ بگوید!ولی من بروم و انتقام کبوتر را بگیرم ...

اسکلتم را جا به جا می کنم و یک آن می گویم ... کاش همین لیلا زنم بود!

حوب بعد النگو هارا بر می دارم ... اول می روم قهوه خانه و بعد نقشه انتقام کبوتر را می کشم ...

bardashty az zehne " alenn deloon" bad az khandane filmname " tooghy"

پنج/

تو تنها کسی هستی که ذهن مرا می خوانی ...

و انصافا ... خنثی ترین رفتارهارا داری چون نمی خواهی درکارخدا دخالت بکنب و عقب بکشی...

همین دیروز دلم" جگر " می خواست ... به چشم هایت نگاه کردم ... سرت را داشتی تکان می دادی و یس اوکی می گفتی که یادم افتاد درفریزر داریم ...

بعد شام فرمایش نمودید: چقدر بامن همفکرید ...

می دانم که فکر مرا می خوانید ... اصلا درمورد شما فکر بد نمی کنم ... غلط بی جا کنم ... چون شما که عشق اید و مهربان ...

ghesmaty az zehne " ezhdehaye soraty hamsare khre sherej" ghesmate dovvom"

این نوشته هارا باور نکنید : خانم مددی!

 

 

هشت:

ترومپ!

دنیا بانک قشنگی بود که می خواستیم" بزنیم"!

اندازه ی حقوقمان هم نصیب ما ... نشد!!!

نه:

مامان بنز:

ببین تیوولی خانم ! از خونه ی من برو بیرون ... ممنون که یه بدبخت رو بدبخت تر و یه خوش بخت سطح بالا رو عصبونی کردی!

تیوولی خانم:

بفرمائید:

مامان بنز:

این چیه چک؟چک پژو؟! میدونستی قبلا سرزندگی پرایدم همچین داستانی داشتیم؟

تیوولی خانم:

نه! اصلا هم برام مهم نیس!

مامان بنز:

من دست بهش نمی زنم! خودتون بفرمائید:

تیوولی خان:

حکم اعدام پژو خان!

پرایدغش از خنده:

خانم پاشو از زندگی ما برو بیرون ... اینا عادتشونه هزینه ها تو حساب می کنن جمع می بندن میندازنت بیرون ...

مامان بنز با خنده:

پژو با چه گروهی همکاری ... کجا قتل و به چه شکلی محکوم شدی؟!

بابا پژو:

مهریه ی خانم برداشته شدن اتاقم و افتادنم تو کوره های آجر پزی جنوب تهرانه!

ننه خاوربا خنده:

خب می بردت می کردت!

تیوولی خانم با عصبانیت:

یعنی شما جوون پژو جونتون براتون اهمیت نداره ... ما بکنیم؟!پولش کنیم؟!

مامان بنز:

خوب تو یه بدبخت رو بردی! برو بکن اش تو کوره!واللا دیگه خوشبختمونو می بردی ... این دیگه از اینی که هست بدبختر نمیشه!

ناگهان پلیس 110 به همراهی بابا بیوک :

خانم بارعایت حجاب تشریف بیارین بیرون ...

یک روز بعد بابا پژو:

دارم برمی گردم فرانسه ... می خوام ادامه تحصیل بدم ... برم سوربون ... اصلا توزندگی قدر خودمو ندونستم ... اگه بچه های قدیم بشنفن!!!

مامان بنز:

لازم نکرده!تو عمل اشتباهی مغزتم جراحی کردن ... یه لایه برداری از مغزت می کنن خوب میشی...

بابا پژو:

نه! طاقت ندارم! زیر عمل میمیرم!

همه:

نه! چیزی نیست! مگه از مردن میترسی ... پژو آتیشی ...

 

ده:

رهبرم ...

سخت گرفتند امتحان زندگی از ما که برگردیم ...

دیدند عشق ما به علی(ع) کم نشد ... دکترا دادند!

 

یازده:

عشق درما درحال شکل گرفتن ممکنه خفه کنه! و بعدا به شکل وسواس گونه و مشکل داری باعث بشه که دیگران رورنج بدیم تا اونجا که بخوان دخلمون رو بیارن ...

مثال ها:

عشق ما به شرلوک هولمز: دلیل روانشناسانه: فضولی!خود بزرگ بینی!زندگی رویائی درلندن قرن 19 و تجرد با شانس بالا!

عشق ما به استادمون دردانشگاه:

دلیل روانشناسانه: خفتگی لذت 20 ! بالا دستی بودن مون تا ابد با دانشجویان دیگر!مازوخیست و خود آزاری!

عشق ما که استادیم به دانشجوومون: خفتگی لذت پائین دستی بودن! فرار از دانش کم! سادیست کاملا آشکار در دانشجو آزاری تا پایان عمر!

عشق ما به افراد مشهور که دیدیم یا ملاقات کردیم: خیال ما دردزدی شهرتشون!انکار درونی استعدادهای ما توسط دیگران !پاسخ منفی خانواده مون از ثبت نام ما درهنرستان ...

 

آیا به این موضوع که چقدر می تونیم زندگی دیگران رو به گند بکشیم و روشون تاثیر منفی بذاریم فکر کردید؟

در این بیان منفی متوجه نکات جالبی میشیم ..

کلا تا زمانی که دیگران را در انتخاب خودمون خل و خودمون رو درانتخاب دیگران عقل کل فرض می کنیم ... می رویم و نمی رسیم ...

شاید هم می دویم و ازما بهره ها که می برند ...

همینکه می گیرندمون می کشندمون!واللا!

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... که یک هو ... دیدیم دوتا از سیاستمداران بزگ جهان اومدن دیدار ... من از یکیشون پرسیدم: قربان نظرتون راجع به زندگی ما درفضا چیه؟! ایشون خندیدند و فرمودند: خانم! از نظرمن بسیاری از بانوان درفضا وضعیت بهتری برای همسرانشون فراهم می کنند تا زمین ... هم آسمانی اند! و هم صداشون آزار دهنده نیس ...

بعد درحالی که به من لبخند می زدند ادامه دادند:

ما فامیل های بهجت خانم جون از فضا نوردی بانوان ... حمایت می کنیم !!!

 

 

سیزده:

شنیدستم که بانوئی درارادت به ادبیات نزد استاد گرانقدری رفته و فرمودند:

ای جناب! دستور فرموده که ما سه هزار بیت خویش را درحلق خانم مددی بریزیم و نام خویش افشا نکنیم ! چرا که درعشق مان به ادبیات نام ما فدا و نام ایشان بزرگ جلوه شود و آبروی ادبیات در قرون معاصر نرود ...

استاد گرانقدر سکوتی طولانی کرده و فرمودند:

عزیز!هرکس درجایگاه خویش ... که احمق اگر نتواند ... زحمت به زور کشد!

خواستم عریضا کنم اینجا که آری...

احمق زحمت به زور کشد .......................  وزور به احمق آید و بلافاصله از میدان نرود! که فکر کند روزی برسد ... که بتواند...

گریه کنم من دراین حال خویش .................................. احمقم و دانم از احوال خویش !!!

 

گوگول نیکلایانف

 

چهارده:

بوی بهبود زاوضاع جهان می شنوم ...

انشالله آزادی ... رفع بند از دستان پدران و نان آوران خانوارها در این شرایط ... رفع قرض و ادای دین

الله اکبر ... خدای بزرگ است و همه جا هست ...

 

 

 

دهه کرامت : باشد دردعایمان از امام رحمت امام رضا (ع) بخواهیم گشایش باشد و ... سلامتی بیماران

 

۰۸ تیر ۹۹ ، ۰۰:۴۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی