بی شمس

ادبی

گفتگوی دال با ... الاغ!

یک:

درون چشم ماهی تنگ... دنیای انسانی...

چه خوب!

همیشه عید است و بهار بهار بهار...

دو:

پشت میله ها درخوابم...

وتمایل به خواب خواب تا آزادی....

می پیچم میان ملحفه های خنک ....

بیست سال بعد؛ فرداست!

سه:

زیاد زنده ام...

درگور خود که مسیح...

هنگام عبور ؛ دستم را می گیرد و .. می کشد بیرون!

 

 

چهار:

بین تمام چشم های عالم ؛ نگاه تو ...

انتظار قرض می دهد به ذهن من ؛ دوباره ببینمت!

پنج:

درخواب دنیای من تغییر می کند ...

پیرم!

وصد سال بعد از زمان خودم ؛ زلیخا...

یوسف را هنوز ندیده ام...

و...

درفریب زمان!

شش:

مزار شش گو شه ات را یا حسین(ع) درزیارت خود ...

می بوسم و دعای من ... ظهور امام زمان (ع) است ... تو می دانی ...

 

 

 

هفت:

یک/

شهرهای بازی زیادی درتهران بود که حالا نیست!و چقدر خوشبخت بودیم که هرهفته یکبار مارا بهانه می کردند و همگی می رفتیم ...

حالا تقریبا روبروی هتل بزرگ (/) می شود ... لونا پارک سابق که بلیطش را تقریبا مجانی به پدرمن می دادند منتها باید از کجا تا کجا می رفتیم ...

یکی از جالب ترین قسمت های لونا پارک تونل وحشت بود که برای بیماران قلبی توصیه نمی شد! درمیانه ی تونل اسکلت وحشتناکی از تابوت بر می خاست و درحالی که سرعت قطار درون تونل کم شده بود پیراهن شمارا رها نمی کرد ...

بهترین و خاطره انگیز ترین شهربازی تهران در دوران کودکی من که الان دیگر نیست اتوبان کودک بالاتر از مهدیه تهران بود که روبروی منزل یکی از اقوام پدرم بود ...

متاسفانه الان اتوبان کودک به باغی متروک تبدیل شده ... یادش بخیر پیست اتومبیل رانی کودک داشت و جزو بهترین شهربازی های مورد علاقه ی من بود ...

شهر بازی دیگر تهران در محله ی می نی سیتی با همین نام بود که به نسبت بقیه خلوت تر بود ولی شهر بازی ونک نرسیده به میدان از همه جای شهر تهران شلوغتر بود ...حالا بعد بازی و چرخ و فلک مشهورش هوس باغ وحش می کردیم که کمی بالاتر نرسیده به چهارراه پارک وی بود ...

لازم به ذکر است که باغ وحش تهران بدلیل بوی بد حیوانات و شلوغی بیش از حد و شکایت ساکنین محل بعدا به پارک ارم منتقل شد ...

اوووف شما باورتان می شود!!!

دو/

بی ادبی نباشد بی ادبی نباشد به شما چه؟

من عاشق شده ام یا خیر؟ دیگر فضولی چقدر...

همین دیشب سئوال پشت سئوال از من ...

من در دانشگاه هاروارد مجرد... من در کلوب نیو یورک مجرد؛ من در توکیو در سیتما مجرد؛ بعد چقدر باید شما فضول باشید که دماغتان را به شیشه بچسبانید ؛ اشک از چشمانتان بریزد و بپرسید : توهم عاشق شدی یانه؟

عزیزم! ماهی گران قیمتی مثل من دیگر جفت می خواهد چکار؟ اصلا مغز می خواهد چکار؟ اصلا چرا بایددر  جنس خودم دغدغه داشته باشم ؟... ندارم.

ولم کن می فهمی؟

سه/

اگر می دانستی نازنین مرا نمی بخشیدی...

این بار دنبالت دویدم و بازهم تو متوجه نشدی!

گوشه ی نرده ی راهرو گیر کرد به آستینم و از تو عقب افتادم ؛ جنابعالی هم رفتید ...

آرزو کردم اتفاقی بیفتد تا درتعقیب به تو برسم؛ دیدم رسیده ام ... پلیس هم رسیده... اورژانس هم رسیده... و از همه بد تر انگار عزرائیل هم ...

همان مچ دستم که به نرده گیر کرده بود را گاز زدم ؛ پلیس می پرسید که چرا انقدر زود رسیده ام و من هم می گفتم : خیابان ها آن وقت شب خلوت بوده ...

موتورت را بلند کردند و بردند و خودت را آوردند بیمارستان ... سر زعفرانیه ...همه چی تر کیده بود ...

آوردیمت بیمارستان گاندی ! چقدر فیلم های هندی دوست داشتی ...

سه روز است خیالم کاملا راحت است ... توی بیش فعال سه ماه باید روی تخت خواب بخوابی و من باید بالای سرت باشم ...

برای افراد پا به سن گذاشته ای مثل ما حتی غذای بیمارستان خوشمزه است ...

آی بیمه داشتن چه خوب است!

جهنم!که کجا می رفتی ... فکر کنم داشتی می رفتی شوهر خواهر من را از باز داشتگاه در بیاوری ... خوب شد که نرفتی ؛ آن هم رفت زندان و انشالله آدم بشود و بیاید بیرون !

نازنین! تو استراحت کن ... من هم بالای سرت با خیال راحت ...

ایییی جان!

 

 

هشت:

تو ای ستاره ی شب ...

تو ای بهانه ی قلب ...

                           تورا خدا نگهدار !

نه:

مامان بنز:

جای بابا بیوک تو خونه خیلی خالیه !

ننه خاور:

مرد خیانتکاری بود!آخرش با خواهری رفت که فکرش رو نمی کردم ولی ... اصلا روی اعصاب من تاثیری نداشت!

بوگاتی:

مادرمن!قرنطینه ست شهر!همه بیمار شدن ... لابد خواهرشم گرفته خودشم مشکوکه ... پاشه بیاد چی بگه آخه...

بابا پژو:

عمه نیسان z یک کلمه حرف نزد ولی عمل کرد ! ننه خاور شما از اول فقط شعار دادی...

ننه خاور با حرص:

بیا ! پسر بزرگ کن! آره دیگخ اون ویلای 500 میلیاردی رو به من نشون بدن منم میرم!تو که شدی خوشگله پسر! بابا بیوکت ام که دیگه نگو...

پراید:

انگار مردم ریختن ما بریم جمع کنیم!نیومده ایران که پارتی بگره ... اومده یه ماهی بمونه بعدش بره ...

ننه خاور:

من می دونم آخرش عین سریال خانه ی امن عمه نیسان zتون رو بابابا بیوک دستگیر می کنن ...

پراید:

بابا 30 ساله یه ویلا ساختن تو لواسون چه می دونستن عسلک رو بغلش می سازن ...

ناگهان لامبورگینی و پورشه:

ننه خاور! بابا بیوک پیام داده رو واتس آپ که داره می آد تهران ...

ننه خاور با پنهان کردن خوشحالی خیلی زیر پوستی مثلا:

کثافت!تو این مرض و بدبختی می خوام نیاد!

........................................................

یک ساعت بعد ننه خاور بابابا بیوک روبروی هم نشسته اند ... ناگهان بابا پژو:

می گم ننه ! رژ لب و رژ گونه ات رو از کجا خریدی ... بگم مامان بنز من ام بخره !

بابا بیوک:

بتو چه پسر؟خاور اگه رژ لب ام نزنه اینجوری وحشی آرایش نکنه ... من بازم دوسش دارم!

مامان بنز:

قربون خدابرم...جل الخالق... زن و شوهر دعواکنند ابلهان باور کنند....

 

 

 

ده:

رهبرم...سوختن اگر سوختن است ...

خاکسترما ...

اشکالی نیست اگر دلیل ...

عشق علی و آل علی (ع) باشد ...

 

 

 

یازده:

یک/

بسیار متاسفم و غمگین که دوستان می روند ...

چه کسی فکرش را می کرد ... می گویند در خانه بمانید و بیرون نروید چشم ولی اصلا مسئله خانه است ... درخانه ای که یکی از عزیزان نیست انسان جای خالی اش را چه کند؟... همکاری همسرش را از دست داد چند روز بعد آمد مدرسه ... گفت کار می کنم فراموشم می شود...

الان کجا برویم ...و این غم هارا کجا بریزیم دور...

خدابیامرزد رفتگان را و روحشان را قرین رحمت کند ...

دو/

دارم نوای العجل العجل العجل را می شنوم ...

درفضائی هستم که دوستش دارم و اعتقادش را دارم ...

می آید ...

می دانم دراین دنیا فیزیک می گوید سرعت نور بسیار است و حتی 90 سال عمر ما چقدر از سرعت نور است مگر؟ ما چه می دانیم عاقبت کاررا ...

دستمان را بسپاریم دست خدا...

سه/

هفته بسیج است...

این هفته را به تمام دوستانی که سال هاست مخلصانه دارند فعالیت می کنند تبریک عرض می کنم

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... ای دادو بی داد " عکس بد "!همین طور داشتیم پاک می کردیم که فرمانده مان گفت: اشکالی نیست...

گفتیم : بابا " عکس بد " است ها!فرمانده گفت: بگذارید همه اش بیاید خخودتان هم کنار بروید بعد بیائید همه را یکجا پاک کنید ...

گفتیم:خوب! بعد دوستمان که تازه آمده گفت: این مصادیق دههی 60 است ها!درزمین مصادیقی هست که مربوط می شود دیگر به قرن پانزده!!!

من گفتم: جهنم به ما چه ! ولی فکر کردم راستی؟

بعد یاد بهجت خانوم جان افتاده و از ایشان یک عکس خواستم ...

ایشان هم نامردی نکرده تصویر خودشان را بامامان اینجانب فرستادند ...

جل الخالق!

 

سیزده:

استاد " دال":

می گم عزیزم اگه می تونی فردا بیا من یه سر اومدم ایران ! دلم برات خیلی تنگ شده ...

ناگهان صدائی ضعیف:

اهممم!

استاد" دال":

چی؟ تو کی اومدی؟یکساعته من بدبخت با خودم تو کلاس تنهام!خوب اهههم که چی؟ آخر کلاس اومدی!...

صدائی ضعیف از یک دانشجو:

استاد همه خونه ی ما جمع ان! خونه هاشون نت نداشت... جز ا.خ. از اول کلاس ام بودیم ... الان انگار آخرشه؟ نه؟

استاد " دال":

اصلا ام اینطور نیست ... تازه 5 دقیقه اس شروع شده ...

صدای ضعیف:

استاد 45 دقیقه اس دارید با یکی حرف می زنید ... عزیزم و اینطور حرفا ... ما ساکت بودیم ...

استاد " دال":

من خارج بودما!این حرفا تازه برای یه استاد امتیاز جلب توجه دانشجو محسوب میشه!

ناگهان صدای بم و قوی:

استاد! برادر!ما تشریف ببریم؟برای ما امتیاز محسوب نمیشه؟

استاد" دال":

چرا!همه تشریف ببرید!انشالله هفته ی بعد...

ناگهان همه قطع تماس!

 

چهارده:

دوستت داشتم و میان دست هایم ...

تورا نگه داشته بودم ...

پرواز کردی که پرواز کردنی ... عاقبت پرواز می کند ...

رها می شود و می رود ...

 

پانزده:

من تبلیغ محسن کیائی رو در تلویزیون بیشتر از نوید محمد زاده دوست دارم هرچند اگه دوران سینما بود این کار درست نبود چون مردم نباید هنرپیشه ی سینمارو در تلویزیون ببینن هرچند دو دقیقه!

محسن کیائی درعرض یک دقیقه مرتب می دوه اینور و اونور و کلا بامزه است و اکت داره و ظرفیتش برای نقش کمدی بالاست ولی نوید محمدزاده همش راه می ره و بین یه گروه تئاتری پز می ده و رژه میره ...!!!

کلا درکار البته انتقاد زیاد هست ...

سال ها پیش امین حیائی خیلی درفن بیان مشکل داشت که الان نداره و بر می گرده به کلاسهای فن بیان و خوانندگی که می رفت همین طور حامد بهداد حرف می زد من اصلا متوجه نمی شدم ... تند و خاص صحبت می کرد که الان بسیار بهتر شده و درحد عالی ...

اصلا هنرپیشه های مرد فعلی ایران با قدیمی ها فاصله ی زیادی دارن و مقایسه  اونها با هم کار اشتباهیه یکیش سر همین صداست که کلا قدیم روی صدای همه شون دوبله بوده...

انشالله دوران کرونائی سپری بشه و برسه دورانی که بازم بریم سینما البته اکران آنلاین رو همین الانشم می تونیم ببینیم ...

منظورم صدای دالبی هستش و صحنه ی بزرگ سینما ...ما همیشه می رفتیم سینما مگامال بسیار اونجا رو می پسندیدم ...

دوباره اگه خدا بخواد همه چی بر می گرده سرجای خودش ...

دراین دوران اکران آنلاین رو ببینیم ...

از سینمای ایران حمایت کنیم ...

 

 

۰۵ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

" اثر شوفر" یادمه ... خدانگهدارمه!

یک:

روز میان چشمان تو؛ کوتاه آمد!

                                      از عشق شب یلدا؛ خمار...خمار!

دو:

مثل عنکبوت مرا می خورد........... در حس پروانه ای ...

و می تنید روی تنم ؛ حس زندان....... در حس پروانه ای...

کجا بود احساس آزادیم ؛ در تنگنا.......... در حس پروانه ای ...

در بیداری ؛ کاش خواب بودم و نمی دیدم .......... در حس پروانه ای...

بالهایم قدرت گرفت از سوختن....................... در حس پروانه ای ...

و پر کشیدم از دام عنکبوتیت................ در حس پروانه ای ...

سوختن سوختن سوختن ...................در حس پروانه ای ...!!!

سه:

انگار بی حضور تو...

هم می توان گرفت...

جشن تولدی که ...

درون درون من ...

فردای سنگ قبر!

 

 

چهار:

یوسف؛

بیا برگردیم و باهم شروع کنیم ؛

مرا هم کنار تو بیندازند توی چاه!

شاید خدا؛

از آن اول داستان ؛ کمک کند!

پنج:

دلم سوزاندی و گفتی؛ دیده نمی شود!

آن کلبه که از تو سوخت؛ دیدند از آسمان!

شش:

مزار شش گوشه ات را دست نمی کشم یا حسین(ع)...

یا پای پیاده ام یا که پای قلب خود ایستاده؛ یا حسین(ع)...

 

 

هفت:

یک/

بی خود و بی جهت دلم شور می زند!انگار بقول قدیمی ها دارند توی دلم رخت می شورند؛ می آیم جلو پنجره ... هیچ کس نیست ! اینجای تهران آنجاست که هیچ کس فکرش را نمی کند؛ دوسه تا خانه ی شیک هم باشد!

...............

می بینم یک ماشین مدل بالای جدید ایستاده و یکنفر تکیه داده و دارد سیگار می کشد.

سرش را می کند توی ماشین و صدای خواننده ای درفضا ی ساکت  می پیچد: دریا.... دریا!

هنوزدلم شور می زند!

مردی که به ماشین تکیه داده ماشین را ترک می کند و به سمت خانه ی ما می آید...جوان است و

غمگین...پائین پائین پای خودم مقابل در می ایستد و بالا را نگاه می کند ؛ چشمانمان به چشم هم

می خورد... زنگ!

دلشوره ام بیشتر می شود ؛ کسی از خانه در را باز می کند و بعد... مرد وارد خانه می شود ...

مادرم می نشیند واو... در سکوت ...

بعد وقتی دارد چای را مزمزه می کند می گوید:احساس کردم پشت پنجره بود! یه لحظه ... اجازه

می دید برم اتاقش ببینم؟

وارد اتاق می شود ... کنار من می ایستد و بیرون را نگاه می کند ... اشکش را با دستش پاک می

کند و زمزمه می کند:

فکر نمی کردمبمیری!فکر نمی کردم دلم برات تنگ شه!فکر نمی کردم عذاب وجدان بگیرم!فکر

نمیکردم با سهم الارثت ماشین مدل بالا بخرم! فکر نمی کردم مریض شم!...

میدونم اینجائی... دیگه منو میبخشی؟

دلم هنوز شور می زند!از خیلی قبل دلشوره داشتم ... پس بگو اینهمه دردسر؟ از دست من مرده چه

بر می آید؟

چند دقیقه دیگر می بینمش ... دارد سوار ماشین می شود که برود ... سرش را بر می گرداند و انگار

خداحافظی...

شاید می داند آنجا که او می رود ... جای من نیست و نبود و ... هرگز!!!

دو/

کلا جوراب زنانه دردوران ما چیز خنده داری بود!

یکی از موارد استفاده ی جوراب زنانه زمانی بود که وارد آشپزخانه می شدی و شیر آب را باز می

کردی یکجور آب پخش کن بود یا آب نریز حرفه ای!که بعدا در حمام و سایر شیر آب های خانگی و

اداری و بقول گفتنی سایر سرویس های بهداشتی و چه می دانم ! مورد استفاده قرار گرفت...

در بخش کمدی استفاده ی نمادین سارقین برای عدم شناسائی خودشان بود...

سارقینی که دربانک و هرجای دیگر از جوراب روی صورت خودشان استفاده می کردند و می توان یکی

از شاهکارهای وودی آلن کارگردان معروف را استفاده از جوراب زنانه درصحنه ی سرقت دانست که

بعدها توسط دیگران گرته برداری شد و مورد استفاده قرار گرفت.

دقیقا در دهه شصت آن زمان که مارا وادار می کردند تا با ساده ترین ابزار چیزهای زیبا بسازیم ؛

جوراب زنانه یکی از مهمترین ابزار بود ...

 من با سیم های نازک گلبرگ می ساختم و بعد دورشان را با جوراب زنانه می پیچیدم و بعد وارد زنگ

های نقاشی می کردم و مثلا گل های مصنوعی رنگارنگ می ساختم!

با این ترفند موفق شدم درس حرفه و فن خودم را مرتبا بیست بگیرم!

 درموارد دیگر جوراب زنانه نقش صافی داشت خوب یادم است که مادرم هنگام درست کردن شربت!

از جوراب زنانه استفاده می کرد ولی دقیقا خاطرم نیست چطور و اینها ...

غیر از موارد ذکر شده که استفاده از جوراب ( زنانه)را نشان دادیم اهمیت استفاده از جوراب زنانه

هنگامی بالاتر رفت که از نظر اجتماعی ما باید حتما جوراب می پوشیدیم و اگر نمی پوشیدیم اشکال

داشت و بطور کلی جوراب سفید و رنگی هم همین طور!

در جلسات مهمانی خانوادگی و فامیلی مادرم اعتقاد داشت که جوراب و جوراب شلواری زنانه پای

خانم هارا زیباتر نشان داده و پوشیدنش ضروری می باشد!و هر کس نپوشد کلاس ندارد!

جل الخالق اینهارا که گفتم باور دارید؟

یا فکر می کنید داستان گفتم تا شمارا فریب بدهم؟

با من تماس بگیرید!

سه/

ای نازنین! شاید ما دردوران خاصی باشیم و مجبور باشیم از هم جداشویم!

پاندمی درد عجیبی برای بشریت است و درمان آن مشکلاتی دارد...

بیا همدیگر را توی دلمان نکشیم ... و حسودی هم را کمتر بکنیم ...

اگر قرار است فردا من دیگر دراین دنیا نباشم ؛ چه فایده دارد که زیر پیراهنی تو را توی ماشین

لباسشوئی صورتی کرده باشم و تو دلخور شوی ...

چه فایده دارد که مثل امروز پول بدهم رب انار ؛ سرم کلاه برود و هزار تا چیز تویش باشد به جز خود انار...

اصلا چه فایده دارد که مامان تورا ؛ اندازه ی مامان خودم دوست داشته باشم ...

بیا دیگر خیلی خیلی دوست باشیم و بقول قدیمی ها عین آدم این دوصباح زندگی را کنار هم باشیم

و برسیم در آینده انشالله به عروس و داماد...

نه؟!خوشحای من انقدر می فهمم ؟

لیلون

 

هشت:

ترومپ!

دیدم دلم نیامد که اینجا ننویسم ...

مردانه رفتن از قانونی رفتن ... عزیزمن... بهتر است...

 

نه:

مامان بنز:

دیدیش؟

بوگاتی:

آره لامصب چی بود...

مامان بنز:

یواش حرف بزن ! دلم نمی خواد حساسیت ایجاد کنم ... ننه خاور چن سال پیش یه سکته ی خفیف کرده ...سر زن دوم پراید یادته که؟

بوگاتی:

آره...

مامان بنز:

چی کار کنیم یه ذره از اینی که هستیم با کلاس تر به نظر بیائیم ...

بوگاتی:

فکر کنم دیگه دیرشده ...

بابا بیوک:

خانما؛ تشریف بیارید... خواهرم نیسان zخانوم دارن تشریف می برن ویلاشون لواسون ؛ می خان خداحافظی کنن!

مامان بنز:

ای وای! البته کلبه ی درویشی ما قابل سرکارخانم رو نداشت واقعا حیف!

بوگاتی:

خیلی دوست داشتم از ایشون درمنزل پدری در سیسیل ایتالیا پذیرائی می کردم ...

بابا بیوک:

بسیار تشکر می کنند و می گند که بسیار خوش گذشت ...

مامان بنز:

اممم خوب پس خدارو شکر!

ناگهان ننه خاور:

به جهنم تشریف ببرن!اصلا کی ایشون رو دعوت کرده بود که ایشون یهوئی تشریف بیارن!صد سال برن برنگردن! واه واه افاده! آ،تابه لگن هفت دست شام و ناهار هیچی !

بابا پزو:

مامان زور نزن!عمه نیسان zتو گوشش هندز فری داره صدای منشیش رو گوش میده که هر لحظه گزارش فروش محصولاتشون رو می ده ...

ننه خاور:

ای بختور هی!یعنی نشنید!

بابا بیوک:

این البته از ارزشهای شما چیزی کم نمیکنه خاورجان! ما داریم می ریم؛ این قیافتو با صد من عسل نمیشه خورد!

ننه خاور:

عیب نداره حالا...

بابا بیوک:

خواهرم میگه خانمت همونی که بوده هست ولی صدسال پیرتر ...

مامان بنز:

آؤه دیگه نگاش کن چن سالشه عین دختر چهارده ساله اس...

بوگاتی:

عمه های منم اینجورین ...

پراید:

قربون خدابرم؛ جهان عمه در عمه است ... هیچ هیچ...

 

یازده:

یک /

خدایشان بیامرزد امشب شب پنجشنبه است همگی رفتگان را ...

شایسته است یادی بکنم از استادی که مرا نمی شناخت ولی از علم ایشان بهره ها بردم البته پیشترها گفته بودم از" استاد جناب دکتر داوود فیرحی"... استاد بسیار ارجمند اندیشه سیاسی دراسلام و دانشگاه تهران ...

خاطرم هست اولین ترم از کارشناسی ارشد درکلاس استاد اندیشمندم جناب اشرفی تکلیفی داشتیم جهت ارائه مطلب و مقاله که اینجانب درپی نوشته ها و افکار فراوان به کتاب ماندگار جناب فیرحی رسیدم " قدرت؛ دانش ؛ و مشروعیت دراسلام( دوره میانه)" که از نشر نی به چاپ رسیده بود...

خواندن چند باره ی این کتاب درمن ودررشته ای که برگزیده بودم ؛ دگر گونی ای ایجاد کرد ...

ما که هیچ بزرگی را ندیده و نشناخته بودیم ولی با ژست مطالعه پیشتر از آن شیفته بزرگان دیگری بودیم و درهمان زمان داشتیم با مطالعه ی کتاب های دیگر همچون سه حکیم مسلمان از جناب حسین نصر دردرون خودمان تغییرو تحول را مشاهده می کردیم ...

کتاب جناب فیرحی هم اکنون مقابل من است ... و اغلب نوشته های کتاب با رنگ های زرد و صورتی و نارنجی هایلایت شده ؛ غم بزرگی ست و البته برای دانشجوئی چون من انگار گنجی از دست رفت...

خدایشان بیامرزد و جایگاهشان بالا ...

در این زمان برای اساتید دیگرم آرزوی سلامت دارم...

دو/

دوستان محترم کتاب دیگری از من به زودی به چاپ می رسد " آب و آتش : این بار درزمینه ی داستان از نشر فرهوش ...

سه/

اثر شوفر داستان غریبی ست زمانی که راننده ماکس پلانک به ایشان می گویدآنقدر سخنرانی های ایشان را شنیده که از خود ایشان بهتر بلد است و استاد می گوید اشکالی ندارد اینبار من کنار می نشینم و شما سخنرانی کن ...

راننده سخنرانی می کند و بعد از تمام شدن سخنرانی یکی از شنوندگان که گوئی دانشجوئی بوده سئوالی تخصصی می پرسد؛ راننده با درایت می گوید: عزیزم باورم نمی شود که شما سئوال به این سادگی را بپرسید حتی راننده ی من که اینجا نشسته از شما بهتر بلد است!راننده ی من ... جوابش را می دهید و استاد که خنده اش هم گرفته بوده پاسخ دانشجورامی دهد ...

باور کنیم بلد نیستیم راحت تریم ... و اگر کاری را که قبلا بلد نبودیم راحت انجام می دهیم حتما قبلا ترها بلد بودیم ...

اثر شوفر پاسخی ست به کسانی ( مثل من) که ... بله ... بلدی!!!

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... یا خدا یک صدائی از زمین می آد!

از اون بالا نگاه کردیم دیدیم همسایه ی ننه مون دوباره داره خونه شون رو بازسازی می کنه ...

شوهرش زمان شاه با کلنگ ؛ولی حالا انگار یه چیز برقی طور مثلا...

از بس خندیدیم از هفته ی پیش تا حالا که نگو ... این بالا احساس می کنیم وقتی کلنگ می خوره

صداش اینطور در می آد:عسل نکن! حالا بگذریم ...

شب دیدیم بهجت خانوم جون اینها پیامک زدن:از مادر عزیزتون خبر دارید؟

گفتیم: بله!عسل خانم اینادارن منزل شون رو نوسازی می کنن انشالله خونه ی قدیمی ننه مون هم

بشه متری 100 میلیون!

الان سه روزه بهجت خانوم جون اینها پیام ندادن!!!

 

سیزده:

استاد" دال" از انگلیس:

اوووه یور استیودنتس؛ وری وری فور فار فرام فور یو؛اند وری وری تنکس فور ایران استیودنتس اند ینیور سیتی!!!

ناگهان صدائی ضعیف انگار خروپف:

استاد" دال" :

اوووه انشالله همتون خوبید و بیداریدنه؟

ناگهان لیلی:

بله استاد!ساعت 5 صبحه ... اینترنتم عالیه! هممون بیداریم!

ناگهان مجنون:

لیلی جان!اینجا تعدادکاربران رو نوشته 4ها!

ناگهان استاد " دال" :

نفر چهارم کیه هان؟اون مهمه... شما هاکه...

صدای ضعیف:

استاد شمائید؟ بابا بفرمائید یه جوری ضبط و به بقیه می رسونیم ... شما تخیل کن ما سی نفریم!

استاد " دال":

اینجا خارجه ها!ادا دربیارید بعدا اینجا نمی تونید ادامه تحصیل بدید!

دانشجو با صدای ضعیف:

بابا استاد جون کوتا بیا!پولمون کجا بودآخه؟ به خاطر یه ساندویچ فلافل 4 تا پسریم 4 شب درمیون می خوریم ... این شماهستین از این جا به اونجا ... ادامه بفرمائید ... غم زیاده...

ناگهان لیلی:

اووووف!

ناگهان مجنون:

لیلی جون باورنکنیا!انقد ساده نباش ... فردا میشی مثل همین استاد دال توخارج گولت می زنن...

 

 

دوستان محترم ممنون که برای خواندن فکر دیگران اهمیت قائلید ... مطلب می خوانید ودوست دارید

ادامه بدهید بسیار ممنونم از یاران همیشگی اینجا ...

خاطرم هست درجوانی بانوئی شاعررا ازنزدیک دیدم ؛ شعرهای ایشان را از دوران کودکی می

خواندم ...تصور دیدار ایشان هنوز برایم لذت بخش است ...

خواندنی ها فراموش شدنی نیستند ...

بدانید اگر مرا باز ندید بی دیدار رویتان همیشه دوستتان داشتم و منتظرتان بودم...

مخلصتان: سیده لیلا مددی

۲۲ آبان ۹۹ ، ۲۱:۲۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سماور زغالی نیکلای طبق فرمایشات جنابعالی

یک:

میل داشتم به موی سیاه تو؛ ابر!

وقتی که اشک چشمم با قطره های باران؛ ...

به مرگ رفت!

دو:

وسیع؛ به اندازه ی قدرت دستان مادرم!

آغوش می خواستم ...

بیست و چهار سالم بود ولی ...

درون کودکم ؛ از امتحان می ترسید!

می دانستم!

خواهم آمد ؛ از امتحانات زیادی بیرون...

بی هیچ صفری که آبروی من؛...ببرد!

خویش را سپردم به وسعت دستان مادرم...

تا رفت...

تارفت ...

تا رفت ...

و بی نهایت پیرتر از بیست و چهار سالگی ...

هیچ صفری نتوانست مرا ؛ زمین بزند!

سه:

می روی تا... پیشگاه آفتاب رقصان؛ عروس!

ماه من؛ در مطلق تاریکی ام؛ احساس نور؟!!!!

 

 

 

چهار:

زبانم به چکار تو می آمد ...... بربستم دهانم را!

دیدگاه من به چکار تو می آمد ........... بربستم چشمانم را!

کلمات من به چکار  تو می آمد ............. بربستم ادبیاتم را!

دستانم به چکار تو می آمد ........... شکستم قلمم را!

پاهایم به چکار تو می آمد ............. قطع کردم سلوکم را!

رویاهایم به چکار تو می آمد .............. بربستم خوابهایم را!

صدایم به چکار تو می آمد ............... بربستم پلکهایم را !

اما....

درمیان شناسنامه زنده بودم!

به کارت می آمدم ...

عشق!

پنج:

ریختی میان قهوه ای چشم های من.......... سیاهی های شب!

ای وفااز من که درهر غصه ای ... یک قصه هست!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع)چون کعبه ...

هرسال عزم دیدار میکردم و زیارت ها ....

 

 

هفت:

یک/

داشتم دقیقا به ساعت نگاه می کردم و چای داغ را بابیسکوئیت فرو می دادم!

ساعت 10:30 دقیقه شب بود که موبایلم زنگ خورد ؛ لبخند زدم و درحالی که داشتم بشکن می زدم ؛ یک چرخ دور خود زدم و گوشی را برداشتم ؛ کارگردان مشهور م.و پشت خط بود!

باورتان نمی شود که 10:5 دقیقه ی شب برای من با او ؛ چقدر تفاوت داشت ؛ من انگار از نیمه های شب با کار سخت عبور کرده بودم و ایشان انگار تازه بعد از صبحانه ؛ یاد من افتاده بودند!

دو/

م.و را دوست داشتم چهره ی خوبی برای ازدواج داشت!ولی برای من که خواستگاری مثل لی مین هو داشتم رد کردنش غصه دارهم بود!

خوب می دانید درست است که خواستگار سطح بالا داشتن بین مردم خیلی خوب است ولی انسانباید حد خودش را بداند!و درضمن بد بختانه هر تعارفی را هم نمی شود پذیرفت!

حالا با آ سطح خواستگاری خارجی من بدبختانه م.و را که مرا می شناخت رد کردم که جزو هنرمندان داخلی ست و چهره ی خوبی هم دارد چون بعدا لی مین هو از من می پرسد من که شهرت جهانی دارم را گذاشته ای و با م.و زندگی می کنی؟!واقعا بدشانسم !

رفته ام پیش رمال و گفته : هفته آینده انشالله م.گ وطنی می اید و بالاخره جواب می دهم و خوشبخت می شوم!و آنقدرهم دیگر جای نگرانی سطح ام را نخواهم داشت!

برای دخترها خیلی مهم است و البته می دانید که ؛ اولویت من این است که انسان با هم وطن خودش ازدواج کند؛ ...

سه/

م.و یک سریال بزرگ را دستش گرفته و من تقریبا نقش اول سریال را دارم ؛ البته دیگر نامزد کرده ام و سر و صدایش دنیارا پر کرده ولی درخواست کرده ام کسی نفهمد اوکیست!

البته همسر آینده ام 65 کیلو کم کرده و موهایش را از بچگی طلائی رنگ کرده و چشم هایش آبی است!

من دقیقا نمی خواهم به کی سه؛ مورد نظرم اشاره کنم ولی دارم می گویم که باعث دق مرگ شدن حسودهای بسیاری هستم!م.و دیگر به من فکر نمی کند و خیلی حرفه ای اتفاقا به موضوع نگاه کرده و می داند من و همسر آینده ام آینده بسیار داغی داریم!

نقش من هم بسیار تمیز است؛ و باید خواهر شوهرم را شکنجه ؛ بعد پول پدر شوهرم را بالا کشیده؛ و همسرم را درحالیکه کرو لال شده است؛ به یک مرکز خرید بسپارم و راهی فرنگ شوم ...

اینجور نقش هارا بازی کردن که کتری ندارد...!!!

چهار/

دارم قهر می کنم و می روم که درسریال های بین المللی بازی کنم؛ نامزدم آمد آمد نیامد نیامد!

برای یک نقش کوچک م.و گفته که به من 500000 هزار دلار بدهند! چه کسی فکرش را می کرد م.و کارگردانی را در ابعاد بین المللی قبول کند ... بهر حال بچه ها درخارج چادر زده اند ؛ کنار دریا ؛ شام هم سیب زمینی آتیشی می خوریم و فردایش بر می گردم کشور!هنوز نرفته قربان خدا بروم پیشنهاد است که برایم دارد از زمین و هوا می آید ...اگر اینطور شود ممنون خدا هستم!خانه ی بابا می خورم و می خوابم بعد سفر خارجی ام را می روم؛ و دلار می آورم و زندگی لاکچری خودم راهم ادامه می دهم!همانجا عمل زیبائی می کنم ... حالا اگر مورد جالبی پیش آمد شاید ازدواج هم بکنم!

خواستگار زده شده ام! فعلا!...

پنج/

گاهی اوقات حس می کنم دارند مرا می شناسند ؛ بااینکه سال هاست از نظرها رفته ام و نامم را تغییر داده ام!

زیر گریم بخار پز شدم!ولی تو اصلا مرا نشناختی ... حالا بگویم نازنین!

اتفاقا نقش پرنسس را بازی می کردم که روبروی تو بود ... فکر کردی من دارم فرانسوی حرف می زنم اصل جنسم! و نمی دانم که تو کی هستی!

تو خودت بودی ! آمدی بزور با من حرف زدی و هی بدگوئی کردی و مخصوصا از خودمن انقدر بد گفتی که... نگو!

اشک درچشمانم پرشد که چرا واقعا چرا!از من و بازی های من انقدر نفرت داشتی که هرگز به من نگفته بودی و بعدش چرا فکر میکنی من که خارجیم حتما باید از تو خوشم بیاید!که به زور خارجی حرف می زنی و بدگوئی خانم های زیبای دوربرت در خارج من را می کنی!

یک لحظه از قانون اوکی استفاده کردم و گفتم: اوکی ! اوکی! و تو لبخند زدی و رفتی آنطرف و بلافاصله به دوستت چشمک زدی که مخش را زدم!

دلم برایت سوخت  و گرنه کلاه گیسم را بر می داشتم! لنز چشم هایم را لباس قدیمی ام را می پوشیدم تا بدانی که ... هستم!

اقلا یک کم خجالت بکشی!...

شاید دیگر ازدواج هم کردم!این بار واقعا یک خواستگار قدیمی دارم که از طرفداران قدیمم هم هست که نامش بهروز است!البته تفاوت سنی اصلا دیگر برایم مطرح نیست...درک من! دراین مسئله مهم استو فردا معلوم می شود ... او کیست!

 

 

هشت:

ترومپ!

آمدی جانم!..... ولی حالا چرا!

ماسک برهم می زنی جانم .... ولی با ما چرا!

نه:

بابا بیوک:

پاسپورت منو بده خاور؛ دارم می رم خارج!

ننه خاور:

چی شدهبیوک؟برای مینی بوس اتفاقی افتاده؟ می ری کانادا؟

بابا بیوک:

خیر! دارم می رم خواهرم رو بیارم ایران! دیگه خارج امن نیست!

مامان بنز:

چی ؟ بابا بیوک این همه سال شما خارج از کشور خواهر داشتید؟

ننه خاور:

جنازه یمن! زود باش پژو پسرم! زنگ بزن پزشکی قانونی! اورژانس ! من رفتنی شدم قبرخودم! می رم دیگه یه جا راحت بخوابم!

بابا بیوک:

فیلم درنیار خاور!باید برم خواهرم میفهمی خواهر!

مامان بنز:

وا؟ ننه جان یعنی این همه سال نسبت به خواهر شوهر حساسیت داشتید؟ اونوقت مارو می گرفتید به پند و نصیحت ؟ این همه شعار کجا میره آخه؟

بوگاتی:

حالا بهتون برم می خوره! چقدرم مادرجان شما گوش دادید!

پراید با خنده:

فهمیدید چی شده؟ معلومه هنوز خبر ندارید چه حجمی از خوشبختی داره یهوئی روسرتون خراب میشه! خواهر بابا بیوک!

مامان بنز:

زهرمار! تو این  اوضاع همه استرس دارن ! خیلی باشه یه پیرزن بدبختب عین خود ننه خاور اصلا سوتعبیر نشه ... خودم!

بابا پزو:

آره... یه پیرزن بدبخت !!!

بابا بیوک:

یالله پاسپورت!

ننه خاور:

جهنم بیوک!انشالله بری برنگردی!با همون خواهر اژدهات!

بوگاتی:

مردیم بابا مگه خواهر بابا بیوک کیه؟

لامبورگینی و پورشه باهم:

ما سرچ کردیم! اژدهای خودروهای جهان..." نیسان z"!!!

 

 

ده:

رهبرم...

اختیار جهان دست عشق بود و جهان می گردید....

دست به دست کسانی که ... عاشق علی (ع) بودند.......

 

یازده:

یک/

حتما می دونید اثر درگاهی یعنی چی؟ یعنی شما گاهی اوقات درست زمان عبور از یک در!فراموش می کنید پشت سرتون چی دیدید! یعنی دقیقا انقدر حرارت وارد شدن به محیط جدید رو دارید که نسبت به محیط قبلی فراموشی می گیرید!

البته در مورد عبور از این دنیا به اون دنیا فکر نکنم ! زیادم اینطور باشه!ولی .... درکل دقت کنید!

دو/

وقتی منو دعوت می کنن به دنیای اینستا گرامی ... می ترسم! از دنیای جدیدی که برام مفهوم نیست!

انتخاب من نیست!

احساس می کنم دنیای کسانی ست که سال هادرتلاش بوده ان که دنیای خودشون رو با دیگران مشترک باشن ....

درست مثل ماجرای کروزوئه بابازی تام هنکس!

سه/

چقدر ما دنبال ویروس های جدید بودیم چقدر!دنیاروگرم کردیم تا از زیر یخ های قطب بیان بیرون!رفتیم مردگان عهد قدیم رو که خودشون روی تابوتشون نوشته بودن نفرین سیاه شوم! پیدا کردیم و از گور در آوردیم و ویروس هاشونو بلعیدیم و بلافاصله رفتیم اون دنیا ! از وسایل قدیم جهان از آنلونزاهای اسپانیائی بگیر تا قرون وسطی خرید کردیم اونوقت اون بیشعورهای بیتربیت چیکارهامون که نکردن ... !!!

بیا!جل الخالق....

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... واکسن آوردن به ما تزریق کنن من اتفاقا اول داو طلب شدم ولی شوهر خانم g چنان فریاد هایی می کشید که نگو ... بیچاره فوبیای تزریق داشت ....

شب از زمین بهجت خانوم جان پیامک دادن که : چه خبر بود توفضا؟شوهر خانم gچه خبرش بود ؟

حیف که نمی تونستیم افشای راز کنیم و بگیم بابا چیزی نبود ... واکسن می زدیم دیگه!

 

 

سیزده:

استاد" دال" اندوهگین:

بچه ها من.... باید یه دوره بببینم از فردا استاد دیگه ای می آد سرکلاس....

ناگهان صدائی ضعیف از یک دانشجو:

استاد کلاس حضوریه مگه! میریم اعتراض و کرونامون رو به همه ی اساتید دانشکده منتقل می کنیم طوری که بخش و توزیع می کنیم که اگه جهان نجات پیدا کرد اساتید دانشکده نکنن!....

مگه انگلیس دهاته یه اینترنت نداشته باشن!از انگلیس کلاس بدین ما پولشو دادیم!

باقی دانشجویان:

بله بله بله!

استاد " دال" باناز:

چی بگم!حالا بذارید با مدیریت گروه حرف بزنم... ببینم چی میشه ... دیگه محبت شما منو داغون میکنه ...

صدای ضعیف دانشجو خطاب به بقیه:

احمقا ولش نکنید ! ممکنه استاد بعدی به فهم و شعور استاد دال نباشه ... میفهمید که چی میگم؟ بله؟

بقیه دانشجویان : بله بله بله!

استاد " دال" باعشوه:

ممنون که می فهمید دردرک من با سایرین متفاوتم!

چهارده:

انکار می کنم که عاشق تو بوده ام!

و دیگران به سادگی عبور می کنند همان طور که به سادگی پذیرفتند ...

جنایت پیشه می کنم و به دیگران ... خدمت می کنم تا تو ...

با پیرهن های جعلی!...

دوباره دیگران را فریب بدهی ....

با عشق...

 

شاید این روزا دلمون برای آغوش مادرانمون تنگ بشه ... بترسیم که مبتلا شون کنیم یا از دستشون بدیم ...

من به مادرم خیلی فکر می کنم ... شما چی؟

حقیقتش وقتی می خواستم تصاویر رو انتخاب کنم ... برای دوسه تاشون حسابی اشک ریختم ...

مامانای خوب ...ببخشید که گاهی مجبور میشیم نگیم کجائیم یا چیکار می کنیم ... متاسفیم که قبل شما میذاریم میریم ...

از بس میدونیم شما مهربونید...حتی میدونید که ...

 

heartheartheartheartheart

۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

زامبی کوچولو و سه مرد ریشو!!!

یک:

بیرون ریخت پائیز دلم را که از بهار سبز بود ....

رفتم!

جهان غریبی ست از بابت جنوب!

تا هرچه مغز چوبی است بسوزد ... از بهار!

دو:

فریب خوردی از رفتن من و ساختی " شعر"!

و شعر توی شعر یعنی بیا که : " دلتنگم"!

و دلتنگم یعنی : مرگ دارم از " رفتنت" !

و...رفتنت برای من " اسیب روحی"!

و... آسیب روحی یعنی : غلط می کنم دیگر" دوست داشتن"!

و ...دوست داشتن برای توشد " پایان"!

و پایان یعنی عشق را " درمان نیست"!

و درمان نیست یعنی " درد بی درمان"!!!

سه:

توی موهای تو ؛ جنگل پرسشهای من ؛

هنوز سبز است!

می پرسم؛ پیچا پیچ ؛ هوهو؛...

" ضربان قلبم کو؟"!

 

 

چهار:

می دانستم که از تمام حرف های قدیمی خواب می بینم.

از خواستگاری!

از نامزدی!

از عروسی!

بخت روی من می افتاد و توان بیدارشدن ... نداشتم!

پنج:

مثل چشم هایت دریغ می کنم ؛ دیدن خودرا!

می افتم میان آتش عشق و ... عجیب می سوزم!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) نخواهم دید!

هرگز دو چشم کور کجا نور نور نور؟!

 

itهفت:

یک/

اسباب کشی بدبختانه! انجام شد و من همه سعی کردم هیچ چیزرا جا نگذارم ؛ مخصوصا سیبیل هایم را!

یک طبقه از همان آپارتمان قدیمی رفتیم بالا چون قیمت؛ متراژ؛ آسانسور ؛ گلاب به رویتان توالت

فرنگی ووان؛ رنگ درو دیوار و کمد ؛ لوستر؛ مبلمان و همه چی عین مال خودمان! و به اندازه ی

آپارتمان خودمان تمام می شد!

من عقده نداشتم؛ کینه ای نبودم و برایم اهمیت نداشت!

ولی برای همسرم این مسئله آنقدر مهم بود که تقریبا یکسال تمام ؛ پیگیری کرد " ماجرای سقف

توالت و حمام"!

بالائی هم بی توجه و هم بی پول؛ توان پرداخت تعمیر سقف را نداشت و حاضر شد جابه جائی را بپذیرد!

الان یک هفته است که بالائیم و ایشان پائین!

همسرم کفشهای چوبی مخصوص؛ طبل و شلنگ مخصوص توالت خریده تا جبران کند!

درخانه که راه می رود انگار پینوکیو را می بینم ؛ طبل بر می دارد یاد شیپورچی پسر شجاع می افتم

و وقتی می دود سمت دستشوئی می دانم می خواهد از شلنگ مخصوصی که خریده استفاده کند!

شلنگ را روی سر پائینی می گیرد تا سقفی را که تازه درستش کرده روی سرش خراب کند!

می گویم" نکن زن دیوانه می شوی!بیا برویم مسافرت ؛ دست بردار! بیچاره شد ...

پاسخ می دهد : بتوچه؟ تو صبحها می روی سرکار ! بگذار خانمش که می رود پارتی بین همه ی زنها

ی شهر بگوید که یک هم چین احکام قضائی هم هست... که یاد آوری می کند حد هرکس چقدر است!

حداقل یکماه طول می کشد تا آرام شود...

باید ببرمش دکتر! جل الخالق!

دو/

زن دارد آدامس می جود و دختر بچه روی سکوی روبروی خانه نشسته می گوید:زنگ بزن بیاد!

آرام جابه جا می شوم و می گویم : هرروز می ای بعد اینکه می ره؟ یه بار خودش هست بیا!

حرصش در می آید ؛ دست دختر بچه را می گیرد و پرتش می کند سمت من!

دندان هایش را جلو می آورد و زیر لب می گوید:من نمی خوام آبروتون بره!بچه مال خودشه!زودباش!

ازهمان جلسه اول که آمد دردش را فهمیده ام ؛ دستم را می کنم تویجیبم و یک 50 تومنی می

گذارم توی جیبش و می گویم:بروخانم!خودت می دونی شوهرمن یکساله مرده!

ناگهان آتش می گیرد و به سمت من حمله ور می شود؛ و با جیغ می گوید:همین دی شب بامن

بود!من می خوام جیگر تو؛ خونواده تو ؛ درو دیوار تو؛ آتیش بزنم که ...

همسایه روبروئی دررا باز می کند و می پرسد:خانم وزیری چیزی شده؟

سریع می گویم: شاگرد حاجی خدابیامرزهستند ایشون ... می دونید که چیزی نیست!

زن آب دهانش را قورت می دهد و دخترک دنبالش راه می افتد ...داد می زند:آهای حاجی بیا

بیرون!دیشب ام خودت بودی! بیابیرون!

پنجاهی دوم را می گذارم کف دستش و ارام می گویم:

ببین یه شماره کارت بده جهت خیرات!هم خودتو راحت کن هم منو!بیا اینم شماره تلفن!از این راهرو

که می ری پائین ؛ دیدنت همینجا دم در؛ که با یه بی ام دبلیو می ری تا قیطریه خیابون ....

فکر می کنن اخاذی می کنی !

باورت بشه یا نه! حاجی مرده!خودتم می دونی !

دست دختر را می فشارد و با عصبانیت ساختگی می رود سمت آسانسور! همسایه دررا باز می کند

و می گوید: عجب داستانیه داستان این زن!یکی نیست از دم در پائین بپرسه اصلا چطوری میاد بالا!

جوابش را نمی دهم ودررا می بندم!

سه/

ای نازنین!

توی آن اداره که می روی سیبیل تا سیبیل نشسته اند و مراقبند که توغ حتما حتما پسر خوبی باشی!

 و من می دانم که اصالت خانواده چقدرمهم است!

شبها آسوده می خوابم وروزها هم چنین و تو خیالت راحت که عین خیاللم نیست و دارم زندگی را پیش می برم.

مگر کشورهای خارجی است که مشکلات فراوان باشد؟ همین ماه پیش سریال زیبا و فاخر vipرا

دیدم که خدانصیب نکند آن جاها ! تازه مراتب کاریت هم بالا باشد...

الحمدالله ؛ خداراشکر؛  اصلا بهتر مان که صدسال به ما بگویند : عقب مانده!

یعنی چه؟!

جل الخالق!از توان عشقی بالای ما

شیطون بلا : لیلی!

 

هشت:

ترومپ!

رسیده ایم به کاردنیا از بس ما؛

از عاقبت خویش هم نمی دانیم!...

 

نه:

مامان بنز:

بچه ها؛ خوب گوش کنید ببینید چی میگم ؛ همین الان ینفر داره میاد اینجا همتون باید دهناتونو ببنیدین...

بلافاصله صدای زنگ:

دینگ دینگ دینگ دینگ

مامان بنز درراباز میکند:

واااای سلام!عشق من! چند سال ندیده بودمت... لطف کردی ... بیاتو ... بیاتو غریبی نکن!

صدای غریبه:

بنزی جون بچه هات خونه نیستن؟

مامان بنز:

چرا همه شون هستن ولی اصلا تو بگو از در صدا می آد از اینا هم همین طور!

صدای غریبه :

خوبه!واقعا خوبه!پس بیا بعد چند سال حسابی همدیگررو ماچ کنیم!

ناگهان بابا پژو:

یاالله!بنزی جون!اون زیر پوش قرمزه ی من توی کشو نیست کجا گذاشتی ؟!

مامان بنز:

خوب گشتی؟

باباپژو:

آره!آخ آخ!یادم اومد آویزونش کردم جلو پنجره ی اتاق خواب!

صدای غریبه:

می گن بنزی جان! پژو حسابی ترکونده دماغ مماغ همه چی رو صفا داده شده عین گلزار از بس خوشگل!

ناگهان پراید:

اهم!مامان؟!اون معذرت معذرت معذرت می خوام فیتنس من کو؟

مامان بنز:

منظورت مایوته!شستم گذاشتم روبند رخت حیاط...

پراید:

مرسی مرسی!

صدای غریبه:

اوووف! چقدر گرمه!این کلاه رو دربیارم خیلی هواگرمه!چقدرم کرونا عالم رو گرفته!

ناگهان صدای بابابیوک:

ااااوفینا!عروس؟اون پیژامه ی من؛ صورتیه که خاور پارسال از تبریز خریده کو؟

مامان بنز:

گذاشتمش تو کشوی دراور دومی از پائین!

بابابیوک:

مرسی عسلم!

صدای غریبه:

نچ نچ نچ ! عجب زمونه ای شده ما دیگه اگه همدیگه رو ببینیم سالی یه بار اونوقت توروخدا با چه سرو وضعی! تو آرایشگاه...

ناگهان صدای لامبورگینی و پورشه:

مامان بزگ!مسواک ما کو؟

مامان بنز:

مگه تو دستشوئی نیست؟

لامبورگینی و پورشه:

چرا؟ ای واااای!

ودرهمین حال ننه خاور و بوگاتی:

بنزی جون!از صب تا حالا ندیدیمت بیائیم تو!

مامان بنز:

یا للعجب!الان تازه ساعت دهه!دلتون برامن تنگ شده؟!

ناگهان درباز می شود و ننه خاور و بوگاتی می ریزند تو:

وووووای خانم " جک" شمائید؟اومدید ای وای ما دیگه الان می ریم؟

مامان بنز:

اصلاح صورت من تموم شد!اگه شما کار اصلاح صورت دارین خانم جک انجام بدن!

بوگاتی:

وووای نه!من دیروز از " روبی " جون برگشتم !

ننه خاور:

وووا! من آبروهام تازه پر شده! بیوک مگه میذاره!

خانم جک با لبخند:

دست شما درد نکنه !بنزی جون به پژو خان بگو عکس دیشبش تو اینستا قیامت کرده ! اون شلوار گرگی که پوشیده بود ... بنزی تو از آلمان آورده بودی؟

مامان بنز:

خیر!خودشون از فرانسه خریدن!....

 

 

ده:

رهبرم..

از بین رفته ایم و هنوز نشان ما...

آن عشق قدیم است به علی (ع) و آل او ...

 

یازده:

می میرم و همش بیخود است و بخاطر این است که بسیار اجتماعی هستم و بازار و اجتماع و پارک را دوست دارم و می خواهم بوی همه ی اینها که گفتم برود توی دماغم!

جهنم ماسک!

..........

اصلا من بمیرم چه می شود مگر؟ هیچ چی!عروس های خانواده می خندند و قطعا یک خواهر شوهر بد مرده!

مرده که مرده یکهو دیدی درآمریکاهم امکان گرفتن جشن شد!

صدتا هوو پیدا می کنم و خواهر شوهر خودم هم دست به کار می شود که مبادا شوهرم بدون ناهارو شام بماند!

خودش یعنی می تواند درجهت افزایش جمعیت نکوشد و مثل کفتر یک دوروز آزاد زندگی کند؟

دخترم متوجه می شود که بیخیال تحصیل! پاشود برود ترکیه پیش دائی اش و آنجاازدواج کند!

نه اصلا!من ماسک می زنم! و همین الانش هم سه هفته است که چشم هایم رنگ کوچه را ندیده!

ای وای انگار گلویم دارد می سوزد...

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم...

همه دارن به ما تسلیت می گن ... من که قلبم فرو ریخت گفتم: ای وای خدای من!هرکسی رو بگی توی ذهنم اومد از مادر پیرم تا همسایه های قدیم...

بعد دیدم عکس اولین میمون فضانورد کشورمون رو آوردن و براش یادبود گرفتن... ای داد!

چی بود اسمش؟ باور می کنی؟ " سحر" !!! یعنی خیالتون راحت که این اسم درعالم و هوا فضا ی کشور جاودانه خواهدشد!

درعالم علم و دانش فیزیک و کوانتوم جاودانه خواهد شد!درعالم ذهن ما فضانوردان گمنام! جاودانه خواهدشد!

پیامک بهجن خانم جون به من در این رابطه: تو هم مشهور میشی!تو هم سحر می شی! تو هم بالا می ری! ....

جل الخالق!

 

 

سیزده:

استاد" دال" :

ای معرفت ای اندیشه!ای عالم فروزان عشق و تندیشه ی ناب! ای دانشجوی ...

ناگهان صدائی ضعیف :

استاد مگه روز دانشجوئه؟ دیگه شیرینی ام که نمی دن!

استاد " دال":

دارم متن ادبی می خوتنم ... خوابی؟

صدای ضعیف:

استاد ما مثل اینکه اشتباهی وصل شدیم دانشجوی ریاضی هستم!

استاد " دال":

پس تو مگه درس ادبیات نداری؟

صدای ضعیف:

چرا استاد!ولی سری پیش استاد مون انگار یه خانمی بود صداش عین خانم پریچهره بهروان بود!

استاد" دال":

اسمت چیه؟صدای ضعیف:

پرهام ورپرانی!

صدای خنده ی دانشجویان دیگر:

استاد فکر کنیم اشتباه شده!

استاد " دال":

نه! اسمشون دقیقا تو لیسته!

صدای ضعیف:

ببخشید استاد ! صدای اون خانم رو با صدای شما اشتباه گرفتیم

استاد " دال:

ساکت! ساکت! چرا انقد اینجا همهمه است ! ساکت !

.............

چهارده:

ای نوگل خندان که سپردی به منش !

تو خیالت راحت! می دهمش دست ننه اش!

پانزده:

ای روزگار!

با تشکر از همه ی بازدیدکنندگان و دوستداران اینجا واقعی از سراسر کشور و دنیا!

شانزده:

نمی دانم گاهی بسیاری توهین! کجا می رود و چی چی از طرف کم می شود و اصلا برخی توهین؛ چطور و به کجا بر می خورد!ولی می دانم که جواب ابلهان همیشه هم ؛ خاموشی نیست!!!

 

اینا همه اش عشقیه ها؛ ولی بالای 18 مواظب برخی باشید نگید نگفتم!

 

۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۵:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سندروم استکهلم! ... چشم انداز خانه ی ما و بی اختیار دهه ی پنجاه!

یک:

غروب ؛ روی دوست من... مانده!

چون زمین؛

درحیرت چرخش خودم!

دو:

می روم ... از کتاب تاریخ بیرون" شاهزاده"!

و توی فرانسه های قدیم در " کافه"!

می پوشم لباس مردم عادی" دامن"!

و می خرم روزنامه های پر تیراژ " چپ چپ"!

می سوزم از " تغییر تغییر تغییر"!...

و می دوم درکنار رودخانه ی " سن"!

عادی می شود روزهای " تلخ تلخ"!

و می شوم ستاره ستاره ولی دیگر" من"!

علی الخصوص " من" .... که " شهروندم"!

                                  " فرانسوی"

                                 " ساده"!

سه:

در اصفهان! ... مرگم آمد!

و گردنبند های آبی و قرمز و سبز ...

مرجان؛ فیروزه؛ یاقوت...

ریختم پای خودم ... پول پول پول!

و با سرخ ترین مرجان شهر ... " سالم" برگشتم!

 

 

چهار:

احمق! پروانه ای که می سوزد و شمعش خاموش!

فردا که بیایند و به کبریت سپارند! کجا جان و کجا بال و کجا هوش!

پنج:

پوست از انار بکن!

                      خون بریز ؛ بنوش!

سیراب نمی شویاز بس؛

                             یزد و ساوه و شمال می نوشی!

شش:

مزار شش گوشه ات را می بوسم و از بیماری ...

تا بمیرم مرضم هست ؛ حسین (ع) درمانی!

 

 

هفت:

یک/

بادمجان ها را می چینم دور سینی مرغ و یاد مثال معروف" بادمجان دورقاب چین" می افتم!

 چه سری ست که اکثر مردان ایرانی بادمجان دوست دارند ... سرخ شده؛ یکدست و زعفرانی!

سرسفره ؛ این بار من از همه خوشحال ترم!و سکوت مثل همیشه برقرار است ... شام تمام شده و

" سلطان" دور  دهانش را پاک کرده و دارد از سماور چای برای خودش می ریزد ...

جواب آزمایش را که داخل پاکت است می گذارم توی بشقاب چینی و می گذارم مقابلش ...

سیبیلش را صاف می کند و می پرسد:

این چیه؟

تمام آزادی جهان را می ریزم توی دلم و یک جمله جواب می دهم:

جواب آزمایش!

شروع می کند قهقههه ؛ قهقهه و تقریبا نفسش می رود و بعد می گوید:

بارداری؟!نه ماه می خواهی بروی؟

با شادی ته دلم می گویم: خیر سلطان! سرطان خون دارم و انشالله به زودی یک نان خور از همین سفره کم می شود!

جواب آزمایش را پرت می کند آنور و بی خیال می گوید:

جهنم! از تو جوانترش هست!

سینه ام را صاف می کنم و دوبار کف دستانم را بهم می زنم ... " عالیه" وارد می شود!

توی چشمان من نگاه می کند و می گوید:خودت خواستی!مرا خودت خواستی!گفتی می خواهی

بخوابی و از دانشگاه رفتن و سرکار رفتن بدت می آمد!.... می خواستی همین طور مفتکی ماهی ده

میلیون بگیری!...خوب این هم عاقبت! پشیمانی؟!

لبخندی زدم و گفتم:نه!

" عالیه" تعظیمی کرد و یک گوشه ایستاد...

" سلطان" ادامه داد: " عالیه" کارهارا از " لیلا" تحویل بگیر...

بالشت کوچک کنار سفره را گذاشت زیر سرش و با موبایل مشغول شد ...

من رفتم اتاق رخت کن ... پالتویم را پوشیدم ؛ شال سرخابی ام را مرتب کردم و زدم بیرون ...

تازه سی سالم بود...!!!

دو/

 نشسته بودم کنار خیابان و داشتم از خوشحالی بال در می آوردم!

توی فکر خودم بودم که دیدم ؛ مقابل من ایستاده است ...

چشم هایش اشک داشت و توی دستهایش دوتا پنجاه تومنی لوله بود...

گفت:خانم!خیلی هواسرده!پول تو جیبی این ماه من رو بگیرید و برای خودتون شام بخرید!

به صورتش نگاه کردم ؛ کاملا معمولی بود.

دستهایش سرخ شده بود ... پول را بادب از دستانش گرفتم و درد مندانه گفتم:آخ پسرم!خیلی دلم

مرغ سرخ شده با سوپ می خواست! همین جا ؛ همین بغل؛ هتل رستوران بلوار... ولی نداشتم تو منو به آرزوم رسوندی...

لبخند زد.داشت می رفت که صدایش زدم: هی آقا پسر!

با چشمانی غمبار برگشت ؛ سریع گفتم: فالت رو هم ببر!بالاخره اگه این فال رو نبری؛ من فکر می کنم از تو گدائی کردم!!!

پسر آمد ؛ پاکت را گرفت و رفت... دیدم یک پراید سفید کمی دورتر شاهد ماست ...

سریع برخاستم و به سمت هتل حرکت کردم ...

چشمکی به آقای(؟) زدم و سریع به سمت اتاقم درهتل روان شدم .

می دانستم درپاکت را باز خواهند کرد و کارت هدیه ی 30 میلیون تومانی را خواهند دید ..." کارت

هدیه" " هدیه ی" انتشارات برای سالگرد تولدم بود!

سال ها که نوشته بودم و دیده نشده بودم و عمرم گذشته بود ... به تهران دعوت شده بودم جهت تقدیر ...

هی بخشکی شانس!داشتم می خندیدم به تمام سال هائی که از کنارم گذشته بودند و مرا ندیده بودند ...

رفت ؛ ولی چه رفتنی !!!                                

سه/

دیگر بوی پول دراین شهر معنا ندارد!

دیگر توی بالشت بانوان میان سالی مثل من هزاری پیدا نمی شود!؛ دیگر زیر فرش های خانه پول نیست ...

پس پول کو؟

شاید من و امثال من ؛ عاشق بوی پول باشیم؟که نازنینی چون تو دستش را بکند توی جیبش و یک

دسته دربیاورد ؛ بعد هم ناامیدانه بگوید:مواظب باشا!این ماه اوضاع خرابه!

نه! دیگر از پول خبری نیست!... دنیا شده موبایل و کارت از اولی پیامک می رسد که دومی شارژ

شده که یعنی حواست هست ؟ و اگر نباشد؟

برای من یکی به جهنم!ولی برای دیگران...

امروز گریه کردم ! چون از تمام دنیا مطمئنند که من پولدارم! حتی خودت نازنین!ولی من از تمام دنیا

مطمئن نبوده و نیستم؛ یاد گرفته ام کخ بگردم و خالی های دنیارا پر کنم ...

وخودم ... لعنت به تربیت غلط!

باز می گردی و مرا می بوسی و مرا می گیری توی دستانت مثل گنجشکی که تپل است ولی تپل

است نباید؟نباید بلرزد؟نباید گنجشکی کند؟....عیب ندارد می گذرم از تمام نان های خشک دنیا ...

دراین وضعیت دنیا ؛ دیگر هیچ چیز اهمیت ندارد!!!

 

 

هشت:

ترومپ!

از توی دل سوخته ی ما چه خبر؟

از برگه ی آرای یو اس جان ؛ چه خبر؟

 

نه:

مامان بنز:

پاشو!پراید؟پاشو!پاشو پدرت رو ببر دستشوئی!

ننه خاور:

بابا این همه پول خرج کردی ؛ برای این " ایزی لایف" خریدی حالا هم خودت هم پراید هم منو اذیت می کنی!

بابا پژو:

خانم! یه عمل ساده ست!بذار یه شب بیمارستان بخوابم ؛ درست میشه !

پراید:

بدبختی همینه دیگهه!اگه نمی رفتی با این قیافه که برای خودت ساختی توی اینستا گرام شاخ نمی

شدی!غرور برت نمی داشت!الان می رفتی ...از خجالت دخترا نمیری بیمارستان بگی کجات مشکل داره!

بوگاتی:

باباجان!بیا بریم ایتالیا...الان اونجا موقعیت مناسبه ؛ یه سرم بریم فرانسه!

بابا پژو:

حالا بگم از آبرو می رم!... من فقط 100 تا دوست دختر فرانسوی دارم!

مامان بنز:

خوب برو بگو عین فرانکی یه پاتو بسته بودی به یه تریلی یکی دیگه روهم به یه تریلی دیگه ! هیچی

نشده!فقط از وسط جر خوردی؛ چون مثل اون تجربه لازم رو نداشتی!

بابابیوک:

خانم ها دیوار موش داره؛ موشم گوش داره!از بس سرو صداکردی همسایه بغلی رفته شکایت!+

مامان بنز:

من کلا دوکلمه بیشتر حرف می زنم؟

ننه خاور:

تو؟فقط درحال عصبانیت رنگ میگیری با قابلمه ترانه های مهدی احمدوند رو می زنی و می خونی!

لامبورگینی و پورشه:

بابابزرگ بیا بامابریم دستشوئی!

باباپژو:

بزرگش نکنید!فعلا خبری نیست!

 

 

ده:

رهبرم...

اگر ریاضیات ما درست باشد ... سال هاست مرده ایم!

ولی... درس عشق و ادب را غلط نمره داده اند... که ما ایستاده ایم!

 

 

یازده:

یک/

نگرانم !نگرانم از نوشتارفارسی؛که سال هاست موبایل را گذاشته ایم مقابل فرزندانمان و رفته ایم و دیکته و املا را کشته ایم!

نگران اپلیکیشن هائی ام که همین طور که بچه حرف می زند می شود تایپ!

و سخت می گیرم ! خدامرا ببخشد که وادارمی کنم همه با دست جواب سوالات را بنویسند!

دو/

دارم عاشق گروگانگیر می شوم!... همین کرونا!

به این حالت می گویند: سندروم استکهلم!

حالتی که فرد گروگان گرفته شده از گروگان گیر حمایت می کند و تاتوی دادگاه هم می رود و بعدا با آن بخت برگشته ی زندان رفته؛ ازدواج هم می کند!

جل الخالق!

سه/

مردند!بسیاری هم مردندو بسیاری هم خواهند مرد!فقط به یک دلیل ساده!

که نمی توانند پرو پاچه ی خودشان را جمع کنند نه دماغشان را!

چهار:

در عنکبوت من خسته دل ندانم کیست!

که من خموشم و او ... درنهایت رویاست!

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ...یه عده با شیرینی و تقدیرنامه و پاکت پول و اینها آمدند...

یه لحظه گفتم: خدایا!... بعد دیدم همه اشون برای من اومدن! واقعا تقدیر شون چه لذتی داشت1 بهبه!

جهت انجام بهینه ی ماموریت های فضائی برون جهانی !

چه عنوانی!

جان کیوساکم فکرکرده بود من ؛ مجردم؟

چه لحظاتی ... چه لحظاتی!

دیدم بهجت خانم جان پیامک دادند:لیلا جان!مبارک باشه!گفتم : ممنون! ننه ام هنوز نمیدونه...

سیزده:

استاد" دال " نشسته بود و داشت جزوه را توضیح می داد:

درابتدار قرن بیستم میلادی!این کثافت ها!کشورهای استعمارگر متجاوز!خبر مرگشان ! پدر ملت های ضعیف را در آوردند!

که ناگهان " لیلی" گفت:استادببخشید موردی نام می برید؟

استاد" دال" گفت:یعنی تو دکترا میگیری؟آمریکا؛ شوروی؛فرانسه؛انگلیسغواینها! اینارو نمیشناسی؟

لیلی زیر لب گفت:

استاد می خواستم موردی درموردآغاز قرن بیست سوال کنمفردا تو امتحان اگه شوروی رو نوشتیم روسیه بعد اینگلیس رو نوشتیم بریتانیا اشکال می گیرید؟

ناگهان صدای خنده ی دانشجویان!

صدای ضعیف دانشجوئی برخاست:

استاد بیخیال!ماخارج رفتیم بابامون مارو شورویام برده به خدا!حالا تعریف ازخودنباشهآقازاده هستیم!داریم باکشورهای کثافتم مبارزه امونرو می کنیم ولی جون مادرتون کوتاه بیائین مابریم دنبال زندگیمون!پی دیش رو بذارید بره دیگه!

استاد"دال":باکدوم کشور مبارزه می کنی بگو ببینم؟

دانشجو:استاد ترکیه یا همون عثمانی قدیم ابتدای قرت بیست!

ناگهان صدای خنده دانشجویان:

دانشجو:استادالبته مبارزه ی مبارزه که نیست می ریم فرهنگشونو نجات می دیم بر می گردیم!و فرهنگ زیبای ازدواج رو اونجا رواج می بخشیم!

سکوت!

استاد" دال" لیوان آبش را درون گلویش خالی می کند و بعد می گوید:

من خودم هنوز مجردم!ولی برین از کلاس من بیرون آقایون داماد! سر دفاع .......

 

چهارده:

ممنون از دانش آموزان و دانشجویان و دانشگاهیان محترم که از اینجا بازدید می کنندو گاهی ...لطف می کنندو بیان می فرمایند

بسیار از بازدید کنندگان محترم متشکرم

 

 

۳۰ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دیگر چه سود از بدی و خوبی من! اگر تو نتوانستی اصلاحم کنی و اگر من نتوانستم ...اصلاح ... شوم!

یک:

بهار آمد و من...دنبال تو می گشتم ...

" محمدرضا..."!

که پیدا نکردنت گذشت و سی از من!!!

دو:

شروع کردم

                 : الا یا ایهالساقی ....

صدایت را ...

پنج سال تو بودم با حافظ!

                               " شاخه نبات"!

سه:

مرگ پیدایم کرد ...

                       و سوگوار تن خود ! ( قبل همه)...

میان زندگان دگر...

" ملاقاتی شد میان کلمات: زنده باشی"!

دیدم ...

هنوز بهار هست و می توان زندگی ...

چهار:

آنقدر جوان بودم ...

                        که می رفتم پی رفتن دیگران ..." که رفتن چیست؟"!

و نمی دانستم!

دیشب تورفته ای ...

و بال هایت را از شعر کنده ای ...

می شنومت ... دوباره ... از بس که جهان عجیب است ....

از گلوی " همایون"!

دست می برم توی شعر ...

نه قافیه نه وزن ...

" هیچ" بلد نیستم ...

که حنجره هارا وادار کنم ... به خواندن!

ومثل تو ...

پنج:

چقدر پول ها عوض شده اند و دنیا ...

چقدر سیب ها عوض شده اند و بهشتها ...

چقدر آدم ها عوض شده اند و آدم و حوا ...

امروز وقتی می برندت آن دنیا ... دیگر آدم سابق هستی؟

شاید هم نبرده از دنیا چنان بدانی که ... لازم هست بپرسند؟

گاهی ان قدر حرف می زنند که مجال نمی دهندت بگوئی...

چه خوب چه بد...

چنان درفشار که می خواهی مثل انار از هم باز شوی و درونت را بریزی بیرون ...

نمی توان با زمان کاری کرد ...

با سکوت و لبخند ...

زمان را که بگذرانی ... دنیای پوچ هم ... می گذرد!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) ار بعین نمی آیم!

هزار سال درونم غم است از تو ورقیه(س)... باز می آیم...

 

 

هفت:

یک/

بدشد که داریم وارد قرن جدیدی می شویم ...

سال ها بعد می آیند ...دوبیت شعر چه می دانم ... صدایمان ... تصویرمان را می گذارند توی همین وسایل جدید ازتباطی و چند خط که هرطور دلشان خواست و هوا هوا ی جامعه بود می نویسند و ... می روند ...

دلم می خواهد آنچه درمورد من است ... کوتاه باشد و البته قوی!

" مریض " و " دقیقا هیچی"!

الته درموردمن مریض یعنی فردی که بیمارگونه سعی در حدود کردن روحش داشت!!!

و " هیچ چی" یعنی وارد قالب ...نشد!!!

با این تعریف کمی خود بزرگ بینی است وهم است ولی شاید واقعی هم باشد ...

دو/

آدمهائی که توی هنر کارشان می گیرد به قول امروزی ها ... یک " مانکن" دارند!!!

همیشه آن مانکن خیالی توی ذهن شان هست و دوستش دارند ...

وقتی یک کار تمام می شود ...

تازه می بینند ...از دفعه ی قبل بیشتر دوستش داشته اند یا خیر ...

و نهایت ...

در آن پایان غم انگیز ...

نگاه می کنند ومی بینند چقدر رفتن اشان درد آور بوده ...

سر همان دوست داشتن مبتایند به بلا...

هشت:

همه ی آن هائی که دوست شان داشته ام

و رفته اند ...

می دانم که می بینمشان به زودی...

 

نه:

در آن بیمارستان هائی که انسان بعد از یک دوره تحمل بیماری از دنیا می رود...

بعضی پزشکان صدائی بسیار زیبا دارند ...

در اوج بیهوشی دستشان را می آورند توی زندگی انسان و آرام تر از آرام می پرسند ...

چطوری؟

قول می دهم که رابطه اشان هم با خدا بدنیست ...

سال ها سعی می کنی و بعد ...

 

 

 

 

۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۴:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

روی دیوار بیمارستان ها ... آگهیم را جدی نمی گیرند: کلیه با قیمت توافقی... " حیف من و کارکردم"!

یک:

فروختم دل خودرا ... وقتی که رایگان..." دنیا" بود!

می خندیدی به هیچ من !... وقت فروش دلت ... نمی ترسیدی؟!

دو:

پوشیده ام صدای ابر را تا تو " کویر " باورم کنی ...

انگار " باران " خودش قبلا " تردید زا" بود......

سه:

میان میله های دنیای خودم " زندانی"....

روزنامه ها برای من تعطیل ...

کتاب ها همه فریب فریب...

رسانه ها دروغ پردازند ...

می دوم...

ودرفرار خودم ... فرش 6 متری!

صدا ...صدا... جهان جهان تو نیست ...

و درخیال خودم می بینم ... کنار تو " زندانی " نیست ...

بهار بهار گذشت از من ...

پس کجاست جنگل ... و جنگل ...تالاب ...کویر ...؟

می دوم و درفرار خودم ... فرش فرش 6 متری!

 

چهار:

بین دنیاهای من گیر افتادی...

عجیب زنی بودم ...

با موهای تراشیده و شمشیر بدست ...جنگنده ...

می خندی ...

هم باورم سخت است و هم ... دنیاهای دیگر...

ف.ر.دال.ضال.جیم!!!

پنج:

رفتم درخواب ودرسیاهی مطلق...

فرضیه های تو ...

مشکی بود!

به زور کشیده ایم بیرون: چرا داستان نمی بینی؟

از بس در چشم های توام ...

حتی باور بینائیت ...

مطلق...

درباور" کوری" تو ...

دیوانه ام می کند...!!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) پرستیدم ...

آن جا که خداوند هم " صبر" نداشت ! خوابیدی!!!

 

هفت:

یک/

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده ...بیدارم می کنند ...تق تق تق ... خیلی خوابیدی ...درس اقتصادت ...فردا پرسیده می شود ...

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ...تق تق تق ... خیلی خوابیدی... درس مبانی سیاستت فردا پرسیده می شود ....

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ... تق تق تق ... خیلی خوابیدی فردا درس تاریخ بچه ها چه می شود ... باید بپرسی!!!

می روم تا درمیان دقیقه ها 2دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ... تق تق تق ... خیلی خوابیدی ... بلند شده و شیر می خواهد ...

می روم میان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند... تق تق تق ...خیلی خوابیدی... وقت صبحانه است ... مدرسه بچه ها دیر می شود ...

می روم تا درمیان دقیقه ها 2 دقیقه بخوابم ...

هنوز 1 دقیقه نشده بیدارم می کنند ... تق تق تق... بیا این دوتارا نگهدار!رئیسمان بداخلاق است و مهدها تعطیل شده ... بالاخره مادربزرگی....

می روم تا دودقیقه بین دقیقه ها بخوابم ... هنوز 1 دقیقه نشده؟...

راستی چرا هیچ کس بیدارم نمی کند؟دراضطرابم دردنیای من چه خبر است؟

اصلا دردنیای من ساعت چند است؟ شما می دانید؟

دو/

یعنی درون خودم جنگ داشتم که بگویم یا نگویم که بالاخره گفتم ...

"ش" عزیز همسرت راهمین دیروز دیدم آن هم درون کافه که داشت با همکارمن " ن" می خندید...

"ش" عزیزتکیه دادبه مبل و گفت: نگران نباش!تو هیچ وقت همسر نداشته ای! این کارهارا می کنند تاهمسرشان را آزمایش کنند ...از این که شب بیاید و برایم تعریف کند ... لذت می برم!!!

چای داغ را فرو دادم و تاته داستان قدیمیش را فهمیدم و ... سکوت کردم!!!

دوروز بعد...

همکارم" ن" شیرینی تر خریده بود و مارا مهمان قهوه و شیرینی کرد ... وقتی داشتم می خوردم به هرجور پایانی که فکرش را بکنید فکر می کردم ...

خانم" ن" گفت:

همکاران محترم!من از فردا به اداره نمی آیم! و جای من خانم" ش" اینجا کارخواهند کرد ... ایشان همسر آقای" ب" هستند ... با تجربه کافی درمدیریت و دکترای حسابداری ...امیدوارم لحظات لذت بخشی را کنارهم داشته باشید ...

با کنجکاوی از خانم ن" پرسیدم: عذر می خواهم کجا می روید؟ انشالله خارج از کشور؟

ایشان جواب دادند:اووووه شما تجربه ندارید .... من ازدواج کرده ام و صلاح می دانم مدتی درمنزل بمانم و استراحت کنم ...

درهمین زمان همسر خانم"ش" دوستم وارد شد و انگار چه کرده باشد ... همکاران محترم سوت و هورا کشیدند!!!

آیا پایان این داستان فقط برای من تعجب انگیز است و ابهام دارد ؟ یا برای شما هم همین طور است؟

سه/

ای نازنین...

درون هرکس را خدا می داند و هندوانه ی سرخ ازدواج را هم ...

ولی ...آیا عشق با ازدواج ادامه پیدا می کند و یا همان روز اول ریخته می شود درکیسه ی زباله و می رود ...

هست که هست که هست ...!!!

هست که می روند برای عروس طلا می خرند و النگو می گیرند ...چون می دانند آن جا که قرار است گذشت باشد و عشق همین طور سرمایه است که از دست زن می آید توی زندگی ...

که طلا یکی ... ماندن یکی ... و کفن سفید یکی!!!

ای نازنین!سخت نگیر... فردا دلت می سوزد و من دیگر نیستم ها!

آنوقت مثل پیرمردهای فامیل که میبینم و دوست ندارم ... بنشینی و خاطره هایم را تعریف کنی ...

سخت نگیر ...

سخت نگیر ...

سخت نگیر ...

لیلی!!!

 

هشت:

ترومپ!

دردعائیم که ویروس و کرونا نباشد و عالم ...

نفس بگیرد و زنده باشد و شکر گزار خدای دو عالم باشیم ... " والله"...

نه:

مامان بنز:

دارم دیوونه می شم چطور عمه مینی بوس 200000دلار بی زبون رو داده پراید...

بابا پزو:

باید خوشحال باشی... هرکی از راه می رسه واسه ی ما خیر و برکت داره ...

بوگاتی:

مامان من حواسم هست که پراید پولاشو مثل اون دفعه اشتباه نکنه ...

بابا پژو:

که چی؟ مگه اون دفعه چه اشتباهی کرده؟

بوگاتی:

پدرجان من نمی تونم بگم ... اصرار نکنید!

ننه خاور:

نه بگو! بریز بیرون...

بوگاتی:

به یه نفر قرضی داد اونم یه مدت مریض شد و بعدشم نتونست پس بده ...

بابابیوک:

یعنی پول رو داد و برگشتی نداشت ...

مامان بنز:

خوب بگو کی بود دوستم شوهرش نیسان آبیه ...بگم با بچه های پتئین خفت شو بگیره ...

پراید:

این چه حرفیه؟ من خودم بچه ی پائین نیستم؟ شاید آشناست... حالا می ده دیگه ... بوگاتی چیه معرکه گرفتی ...

بوگاتی سریع: قرض داد به ببخشید... باباپژو!

ناگهان همگی:

چی؟

پراید:

بابا نوش جونت! خواهرت و تیوولی خانوم جبران کردن !

مامان بنز:

خدا بیامرزه اون هووی من رو!!! مثلا مورد چی بود...؟

پراید:

خونهی دوبی رو برای سه سال اجاره کرد یه میلیارد و نیم!!!

مامان بنز:

چچی؟ همه تون شنیدید؟ اینجا توی این دنیای قشنگ نقشه میکشید ... بعد از اون درون دنیای قشنگ قشنگ تون چی به من می رسه ..." کوئیک و اعصاب خراب"!!!

باباپزو:

ای دهن لقای ... چی بگم آخه ؟

 

ده:

رهبرم...

درمرگ بوده ایم ولی ... از عشق ولایت زنده ...

آن خدای می داند که عشق علی (ع) با جسدها ...چه کند ...

 

یازده:

یک/

دروغ هائی که می شنویم برمی گردد به سال های پیش و گاه خیلی پیشتر:

( موارد گفته شده مثالند):

1)"سحل" پسل بوده و الان دختل است.

2)" سحل" پولدال بوده و الان بی پول است.

3)اگل " سحل" لا نمی بینید دلیل نمی شود " سحل" ملده باشد! او زنده است و نزد عمه اش دالد دل یک کشول دیگل زندگی می کند.

4)" سحل" بسیال مهلبان است و شوهلش لا عوض نکلده!!!

5)" سحل" دوست بچه های قدیم فامیل است.

6) " سحل" استول!

دو/

واقعا خودمان باعث شده ایم که کسی که " بخشی از یک واقعیت هنری" است درباقی بخش های "زندگی"!!! ماهم دخالت کند!!!

مثلا اقتصاد و سیاست و کشاورزی و صنعت

(مثلا مونالیزا بدبختی داوینچی و خودش دریک مقطعی ست فکر شرا بکنید شما بکشیدش بیرون تا او در هرمورد نظر بدهد)!!!

برخی کارهای خنده دار از ابزارهای هنری:

1) ورود و خروج به دنیای انسان های حساس و ضربه پذیر ( دربهترین حالت دخترها)!!!

2)ورود و خروج از کشور طوری که معلوم نیست کدامشان مال کدام کشور است؟

3) ورودو خروج از عالم خوش بختی به عالم بدبختی واقعا چنین چیزی ممکن است؟

4)ورود و خروج به عالم سیاست از همراهی زندگی تا ... فرضیه ها و نظریه های مدرن بالا...

5)ورود و خروج به عالم اقتصاد ...روانشناسی و سایر هنرها ... انگار در آمد هنرپیشگی بد باشد ...

6)ورود و خروج درفرضیه های دینی ... و غیره ... انگارکه ...دیگر نگوئیم بهتر است !!!!

 

" گاهی فراموش می کنیم مقبولیت و ظاهر ... دلیل بر تخصص نیست..." !!!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... اوووووه مادرمون!کارنامه هامونو گذاشته تو این....س...چی؟ زنگ زدیم ببینیم چی بوده ... یهو دیدیم عمه ی محسن افتاده سر زبون ها ... انگار دیپلمم نداریم!!!

بعد مادرمون خواسته حمایت کنه... مادرمن معدل 17 زمان دهه ی هفتاد عالی بود الان کمتر ازبیست رو تو فضا هم راه نمیدن چه برسه جاهای دیگه ... لطف کن پاک...

بعد بهجت خانوم جون کارنامه گذاشتن ... مردم از خجالت!!!

ببخشید مردم!!!

 

سیزده:

استاد" دال" روی زمین نشسته و داشت اسمان را نگاه می کرد ...که صدائی ضعیف از موبایل دنیایش را فرا گرفت...:

استاد " دال" ؟ ما چه گناهی کردیم؟ تو خونه نشستیم بعد جنابعالی تشریف آوردی ویلای شمال لب دریا؟ یا نمره ی مارو همین الان بدید یا ازتون بخاطر همه ی ظلم و ستم هاتون شکایت می کنیم ...

استاد " دال" آرام و خونسرد گفت:

دیدمتون... سرکوچه داشتید پیتزا می خوردید همین جا ... متل قو!

آدرس میدم تشریف بیارید " حضوری" فیلمتون هم هست!

بده اینجا اومدید؟ ... یه ناهاری باهم بخوریم...

لیلی و مجنونم دیدم...

الهی دست اونی که نمره داده تا اینجاها بالا بکشید... بشکنه...

 

 

 

گفته ام... دراین احوال...درد مندم ...دردمند دردهائی ام که شاید من ببینم و دیگران....

 

۱۱ مهر ۹۹ ، ۱۴:۳۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

آقای دیک عزیز!

یک:

بعد از فوت شمع تولدم!

کیک ... گریه کرد!

اعلام پایان زندگی شیرین شیرین ...

" کیک خوری"!

دو:

می روی ... روی دست من ...چونانکه بی جانم ...

و... موریانه ها!

از طاقت گرسنگی شان ...

در عظمت مرگ ...

و اندازه ی دهان و... گوشت....

در شگفت!

سه:

من پیر تو ... اما تو جوان منی ... از بس!

من رنجور عشقم که تو ... عین خیالت ... نیست!

 

 

چهار:

از آسمان رفتی برعکس...

هشت هشت هشت ...

تا سیبری!

تا تابستان ...

پائیز آمد و نرسیدی...

تمام دانه های گندم تورا ... می بخشم ...

به مرغک همسایه...

تصورعشق من ...

برای تو پلیکان ...

دراندازه های پروازت هم ...

ممکن نیست ...

پنج:

روزی مرا می خوری و باک مرا نیست ...

من دوزخیم ...

باورعشق " من و یوسف"

خورشید

اگر باشد و تو ...

ایمان " بیاوری"!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)...

نگه دارم...

میان قلب خودم زنده ام ...

به گورستان!...

 

 

هفت:

یک/

بی ادبی نباشد در دانشگاه با " شرلوک هولمز" همکلاسی بودیم ...

ترم سه ... همین طور داشتیم درس می خواندیم که بی ادبی نباشد ... کیف پولمان را گم کردیم!

مجبور شدیم برویم خانه ... و حسابی گریه کنیم که ...کو تا پدرمان از هندوستان پول بفرستد و ما زندگی کنیم ...قدیم که مثل حالا نبود هرکسی توی دستش ده تا کارت باشد...

خلاصه نقشه ای کشیدیم تا بتوانیم پول بسازیم ...

و این طورنباشد  که مثل آن داستان شاهزاده کوچولو برویم آشپزخانه دانشگاه کلفتی و آبرویمان پیش پسرها برود ...

بهمین دلیل تصمیم گرفتیم شبانه روزی روی دستگاه عجیب " زمان گذر" کارکنیم ... برویم زمان شاه ایران ... بعد برویم عروسی و شاباش جمع کنیم ...

موفق شدیم!

رفتیم زمان شاه عروسی و شاباش جمع کردیم بعد برگشتیم ...کلی پول بود که می توانستیم حتی درزمان خودمان درلندن یک کاخ کوچولو هم بخریم ...

العجب!

سرکلاس شرلوک آمد روبرویمان و بالحنی خاص گفت:

دختر ختنوم!دیشب عروسی تشریف داشتید ؟ کف دستتان حنا دارد هنوز...

با اعتماد به نفس خاص هندی خودمان گفتیم:

بله بودیم ...

بعد شرلوک ادامه داد:

بدبختیم که می رویم توی داستان مردم ! کم مانده بود سگ باسکرویل مارا بخورد ... بعد سر کارعالی با یک دستگاه تقلب می کنید یک شب می روید عروسی کاسبی!

درهمین حال همکلاسی دیگرمان واتسون وارد مکالمه شد و گفت:

به زودی هردویتان ترک تحصیل می کنید ... تو قشنگ می روی توی کار ... و تو ... توی زمان می شوی شاباشی!...من هم می شوم دکتر...واتسون دستیار تو...

" برگی از خاطرات شاباش السلطنه هندی"

دو/

وسط آجرها گیر کرده بودم که صدای زن چینی را هنوز می شنیدم ...:

اووووه!این زن دروغگو کو؟ اگر پیدایش کنم طوری می خورمش که ملت خفاش خوری را فراموش کنند!!!

به جان خودم به زور از آن طرف دیوار آمدم بیرون ...

........

خوب من بین شاگردهای " دیوید کاپرفیلد" معروف چندان موفق نبودم ...

مثلا یکی دوبار که قرار شد درمدت یک دقیقه دست هایم را ازدستبند باز کنم تا گیوتین روی من

نیفتد!آخرش استاد مجبور شد ...با کلی بد و بیراه زمان را نگه دارد تا مرا آزاد کند ...که بروم پی کارم!

نهایتا به من گفت که خوب است بی آزار ترین جادویش را یاد بگیرم ..." عبور از دیوار چین"!

که... خوشبختانه خوب یاد گرفتم ...

به هرحال زندگی خرج دارد ... سالی یک بار از آمریکا به چین می روم و بانوئی را پیدا می کنم که بخواهد با یک مرد پولدار در لوکزامبورگ ازدواج کند ... خودم را خواهرش معرفی می کنم بعد می کشمش پای دیوار ...

همانجائی که راحت تر بتوانم بروم توی دیوار ...آن ور...

و بانو منتظر بایستد تا برادر من ... بیاید ....و ...خودم غیبم می زند ...

البته قبلا با ترفندهائی طلاهایش را کش می روم و برمی گردم ...آمریکا...!!!

سه/

ای نازنین...

این روزها یک کلمه جایگزین بسیاری کلمات می شود و ... چه خوب است ...:

مثلا برای قدیم ها که از دست مامان دوست ها و مامانی ها و بچه  ننه ها ناراحت می شدیم " عزیز ننه "...

یا از دست لوس ها و ننرها خسته می شدیم " ته تغاری"...

از بین کسانی که می پریدند وسط و هی چاپلوسی می کردند " چایی شیرین"...

خسته نبودیم؟

خوب است که این روزها همه اشان جمع می شود دریک کلمه ترکیبی که اتفاقا " مردانه " است ...

" آقازاده"!!!

و هیچ عیبی هم ندارد ...

می خواهم برایت نامه بنویسم و بگویم مثلا همه ی آن  سه تا کلمه هستی و از دست تو ناراحتم ...وخیلی هم امروزیم و خیلی هم دوستت دارم و خیلی هم خوب است که تو آن جوری هستی و افتخار می کنم و حسودیشان را دربیاورم ...

خلاصه بگذار بنویسم:

سلوم

عجیجم ؛ عجقم؛"آقازاده"!

دالی میائی خونه ... " سوشی" نخر!

بدنم کرم زده از بس خوردم ... انگلم برم داشته ...از سر بلوار فردوس ماکالونی بخل ...

ملسی ! عجقم!

پ.ن.:

اگه اذیتم کنی از این به بعد می دم کرمام بخورنت ...

خودم" لولی "تو!!!

..............................

هشت:

ترومپ!

می رسی به کارخودت و جهان و ماهم ...

حساب کن که ما چقدر ... بیکاریم !!!

 

نه:

مامن بنز:

پراید؟ببین پسرم انقدر غصه نخور نگا کن 40 کیلو لاغر شدی؟ آخه پسرم چرا انقدر غصه می خوری آخه؟

پراید:

مامان عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا با اون هیکلشون منو مسخره می کنن اونم جلو زن و بچه ...

اون عمه اس؟ اون دائیه؟ اونا هردوتاشونم دیون! فولاد زره ان!

ننه خاور:

بیا اینجا!تو خیلی خوبی نه؟ دامادم بعد سه سال از آمریکا اومده تو این مملکت سرمایه گذاری کنه ... بیاد پدرو مادر و خانواده اش رو ببینه اونوقت یکاره سر سفره بر گشتی می گی ...اومدین از ایران بچه بخرین؟ خجالت نمی کشی تو؟

مامان بنز:

ننه جان!خواهش می کنم پراید ول کن ... از غصه مریض شده ... نمی بینی؟

ننه خاور:

چیه همیشه خانم مددی رو مثال نمی زدی یهو لاغر شد دکترم نمی رفت ... خوب ورش دار ببر بیمارستان ... آزمایش ... اینور اونور ... از این همه ثروت یه وقت یه دست رخت و لباس براش نخری ؟ تازه شنیدم پولاشم ازش میگیری...

بابا بیوک:

خجالت بکشین ... بابا این رضوانی هیولا داداشت نیست؟ ولش کردی چسبیدی به پسرت؟

ناگهان دائی رضوانی هیولا:

exuse me family!اووه ببخشید ... ما دیگه از امشب رفت هتل!اسپیناس پالاس بالای کوه ...

کیلی کیلی خوش گذشت ...

بابا پژو:

کارخوبی می کنید ... مازیاد فامیل خوبی نیستیم ...

عمه مینی بوس:

وا داداش؟ این چه حرفیه؟ اتفاقا انقدر تو این دو سه روز به ما خوش گذشت که نگو ...

اومدیم ایران چون دلمون برا همین کاراتون تنگ شده بود ...

زن داداش عاشق همین کاراتم ...

بوگاتی:

عمه جون!منم اگه ایران موندم واسه همیناست ... فامیلیشون خارجیه ...خودشون ایرانی ...

پراید به ارامی :

ممنون عمه از بابت 200000هزار دلاری که بهم کادو دادی...!

مامان بنز؛باباپژو؛ننه خاور؛بابا بیوک؛بوگاتی؛لامبورگینی و پورشه:

چچچچچچچچچی؟

عمه مینی بوس:

وااااااااااای عزیزمپراید... آخ چه روزی بود به دنیا اومدی ... بگو عمه!

پراید:

ععمه!

عمه مینی بوس:

اوووووووووووه مای گاد! عمه گفتنشو.....الهی عزیزم!

 

 

ده:

رهبرم ...

نکشت عشق ولایت ... نکشت ...

اما ...

ما آرزوی شهادت داریم با عشق ولایت تا ....بهشت...

 

یازده:

یک/

بسیار دردمندم ...بسیار بسیار بسیار ...

وهم اکنون درغصه جوانی مبتلا به کرونا میسوزم ... که نمیتوانم ...

از گفتن عاجزم ...

دردمندان بدانند که درد داشتن دلیل گریه نیست ...

وخندیدن

دلیل نمی شود که از درد نباشد...

دو/

همکار محترم که می ترسانندت از صدای ضبط شده ات نترس...

باورکن تو فقط یک معلمی ...

از این همه ضمن خدمت تو دکتر نیستی... تو فیلسوف نیستی ... تو متخصص هیچ چی نیستی ... تو دوبلور و صداساز نیستی ... تو فیلمساز نیستی... تو تدوینگر نیستی... تو مستند ساز نیستی ... تو نویسنده نیستی... تو نظزیه پرداز نیستی ... تو تکنسین نیستی ... تو فقط طبق حکم معلمی...

فقط

بزن برو جلو

از چی میترسی آخه درس ات رو بده ... نه رو اعصاب خودت باش نه دیگران ... اصلا کسی از تو متوقع نیست ... همینه که هستی ...

یه معلم ساده ... با بیانی ساده و روان و مثل همیشه اعصاب درست ... مهربان و فراموش نشدنی ... همین!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یهو دیدیم واخ واخ واخ واخ واخ پلیس فتا اومده ...

از تعجب شاخ در آوردیم ...ببین چی شده که اومدن فضا !

نگو ! عکس پرسنلی مونو دادن اپلیکیشنی چیزی بیست سال جونمون کردن ... کی؟ هکر!

گفتم : آقا اون هکر هر کی هست دمش گرم ...من یکی که راضیم!

گفتن:نه ! دسترسی به اطلاعات محرمانه هرچی باشه با هر نیتی جرمه ...

انقدر دلم سوخت پسر جوونه آبدارچی مون بود ... دستگیر شد ...

حالا گریه می کرد چی...

میگن آخه این چه کاریه مرد حسابی ....عکس همکارات رو چراهک کردی ... چرا پرو فایلاشونو جوون کردی عکس روز مهمه ...فعل افراد ... میفهمی؟

برگشته میگه... یکیشون قبلا عشق سابق اش بوده خواسته نفهمن کدومشون بوده !...

یواشکی:

یعنی من بودم بهجت خانم جون؟

 

سیزده:

استاد" دال" درحال خواندن جزوه پشت فضای مجازی:

درحالیکه انقلاب فرانسه شکل می گرفت... گروهی از گداگشنگان فرانسه از نظر مالی پیشرفت کرده که به آن ها" بورژوا" می گفتند ... به کمترین هاشان هم " خرده بورژوا" می گفتند ...

" بورزوا" ها خیلی خیلی پدیده جدیدی بوده و طبقه ی جدیدی بودند ...

ناگهان " لیلی":

استاد؟ یواش بگین دستمون درد گرفت ...جونمون دراومد ...

استاد" دال"

خیل خوب! زود باشید امتحان وقت ندارم هواپیما منتظره!

دو دقیقه بعد...

استاد " دال" رو به مجنون:

مجنون بگو ببینم ... انقلاب فرانسه با انقلاب صنعتی چه تفاوت هائی داشت؟

سه نظریه بگو... یاللا هواپیما متظرمه!

مجنون:

استاد من تب دارم! تست کرونا دادم مثبته! دارم میمیرم! " لیلی" من از این تریبون اسافاده می کنم و می گم دوست داشتم ... مردم زیاد گریه نکن!جهنم دیگه برو با همون خواستگار پولدارت ازدواج کن ...

استاد" دال":

احمقا!همش بشینید به ازدواج فکر کنید ... من مجردم مردم؟

ناگهان پ.م.س.ت.با صدائی بسیار ضعیف:

ای بابا!چه بدبختی داریم ...بابا استاد وردار جزوه اتو بذار تو کانال همه رو راحت کن ...خودتو ...خلبانتو ...بقیه ام کنفرانس تعیین کن بدن خلاص!مردیم از عشق و عاشقی این دوتا ...

هرجا من می رم عمل ام می پره ... گفتیم می آئیم دانشگاه توالت کلاس بالا ... کرونا اومد ... لعنت به هرچی لیلی و مجنونه ...

چهارده:

اشکم را فرو می خورم

خدا می بیند ...

خدا می بیند و خدا می بیند و خدا می بیند و خدا می بیند ...

به اندازه ای که ...

می فهمم ...

نمی دانمش....

پانزده:

آقای دیک عزیز!

دیوید کاپرفیلیدم ...مرا به خاطر می آورید؟

حالا دیگر دنیایم از دنیای شما و چارلز دیکنز جداشده و دارم می روم ...

ولی محبت های شما از خاطرم نمی رود ...

ذهنی آرام ... لبخندی همیشگی ... بادبادکی به دست درکنار ساحل ...

تصویر من از شماست ...

 

عکس ها گویای همین روزهایند ...

۰۶ مهر ۹۹ ، ۱۹:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

موقع حمل " گناه " سبک باریم ... وقت حساب ... خدامنتظرند که..." غلط کردن" بزائیم!

یک:

من روی تورا بستم و از اشک نبستم!...

آن خانه ی چشمی که خراب از " غم تو" شد!...

دو:

میان دردهای ... ملوس... تن من!

خارش تو!

دیوارهای خانه امان ... نقاشی ست!

ورق های پوسیده دفترها ...شعر است...

سنگ های توی باغچه ... مجسمه...

اگر بمیرمم!

میتوان فهمید ... تومرا در زهنم ...

گداخته ای!

خارش مغزی ام... صدای توبود ...

فریب تنهائی!!!

سه:

بسته اند دهان میخ هارا ... توی کفش !!!

چون بلبل...

درجنگل زیبا مشغول " خواندن خود" بود!!!

 

 

چهار:

پس از صدای باران ... راه افتادم...

کنار دیوار...

              نبش میدان ...

                                نیمه های شب...

تو...خوابیده بودی...

بیدارت کردم تا...گریه کنی!!!

                                    سال هاست که رفته ای ...

ومن ...

تنها کسی هستم که می توانم ... پیدایت کنم ...

از قهر...

         از مرگ ...

                       از بی سلیقگی دیگران ...

                                                      از شهر...

تو راست می گوئی...

                          خانه ...امن نیست!!!

 

پنج:

می خرمت ..." یوسفا" به قیمت ستاره ها ...اگر باشی...

کناردست من ... به قدر پیغمبری ... می ارزی!

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع) ... طلب کردم ...

خدای نصیبم نکرد تا ... گفتم: رقیه (س) فدات فدات ...

 

 

هفت:

یک/

داشتم یکی از نوارهای قدیمی را گوش میکردم ... از آن هائی که زبانشان را نمی فهمیدم و انگار طرف داشت با التماس از یکی دیگر پول قرضی می خواست ...که... تو برگشتی ...

هنوز نرسیده لگد زدی و گلدان جدیدی را که ساخته بودم شکستی و بعد ...

رفتی توی اتاقت...

ناهارت را اماده کردم ...کباب تابه ای...برنج زعفرانی ...دوغ... سبزی خوردن ... بین ماست کشمشی و ترشی مانده بودم ... ترشی...

گذاشتم توی سینی و پشت دراتاقت ایستادم ... یک کوچولو درزدم ...

سریع پریدم توی اتاق خودم و دفترم را بازکردم و شروع کردم به نوشتن ... صدای دراتاق را که باز شد شنیدم ...و بعد ...

دالامب!( بعد از 45 دقیقه) ...

مامان خوبی؟امروز ازکجا فهمیدی من فیزیک داشتم ... کتابم رو نبرده بودم آوردی مدرسه؟ ...ممنون!

یه بوس بده!

راستی مامان ...خوب کردی که دیگه ضبط صوت و کامپیوتر و اینارو گذاشتی کنار ! بیچاره بابا خیلی پول برق نمی ده؟

یه بغلم بده!

اممم... مامان؟ میشه کارتت رو بدی یه خرید اینترنتی کردم ... الان میارن ...چیزی نیستا!برای کارعملیمه...دستت دردنکنه!اوووووف راستی امروز چقدر خوشگل شدی!!!

...

رفتی...

دیدم درست مثل قدیم شدم ان وقتها که دختر خانه بودم ...

پسرها همه مست و سیگاری بودند!!!و غلط می کردم از پنجره بیرون را نگاه کنم!!!

شروع کردم به نوشتم سریال جدیدم ... از اینهمه سانسور لذت می برم!!!

و اتاقم ...

که حتی یک پنجره هم ... به بیرون ندارد!

دو/

دوستی داشتم به نام" عهد بوق" که فرزند کوچک خانواده بود ...

بابرادر بزرگترش بیست و پنج سال تفاوت سنی داشت تا بچه ی قبلی از خودش که خواهرش بود... سیزده سال!

نمی توانم بگویم که چیزهایی که می پوشید " برند " نبود!بود ولی معمولا " مد" سال های قبل بود ...

و جالب اینکه خوش تیپ بود یعنی بعد از اینکه می پوشید ... بین دوستان " مد" می شد!!!

خوب می دانید " مدها" هرچند سال دوباره " مد " می شوند...

میدانید " عهد بوق" معمولا چه می پوشید؟

شلوار پرویز و... دامن نسرین!

البته آن ها روحشان هم خبرنداشت که خواهر کوچکترشان دارد از وسایل قبل از ازدواجشان در منزل پدری ... استفاده می کند ...

بهرحال ...آن کس که می دانست من بودم که به او می گفتم " عهد بوق"!!!

سه/

میان تو وخودت قاصله زیاد است ...

وقتی که در خودروی سفید مدل بالایت هستی ووقتی که کنار من داری دمنوش می خوری ...

من حق نشستن در آن خودرو را ندارم ...

حتی اینکه بدانم شماره ات چیست...

ولی ...

می رسی به من! هرجا که باشم ...حتی توی آشپزخانه ی مادرم ...زیرزمین!

کنارم که می نشینی حقوق تو 100 میلیون و حقوق من پنج میلیون و چهارصد است ...

چه فاصله ها ... که تو نادیده می گیری...

بی خیال می شوم صندلی راحت خودروی تورا ...

بی خیال می شوم کنجکاوی ام از شماره های توی تلفنت ...

بی خیال می شوم ...کجا رفتن هایت ...

نا...

بالاخره خودم و خودت...!!!

چهار:

ای نازنین!

دوران نامه نگاری ها و تلفن کردن ها و غصه خوردن ها و اشک ریختن ها و ضایع شدن ها و غم باد گرفتن ها ... انگار تمام شده ...

شکر خدا دیگر بانوان آن موجودات ضعیف صدسال قبل نیستد ...

و اینها ...

تعریفی نباشد من هم نیستم ...

پس بیا راستش را بگو که کدام مان را بیشتر دوست داری...

مطبخی ... یا ...؟

آنی که توی آشپزخانه هست ... یا انی که فعالیت اجتماعی دارد ...؟

در مورد تو یکی عزیزم ...

خدارا شکر...درو دیوار می گوید ...من!!!

ولی نمی گویم ...من کداممم!!!

مطبخی...یا...inter national comunication

 

سیده لیلا مددی

 

 

 

هشت:

ترومپ!

می رسیم به " آرزوهای بزرگ" امان از بس که خوش دلیم...

برای خلق خدا جز" عشق و پول و معرفت" نمی خواهیم!!!

 

نه:

مامان بنز:

پراید... برو چند تا بسته دستمال کاغذی بخر انقدر این بوگاتی و ننه خاور عطسه می کنن و آبریزش بینی دارن ... خسته شدیم ...

ننه خاور:

خوب چیکارکنیم... حساسیت داریم ... توام هی وایتکس استفاده می کنی ...

بوگاتی:

هههههپچه!مامان بنز دوتا خبردارم ... یکیش خوبه ... یکیش بد! اول کدوم رو بگم ...

بابا پژو:

اول بده رو بگو ! من انقد احساس بد دارم که نگو ... بذار با شیرینی اون خوبه ... بشوره ببره!!!

بوگاتی:

عمه مینی بوس و دائی رضوانی هیولا ! دارن می آن ایران!

همه باهم:

چی؟

بابا بیوک:

مفهوم خاک برسری یعنی این ... این دختره رو شوهردادیم بهترین شهر سانفرانسیسکو ... بعد خانم داره دوباره پهن میشه تو زندگیمون ...

مامان بنز:

شما که از این افکار نداشتیدکه ...

ننه خاور:

کلا تمام عمرمون فنا!اون خبرخوشه چیه؟

بوگاتی:

دارن یه چن میلیون دلاری از یه طریقی میارن ایران جهت سرمایه گزاری ... دلارم شده...؟...!

همه باهم:

هههههوف!

پراید:

تو عمه ی من و با اون دائی رضوانی هیولامو نمی شناسی... یه قروون از کف دسشون نمی چکه ... اگه چکید من اسمم رو می ذارم " کوئیک دو"!

مامان بنز درحالت غر:

من بدبخت شدم ...بچه کوچیک ... مهمون داری.... عروس داری... مادرشوهرداری... شوهر مریض داری... پسر سندروم داوون داری... عروس خارجکی داری... نوه های عقل کم داری....

دیگه کجا برم ...

ننه خاور:

پاشو برو آشپزخونه ..." کجاباید برم " رو هم بخوون ..." انتقالی از آلمان"!!!

 

ده:

رهبرم ...

از زمان علی(ع)... تا ابد حسادت هست ...

میان شعور و انتخاب ما ...علی (ع)... علی(ع)...علی(ع)...

 

 

یازده:

و تفرقه افکنان و بیماران فکری از قدیم " عمه" را دست آویز قرارداده اند و به لحاظ شعوری می خواهند فحش کنند ...

که البته " عمه" تو دهنی محکمی ست که می خورند ... شخصیت جذابی که سال ها پیش شوهر کرده ...آخرین مدل ماشین و زندگی را دارد و معذرت می خواهم " خاله جان " ندارد؟

بدینویسله اعلام می دارم ...عمه ی ما از لحاظ فکری بسیار سطح بالا و پولدار بوده و درقصر زندگی می کرده و کمتر از پژو سوار نمی شده است ...

البته که خاله ی مارا ندیده اید ... باید بگویم بسیار عجیب است اگر درصد بگیریم و ایشان را مقایسه کنیم که بس کار اشتباهی مرتکب شدیم ...

" خاله امان" زیبا؛جسور؛پولدار تر بوده ؛ و دررقابتی تنگاتنگ دردل ما جای داشته ...

اما هرکدام جای خودش...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا ... یهو دیدیم ... یه عکس از بهجت خانم جون بدستمون رسید ... " قاتل زنجیره ای"!!!

از تعجب شاخ در آوردیم که چطور ... فردی به اون مهربونی ... خوشگلی ... اصلا تو نگو اصالت ... دست به چنین کارائی زده باشه ...

برای یکبارهم شده پیامک زدیم به ایشون که: بهجت خانوم جون ... ماکه باور نمی کنیم؟

بلافاصله پیام رسید:

آفرین!این خبر امتحانی بوده و شما در امتحان قبول شدید ... بزودی جایزه ی ویژه ی خودتان را از دست لاله جان دریافت خواهید کرد ...

آخ جون!

 

سیزده:

یک/

غم بسیار است و خدا می داند از ایران و دنیا چقدر غم داریم ...

ولی ...

داریم زندگی ایه زنده بودنمان را می کنیم ولا غیر ...

دو/

این وسط نمی دانم چه بگویم که حس فضولی امان را تحریک می کنند ...

رفتیم ببینیم داخل زندگی " خانم ها نادری و پارسا" چه خبر...

خودمان گفتیم : ولش کن!!!این زمین گرد از صدسال پیش به این طرف از این داستان ها بسیار نداشته ؟

قبل از کرونا رفته بودیم موزه" یکی از کاخ موزه ها" مقابل اتاق کودکی یکی از فرزندان شاه سابق ناگهان خانمی شروع کرد و آن قدر خودش را کتک زد که نگو ...

ما خانم هائی که آن جا بودیم رفتیم خودش را از خودش جدا کردیم ...

دخترش گفت: مادرجان چرا انقدر خودت را کتک می زنی؟ مادرگفت:از بس من دهاتی بودم!!!

ما که خودمان را مخصوصا به نشنیدن زده بودیم ولی می شنیدیم ... شنیدیم که ... خانم ادامه داد...

ای بدبخت ... اتاق خواب نوه ی من از این اتاق قشنگ تره تورو خدا ...دوباره شروع می کرد که ... گذشتیم ...

فراموش نکنیم که پشت پشت هارا خدا می داند ... که هرکدام ما " ارزش ها و آرمان " هایمان چیست ...

جل الخالق ...

 

بله دیگه

چهارده:

خدایا!در این روز ..." ادب و شعر پارسی" مرا ببخش و بیامرز...

۲۷ شهریور ۹۹ ، ۱۷:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

قلعه هزار اردک ... دراک ... و تصورمن از سندرم اردکی!

یک:

روباه در نوشته ی من ... نقش فیل داشت...

دم می گرفت در زبان خودش ... خنده اش نیاد!

دو:

از ابر " دزدیده امت"!

                         از باران

                                   از خیابان های سیاه تهران  ...

از کیف های پوست پیازی 

                               از دیوار...

                                           از فضای مجازی ...

                                                                   از لیوان!

از روزنامه

                  از آینه ...

                             از دبیرستان ...

                                                از درس و مشق ...

از نگارستان ...

                     از دوربین های مداربسته

                                                   از رستوران...

سه:

داغ تر از فکر من ... پوست تو بود!

می سوخت و انگار خورشید عشق ... وجود نداشت!

 

 

چهار:

مرگ پر از دست های تو بود ...

توی هر لیوان داغ که از گلویم پائین می رفت ...

کسی نمی دانست نمردنم معجزه ی توست ...

یا... زنده ماندنم!

پنج:

اشتباه می نوشتمت ای یوسفم! " قسم به خدای"!

تو عین ماه بودی و من ..." شمس" دیدمت!

شش:

مزار شش گوشه ات را اجازه ی بوسیدنم دهند ...

می بوسم و کنار تو می میرم و بهشت هم ...... همان!

 

هفت:

یک/

توی تراس نشسته ام و نسیم ملایمی می وزد ...برمی دارم و از قوری برای خودم فنجانی چای می ریزم ...

دختر همسایه دارد از مدرسه می آید ... کلاس سوم دبستان است ...

از سرکوچه شروع می کند خواندن " جون بله قربان"...

دندان هایم را روی هم می فشارم ... می رسد درست زیر پای من ... بعد بلند داد می زند: " عمو سلام!خوب شد تو کرونا نگرفتی ... اگه میمردی من خیلی ناراحت می شدم!"!

جوابش را نمی دهم و همین طور چای داغ را فرو می دهم ...

کلیدش را از کوله اش در می آورد بیرون و می گوید:" عمو؟شما کتاب می نویسید؟داستان شازده کوچولورو شما نوشتید؟مادرم میگه بچه بوده اصلا این طوری نبوده ... ولی شما نوشتید یه طور دیگه ای شده ..."!

سریع یک عدد خرما توی دهانم می گذارم و پای چپم را می اندازم روی پای راستم ... دررا باز می کند سرش را بالا می گیرد و قشنگ خطاب به من می گوید:

" عمو! من دوست دارم شما داستان جنیفر لوپز رو بنویسید!اونجاش که از مامانش تو مکزیک جداشد و عین خودتون ..."....

صدایش می رود توی راهرو ...

حس عجیبی دارم...

احساس مرد خوش شانس خوش تیپی را دارم که نزدیک های ظهر یک گنجشک معده اش را روی کله اش خالی کرده ...

من نویسنده ای هستم که توی این جامعه دوام آورده...

دو/

همین طور که نان هارا داشت از تنور در می آورد به حرف هایش گوش می کردم :

"عروسم عین تو بود ... هیچی بلد نبود!بلد نبود نون رو از تنور بکشه بیرون ... ولی عین مار زبون داشت ... یک نیشی داشت که نگو!

یه دفعه لب همین تنور عین تو نشسته بود داشت من رو نگاه می کرد با عشوه گفت: اوه ننه!من دانشگاه مامائی قبول شدم با پسرت می خوام برم تهران ..."

دستم را گرفت و کشید تا بفهمم ... تقریبا سرم توی تنور بود ...

ادامه داد" همین طور دستش رو گرفتم سرش رو نزدیک تنور دادم گفتم: اوه جون من!هنوز خامی!بپز!هرجا باشی من ننه اشم می فهمی؟تهرون ... طالقون ... کرج ... زاهدوون ..."

با ترس پرسیدم: خوب الان کجاست؟ عروستون رو می گم...

برگشت تو صورتم و گفت: " یه لیسانسیه کجا می خواد باشه ... همین بغل تو واحد عنبرنسارا ... بسته بندی میکنه برای فروش ..."!

نان هارا بغل کردم و داشتم برمی گشتم که دیدم دنبالم دوید... " خانوم"!دستش پراز پول خرد بود ... باخنده گفت: معلومه از داستان عروسم خوشت اومده ها ... یادت رفت بقیه ی پولت رو بگیری...چکاره ای؟

بی معطلی گفتم: نقاش دیوار... اومدیم با شوهرم دیوارای یه ویلا تو همین روستا رو رنگ کنیم ...

خندید و گفت: " همون خونه ی پسرم "! بعد سرش رو سمت گوش من گرفت و گفت:

" از مادر شوهر ... بشنو باور نکن"!

سه/

درمیان وضعیت نامعلوم قلب من ... بزند یا نزند ... آمدی نشستی کنارم ...

ضعیف و ناتوان دستهایت را فشردم ... از دست هایت می فهمیدم که بزرگ شده ای یا نه؟

حجم دستهایت را همیشه میان دستهایم می گرفتم و می فهمیدم ...

آرام گفتی:

بالخره من باید زن می گرفتم ... همون شاگردت رو گرفتم که لاستیکای ماشین ات رو پنچر کرده بود ...

دیدم اوضاع کرونا خوبه ... خرج سالون و اینا کمتره ... باهم توافقی ... بعد قبول کرد دیگه ... همه چی رو قبول کرد ...

گفتم...پزشکی حالا چن سال کارداره ... بعد گفتم ماشین تو چندان روبراه نیست همونیه که خودش دیده ... متاسفانه خونه ام دوخوابه ست ... تو برگردی توی یه خوابش باید بخوابی ...

همه رو قبول کرد ... اونقدرام که توهمیشه فکر می کردی دختر بدی نیست ...

دستگاه متصل به من شروع به کار کرد ... صدای بوق بوق اش در آمد ... دیدم سبک شدم و رفتم چسبیدم به سقف...

پزشکان با دستگاه شوک رسیدند بالای سرم ... تو دستهایت را گرفتی مقابل چشم هایت و های های گریه کردی ...

دستگاه بوق بوق زد و بعد ...ملافه کشیدند روی من ...

مادرم که سال ها قبل فوت شده بود ...دم در با گل های رز منتظرم بود ... به سمت من آمد و گفت:

باورکن برای نصیحت خیلی دیره ... اما... دخترم واکنش ات افتضاح بود ... بعد مرا در آغوش کشید و گفت:مادر شوهر شدنت مبارک ...و... رفتیم !

چهار:

ای نازنین؟ایا از ادکلن هائی که برایت می خرم راضی هستی؟

آیا از پیراهن هائی که با حقوق ماهیانه ام خریده ام راضی هستی؟

آیا از اینکه اسپاگتی با ته دیگ سیب زمینی با روغن حیوانی یا کره برایت می پزم و در ظرف چینی سرو می کنم رضایت داری؟

آیا از اینکه به خاطر تو مردم و داشتند دنبال قبر برای من می گشتند رضایت داشتی؟

آیا از رنگ موی جدیدم راضی هستی؟

از طعم آبگوشت و دنبه امروز خوشت آیمد؟

رفتم فوق لیسانس گرفتم و شاگرد اول شدم مورد رضایتت شد؟

دارم با مادرت رقابت می کنم درزیبائی و توانائی و متانت توجهت هست؟

آه نازنین...

درصورت رضایت شماره یک ...

درصورت بسیار رضایت شماره ی دو ...

درصورت پرواز در آسمان ها شماره سه ...

درصورت عدم رضایت صفر را گرفته و مربع را بزن و دررو!

با تشکر میرزا لیلی

 

 

هشت:

ترومپ!

داریم برمی گردیم کشور اصلی مان ...

جان مادرت ... دررابازکن ... تا برویم ...

نه:

مامان بنز:

ای خاک توسرت پراید ... ای خاک توسرت!

من صد سال با بابات هزار سال داریم تو این مملکت بدبختی می کشیم تو آدم شی... اونوقت رفتی جلو رستوران ارکیده شدی نگهبان ... دربان چی؟

پراید:

دربان نیستم ... نگهبان نیستم ... واستادم اینور نزدیک بیمارستان کسری مسافر کشی!

بابا پژو:

غلط کردی ... این همه جه ...چرا اونجا؟

پراید:

اونجا چی دارین انقد از دیروز دارین منو می زنین...

ننه خاور: ای کثافت!ای بدبخت!نمایندگی ساعت تیسوت!همین فک و فامیل زنت بوگاتی!رفتی در لونه اشون تورو ببینن؟

پراید:

خب ببینن!شماهارو دیدن دختر خوشگل نمی دونم دکتر ... زیبای فهمیده ... پورشه لامبورگینی شونو دادن ... وگرنه من چی داشتم ... یلغبی نبودم؟

بوگاتی:

مامان من اصلا ناراحت نیستم!که پراید بدبخته ... آخرش عین بابا پژو پونصد تومن می دم ... بره هیکلشو درست کنه ...

بابا بیوک:

از رو جنازه ی من رد شین سر عمل زیبائی ...مردم چی فکر می کنن؟

پراید:

خیل خوب از فردا جامو کارمو همه چی ام رو عوض می کنم ... می خوام برم با داریوش مهرجوئی کار کنم ...خوبه کلاس داره؟

مامان بنز:

جیگر منو می خوای آتیش بزنی؟ کارگردان ایرانی؟

پراید:

ای بابا!اه... من از دست تو مادر چی کارکنم آخه؟

باباپژو:

بیا ازفردا برو مدیریت گاراژ تیوولی خانم رو به عهده بگیر..." مادر کوئیک"!

پراید:

کجاست؟

بابا پژو:

همین بغل...

همه ساکت!!!

 

ده:

رهبرم ...

اغشته به خون بوده همیشه ... قلم ما ...

مادرس علی (ع) تا بنویسم ... همین است ...

 

یازده:

یک/

بد نشد که یاد گرفتیم پاساژها کافه ها دریاها جنگلها وهیچ جا که همه جا پراست از مرگ ... باید فرار کنیم و دست های مان را بشوریم و از این تمیزکاری ها لذت ببریم ...ولی از همه بدتر یاد گرفتیم تف کردن را فراموش کنیم و آب بینی مان را توی خیابان ها نریزیم!

دو/

دنیا دیگر دنیا ی سابق نمی شود برادرجان!

در فضای مجازی که همه ماسک زده اند پسر نه ساله خودش را دختر بیست و چهار ساله جازده و رفته سرقرار با معلمش ... تا حسابی بخندد!

..................

برادر سیزده ساله ی دوستم تصمیم گرفته پولدار شود و توی این مدت 13 میلیارد تومن به حساب هرسال زندگیش موجودی دارد ... بابایش فهمیده و هرچه پرسیده چکارکرده ای نمی گوید ...حالا تازه اتاقش دوربین و میکروفن متصل داشته و هیچ علامتی از خلافکاری نیست ...

همه اشان نشسته اند بیایند دستگیرش کنند ببرند نمی ایند!

و خودشان هم مانده اند ببرند تحویلش بدهند بگویند چکار کرده!

........................

از ان طرف عده ای سیاستمدار نشسته اند و برای بعضی از همین ها نامه نوشته و خواسته اند چکار کنند تا درخانه بیکار نباشند و ماهی 60 70 میلین در آورند...

.......................

دنیا دیگر دنیای سابق نمی شود برادر!

دارند عکس گیاهانی را نشانمان می دهند که نه اینور نه آنور عین ادمیزاد و حیوانات فرگشت کرده اند ... برگشته اند می گویند شعور گیاهی اینها چطو چنین امکانی را به ایشان داده ...

نکند خدا با ما قهرش گرفته باشد ...

کشور محترم ژاپن اعلام کرده با قوی ترین تلسکوپ جهان تا آخرش را دیده و هیچ موجود زنده ای درعالم نیست ... می توانید بروید گند کاری ...

آه که دنیا دیگر دنیای سابق نمی شود برادر...

سه/

انگار مردم همین بیکار نشسته اند ببینند جنسیت ما چیست؟

واقعیت این است که دنیا نیاز دارد تا مردان را قوی تر از زنان نشان دهد و روحیه اشان را تقویت کند ...

چون بدبختی اصلی این است که زنان بیتر از مردان می روند دانشگاه ...

زنان بیشتر از مردان پول در می اورند ... و کارهای بهتری دارند ... تقریبا دستشان برسد دنیارا بهتر اداره می کنند ...

چند سال است که زنان مرد ترند ...

ولی نه اینکه از اول نبوده اند؟

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا ... یقول دوقل بازی می کردیم دیدیم دوست من تام کروز اومده خداحافظی ... بعد تام به من گفت: لیلا خانم برگردم زمین دلم فقط برای قورمه سبزی هائی که می پختی تنگ میشه ... گفتم: تام موفق باشی...

همین طور داشتیم خداحافظی می کردیم از زمین از بهجت خانم جون پیام رسید:

معرفیش کن به ما ... رستوران سنتی ... قورمه سبزی و انواع چلو ها و پلوهای ایرانی ...

" گربه فضائی"!!!

 

سیزده:

استاد" دال" خشم به چهره گرفته وارد کلاس شد ... بعد رو به لیلی کردو گفت:

چطور جرات کرده ای به نوشتن شعر؟که دانشجویان سراسری مرده باشند که تو دانشگاه آزادی غیر مرتبط چنین کنی ...

مجنون از غم غش کرد و لیلی های های از بار تبعیضی در میان دانشجویان دیگر گریست ...

که دانشجوئی باصدای ضعیف از انتهای کلاس گفت:

استاد ... چقدر به این لیلی فشار میاری ... خوب بگو رفتی خواستگاری ندادن...

ناگهان استاد" دال" خشم به چهره گرفته گفت: ادبیات مهمتر است یا خواستگاری؟عکس همین لیلی را دادیم از همه جا پاک کنند ... لکه ی ننگ !!! کوفت بگیریم از دستش با این همه شعر...

دانشجوی با بی خیالی گفت:

ای بابا گفتیم می آئیم دانشگاه حالش رو می بریم ... بابا هرچی تو توالت زده بودیم پرید ...چی میگی آخه مگه تو استاد رسانه نیستی چیکارداری به شعر آخه ... اه یه مدرک چقد میشه تو همین آزاد بخریم جون خودمون رو ازاد کنیم ...

بریم تو پارک کارخودمونوبکنیم بهتره ...

ای لعنت به هرچی لیلیه!!!

 

 

  سندرم اردکی نوعی اختلال روانی در فضاهای مجازی و کلا رسانه هاست ...

چنانچه اردک شنا می کند و سعی او برای اینکار زیر آب پیدا نیست ...

ماهم دارای یک چهره ی واقعی پرتلاش جائی هستیم که دیده نمی شویم ولی درظاهر ودر فضای مجازی بخش بیرونی مان از شادی ...درون غمگین امان را نشان نمی دهد

این سندرو م عنوان تحقیقی از اینستا گرام است از کسانی که بهترین عکس ها فعالیت ها و شادی هارا نشان می دادند درحالیکه بشدت افسرده بودند و پس از انتشار شادی ...متاسفانه برخلاف ظاهرشان اقدام به خودکشی کرده اند ...

مراقب اطرافیان شادمان درفضای مجازی باشیم!!!!

۲۲ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی