یک:
درد آمد و فریادزدم ..." عشق"!
" عشق" هرگز نیامد و...درد مرا کشت!
دو:
لذت اینکه بمیرم ؛ درون داستان فرهاد بودنم ؛ چه شیرین!
که شیرین ؛ سرم را بگیرد میان دستانش...
من به چه داستان ها که فکر نمی کردم ؛ ولی ...
رفتن شیرین و شیرین بردن و شیرین سازی!!!...
سه:
قلبم را مثل شکلات ؛ لا به لای زرورق ها ...
پیچیده ام ... به تلخی...
میان چای و قهوه ها ...
خودم می دانم ...که ؛ " تلخ تلخ" یعنی چی!
چهار:
بسته اند؛ ولی باز می شود ...جاده ها !
بسته اند ؛ ولی باز می شود ...دهان ها!
بسته اند ؛ ولی باز می شود ... یادها !
بسته اند ؛ ولی باز می شود ... شمال ها!
پنج:
پیمانکارعشق ...
بست پیمان مارا ...
بی هدف؛ بی عشق!
شاید می آمد!!!
بی عشق بی عشق بی عشق
ولی خدا نخواست ؛ که هیچ عشقی
میان ما ....
ساخته باشد!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)باور نبودشان ...
از معجزه؛ از رقیه(س)؛از زینب کبری(س) ...
هفت:
یک/
بگذریم از بحث سنتی و صنعتی (خیال بد نکنید)!که هنوز جامعه شناسی ایران درگمان است و مانده ما مرحله ی کشاورزی هستیم ؛ مدرن هستیم یا پست مدرن؛ که کمتر جامعه شناسی باوردارد ماوارد مدرنیته شده باشیم ...حالا اگر دردوران کشاورزی باقی هستیم ؛ جایگاه دامپروری کجاست؟ حالا اصلا جانور پروری!و دراین بین پرورش حیوانات اهلی و غیر اهلی آیا مارا به سمت کدام بخش هدایت می کند ...
آمدیم حرف کلاس بالایمان را بگوئیم ؛ چون سئوالات متعددی داریم:
یک:
آیا پرورش " خرسفید" جزو تولیدات کشاورزی محسوب می شود یا تولیدات مدرن؟(از بابت محصولات آرایشی عرض می کنم)
دو:
آیا پرورش" عقرب" که روزی می گویند 80 میلیون تومن سود آوری دارد با جهش ما به سمت " بیت کوئین" دررقابت است؟( یعنی بیچاره عقرب عصبی اصلا چه می خورد؟)
سه:
آیا فروش" خاویار" اصلا جزو تولیدات محسوب می شود؟ و ما تولیدات حسابش کنیم؟( با احتساب اینکه خیلی از مردم گرایش به خورد چیزهای گران ندارند!)
چهار:
آیا" تولید گل های خاص ایران(مثلا خرزهره) می تواند مارا جزو کشورهای مدرن به حساب بیاورد؟
پنج:
آیا فروش " پرنده های تزئینی" و صادراتشان ؛ نوعی دامپروری ماکیان پروری و اینهاست ؟ اگر هست ؛ چطور ؟
شش:
درنهایت" زهرمار " درجهان گرمی چند است ؟
بهرحال ؛ دوران مدرنیته و پست مدرنیته یعنی چی؟ (ما که نفهمیدیم!) اگر قرار باشد دانش ما نسبت به " بشقاب پرندهیایوفو" محسوب شود ؛ باید بیخیال شویم ؛ ساده ساده برویم خانه و به مامان و بابایمان بگوئیم فضائی ها مارا دزدیده اند؛ ضمن خیال بد که شاید کار به معاینه هم بکشد؛ بی آبرو شده و می رویم پی کارمان!!!
نه بابا!ما کجا و " یوفو" کجا!همین بغل درپارک نشسته ایم داریم آپارتمان های شهرک غرب را می بینیم و حسرت می خوریم ...
" جل الخالق ؛ چی نوشتیم"!!!
دو/
باور کنید ؛ همین چند ماه پیش ؛ داخل یک کافه پسرهای قدیم دانشکده را دیدیم ؛ موهای سفید و پیرپیر پیر!همین طور که داشتیم از کنار میزشان رد میشدیم؛ شنیدیم که " دل آدم باید جوان باشد" ...داشتند نقشه می کشیدند ولی باورم نشد که دانشجوی دانشگاه خودمان باشند ؛ گفتم جل الخالق!این ورها لابد آمده اند سر پیری مدرکشان را بگذارند لای پرونده کاری و با تخصصی چیزی حقوق اشان را ببرند بالا...ولی داشتند روی این جمله هم تاکید می کردند " دکترابگیرند تا روی سنگ قبرشان بنویسند؛ دکتر فلانی"...
گفتیم خوب است ؛ سر پایان نامه حق اشان را می گذاریم کف دستشان!قبلا ها دانشجو نبودندکه ؛ زلزله بودند!
نهایتا همان روزاول دستشان را خواندیم و برای اینکه مارانشناسند؛ ویادشان هم نیاید که ما که بودیم؛ تلاششان را تشویق و گروهشان را یاری نمودیم.
درانتها نتیجه اعجاب آوربود؛ درپایان نامه هایشان؛ " مشترک" نام دختری را آورده بودند که سال ها پیش جگرشان را سوزانده و گذاشته و رفته بود؛ نهایتا با مقاله نوزده و نیم دادیم ولی برخلاف ایتکه " درعنفوان جوانی احساس پیری می کنم".... دیدیم که همه همان پسر قدیمی بوده ودرنهایت با همکلاسی خویش ازدواج نمودند!خداراشکر که مدرک بدردشان خورد واقلا سر سفره ی عقد صدایشان زدند؛ مثلا آقای دکتر فلانی ...
(پایان هپی اند)
ماهم استاد نمونه شدیم و عروسی همه اشان رفتیم ...
درود برواکسن کرونا!
استاد لام . میم(دختر ناشناسی از قدیم)
هشت:
بایدن!
ولکام! خوش آمدید به باشگاه ما ...
وقت درد؛ درد می کشیم همه انگارمثل هم!!!
" ترومپ!..."!
نه:
مامان بنز:
توه؛ میگن خانم مددی مرد!
پراید:
تو چرا غمت می آد؟ازش بدت میومد!هرچی میگفتن رو مثل طوطی بین همه پخش می کردی!
مامان بنز:
خب؛ راضی به مرگشم نبودم!
ننه خاور:
خانم مددی کدوم (؟)...!بابا من دارم روی این تخت میمیرم!یکیتون بیائین من رو ببرین دستشوئی!
پراید:
بابا ننه جون همین الان اومدی بیرونا!چه خبرته؟
ننه خاور:
هندوونه خوردم!
بابا بیوک:
انقدر حسودی که زودتر از من مثلا سکته کردی؛ زن حسابی نوبت منه!
باباپژو:
دعوانکنیدا؛ ما آدم نیستیم!احساس خوبی داشته باشیم به شماها؛ جاتون رو خیس کنید آبرتون بره!
ننه خاور:
این چه طرز رفتاره؟چلاغ شدیم؛ نمردیم که ...
پراید:
می مردین بهتر بود!پاشدین از حسودی تارا خانم رفتین کارتینگ !تو باخودش رقابت کردی اون یکی با نامزدش ؛ بعدشم تو این وضعیت مملکت چلاغ اومدین خونه!
ننه خاور:
به بابا بیوک تون بگین!اون حسودتره!نکرد آبمون رو نبره!الان درست و حسابی بود... اون من رو می برد دستشوئی ....
بابا بیوک:
خودت اصلاچی شدی؟ معلوم هست؟ یه ذره پات پیچ خورد ..همین!
لامبورگینی و پورشه:
زیاد اعصاب مارو خرد کنید میریم ؛ اداره آموزش و پرورش می گیم!
بوگاتی:
چه ربطی داره؟
لامبورگینی و پورشه:
مگه ما نهم نیستیم؟میریم میگیم دادوبیداد می کنن نمیذارن درس بخونیم !خانواده نرمالی نیستیم!
بوگاتی:
یعنی چی؟این حرفا چیه؟پاشید برید یه کتابخونه ای جائی...
لامبورگینی و پورشه:
کدوم کتابخونه؟
لامبورگینی و پورشه:
بزرگ بشیم همه تون رو میذاریم خونه سالمندان!
همگی باهم:
واااااااااااااااااااااااا!حالا نهم ان ها!عجب....
ده:
رهبرم...
درعشق جنابعالی از عشق فراتر ...
جان داده ایم به هرچه فرموده اید ... درزمان ما ...
یازده:
یک/
درکتاب های تاریخ مهم است که جنبش استقلال از کجا شروع می شود... درایران ؛ مراکش ؛ مصر ؛ الجزایر؛ هند و بعد ... پر می شود می رود داخل رگ های سایر ملت ها ؛ دراین بین " هنر" غوغا می کند و شعرها و ترانه ها می آیند به میان ...
دو/
تقریبا دوازده ساله بودیم که سریال " عزالدین قسام" را می دیدیم ؛ به نوعی دوست داشتیم ببینیم آخرش چه می شود ... از خود سریال زیباتر ترانه اش بود که آن موقع به شکل سرود می شنیدیم ؛ سرود های حماسی که دل را به هیجانی غریب می برد که بروی دردل حادثه ها...
سه/
این شادی هنر جلوه ها دارد؛ خیلی ها شادند از مبارزه ای خطرناک و بازی با جان؛ شادی ها در آواهائی نهفته که دنبال رهائی اند ... رهائی ای که ادامه دارد...
چهار/
دوست داشتم اینجا از رشید طه بگویم ؛ هرچند که الجزایر سال هاست طعم شادی را چشیده ؛ سعی داشت که با صدائی غریب و لحنی زبا از زمانی قبل که شاید ندیده بودیم ... بگوید ...
دوازده:
نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... سرعت کره زمین زیاد شد و هرچه نزدیکتر به خودمون ...من گفتم چه بهتر با دوربین ام میشه زمین و فامیل رو دید!ولی فرمانده دستورداد حرکت کنیم و دوربشیم .درهمین حال پیامک پشت پیامک از بهجت خانم جون که:آفرین !الان خوب شده ؛ دیگه داریم شمارو دقیق می بینیم!
جل الخالق!چقدر فضا مهم بود ما نمیدونستیم!
سیزده:
استاد" دال" اکنون درمنزلش درلندن است.
هوابارانی است و استاد" دال" دلش برای دانشجووانش گرفته بالخصوص خانم مددی!
ک.چ.لو دارد اشک می ریزد که ...
مادر استاد" دال:
چیه؟ تو ایرانی هیچ کس فرهنگ تو رو نداره ...اینجائی با کسی حرف نمی زنی...
استاد" دال":
مگه عید نیست ؟ اجازه میدی به شاگردام تبریک بگم؟
مادر استاد" دال":
جان؟داشتی می رفتی چین ؛ به من گفتی مامان دارم می رم سرکوچه سیگار بخرم ؛ 6 ماه طول کشید!!! حالا برای پیام دادن ؛ ازمن اجازه میگیری؟
استاد" دال":
آخه یه مورد خاصه!
مامان استاد" دال":
برای تو مورد خاصی وجود نداره!خب حالا پیام ات رو بنویس ببینم!
پیام استاد" دال" به دانشجووانش:
عیدتون مبارک!
مادر استاد" دال":
همین!؟
استاد" دال":
خوب هرکی من رو بشناسه خودش از زاویه دید خودش تفسیرش میکنه!
مامان استاد" دال":
بعد اون فرد خاص چی میگه مثلا؟
استاد" دال":
میگه :اوه!این ترم گفت که من دانشجواش بودم ؛ وگرنه ازاین اخلاقا نداشت !
مامان استاد" دال":
بیا ماکارونی با ته دیگ سیب زمینی پختم!یه هزار سالی وردل خودمی ! خاکبر سر خودم!!!!