یک/
و آن شب
تو فقط رفته بودی.
انگار من ماهی ...... تو تنگ خالی
انگار من ابر...... تو آسمان هیچ
انگار من آدم ...... تو قلب نیست
چه دقیقهایی که می توان شمرد
که چیزی نبود ...
بعد آن تو حفره بودی ؛ میان بودن!
دو/
حق داشتی بروی
مثل رفتن آب ...
ولی قبلش؛ قبل قبلش
درانتخاب
ای کاش؛ من کمی ماهی بودم !
سه/
دویده ام و به گمانم ؛ رسیدن هایم همه از عقل است.
چه بسا!
دیوانه هم باشم!
از بس دویده و بن بست هارا ندیده ام !
چهار/
اگر دلم را به سومی بگویم
تو دومی هستی.
زبان خاموش ...
به خوشبختی ؛ تو اولی هستی
همان که بین من و او .... فقط نفس است
عشق
پنج/
برف هم آمد
مثل خواب
و شهر توان مدرسه رفتن نداشت
از یخچال یک انار می توانست به دادش برسد
شیرین و آبدار
نشست خانه و به روزهای گذشته فکر کرد
چقدر دوستهایش را دوست داشت
پنجره را باز کرد
آه ؛ هوا ی ماشینی ؛ بوقی؛ سرد!
با خودگفت: نخواهد خوابید ...
آنقدر کارخواهد کرد تا پیرشود
تا با پول هایش برود روستا
و آن جا ....
شش/
مزار شش گوشه ات را یا حسین (ع ) غریبانه
به هجرت از همه دنیا که آمدم ؛ قبولم کن ...
هفت/
شعر تخلیه من بود
از آدم هایی که دوست داشتم بمانند
چند میلیون نفر رفتند
درحالی که آمار فقط چند نفر بود !
چون سرزمینی که اشک میریزد
غریب شدم
از این پس ؛ عشق در من قوی تر خواهد شد
از هرکسی که درمن رشد کند
و ترک من ...
درد بیشتری ست که ؛ مرانمی کشد و قوی ترم می کند !
...........
ارادتمند : مددی