یک:

آینه راشکستی ... تاخودرا نبینی ...

تو واقعیتی هستی ...

که دیده می شوی ... میان چشم ها...

دو:

باران...

ازمادر ابرزاده می شود ...

باید دوباره بازگشت... برای مردن ... درآغوش مادرها...

سه:

چون عیسی ...

به سوی خدا بازگشتن ...

جسدرا می خواهی چکار...

وقتی روح خداهستی ...

چهار:

تو بادست هایت ... جویبار می سازی ...

من ... شاید درخت هلو شوم...

که شادم !