یک/
چه می شکفت؛ ایمان به عشق
روی قلب من
بهار
بهار
که از آن سوی سوختن زمستانی ات!
که قلبم دیگر یخ نیست!
نخواهم گفت: نامش را
که هم تو و هم من ؛ شادزی!
که زبانم بسته از یخ زمستان است!!!
دو/
باورت نمی شد
غم
از پارسال من؛ شعر
روی دفتر
نقش ها بسته باشد
می آمدی و می رفتی
و
دررا نمی بستی
که مبادا
سوز زمستانی ات
یک لحظه مرا ترک کرده باشد!!!
سه/
می خواهند که مرا ببرند؛ نواها ؛ صداها؛ آواها...
به دوررست های دور....
بیا لیلی؛ بیا!
که چشم های بسته ام را باز کنند
دنیا همین نیست!
باور نمی کنم ؛ اما
که هیچکدام را خودمن ...
نساخته باشم!
از شرایط دردو دوری و انتقام!!!
چهار/
چای
درراباز کن!
که من با خاطره ای از لاهیجان بیایم!
کناردریاچه
بوی غلیظ کوکی ؛ کلوچه
اضطراب از نرسیدن به دریا ...
چای
لطفا درراباز کن
که طعم باران
قهوه
روی هم
باداغی ...
دوازده دقیقه هم نمی شود!
چای
دررا بازکن!
پنج/
همه داشتیم مشکوک ؛ درون چشم های هم
عشق را جستجو می کردیم!
شاعرانی بودیم که هیچ ؛ یکدیگررا قبول نداشتیم!
و عشق درون هم را ...
دروغ می گفتیم!
و شعرهایمان کارخودمان نبود!
برگشتیم!
و ازدورهمی راحت شدیم
شعرها ...نفس راحت کشیدند
که ما نویسنده گفتگوی واژه های غریب
روی کاغذیم ...
همین!
شش/
مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) دویده به عشق
منم که پای دیدار تو ؛ باخدا ؛ عهد بسته ام ...
هفت/
سال نو مبارک ؛ هزار زبان هست که بنویسی ولی درتیتر من فرانسویش را برای شما نوشتم
سپاس عزیزانم!
امید که بهترین ها درسال جدید برایتان اتفاق بیفتد
لیلا