
یک:
تبدیل شدم به یک انسان!
روح من دست تو بود ...همین به من می آمد !
دو:
درکشور عشق ...شهروند توام ...
تابعیت رابگیری هم ...درغربت ...ولایت عشقی!
سه:
روی نردبان ...یک درخت بالا رفته بود ...
آلبالو ...می ریخت!
مادربزرگ هنوز جوان بود !
حیات را جارو می کرد ...تا کرم ها ...به این ماجرا نخندند!
چهار:
کربلا ...شهر عشق فاطمه هاست ...
اما یکی بیشتر مادربود ...یاحسین(ع)...
پنج:
پول از گاوصندوق...همیشه کش می رود ...
آن ها که دست درازند زرنگ و ...ان ها که دست کوتاه ...پاک می روند!
شش:
یوسف!ازخواب بیدارشد ...با پیرهن پاره ...
تازه وقت رویای زلیخا بود ...باپیرهن تازه !...
هفت:
حافظ!تنگستانی بخوانم یا جدید!
چه فرق می کند ...آن جا که گوشه ی چشم تو...شاخه نبات نیست!...
هشت:
رفتم به دیدن یک یارقدیمی ...
سنگ ازبدنش ردشده بود ...با یک شعر سپید !...
نه:
باپراید رفتیم مسافرت...
انقدر خوش گذشت ...انقدر خوش گذشت ...
که وقتی اومدیم به تبلیغات تیبا خندیدیم ...
ده:
برای اظطراب های مان کلا می توانیم یک دقیقه وقت بگذاریم !...
آن هم با خواندن دعاهای سکینه !
درقرآن کریم چند آیه هست که می تواند مارا آرام کند ...و به قلب هایمان آرامش بدهد ...
باورکنید کلا یک دقیقه است ...هم می توانید خودتان ازقران کریم پیداکنید ...وهم می توانید از
اینترنت کمک بگیرید ...
هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین ...لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم ولله جنود السماوات والارض وکان الله علیما حکیما ...
یازده :
طنز بالش از کتاب بگو ماهم بخندیم ...
آقای ...و خانواده اش با قطار مسافرت می کردند ...
بعد ازشام ...آقای ...رفت تا مسواک بزند ...
وقتی برگشت دید زن وبچه هایش چراغ کوپه را خاموش کرده اند و خوابیده اند ...
فرداصبح مامور قطار آمد و گفت:خب ...شب راحت خوابیدین ؟...
اقای ....گفت:دوست من چرا بالش های قطار شما این قدر کوچک است ؟گردنم دردگرفت ...
خانوم آقای ...گفت : بازپوشک ...بچه مون رو گذاشتی زیر سرت!