یک:
دیوانه با خود " گفتگو " می کند و می خندد...
عاقل نباش مجبوری میان " جمع " ساکت باشی !
دو:
چه کنم ؟ ... موی تورا نیست سرمن!
بگذارم دانه ای ... میلیارها ریال خرج است !
سه:
کاش " نذرآزادی یک پرنده " را به من می دادی !
دست تو خوب است ... پرواز می کردم و یک چرخ می زدم !
چهار:
بنگاه قلب تو...کارش گشایش است ...
معامله به چند با خدای ... مادرم ؟!
پنج:
تخت پادشاهی سلیمان... گم شد!
نه اینکه مرد نباشد که روی آن بنشیند ...
دگر سلیمان نداریم!
شش:
شمال شهر ... با کافه های شیک ...
کنارمیز یک زن ...یک مرد.
پایین شهر هم همین است ...بیش ازاین دو جنس نداریم !
هفت:
ترک برمی دارد ... حتا به سیمان هم!
اگر تنظیم قلب ات را...به یارخویش بسپاری !
هشت:
قربانی تو...با پای خویش آمد ...
پذیرا باش ...
همیشه لازم نیست...اسماعیل ها ... مرد باشند !
نه:
با این سیستم که روی رنو 25 بستی ...
تریلی ا که کنارنمیرن ...
قدرت ماشین خودت زیاد میشه؟
ده:
خدایا...خواب هایم ....کودکانی هستند که...مرا می شناسند...آبرویم را نگیر دربیداری!