یک:
کشتی غرق شده ی پرازحواس!...پرید !
تاکه دریای سیاه چشم تو...بلعید او!
دو:
شمع ...خوشم می آید می ایستی !
تاثابت کنی اگرمردی...گریه ننگ نیست !
سه:
فردا عقب داستان تو...
هزارحرف می نویسند!
نقدی که پس از مرگ اندیشه است...
اثرندارد جانم!
چهار:
تیرگان مهرتو افتادبه دل!
بخارشدوغیرت آمدو...جلوی ماه گرفت!
پنج:
اگرسعی کنی...مگربتوانی...
که گروه خون لاله ی دشتی را...تشخیص دهی !
شش:
یک سازخریدیم و ساختیم ترانه به اشتیاق...
بعد یک سی دی خریدیم ودیدیم که قبل ها...ساخته بودند...ترانه ها!
هفت:
یوسفی گم کرده ام...بادست خویش!
نمی توانم پیداکنم خدای را!
ازخلق می پرسم کجاست؟
هشت:
کافه...یک جای خالی هم نداشت ...
کافه چی...خسته ...آمد نشست روی زمین ...
همه نگاهش کردند...
یک گل رز...میان روزنامه...زیرپای تو...له می شد...
وعین خیالت هم...نبود!
نه:
گربه های کوچه ی ماهم ...خدایی دارند!
با تمام لاغری(ازگربه های خانگی)...خوشبختی راآزادانه جستجو می کنند!
ده:
پدرم پاسبان بود ...شهربانی سابق...نیروی انتظامی جدید...
دیگرپیرشده وروزنامه می خواند!
اما به خاطر روزهایی که ساعت هادرکوچه ها نگهبانی داشت ...
واریس شدیددارد...
خدا می داند ...بعضی شغل ها یک جنگ است...درحالیکه درجامعه باهم برادریم ...
خداراشکر که با پاکی دست هایش...فرزاندن خوبی شدیم .....