بی شمس

ادبی

۲۹ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یامن اسمه دوا...و...ذکره شفا


یک:
دیدگانم را ببندم ...روی ماهت رانبینم ...
تو میان تیره گی ها هم...همان ماه منی !
دو:
به کشف دنیای جدیدی می رسم ...
ای خدا...صبرم بده !
رازهای چشم تو ... ناگفتنی ست ...
سه:
یوسف!نه اینکه به یعقوب حسادت کنم...
که...
به بوی تو بیناشد...
ولی بدان که من...هنوزنابینایم!
چهار:
برادران ابرها...به جان هم که بیفتند...
من وتو ...به عشق می رویم زیرباران ها!
پنج:
خراب شد دنیای عشق برسرمن...
تو ویار دگر دست به دست می رفتید ...
شش:
خواب من ...تعبیرشدنی نیست...
خودم می دانم ...که تو...فراترازواقعیت منی!
هفت:
باغچه یک درخت گردو داشت ...
مانرسیدیم و کلاغ ها جوجه هایشان را...
باگردو بزرگ کردند!
هشت:
بحران اشک!چشم نمی گرید ترا...
ازچشم رفته است دگر...سایه های تو...
نه:
جنگ به قتل کودکان که می رسد ... نشانه ی ضعف است ...مراقب باش !
ده:
السلام علیک یا امین الله ... فی ارضه...وحجته علی عباده ...السلام وعلیک یا
امیرالمومنین ...اشهدانک جاهدت فی الله حق جهاده و...........
۱۰ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ای شمس ...توقمرم باش...


یک:
تولد برای تو...گرفتن یک پیله است ...
داستان کرم بودن ...تمام می شود...تا تو...پروانه بمیری!
دو:
نه اینکه منتی سرتو باشد...
ولی...خاطرنشان می کنم...عاشق تو ...من بودم!
مگرقلب چیزکمی ست ...
که به جای قلبت پیوند زده ای...
سه:
کرم نما...و...پریشان کن...آن سیه مورا...
منی که دست ندارمدراین هوی...
نسیم!نسیم!
چهار:
خوب بودن را باور نمی کنم!
چون به تازگی...سیم قلب کسی را...وصل ذهن خدا...نمی بینم!
پنج:
ماه می آید وپیمان شکن می روی ...
ای شمس...
قراربود...شب هاهم کنارهم باشیم!
شش:
عادت داریم میان قهوه ها...بخندیم!
چقدر تلخ است...
خنده ای که تو...ازمیانش رفته باشی...
هفت:
ترجمه خطبه 237:
.....................................
انسان باید...نفس رامهارزند...وآن را دراختیارگرفته...ازطغیان و گناهان بازدارد...
وزمام آن را...به سوی اطاعت پروردگاربکشاند...


۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۳ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

قدرتو نمیدانیم امشب؟

یک:

بنددلم پاره شد...اما تونیفتادی...

نگو...که به رگ هایم...نچسبیده ای!

دو:

دهه پنجاه...پراز"ما"بود...

هرچه می گذرد...سال های شمسی...

"من" دنیارا برمی دارد!

سه:

می دانی ...مخفیانه دوست داشتن ...یعنی چه؟

اینکه به همه عالم بگویی:دوستش ندارم!

چهار:

می کوشی که ازپنجره ی خانه ی من...بگریزی...

ای وای ... اگرپنجره ها...پولادی ست !

پنج:

اگر به پای لنگان من...درره عشق بخندی...

به خدا می گذرم...چراکه توش وتوانم این است...!

شش:

چه خوب ...عادت نداری به خارلاله...

بااین همه ...جای گل سرخ ...برسرچهارراه است!

هفت:

دویده ام ...تاتو.

که عجیب...نه سرابی نه عکسی دراینه...

که وقتی می رسم...نیستی!

هشت:

بخشی ازدعای عهد حضرت امام عصر(ع):

اللهم رب النورالعظیم...و...رب الکرسی الرفیع...و...رب البحرالمسجور...ومنزل التورایه والانجیل والزبور...

ورب الظل والحرورومنزلالقران العظیم...ورب الملائکه المقربین والانبیائ والمرسلین.........

۰۹ تیر ۹۵ ، ۰۱:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نا...پیدا!


یک:
جان من...درکف دست تو ...میرفت...
یک دریا عشق بردی و...ساحل ات راکشتی ...
دو:
یک شمس خریدی به شعر...آیا؟
هنوزتاریک می بینم...که تو...به یک قطعه نور او رسیده باشی!
سه:
به جان که...می خرم آن فتنه ی نکاه تورا...
همه بدانند...که من...کتک خورم ملس است !
چهار:
میان خواب ... صدای جعبه ی موسیقی...
می غلتم میان عشق...
هنوز...نامه هایم را می خوانی ...
پنج:
شمشیر می کشی و زبانت سرخ است...
یادت نیست نسیمم!...که به جانم بندی ...ای شمع!
شش:
خطبه 38:
آن کس که ... ازمرگ بترسد نجات نمی یابد...و آن کس که زنده ماندن رادوست دارد...
برای همیشه دردنیا نخواهد ماند....
۰۸ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بالب خونین...دل خندان بیاور...

یک:

نه اینکه پیربمیرم...

نه اینکه دررخت خواب...

علی ولی خدایم...

شهید خانه ی او...

دو:

چشم می گذاری و ...گمان می بری که رفته ام ...

نمی روم!...منتظرم دست هایت پیدایم کنند!

سه:

ترکم کرده ای و دیگر اعتیادم رانداری...

چه خوب!...پاک میروی ازقصه ای که برای من...طعم قرص می دهد!

چهار:

کنارتوپیرم...

مگرهزاران سال...

کم است...عشق جوان تو...

گریبان مرا بگیرد!

پنج:

علی!

به خدای کعبه...

به حق قرانی که نوشتی ...

به رستگاری رسیده ای...

فزت برب الکعبه...

ای نخستین یارپیامبر...خدانگهدارت........

شش:

ترجمه خطبه 186 نهج البلاغه:

والاترازصفات پدیده ها:

خدا فرزندی نداردتا فرزنددیگری باشد...وزاده نشده تامحدود به حدودی گردد...

وبرترازآن است که پسرانی داشته باشد...ومنزه است که بازنانی ازدواج کند...

اندیشه ها به اونمی رسند تا اندازه ای برای خداتصورکنند ...وفکرهای تیزبین...نمی توانند اورادرک کنند ...

تاصورتی ازاوتصورنمایند...حواس از احساس کردن او عاجزودست ها ازلمس کردن او ناتوان است....

..........................

به هرچه اراده کند...می فرماید باش..پدید می اید...نه باصوتی که درگوش ها نشیند ...

ونه با فریادی که شنیده شود...بلکه سخن خدای سبحان...همان کاری ست که...ایجاد می کند .....

۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۱:۱۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

یارا...نه!

یک:

باورنمیکنم...که نام من...لیلی ست...

چراکه یاد ندارم...کجای قصه ی مجنونم !

دو:

بابغض...بخندم...توشادی ام را باورمی کنی...یا غمم را؟

سه:

درمان آسمان ابری...

آوردن خورشید است...

قدرتش رانداری ... نسیم تابستان؟!

چهار:

ماکوچه نداریم!

مجتمع آپارتمانی داریم ...

اماهنوزدخترهمسایه ...آش نذری که می آورد...

بوی یاس...می پیچد میان راهروی ذهنمان!

پنج:

کافر بودم ونمی دانستم...

ازکفرتاخدای...

عشق یوسف است!

ترجمه خطبه 119:

مسئولیت های رهبری:

و...برای من سزاوارنیست که...لشکروشهروبیت المال وجمع آوری خراجوقضاوت بین مسلمانان...

وگرفتن حقوق درخواست کنندگان رارهاسازم...آنگاه بادسته ای بیرون روموبه دنبال دسته ای

به راه افتم.....

به خداسوگند...اگرامیدواری به شهادت درراه خدا نداشتم...پای دررکاب کرده ازمیان شما...می رفتم

................

من...شمارابه راه روشنی بردم...که جزهلاک خواهان...هلاک نگردند...

آن کس که استقامت کردبه سوی بهشت شتافت ...وآن کس که لغزید...درآتش سرنگون شد!......

۰۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مگر امشب مرا دریابی...


یک:
بیدارمی کنی سحرم...تاغروب را...
ازتو نگویم و دهان روزه ببندم...
دو:
شروع تو...
یک جاده بود...
که میان دستان درختان می رفت...
آنقدرظرافت شاعرانه داشت...
که هیچ گاه...آغاز نکردم...
سه:
ترانه می گذاری و درکوچه های شهر...می گردی...
باورنمی کنم ...بخاطرمن...
شهر کر شود!
چهار:
معاویه...شهرکوفه را بخر اگرمی توانی !...
کوچه ها...گذرگاه ها...
ولی نیاموخته ای...دل غریبان و یتیمان را بنوازی ...
می میرم و دیگرخیالی نیست ...
حالا که دیگر علی هم دراین شهر نیست...
مسجد کوفه...خواب خطبه ها را می بیند و...
آه...که مولود کعبه اینجا نیست...
چه وفایی داشتی شهر...
علی که رفت...
دیگرباید خواب عدالت راببینی ..............
پنج:
برای هم دعا کنیم ...
تا دعاهایمان درحق هم اجابت شود...
نفرین و دعای بد...دراین شب ها برود کنار...
خوش بین باشیم به صفت های خوب خدا...مثل رحمان ورحیم...
وازخدابخواهیم...ماراببخشد وازآسمان باران نازل کند ...تا عشق کنیم...
عشق خدا برای همیشه دردلمان باشد نه برای شب های خاص ...
نتیجه می گیریم ووقتی نتیجه گرفتیم ...بازهم دعاکنیم...
(امشب بیماران خاص روفراموش نکنیم)
۰۵ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

dickens...road...


یک:
سرما ازتن تو دوراست...بهار...
یک جلد دفترچه ی شعرهمراه خودببر...
نیمکره ی جنوبی زمین ... الان زمستان است...
دو:
وجدان نداری لااقل... انصاف را نخور...
عشق پسته ی شور زعفرانی نبود!
سه:
به تو تکیه داده بودم...دریک عکس...
پاره کردی این فرصت را...
که لحظه ای عشق...
داده بود ... به من!
چهار:
تکیه داده بودم به تو...
که اولین ضربه را خوردم...
تابیفتم...زمین  دهان بازکردومرابلعید...
حالا... ازقعرزمین هم...
می دانم یک درخت عاشق هم...
گاه آنقدر ابله است که...
دل به تیزی تبر بدهد!
پنج:
دل باید کودک باشد...
که عشق بیاید و میان شلوغی یک باغ ...
روی تاب ...بالا ...بالا...بالاتر...ببردش ...تا...پیری!
شش:
یوسف!
نمردیوداستان عوض شد...
قراربود..انگارمن ...رسوای مصرشوم...
اینها همه بهانه بود!
هفت:
ترجمه خطبه 116:
اندرز یاران:
مردم!اگرشما همانند من ازآنچه برشما پنهان است ... با خبربودید...
ازخانه ها کوچ می کردید...دربیابان ها سرگردان می شدید...
و برکردارتان اشک می ریختید ... وچونان زنان مصیبت دیده برسروسینه می زدید ...
و سرمایه خودرا بدون نگهبان و جانشین رها می کردید ...
.....................................
۰۲ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نیمایی؟


یک :
کیفیت ...تابستان لحن تو...
گرمای شعر نیمای یوشج است ...
اما برای من...ناگفته ای !
دو:
بستریک رود... آرامگاه سنگ هایی ست که ...
با لگد های تند سیلاب ...جایگاهشان را ترک نکرده اند!
سه:
ازاین همه عشقی که داده ای...
من ... شاعرنمی شوم ...
تنها غریبه ای هستم ... که ادبیات...
یک لباس ساده...برای احساس من...ساخت !
چهار:
چگونه دارمکافات نیست ... این دنیا...
که عشق را بفروشی و عاشقت نکنند!
پنج:
باورنمی کنی ... کرامت اورا...
میانه ی ماه نزول قرآن...
سال دگر اگربه کعبه ی خدابرسی ...
شفاعت امام تو حسن (ع)است...
شش:
غروب درتو حل می شودو...
شیرین نمی شوی...
ای شورترین آبی بیقرار...دریا!
هفت:
رازتو...یکجور مرگ بود...
من!ماهی سیاه کوچکی که برایش دیگر...
آسمان همه جا....یکرنگ بود!
هشت:
ترجمه خطبه207:
این جوان را نگه دارید...
تاپشت مرانشکند...
دریغم آید...مرگ !
حسن وحسین را...دریابد......
۰۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی