بی شمس

ادبی

اصلام حس خوبی نیست!!!

یک:

دست خالی آمدی ...فقط با یک قلب ...

دیدیم قلب صد و پنجاه میلیون است ...جواب رد ...ندادیم ...

دو:

بین حرف هایت ...نام من گم بود ...و آذرماه بود ...

رفتم و دی ماه بر گشتم ...دیدم مشکل از پائیز نیست !!!

سه:

خیاط عید هم مثل تو بد قول نبود ...

یکشنبه اول خرداد گفتی می آیی...و الان بیست و شش اسفند است !!!

چهار :

تو می آیی و ستاره ها به باور تو ...

مقابل ماه سجده خواهند کرد ...ای یوسف زمان ...مهدی(ع)...


پنج:

خیلی بد از تو تعریف می کردند ...و می گفتند :دندان هایت پوسیده ...از بس شکلات خورده ای . و بیش فعال هستی و مادرت از دست تو فرار می کند و می رود خانه ی پدرش و روزنامه نگاری را از چهارده سالگی شروع کردی و عاشق بوده ای تا...الان .

دیدم کیف ات چرم گاو میش است و ساعت سو آچ بسته ای و کت و شلوار هاکو پیان پوشیده ای و کفش هایت واکس خورده و عطر شب های مسکو زده ای و کروات هم نزده ای ولی پیراهن ات پیر گاردین است ....

و همین که آمدی مودب روی صندلی نشستی و آن موجود کثیف و اشغال به نام موبایل را در جمع بیرون نیاوردی ....

چشمک زدم به بابا که خودش است ...ودر گوشی به مامان گفتم :"جهنم بگذار ماهم بدبخت بشیم "!!!


شش:

مزار شش گوشه ات همیشه تمیز است و تبرک می آوریم ...

آن خاک را که وقت سجده ی خدا بوی کربلا دارد ...

هفت:

سیگار انگشت یازدهم توست ...باورکن !

اگر تو بمیری ...ما خواهیم گفت:این نیست !شش انگشتی بود !!!

هشت:

ترامپ زلزله را حس کرد و دوید سمت انبار و قایم شد ...

نگو ...آشپز کاخ سفید زومبا می رقصید و نان پیتزا دستش بود !!!

نه:

بنز که نمی میرد ...بنز که نمی سوزد ...بنز که قدیمی نمی شود ...

حالا بیا این تبلیغات را از ذهن پراید در بیاور بیرون !!!

ده:

مبارکشون باشه عروس و دامادایی که امشب عروسیشونه ...یکی شونوهمین امشب دیدیم ...

ظریفی می گفت:مغازه ی بدلی جات داشتم دیگه عروس و دامادا می آ2 سرویس بدل می خرن ...آخه بابا کی گفته اول زندگی رو با 100و 200میلیون شروع کنید ...همین که تو تهرانید دئ روز دیگه می شید میلیاردر ...غصه نخورید!!!

یازده:

مهمان هستم و وسط مهمانی دارم می نویسم ...

ممنون از همه تون ...مخصوصا اونایی که مثل روح می مونن....اصلا معلوم نیست چطوری می آن؟من از اون دسته آدمام که به روح اعتقاددارم !!!


۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۴۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

پرستوهای مهاجر...

دروغ گفته اند لب ها ی تو ...غصه نخور ... http://sib.ir/uploads/artist_art_photos/2/1562-48f1257a1e427267f7b71a2174c1df20-l.jpg?43IW

گاهی اختیار آدم ...دست اعضایش نیست !!!

دو:

صبور نبوده ام ...عشق تو نبوده ام ...حسود نبوده ام ...

من یک مکانیکم !که آمدم قلب ساعتی تورا ...دوباره کوک کنم !!!

سه:

مثل مرگ یک عمر ...دنبالت بودم ...

فریب خوردم از چشمان بسته ات ...گفتم برو ...

چهار:

صدای خنده ات ...ملو بود و جلف نبود ...

گفتم :دیگر وقتش است که بفروشم قلبم را به هیچ یک دخ.....

 

http://sib.ir/uploads/artist_art_photos/2/1652-f0042449dfadee8ef14b4c74b8a05c22-l.jpg?43IW

پنج:

انگشتش را با کاغذ برید و از اتاق آمد بیرون ...:وای دستم !...شوهرش سرش را از میان روزنامه درآورد بیرون و گفت:چی شده ؟!!!پریا با حالتی نگران گفت :دستم و برید ...

شوهرش عینکش را صاف کرد و گفت :ای وای بیهوش نشی ؟....دندان هایش را به هم فشرد و گفت :نرگسی خانم نیومد دیگه ...من چیکارکنم ؟...شوهرش جابه جا شد و گفت :نرگسی خانم دوباره زاییده ...قربون خدا برم!!!...پریا ادامه داد:من که یه بچه دارم !...شوهرش لبخند زد و گفت:آره دیگه ...من!ببین شرطو باختی !درست و غلطش رو کارندارم ...می خوام ببینم بعد بیست سال جوراب آبیه من رو از تو کمد خودت که قاطی لباسات شده می تونی پیدا کنی یا نه؟...چون منو عادت دادی "ست "بپوشم میگم !!!

پریا طاقتش طاق شد و گفت :بی ادب !برو چب زخم بیار ...شوهرش گفت :پشت آینه میز توالت همیشه دوتا هست ...

پریا گفت:اصلا از کجا معلوم گمشدن جوراب کار خودت نباشه که من بیچاره برم سرکوچه نون بگیرم ؟!!!شوهرش روزنامه را تا کرد و گفت:کوری؟!!!آخه تو چرا به من نگانمی کنی ؟جوراب ابیا پامه!!!

پریا آهی کشید و گفت :ببین همین طوری...که همه ی زنایی که من می شناسم حسودیمون رو می کنن!!!شوهرش ادامه داد :

برم!الان نونوایی قیامت میشه ...بلند شد و به سمت دررفت که پریا فریاد کشید :برم اول ببینم پاسپورت و شناسنامه ات سرجا باشه !!!

صدای خنده شوهرش تا ته راهرو رفت ...ساعت 7 شب بود ...و خودش می دانست باید یک املت هم بپزد !!!

 

 

http://sib.ir/uploads/artist_art_photos/1/663-5ce0465e4720a4039540f73c5592e240-l.jpg?43IW

شش:

مزار شش گوشه ات را به آرزو چسبانده ام به قلب ...

می رسم عاقبت ...همه ی کائنات ...می خواهند من جذب ان جا باشم ...

هفت:

رک بگویم ...تو میمیری ...ودیگر من باید بمیرم ...

نمی گویم ادامه می دهم به این عشق ...اما خسته ام !!!

هشت :

ترامپ خسته شد وروی کاناپه خوابید ...

خواب یوز پلنگ دید و پرید ...یاد ایران افتاد....

نه:

بنز را بردند گل فروشی و ماشین عروس شد ...

پراید دلش رفت و گفت :انشالله عروس من باشی !!!

ده:

عید ها که می شد فیلم کفش های میرزا نوروز را می دیدم ...

قبلا ها به چیزهای ساده هم می خندیدیم ولی حالا باید بیچاره رامبد جوان هی کمدین بیاورد و سعی کند البته از خط قرمز هم نگذرد تا ما بخندیم ...

من می خندم ...شب ها یک ساعت به خصوص داریم می نشینیم ودوتا انگشت نشانه ی من می شوند هنر پیشه های فیلم ...ان قدر می خندانم تا بخوابد ...

البت این را هم بگویم لازم نیست مثل من صدایتان را عوض کنید ...خیلی ساده است !!!

خنده مهم ترین بخش زندگی ست ...ولی حیف ....

یازده :

برگ ها رویت را پوشانده بودند و من روی گل ات را نمی دیدم ...

نسیم زد کنار پوشش سبزت را ...

وای تو عاقبت می شوی سیب؟!!!

 

http://sib.ir/uploads/artist_art_photos/2/1481-bca2b36ae343782a6ac24e64dff5ff35-l.jpg?43IW

دوازده:ممنون!که کنارم موندید...

سیزده:

همین الان شنیدم که آقای افشین یداللهی هم درتصادف از دنیا رفتند ...

هیهات!انا لله و انا الیه راجعون ...

چهارده:

مرده ی توام خدا و مرا زندگانی چرا دگر ؟

این روح توست ...اگر بگیری "هم"گرفته ای !!!

پانزده:

موندم چرا خدا به من عمر دوباره داد ولی می دونم هیچ کار خدا بی حکمت نیست ...

امسالم بدو بدو باید می رفتم ولی یواش یواش رفتم ...خدا خودش می دونه کی وقتشه ...

کوین کاستنر در فیلم با گرگ ها می رقصد ... زد به دشمن و دیگه براش فرق نمی کرد نه موندن نه رفتن ولی موند و ادامه داد ...یه شاید بین موندن و رفتن هست که گفتنش خیلی سخته !!!

http://sib.ir/uploads/artist_art_photos/3/2003-ca614760e25b18c39adae4b7843f1c75-l.jpg?43IW

 در گذاشتن عکس ها مشکل داشتم رفعش بعدا

۲۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بترکیم !یا بتر کونمون...یا ترکیدن درحالت جنتلمنی !!!

یک:

بس کن سکوت را و خلوت مرا بشکن ...

این شکستنی بشکند بهتر است ...تا قلب پیر من !...

دو :

کلوچه ...شیرینی داغ ...کوکی ...لواشک ...جگر ...همه ضرردارد ...

تو همه ی این هایی ...ضررتو این است که ترکت کنم ...بعد سیگار !!!

سه:

مثل بقراط و سقراط قسم می خورم که خوب باشم ...

ولی ...دردم.کراسی من ...پول مثل یونان قدیم مطرح نیست !!!

چهار:

مردن بخشی از زندگی ست و اگر می میریم باید منتظر قضاوت ودادگاه دیگران باشیم ..

از آن طرف یکی از خصلت های بد حسادت است که واقعا با این هیولای درونمان نمی توانیم خوب برخورد کنیم ...

می بینیم یکی سالم و صاف دارد از کوچه بالایی با پرایدش می آید ...یک هو می گوییم بترکی ایشاللا !!!تا دیروز دو چرخه هم نداشتی ...

بعد پدر همسایه بغلی میمیرد بدو می رویم برای عرض تسلیت ...یکهو فرش دستی خانه اشان چشممان را می گیرد و می گوییم :ایول مایه دار تا حالا رو نکرده بودی و صلوات را نصفه و نیمه می فرستیم و برمی گردیم ...

.................................................

مرگ انسان های اطراف مارا ناراحت می کند ولی چه خوب است که به خصلت های خوبشان فکر کنیم ودادگاه را بگذاریم برای خدا و عبرت بگیریم وزندگی خودمان را بسازیم ...

این هارا برای خودم نوشته ام و گرنه ملت هزار بار از من بهترند و این ثابت شده ....


پنج:

منتظر عیدم و اسکناس های تا نخورده ...

هرچند با 500تومانی هم دیگر نمی توان قول ازدواج داد!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را پسندیده اند همگان ...

تا دین خودرا عوض کنند و مسلمان شوند و شیعه بمیرند ...

هفت :

بوس را موقع دیدار عید حذف کنیم ....

"کمپین حمایت از آدمایی که همیشه آنفولانزا دارن ...نه عشق !!!"

هشت:

چشم ترامپ روشن اگر کلینتون از سیاست رود کنار !!!

دنیا مگر چند روز است ؟یک روزه هم همه اش را می شود بلعید !!!


نه:

بنز خوابیده بود که پژو کیف اش را برد ...

نزدیک فرانسه بود که تازه فهمید پراید و بنز مدت هاست بیکارند!!!

ده:

شب عید است و من هیچ مخالفتی با ترقه ...بمب دستی و انفجارندارم ...چون همه ی این ها برای ما می تواند درس عبرتی باشد ...اگر فردای روز یک فضایی با سفینه ی خراب و دالامب و دیمبول از فضا بیاید ما اصلا پنجره هایمان را هم باز نمی کنیم چه برسد به اینکه بترسیم !!!

درهمین راستا من چند سئوال تهیه کرده ام که شما با پاسخ گویی شخصی به این سئوال ها به کسری چیزهایی پی می برید !!!

1...هدف من از زدن بمب دستی این است که دوست دخترم پنجره را باز کند و به من لبخند بزند؟

دو...هدف من از زدن بمب دستی این است که پسر پرروی همسایه دوهفته روی تختخواب بخوابد و نفهمد دردش چیست؟

3...هدف من از زدن بمب دستی این است که پیرزن محل و افراد با ناراحتی قلبی را راحت کرده و ملاقا تشان را با خدای متعال به تعجیل بیندازم ؟


چهار...هدف من از زدن بمب دستی این است که بچه پرروهای کوچه پایینی را ارب کرده و حالشان را تا عید 97 بگیرم؟

5...هدف من اززدن بمب دستی این است که مراسم چهارشنبه سوری را به عمل آورده و دراین راستا کمتراز 500هزار تومان خرجم نمی شود ؟!!!

شش...هدف من اززدن بمب دستی این است که از سربازی نترسم و اگردرآینده جنگی پیش امد ...اول خط با لبخند به دشمن سیخ بایستم؟!!!

7...هدف من از زدن با بمب دستی این است که به بچه های کوچکتر بگویم که شیر مرد محل کیست؟!!!

هشت:هدف من از زدن بمب دستی این است که پلیس بیکار کشوررا یک شب هم شده وادار به کارکنم؟!!!

9:هدف من از زدن بمب دستی این است که خاله هایم درحین انجام عمل عکسم را در صفحه مجازی بیندازند؟

ده:هدف من از زدن بمب دستی این است که بچه ها فردا اسمم را بگذارند ...مثلا فلان بمبی ؟!!!

11...هدف من اززدن بمب دستی این است که را بطه تجاری کشورمان با کشورچین توپ شود ؟

دوازده...هدف من اززدن بمب دستی این است که قربانی اهداف استعمار شوم ؟!!!

13...من کلا بی هدفم!!!

چهارده...

یازده :

من آقای معلم رو از وقتی که شناختم موهاشون سفید بود ...چهره ی عالی داشتن و صدای خوب و مهربان ...

انگار کشورما این مدلیه مه نمی خواد ظاهرا تو کارای متفائت قهرمان داشته باشه ولی خیلی وقتا یه جاهایی بزرگاشو از دست میده ...

ما دوران سختی رو گذروندیم و بعضی ا با کوشش تو نستن وضعیت رو برای بقیه بهتر کنن ...

مگه ما چند تا مجله سینمایی داشتیم و ادمای منتقد ؟یکیشون همین اقای معلم بودن و یکی دیگه شونم "البته خدا حفظ کنه اقای شجاع نوری "...

ولی حیف!شاید خدا می خواد تحمل مارو محک بزنه ...خدا به خانواده ایشون صبر بده و مارو جوری نکنه که بگیم ای دل غافل ...تا همین دیشب وقت داشتم قدرشو بدونم و ....یادش بخیر ...

مواظب مردای بزرگ و خوب کشورمون باشیم ....



۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۳۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تو به من خندیدی ...و نمی دانستی من به چه دلهره ...از با غچه همسایه ...سیب را دزدیدم !!!

یک:

به جوش آمد و از رگ هایم ...بالا رفت عشق ...

که دیواره های رگ هایم زیر پوست ...لمس کرد موی تورا ...

دو:

چشیده ام دوری و نمکش ...همین که می آیی ...

سوغات تو ..."فقط "بگذار چشم باشد برای دیدن ...

سه :

کیف روی دوشم بود و قاپیدی ...دست شما مرهم درد !!!

داشتم می رفتم و برای خانه"درد هیچ "می بردم !!!

چهار:

سیب سرخ گونه هایت ...طعم تلخ درد داشت !!!

من که دندان های خودرا تیز کردم ...با زهم این عشق ...نارس بود!!!


پنج:

خاله فرشته یک کت جادویی از کانادا خریده بود ...صورتی کم رنگ بود ...آن قدر قشنگ بود که نگو ...پوشیدم و رفتم مدرسه ...صدای نگار بچه پولدار کلاسمان که پدرش طلا فروش بود در آمد :اوف!بابات از جردن خریده ؟فکرکردم مسخره ام می کند و می خواهد داستان بسازد ولی راست می گفت ...فردایش رفته بودند گیشا و جردن ...ولی نبود ...

.................................................................

آمدم خانه ولی به مادرم نگفتم ...چون می دانستم ناراحت می شود ...قرار بود بیاید مدرسه و مشکل مالی مان را مطرح کند تا پول کمک به مدرسه ی سالیانه و اینهارا ندهیم ...شاید هم چه میدانم از کمک های مردم به بچه های نیازمند مدرسه کمک بگیریم ...بدبختی کیف و کفشم هم خوب بود ...آن هارا دایی سعید خریده بود ....مادرم اوقاتش تلخ بود ...ماهی یک میلیون و دویست هزار تومان حقوق می گرفت و باید چهارصد و پنجاه هزارتومن فقط اجاره می داد ...ما داشتیم زیربار زندگی خفه می شدیم ...

دیدم به بچه های محروم کلاس که کیف و کفش مناسب نداشتند ...گوشت و مرغ و برنج و لباس عید می دادند ...آمدم خانه ولی مادرم اصلا حوصله نداشت گفت:لیلا کاش اصلا فرشته این کت را نیاورده بود و دایی سعید برایت کیف و کفش نمی خرید ....من مانده ام وسط دراین جامعه نمی توانم ازکسی کمک بگیرم و دستم هم از خواهر و برادرم کوتاه است ...چه توقع دیگری می توانم داشته باشم ...

.............................................................................

زمان گذشته و من امروز دریک خیریه دیدم کسی آمد و ده بسته ازانواع مواد غذایی و برنج برای خانواده ها آورد ...یاد خودم افتادم ...چه بسا کسانی که درجامعه ی ما کت جادویی می پوشند و مثل پولدارها به نظر می آیند و چه بسا کهنه پوشانی که برایشان مطرح نیست دیگر چه کسانی به کمکشان می آیند !!!

مادرم مرده ...خاله ام دارد درغربت می میرد و دایی ام دریک زندگی متوسط قرار دارد ...خودم مهندسم و متخصص کت های جادویی!!!آن هایی که رویه ی طلایی قشنگ شان فقر درونشان ررررا پنهان کرده ..."من می شناسمشان"...

شش:

مزار شش گوشه ات را فشرده ام به سینه ام ...

که دردهای سینه ی تو روی سینه ی من سنگینی می کند ....یا حسین (ع)...

هفت:

سلیقه ی تو را پسندیده ام ...ای عشق ...

که مرا پسندیده ای و قراراست عشق هم باشیم ...


هشت:

ترامپ گفت نوروز است و باید خانه تکانی کرد هرچه زودتر ...

تکاندند کاخ سفید را و فقط چهارصد تا شنود پیدا کردند!!!

نه:

بنز قرار شد برود کیش و از قطار کمک بگیرد ...

پراید قرار شد بماند تهران و در آژانس کارکند "چه انصافی"!!!

ده:

چند سالیه که من برای خیریه ها مشارکتی پرداخت می کنم ...مثلا برای کهریزک پول پرداخت می کنم به عنوان سفره حضرت رقیه (س)ولی ده هزار تومن مشارکتی ...حالاشما و چند نفر دیگه هم چنین نیتی رو دارید یدفه می شه 500هزار تومن و یه عده می تونن سریه هم چین سفره ای بشینن برای قربانی هم یه هم چین برنامه ای هست ...

خودمونو به خاطر کمبود بودجه از کارخیر محروم نکنیم ...

یازده:

در عشق تو هیچ راهنمایی نداشته ام ...خودم همه کاره ام ...

که عاقبت تو ...دیگری را به من ترجیح داده ای ...دست خودم ...درد نکند !!!

دوازده:

ممنون...از اونایی که با تلفن همراهشون از راهای دور این وبلاگ رو می بینن و از بلاگ دات آی آر که خزنده هارو هم نشون می ده تا بفهمی کیا چطوری و با چه زحمتی می آن ...دستتون درد نکنه ...


۲۳ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ازترس پدیده های طبیعی ...متمدن شدیم یا فرهنگ اریایی ویونان باستان و فرش های نفیس !!!

یک:

تبریک به عشق در انتخاب تو ...

آن قدر ریخت که جام چشم تو پر شد از مستی ...

دو:

فرار کردم از شرایط عشق ..."مدرک ...ویلا ...ماشین "...

اجاره کردم ...کلبه ای میان جنگل و سیاه بخت شدم !!!

سه:

روی شب قدم می زدم و پاهایم پراز قلقلک ...

چه خنده هایی ...که دیوانه های شب "فقط "می دانند !!!

چهار:

در امیخته عشق با خون من ..."شیرین "...

که شیرین شیرین شیرین است ..."خون من شیرین "!!!

پنج:

تنگی گرفته ام از نفس و تهران دیگر شهر من نیست ...

عیب ندارد ...شهر زیبای اهواز جای تنگ نفسان است ...می روم آن جا !!!

شش:

مزار شش گوشه ات را دوبال است در کنار ...

اگر قرار پرواز باشد ...زائرانت می روند تا خدا...

هفت:

کلید قفسم را قورت می دهم یکباره ...

که صاحب قفسم بداند ...من دیوانه ی زنجیرم !!!

هشت:

ترامپ خرید لامبورگینی و فرار کرد و محافظان ...

هلی کوپتر خبرکردند و شهر اشوب شد ...ولی !!!!


نه:

بنز گفت :سکون نمی کنم ...فریاد می زنم ...وطنم المان است !!!

پراید خندید و گفت :برو بابا !وطن آن جاست که خوب پول می دهند !!!


ده:

امسال رو اگه بنویسم از خیلی جهات لطمه خوردم ولی ...

خدا انسان هایی رو به من معرفی کرد که می خوام از یکی شون تشکر کنم "نه اینکه نسبت به بقیه ناسپاس باشم "...

پول و ثروت و تحصیلات بربعضی ا به اندازه ی انسان دوستی قوی نیست و تعطیلات عیدم برا ما یه جوریه برا بعضی ا فقط یه روز معمولی کاریه ....

می خوام از دکتر علی اصغر قاضی میر سعید تشکر کنم ...که نه برای من ...برای عده ای بالا تر از پزشکن ...خدا ایشون و امثال ایشون رو حفظ کنه ...

یازده:

بهار آمد و تو جان من ...هنوز زمستانی می پوشی ...

باز هم سردت می شود!عزیزمن ...تا زمانی که مثل درخت تنهایی !!!...

دوازده :

ممنون!...."عاشقی ام حدی داره عزیزم ...دوس داری ام حدی داره عزیزم"..


دورهم توی یه شهر جمع شدیم و از خیلی پدیده های طبیعی دوریم . یدفه مثلا دوتا ابر شبیه قلب به هم چسبیدن انقدر هیجان زده می شیم که نگو ....

دنیا پراز پدیده های پیچیده بوده و هست ...

و اصلا زندگی پراز تمدن و فرهنگ معنیش اینه که ما از پدیده های طبیعی می ترسیم و دورهم جمع می شیم ...

مثل سرما ...گرما و رعد و برق ...حتی وزش باد و خیلی چیزای دیگه ...

خیلی از طبیعت و پدیده های دنیا دوریم خیلی ...

نتو نستیم از جو به طور طبیعی بالا بریم ...اونجام برا خودمون داریم سقف می سازیم ...انقدر ترسوییم !!!


این آخری رو به دستور گذاشتم "هه...هه"



۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

صورتی ...سبز...آبی ...نارنجی !!!

یک:

به دست شسته ام بوی تو را یاس ...

موی تو ...عطر بهارداشت ...لمس می کردم ...

دو:

درس نخوانده و بالای ده ...گرفتن هنراست ...

درس چشم های تو را نخوانده شده ام معدل هفده !!!

سه:

زمستان خیال تو ...بهار عشق مرا کشت ...

دیگر کجاست بهاران ...تو رفته ای و خیالت ...هم...

چهار:

کناردست تو راننده ی بیابانم ...

کجاست خانه ی دلبر ؟مسیر عشق کجاست ؟!!!

پنج:

بلبم چه چه زنان از خودکارهم بالاترم !!!

من زبان عشق گل ها ...از نوشتن عاجزم؟!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را فراموش نمی کنم ...

که صد مریض آمده بودم ...هزار سلامت برگشتم ...

هفت :

از مدرسه امدم ...کلاس سوم راهنمایی آخرهایش بود ...

می خواستم به پدرم بگویم که فردا روز اردوست و باید رضایت نامه را امضا کند ...

دیدم در آپارتمان روبرویی باز است ...و دختر همسایه با چشم های نگران دنبال من است ...

:او مدی ؟بیا خونه ی ما !!!

تعجب کردم چرا باید به خانه ی آن ها می رفتم ...چرا مادرم خانه نبود ...ولی نه؟...انگار از خانه صدا می آمد ...خلاصه با اصراررفتم داخل ...از من پذیرایی شد ولی دست هایشان می لرزید ...و رنگشان پریده بود ...شک کردم و گفتم :ببخشید میشه من یه خبر بگیرم چی شده ؟...

دیدم صدای در آپارتمان آمد و یکی محکم دررا کوبید :مادرم بود ...راشین عزیزم اومدی و بعد به پهنای صورت اشک ریخت ....

ویران شدم و فهمیدم قضیه ی پدراست ...نشستم و اشک ریختم ...

...............................................................

نمی توانم همسرم را رها کنم ...بالا سرش نشسته ام و یک حوله روی سرش گذاشته ام ...

اعتقادی به عشق من ندارد و همیشه می گوید :تو اشکال داشتی که مرا پذیرفتی ...!!!

عیب ندارد ...فردا می شود پدر فرزندم ...هرچند همین الان هم دوستم دارد و هنوز باورش نمی شود که چطور بله را گفته ام ...مثل پدرم که عاشق مادرم بود ...می نشینم تا تب اش پایین بیاید ...



هشت:

ترامپ درحیات کاخ می دوید و سگش هم ...همین طور ...

سگ بیچاره جلوزد ...دستورداد صبحانه نخورد !!!

نه:

پراید را بردند سربازی و عاشق بود و کچل ...

نشست نامه نوشت :به عشقم که به خاطر و ضعیتم نیست که هنوز عاشق من است !!!

ده:

"آقاجان به ما خوبی نیامده ..."

"ازاین ورکه خوبی می کنیم ازآن ور به شکر خوردن می افتیم "

سال ها پیش کسی را می شناختم که دویده بود در میدان آرژانتین به جشن نیکوکاری کمک کند ...جانم بگوید طناب سبز دور میدان را ندیده بود و جلو دخل جشن نیکوکاری چنان افتاده بود که دستش را بردند همانجا عمل کردند ...

..............................................

نترسید ...منظورم چیز دیگری بود ...

آقا جان حواس مان را جمع کنیم ...اگر خوبی می کنیم منتظر جوابش در لحظه نباشیم ...خدای قادر متعال تا عمرداریم به ما فرصت داده و حالا حساب می کند ...

از آن طرف هم بد شانس نیستیم و بعضی اتفاقات براثر بی توجهی ست ....

واللا اگر بدن من زبان داشت باید تا به حال صدبار از من شکایت می کرد ...بی تو جهی بد است ...حتی به خود ...

خودمان را زیادی خودی ...حساب نکنیم ...!!!

یازده:

گل خریدم برای تو ولی تو ...از گل بالاتر ...

لبخند می زدی که حیف گل برای من ...من زودتر از گل از کنارتو می روم !!!

دوازده:

دوران نوجوانی ما شعبده بازی بود به نام "دیوید کاپرفیلد"که دوست صمیمی "مایکل جکسون "بود ....

هردو پدیده های قرن بیست بودند ...مثل خود داستان دیوید کاپرفیلد که پدیده قرن نوزده بود ...

به هر حال دیوید کاپرفیلد به مایکل جکسون کمک می کرد تا کنسرت هایش را با هیجان بیشتری برگزار کند ...

خلاصه ...او عادتش بود که قوانین فیزیکی رابه هم بزند ...اولین بار که دیدمش داشت از عرض دیوار چین رد می شد آن هم واقعی ...ولی سال هاست که دیگر از او خبر رسانه ای نیست ...داشتم فکر می کردم که خودش را هم غیب کرده تا کسی دیگر پیدایش نکند !!!

۲۱ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سیبویه یا در عمارت صاحبقرانیه بودیم ...

یک:

دیوار ...ممنوعیت دیدار تو بود ...

روح شدم واز تمام دیوارهایی که مانع تو بودند ...گذشتم!!!

دو:

خیالات برم داشت که ...آدم توام ...

کورم کردی وروانه باغی که درخت هارا جای تو بغل می کردم !!!

سه:

حیا خورده بودی ...و بی ادبی هایت برای من بود ...

شخصیت خودت را بردی زیر سئوال برای یک کلام که"من نیستم"!!!

چهار:

مادر تازه مرده بود و من یک سنگینی بزرگ روی قلبم حس می کردم ...پاییز بود و لامصب باران آذر تمامی نداشت ...

کلاس دوم راهنمایی بودم ...نرگس چهرم بود ...نورا دوم بود ...نفیسه 5سالش بود و سعیده 2 سال ...برادرها هردو سرباز بودند و پدرکارگر ...

می دانستم بالاخره یک نامادری می آید و جای مادر بیچاره مراکه هم کارگر خانه بود و هم کارگر مزرعه می گرفت ولی ...چادر مادرم را برداشتم و بستم به کمرم ...سعیده را گرفتم پشتم و خانه را جارو زدم ...برای بچه ها غذا پختم و کتاب اجتماعیم را جلوی چشمانم گرفتم ...

...............................................

آقای مددی و خانواده اش آمده بودن باغ ...به من گفت :نگران درس هایت نباش ...شب ها با دخترش درس می خواندیم ...او دانشجو بود ومن دانش آموز .....

..........................................................................

چند وقت پیش خانم مددی را دیدم ...شوهرش مرده بود و می گفت ...دختش مشغول است ...

دارم دخترم و همکلاسی هایش را می برم مدرسه ...سرویس مدرسه هستم ...بچه ها بزرگ شدند و ازدواج کردند ...

پدر چهار سال پیش زن گرفت و الان دوباره دو تا بچه دارد ...دیگر همه مان محض دیدار می رویم و خانمش زن خوبی ست ...

...............................................

از مرگ نمی ترسم .هفته ای یکبار می روم وبا مادرم حرف می زنم ...دخترم ششم است و سال دیگر می رود دوره ی اول دبیرستان ...

خانم مددی راست می گفت ...دیپلم لازمم شد و الان دارم درس می خوانم و ترم 2 حقوق هستم ...

اسم من مریم است ...

پنج:

تلفظ صحیح نام تورا بلد نبودم ..با صفا ...

چطور مجازات می کنی زبانی که ...لکنت دارد ؟!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را با دست هایم لمس می کنم یا حسین (ع)...

من شاهدم که هزار نفر دستشان بیمه تو است !!!



هفت:

مریض بودی و باید مرا می زدی و زدی ...

خوب شدی؟...درملاقات تازه ات الله اکبر ...برو که خوب می روی ...!!!

هشت:

ترامپ با همسرش قهر کرد و رفت روی کانا په ...

همسرش برق کاخ را قطع کرد ...شب ترسید و برگشت به تخت خواب !!!

نه:

پراید غیرت داشت و سلاح سرد حمل می کرد و "مرد "بود ...

بنز را دزدیده بودند با بچه ها رفت و پس اش گرفت !!!


ده:

خدارا شک رکه دغدغه هایم بزرگ شده اند و دیگر به مادیات فکر نمی کنم ...یک روز آرزو داشتم یکی از خانه های شهر مال من باشد ...یک جایی برای خودم و زندگی داشته باشم ...ولی حالا دارم فکر می کنم که از من چه می ماند ...

نه آن خانه و مدرک و ...

منظورم چیزهای معنوی ست ...من و بعضی های دیگر نمی توانیم دیگر ازهم جداشویم ...این دنیا و آن دنیا !!!

...........................................................................

وقتی می روم از گوگل بی شمس را سرچ کنم آن هایی که مر بوط به پرشین بلاگ می شود ...می رود روی پرشین باکس که یک جور تبلیغ است ...عیب ندارد شاید پرشین بلاگ ما کارگران مجانیش را ول کند که با داشتمن 200 صفحه که نوشتم روزی 1000تومان از تبلیغاتش را به مدت 6سال ...بخور نوش ...

می توانید از طریق ترجمه ی بغل صفحه درگوگل وارد صفحه ی انگلیسی شوید و بعد زبان را به فارسی تغیییر دهید البته که می توانید ....."به دوستداران "

یازده:

ای ماه آذر من ...ای آذرماهی ...

فدای تواند ستاره ها ...با من که کنار نمی آیی؟!!!

دوازده:

مهدی (ع)افتخار می کنم که سرزمین من ...قدمگاه تو باشد ...

که هرچه علم هست مشکوک است ...به آن علم که می داند تو کی می آیی ...

سیزده:

خیلی شرمنده ام که بضاعتم همینه ...

برا خواننده ها یی که واقعا زحمت می کشن و از دورترین نقاط ایران مثلا سیستان و بلوچستان و بوشهر و خوزستان و ...جاهای دیگه زحمت می کشن و می آن ...ممنون!

۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تقاطع حافظی ؟!!!

یک:

دهن بستن ...نفس بستن برای تو بود ...

آنقدرها دیگر نفس ندارم ...که ببندم ...تو نفس بگیر !!!

دو:

سیاه مشق نوشتم "علی (ع)شیر خداست "...

دست خطم بهتر شد و ...شیر خدا نشست به ذهنم !!!

سه:

بیرون از سرتو حرف ها داشتم ...

ولی وقتی می رفت آن تو ...می شد چرت و پرت ...

چهار:

یک خانه ی قدیمی ته حافظ داشتیم ...فراستی فروخت و با بچه ها سال 1980 رفتیم امریکا ...

خیلی خوب بود و می خواستیم آن جا بروند دانشگاه و برای خودشان کسی شوند ...

از قضا برای بچه ها خوب شد ....ان ها ماندگارشدند و ما می رفتیم و برمی گشتیم ...ان موقع من  نزدیک به سی و خورده ای داشتم ...

............................................................

فراستی ایران را بیتر دوست داشت ولی یکبار که دیدن بچه ها رفته بودیم ...مرد !!!بچه ها گریه کردند و گفتند همان جا دفن اش کنیم ...کردیم و من آمدم ایران ...اوایل خوب بود ولی بعد تنهایی مرا می کشت ...بچه ها خیلی زیاد نمی آمدند و من سن ام مرتب بالا می رفت ...رفتم و دیدمشان ...امتحان دادم و با موفقیت سی تی زن شدم ....خیلی خوشحال کننده بود ...ولی یا باید تنها می شدم که همان اش و کاسه بود یا ایران ....

...........................................................

برگشتم و کمی فکر کردم ...خانه گشاد شده بود ...100مترش شده بود هزار متر ...گفتم بفروشم و خرج خیریه کنم و برای همیشه بروم ولی فکر اینده نگذاشت ...برگشتم والان دارم با یکی شان زندگی می کنم با مشکلات 70 سالگی ...اگر بمیرم هم پیش فراستی ...

"واقعا که وطن جای دیگری ست "!!!



پنج:

سرباز عشق تو بودن ...برای من هنر است ...

بلدم!اگر که بگیرم ...تابعیتم از دست زهرای مرضیه (س)...

شش:

مزار شش گوشه ات به نام مهدی (ع)متبرک است ...

چه کسی می دانست همه بمیرند ...برای آخرین نواده ی غایب ...

هفت:

دست به دست تو می رفتیم ...پارک خلوت بود ...

عادت کرده بودیم بترسیم ولی ...دیگر گذشته بود و جان هم بودیم !!!


هشت :

ترامپ بالای لامپ ...یک دوربین گذاشت ورفت ...

فردایش چک کرد و دید ساندویچ دیشب را موش انبار خورد !!!

نه:

بنز خیال می کرد زن قصاب محل پایش شکسته است ...

دوید از سرکوچه ولی میخ لامصب ...کار لاستیکش را ساخت ...

ده:

امشب دوتا عیدی خیلی غافلگیرانه گرفتم ...

یازهرای مرضیه بذار هنوز !!!

یازده:

خواب چیز مهمیه !!!بی خوابی بدترین لطمه رو به بدن می زنه و تاثیر بی خوابی از مواد مخدر روی بدن بیشتره ...اگه حساب کنیم بعضی دشمنا می خوان ما بی خواب شیم چیز عجیبی نیست ...

مثلا یه دشمن کوچولو یا بزرگ ...

باید جوری بخوابیم که اگه دشمن صدسال مارو بیدارنگه داشت ...قبلا خوابا مونو کرده باشیم ...

فن آوری های جدید خواب مارو کم کرده ...

اگه یه بار قرص خواب بخوریم تازه می فهمیم چه خبره ...برای بچه ها خیلی درد آوره که ناگهان و سیر نشده از خواب بیدارشون کنیم ...

خلاصه مواظب باشیم ...خواب و بیداری مون ...

دوازده :

عددی نبودی و تصور من از تو هزار بود ...

مثل شیر کشتمت و با پوستت عکس یادگاری گرفتم!!!

(حالا خانم ابتکار نیاد مدعیت شه)!!!

سیزده:

ممنون!دوستتون دارم ....مخصوصا از فضای مجازی بلاگ دات آی آر و هم چنین از زال و هم چنین از فضای مجازی بوت یا یوز اگه اشتباه نکنم .....

خارجیا که جای خود دارن !!!!

۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

رقص کهکشان ها ...




یک:

سهم تو از من ورقه ی امتحانم بود ...

قرار بود صحیح کنی که "شدم "بیست!!!

دو:

مست بودی میان دست های یار ...

بوی یاسی ات مراهم مست کرد و برد به قنوت ...

سه:

به تنهایی از میان شعرهای تو گذشتم ...

رد شدم اما بعد قلبم دیگر برای خودم نبود ...

چهار:

مادر شده ام برای چی ؟!برای همین روزهای سخت ...برای اینکه وقتی پسرم رفت ...گم شد ...ناپدید شد ...محکم بایستم !!!...

نه !شوخی نمی کنم ...وحید بین دخترانم و برادرش از همه مهربانتر بود ...ولی همیشه گم می شد ...ناپدید می شد ...می رفت ...

................................................

گریه کردم ...غصه خوردم به همهی زن های همسایه که پسرانشان کنارشان بودند حسودی کردم ولی ...

از خودش چه برده بود ...یک ساک ...اصلا هیچی ...همه برای دلداری می آمدند و تازه بیشتر می سوختم ...چرا پسر معصومه خانم نرفت ...نسترن خانم پسرهایش همه رفته بودن آمریکا .پسر فاطمه خانم دکترشده بود ...دلم می سوخت ...نامزدش مظلوم بود .تپل بود . جوان بود . یک جا می نشست و چادرش را محکم می گرفت ...صدا از صدایش در نمی آمد ...هی گریه می کرد ...بعد لبخند می زد ...

.............................................................

چه می دانستم گم شده ی جنگ یعنی چه ؟شاید فردا می آمد ...شاید اصلا نمی آمد . فتانه آمد و گفت ...رفتم به فکر ...بعد رفتم امامزاده صالح وزار زار گریه کردم ...نامزدش می خواست ازدواج کند ...فکر می کردم به روزهای زندگی شان ...

.....................................................

من هنوز 4 تا بچه ی دیگر دارم یک پسر و سه دختر ولی ...

وحید کو؟اگر مرا می خواست می رفت؟یک شب خوابش را دیدم ...داشت سرکوچه فوتبال بازی می کرد ...افتاد و گریه کرد ...آمدم بلندش کنم دیدم نیست ...گم شدن ...وای گم شدن ...

بچه گم شدن ....


پنج:

سیاه بود لب تو ...از بس تمشک بود لبت ...

میان پنج سالگی ...به شیرینی سی سال من بودی ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خواسته ام از زهرا (س)...

که باید از مادر اجازه خواست دیدار فرزند شهید را ...

هفت :

نرفتی از یاد من ...با هیچ خاطره ای ...

درد داشت یاد تو ...زاییده بودم تورا ...


هشت :

ترامپ را دوست نداشتم و او مرا دوست داشت ...

شماره می خواست ندادم و آخر سر گفت:

no ...iranian ...!!!

نه:

پراید موشک شد و بالای جو دنبال نامزدش بود ...

بنز همین پایین تو نیاوران نامزدش را زیر کرد !!!

ده:

...:خانم مددی ...امسال عید سعی کنید عمل جراحی نکنید ...

بنده:چشم !قربون دکتر چیزفهم واللا . داشتم می دویدم .

حالا بمونه سال بعد !!!انگار عجله دارم !!!

یازده:

مهدی (ع)داری می آیی معلوم است ...

درمملکت ...باران دیگر بدون خبر می آید ...

دوازده :

ممنون!واقعا اونایی که زحمت می کشن و از راه های دور می آن و منو خوشحال می کنن ...

................................................................

داستانک امشب تقدیم به منطقه ی دارالشهدا منطقه 17 که 19 سال درخدمت فرزندان پاک این منطقه با افتخار بودم و هستم 


۱۹ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کدام داستان واقعی ست ؟!!!


یک :جان به عزرائیل دادم ...خندید و گفت :

یاد تو این جایشم نیست ...نگهداریم بعد ...!!!


دو:بیمارستان را روی سرت گرفته بودی و می رفتی خیابان ها ...

حسودی می کردند پرستارها که ...کاش مثل ما عاشق هم بودند!!!


سه:ماهی سفید را سرخ کرد و باقالی قاتق را از روی گاز برداشت ...سیر ترشی را ریخت توی ظرف مخصوص و منتظر ماند بیایند ...سارینا و شوهرش ...و سروا و شوهرش و پویان با همسرش ...

ساعت یک شد یک نوچ گفت بعد رفت سرگاز و یک بشقاب کشید و دوازده تا قرص اش را یکی بالا انداخت ....

چشم هایش خمارشد .خمارشد و سنگین .با خودش فکرکرد برود روی تخت و یک چرت بزند ...

حالا دو می آیند لابد ....و خوابید ...

چشم اش را باز کزد .وحشت زده بلند شد و ساعت را نگاه کرد چهارونیم بود ...چشم هایش را بست و باز کرد و ازسارینا شروع کرد ...تلفن همراهش را برنداشت که برنداشت ...

پیامک فرستاد :مامان جان خواب ماندم اگر پشت در ماندید ...

همینطور برای سروا :مامان جان خواب ماندم اگر پشت درماندید ...

کسی جوابش را نداد ...لجش گرفت خیلی ...تلفن کرد مریم خانم که می آمد و خانه را تمیز می کرد ...:مریم خانم با بچه ها امشب شام می آیید منزل ما؟نه بابا!چه زحمتی ...می آیید ...خیلی خوب من ششو نیم شام می خورم ...حتما ...باشه ...

کنار پنجره نشت و گریه کرد ...یکهو دید ساعت ششو نیم است . مریم خان و بچه ها یش امدن با شوهرش 7 نفربودند ...نشستند پشت میز ...جوک گفتند ...خندیدند ...تلق تلوق کردند ...وای چه خوشمزه است گفتند ولی ...ته دلش غم بود ...

شام تمام شد شوهر مریم خانم دعاکرد اللهی محتاج نشید ...اللهی خدا بچه هاتونو نگه داره ...اشک از گوشه ی چشم هاش پاک کرد ...صدای زنگ دراز پایین امد ...دین دین دین ...دین دین دین ...نگاه کرد همه اشان بودند ...با گل و شیرینی ...مریم خانم و بچه ها دم در دیدن اشان ...

دررا بازنکرد ...دین دین دین ...خبری نشد ...آمدند بالا و در ورودی را زدند ...

مامان مامان درو باز کن ...ولی ببخشیدی درکار نبود ...آن قدر در را باز نکرد تا همه اشان رفتند ...

خدا بیامرز امیر خانه را به نامش کرده بود !!!



چهار:

مهدی (ع)را میان قلبم نوشته اند سبز رنگ ...

مثل ایران که عمق وجودش محبت مهدی (ع)ست ...

پنج:

معرفت نداشتی و رفتن برای تو یک کار ساده بود ...

بچه ها ...به سقف آجری عادت کردند ...نه سایه نرم دست پدر...

شش:

مزار شش گوشه ات را نمی گذارن ببوسند ...فرشته ها ...

که بعضی مثل من را ...می شناسند به لیاقت ...

هفت:

گذاشتی ورفتی و نیامدی و گم شدی ....

گریه نکردم و عاشق نیستم و مرد هستم و به جهنم!!!

هشت:

مثلا ترامپ یک وعده ی غذایش را کم کرد و رژیم گرفت ...

سر آشپز کاخ سفید عصبانی شد و با او در رستوران دیگری سلفی  گرفت و رسوایش کرد !!!

نه:

مامان پراید:

آقای دکتر به دادم برسید بچه ام احساس خود بنز بینی گرفته ...میره آجودانیه ...میره زعفرانیه ...میره شهرگ غرب لباس می خره 5 میلیون تومن ...بدبخت شدیم ....

دکتر:

نگران نباشید خانم ....منم در دوره ی جوانی این طور بودم ...دوسه روز دیگه به حالتی میرسه به نام باور!!!

ئر حالت باور دیگه میره از نازی آباد خرید میکنه!!!


ده:دوستتون دارم و گرنه با این حالم یه کار به این سنگینی نمی کردم 

...........................................................................................

موقر نشسته بودیم و یکی از من مرتب می پرسید :چند سال سابقه کار داری؟

با خنده گفتم :با این وضعیتم انشالله درحین کار می میرم و شهید می شم !!!

خانم دیگه ای که قبلا خودشم فرهنگی بود گفت :انشالله !!!....هیچی دیگه ........

.................................................................................................

قبل در فضای مجازی وب که خیلی طرفدار داشت ...

بعضیا وبلاگاشون رو با پسورد می ذاشتن برا فروش !!!بعد یه رقمایی نی گفتن که من از خنده می مردم !!!

تو جریان یکی بودم که یکی دیگه خرید حالا چی می نوشت ...من و شوشو ومن وجوجو و آمار شم از آمار کل جهان یه میلیاردم بیشتر بود !!!!



۱۷ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی