یک :

رفتم به قرن ها پیش ئ تو بازهم بودی ...

با این تفائت که من عاشقت نبودم و تنها مانده بودی ...

دو:

قسم به نان و نمک که خوردیم با هم به زور ...

کلاسمان به هم نمی خورد ...من پیتزا خورم وتو نان و کباب خور ...

سه:

میان ما میان چگری کردند و رفتیم باز زیر یک سقف ...

تو مشغول آشپزی شدی و من به ادامه نوشتن خود ...پرداختم !!!

چهار:

لفظ قلم حرف می زنم یعنی چه ؟

من یگ بار به تو گفتم :امیدوارم زیر یک سقف خانواده شویم !!!




پیدا بود که انگشتر من دست تو آویزان است ...
خوب کردی که فرستادی و رفتی ....نشدم مثل طلا آویزان ...
شش:
مزار شش گوشه ات برای من خانه ی آل علی (ع)ست ...
تا نمازم را بخوانم چند روز گذشت .....مهمان علی (ع)و آل او بودم ...
هفت:
سند مهم نبود است و نیست باور کن ....
من نباشم خانه را از حلق خود ...آویز کن !!!
هشت:
ترامپراز موهایش را پنهان کرده بود و نمی گفت ...
هیلاری قاش کرد که انقدر طلایی رنگ است !!!
نه:
با بنزمان قهرپکردیم و بردیمش باغ وحش ...
ولی پراید را سوار شدیم و رفتیم آنتالیا !!!
ده:
امروز در خانه تاریخی کاج عاشق یک زن درون تابلو شدم ...
بغلش کردم ...نگاهش کردم ...دستم را رویش کشیدم ...برای من مونالیزا بود ...ولی یک مجسمه هم بود ...به نام آغوش ...
می دانستم پولم نمی رسد بیاورمشان خانه ...با هرکدام چن تا عکس گرفتم ...
بعد رفتم لب حوض دست هایم را شستم و یک گوشه به دلیل بغضی که از ظهر داشتم و آن هم فوت همسر خانم فرجی بود گریه کردم ...
هنر آینه احساس انسان است ....
بعضی وقت ها دنیا خیلی دور است ...
خیلی ...
..............................................................
تصویر مونالیزای من و مجسمه آغوش که زاویه اش قشنگ نیست و فکر کنم از آتار آقای تناولی باشد ...ببخشید نقاشی از آقای بهرام دبیری هستن