یک:
تب درون من ...گرمای عشق بود ...
بیرون از تنم ...گواهی پزشک!!!
دو:
مهمان شدیم چشم تورا و ...نیامدی ...
آن قدر دور رفتی که دیدیم به چشم خود !!!
سه :
کودک بودم و کتاب های علمی پیتر یوستینف را می خواندم ...براردبزرگترم مجله های دانستنیها و دانشمند را جمع آوری می کرد و من همه اشان را می خواندم ...از آن طرف دیگر برادر کوچکم کشته مرده ی فلسفه ی جدید بود و عشق من ...یواشکی خواندن کتاب هایش بود ...
ولی با این حال که دلم می خواست جهشی بخوانم ...نخواندم و دکترای راحت!!!هم از دانشگاه های اطراف نگرفتم ...
من راستش را بخواهید علم را اصلا نمی توانم مدرک بدانم برای من پزشکی یک خدمت گران قیمت است و مهندسی هم مین طور ...وهست!!!نمی توانم پدرمادرهایی که جهنمی به نام مدرسه و خوراک روح تلخ و بدی به نام درس را به خورد فرزندانشان می دهند درک کنم ...واقعا نمی توانم...
ما به همهی این ها نیاز داریم ولی با عشق ...با لطافت و اگر نباشد باید خدمت گران قیمت مان را از یک عقده ای بگیریم "جسارت نشود"...
واقعا نمی فهمم که بعضی لذت ها کجا فراموش شده ...مثل دویدن ...در مدرسه آلوچه ی یواشکی خوردن ...پول توجیبی خودرا قرض دادن به همکلاسی ...
نمی توانم مدرسه ی خوددرجنوب شهر تهران را با بهشت عوض کنم ...چون بچه ها دور درخت های توتش می دوند ...بهارکه می شود توت های له شده را هم برمی دارند وآی کیف می کنند و امثال من هی باید دادبزنیم ...نکنید !!!
لذت مدرسه ...لذت تحصیل ...حالا حتی تا دیپلم تا کلاس پنجم ...تا هرجا ...خودش دنیایی ست ...خیلی قشنگ است ...
دکترای خودرا باعشق بگیریم نه با تنفر به یک دکتر دیگر والی آخر ...
چهار:
گوی گونه های تو ...لبریز از سرخابی ست ...
در این هوای سرد که می آیی ...نه سرخاب !!!
پنج:
آش بی قاشق ...
چایی تو نعلبکی ...
جگر با سیخ ...
سیب زمینی روی اتش ...
جوجه با منقل ...
حالا ما معتاد تو نباشیم !!!
شش:
مزار شش گوشه ات به گوش من رساند حسین (ع)کیست ...
من مات مانده ام ...کدام مادری ست که زاده حسین (ع)را ...
هفت:
کشتی می رفت و دریا منقلب بود ...
اضطراب عشق بد دردی ست ...مهتاب عشق می برد !!!
هشت:
ترامپ نشسته بود و فکر می کرد به پول ...
ناگهان خانواده ریختند روی سرش ...عید نوروز فردا بود !!!
نه:
بنز طفلک آمد جلو که زیر تریلی نرود پراید قرمز رنگ ...
دیده بود کبری ی یازده و فکر می کرد زندگیش ابدی ست !!!
ده:
افاده یکی از مهم ترین ابعاد شخصیت انسان است !!!
افاده به طلا و مال و منال ختم نمی شود ...
به فرزند دانشگاه سراسری هم ختم می شود ...
این افاده درفامیل وحشتناک است و برای بچه ها نقش فرانکشتاین را درشب بازی می کند !!!
اگ ردر دانشگاه شریف بایستید می فهمید !!!یعنی چه ؟!!!!
البته یک کاغذ برای افاده گران می فرستند به نام پذیرش ووای اگر از کانا داباشد ...یعنی با خاک یکسان می شوی و پودرت را باید از خیابان جمع کنند ...تا این حد !!!یعنی طرف مغزش این هوا ارزش دارد ...
یازده:
کجاست آن قلب که داشتم و طلا بود ...
فروخته ام سال ها قبل برای مجنون ...
که رفت و بیوه شدم !!!
دوازده:
سینه سرخ ها را گرفته اند و توی قفس اند ...
گرسنگی می کشند و مثل طوطی ...اعصابشان با تخمه راحت نیست !!!
سیزده:
ممنوناز "گوگل "...اونجا یه پنت هاووس دارم !!!