بی شمس

ادبی

روزی فرارسید که جسد من سخن گفت: اوه خدای من؛ باورکردنی نیست!

یک:

ریخت از جام دلم ... عشق به چشمم ؛ آری!

لیک درباورعشقم؛ عشق نابیناست ... چشم!

دو:

فردا میان جنگ!

                        " پلو خورشت؛ قورمه سبزی"

"ته چین؛ زعفران"

    " شمال؛ شمال؛ کباب ترش"!

                                " زیتون پرورده"

   " چکدیرمه؛ باستیرما پلوسی؛ میگوی سرخ شده"!

 

                            از آن چه " فرهنگ" آرامش و امید می دهد...

و...

" بی فرهنگی" روی ذهن و روان یک ملت؛ " سرعت و درد" ...

 

         به  " پیروزی!"نزدیکتریم...

سه:

" ویلچیر"

               برای قهرمان تیراندازی...

"پا " نمی شود!

                                                  مردم می فهمند!

که ادعای " پا"...

                         برای عده ای ...

مست برگشتن است!!!

 

 

چهار:

غم...

فراتر از یک واژه درون چشم من

خواب است.

هرچه خواب شیرین می بینم؛ سال هاست که دیگر می دانم ...

" واقعی " ؛ نیست!

پنج:

شکست دست من؛ وقتی که افتاد روی " جان " تو!

"زمین"!

چه سخت قسم خورده ای که بیندازیم به " پای"!

شش:

مزار شش گوشه ات را امام حسین(ع) در اربعین ... " نیستم"!

امام رضا(ع) فرموده است ... بیایم به دیدنش!

 

هفت:

یک/

نمی توانم بگویم " تمیزکاری" می تواند چه فرقی با " کثیف کاری" داشته باشد!

واصلا وقتی کاری انجام می دهیم ؛ واژه های فوق چه اهمیتی دارند!

پس بیائید دوفیلم قدیمی" بیل را بکش" و " هالک در می زند " را باهم مقایسه کنیم؛ با این فرض که دومی واقعیت ندارد!

درچنین حالتی برای فیلم اول" بیل را بکش" درروزروشن دباشگاهی درکشور ژاپن بایک ملیت دیگر شما می توانید چند نفررا ازوسط با شمشیر نصف کنید و صدای نصف شدنشان را به اضافه پاشیدن خونشان روی دوربین فیلمبردار بدبخت تصور کنید!

اما درفیلم دوم درحالی که شما ایرانی هستید " هالک در می زند " را با " لیلا دربازکن؛ منم" اشتباه بگیرید ؛ یک موجود سبز تحت تاثیر تکنولوژی ؛ بسیار تمیز و دقیق می تواند روی احساسات شما تاثیر بگذارد و بعد از پایان فیلم؛ تازه متوجه می شوید چه خونی کجا پاشیده ...

به عنوان نظر سنجی ؛ کدام را بیشتر می پسندید؟: " اما ترومن از فیلم باحال بیل را بکش " یا

"مارک رافالو از فیلم زیبای هالک"؟!

 

دو/

یکی از عناوینی که دردوران کرونا از بین رفت؛ عنوان " دانشجوی مهمان " بود!

مثلا شما اهل تهران بودید؛ بعد درشیراز دانشجو می شدید و می توانستید دوترم بیائید تهران؛ درتهران مهمان باشید که معمولا بهترین حالت؛ دوترم آخر بود که ...می چسبید!

ولی درهمین بین شما می توانستید جای یک دانشجوی شیرازی در شیراز را با خودتان درتهران عوض کنید! درقبلا این تجارت به اندازه ی خرید یک خودرو یا بالاتر ارزش داشت!شما بچه پولدار ی بودید که می خواستید درتهران باشید ؛ بنابراین پول گنده ای به دانشجوی شیرازی درتهران پرداخت می کردید و هردو شاد و خوش بخت می شدید!

الان دلم می خواهد چهره ی کسانی را که با سختی از شهری به شهر دیگر رفته اندتصور کنم؛ مخصوصا آن هائی که می گویند" پول؛ علف خرس است"!

 

سه/

یعنی باورش سخت است ولی می توانم اثبات کنم که ؛ دوستی هم دوستی های قدیم...

البته من بچه " بامعرفتی" هستم؛ جدیدا بسیاری از دوستانم که درکرج باهم همکلاسی بودیم را می بینم که خاطرات بسیاری را تعریف می کنند و از من می پرسند خاطرت هست؟

من کلیت ماجرا درخاطرم هست که... آن جا دانشجوئی بیش نبودم ؛ با پول توجیبی مشخص!

ولی کتردارد به جائی می رسد که این بارکه نزد دکتر روانشناسم می روم بگویم: پدرجان؛ با هیپنوتیزم و اینها یک سرچی بکن ؛ ببین من درعالم معرفت چه کرده ام؛ که این ها انقدر می گویند...

الا ایو هال!

بله؛ شاید؛ احتمال دارد که من ازقبل بچه با معرفتی بوده باشم!

ولی این از بزرگی و منش و خانمی خیلی از دوستان من کم نمی کند؛ ازهمه اشان سپاسگزارم!

بقول دکتر:" عزیزان همیشه مثبت فکر کنید"!

 

چهار/

ای نازنین!

گلوله گلوله؛ اشک می ریختم که بیا ازهم جدانشویم ...

من برای تو که بودم؟پریانکا چوپرا؟اسکارلت جوهانسون؟یا... همین" لیلا"!

نه عزیزم؛ خانمت که نمی خواستم بروی اداره؛ و می خواستم همین جا کنارمن بنشینی...

ای وای!از روزهای خوش... که تو؛ حرف مرا گوش میکردی!

ای دریغ که من قدر نمی دانستم ...

درحالی که من دچار بیماری خاصی درروان خود می باشم؛ تو همواره تو کنار من ودرحال برآورده کردن همه خواسته های منی...

ولی بدبختانه ؛ درشرایط فعلی امکان برآوردن بسیاری از آن ها نیست ...

می فهمم؛ می فهمم که من هم باید خانمی کنم و دارم می کنم...

درحال ایجاد رضایتمندی درخانواده ام؛ باقالی کشاورزی برای " باقالی قاتق" ؛ سبزی خوردن برای" کت لت و قیمه و..." اینها پاک می کنم و کلا با کارهای خانه دارم ؛ جان می دهم ...

نرفته؛ می خواهم تمام محبت های تورا جبران کنم!

4 کیلو پسته تازه با پوست ؛ سهم من از امروز است که تاشب باید پاک کرده و بو بدهم ... سهم من از خانمی و جبران...

لذت می برم ...

داخل پرانتز( دوستم داری؟)

همون لیلیsmileyheart

 

هشت:

بایدن!

آن طور که میکردند تعریف؛ " خودت باش"!

نه آن طورکه ؛ ازجانب ترومپ ؛ شنیدیم!

" ترومپ؛ نگران نباش"!

 

نه:

ننه خاور:

بلند شو تلویزیون رو خاموش کن بیوک؛ بچه ها خوابن؛ صداشم خیلی زیاده ؛ گناه دارن فردا می خوان برن سرکار!

بابابیوک:

مخصوصا صداش رو بلند کردم!بیانزدیک من ؛ مثل قدیما دوکلمه باهم صحبت کنیم؛ خیلی وقته که چشممون ضعیف شده ؛ صورت همدیگررو نمی بینیم ...

ننه خاور:

واااای بیوک!خدا نکشدت!

پراید با سرفه:

نمی دونم چرا امشب سرفه ام گرفته؟ننه خاور" به دونه" داری؟ یا برم " دیفن هیدرامین" بخورم؟

مامان بنز:

(بیب بخوری)!بیا بگیر بخواب می فهمی؟ هیچ چیت نیست!کم بدو برو قهوه خونه!مگه دکتر نگفته؛ به " دوسیب" حساسیت داری؟

بوگاتی:

مامان چیکارش داری؟بذار انقدر بدوه بره تو قهوه خونه های فرحزار ؛ تا جوون بده به عزرائیل!از دستش راحت بشیم انشالله!

باباپژو:

دختر چی میگی نصف شبی؟ ورت داشتیم از " فشن " خونه های ایتالیا آوردیمت ایران؛ بدکردیم؟ که داری بچه مون رو نصف شبی نفرین میکنی؟

ننه خاور:

چتونه؟ چه خبر تونه؟ شاید ما خواستیم دو دقیقه کنارهم بشینیم ... این ام سرفه کرده !شعورتون کجاست؟

مامان بنز:

.اااای پراید!تو؟

پراید:

مگه من چمه؟ به تربیت خودت شک داری؟

لامبورگینی و پورشه:

مامان بزرگ این کیک خامه رو کی خریده؟ ما خوردیمش!

مامان بنز:

ای بیشعورا!فردا تولدخودتون بود!خریده بودم ؛ سورپرایز شید!

بابابیوک:

ممنون؛ ماشدیم!

(ساعت دونصفه شب ؛ فردا محسوب می شود و همگی می روند بخوابند!)

 

ده:

رهبرم...

باورمان کردی که ما؛ درانعکاس عشق علی(ع)....

درباور عشق ولایت ؛ جان می بازیم ...

 

 

یازده:

یک/

نه به آن دوستانی که سر خریدن آجیل شب عید؛ منبع تولید آجیل راازآدم می پرسند؛ نه به آن دوستان که؛ درخوردن دارو ؛ هرچه به دستشان می رسد؛ می خورند؛ می دهند عزیزانشان هم بخورند ؛ یا تجویز می کنند همه بخورند!

دو/

سالهاست که " روانشناسی دارو" داریم که دربسیاری از کشورها اهمیت دارد!

روانشناسی دارو می گوید: درحالی که منشا بسیاری از بیماری ها اعصاب است؛ پزشک می تواند با تجویز داروهای بی اثر بیماررا درمان کند؛ چون بسیاری از مراجعات پزشکی درحالی صورت می گیرد " به خصوص درکشورهای درحال توسعه" که بیمار انتظار " توجه " و " تجویز داروی فراوان " دارد.

متاسفانه این مورد تبدیل به تجارت بین پزشک و برخی داروسازان شده و دربرخی کشورها ؛ با انگار بی تاثیری دارو؛ مصرف آن از سایر کشورهای جهان بیشتر است!

سه/

هنوز بین برخی پزشکان کشور ما بحث هست که " آیا قند دارو هست یا نه"؟

آب قند؛ نبات دردم نوش؛ عسل با کیفیت قند آب شده؛ چنان ماهرانه به بیماران تجویز می شود که گاه درتشریح بیماران ؛ نتیجه: قند... دیده می شود؛ بدبختی اینجاست که این قضیه از کبد چرب می گذرد ... نوع کبد چرب هم تاثیر گذارست ...(یاخدا)!

چهار/

باورتان می شود؛ ولی نشود؛ من هم دکترای پزشکی ندارم؛ من هم نمی دانم ولی بسیاری از تجربیات گفته شده را خودتان هم می توانید به یاد بیاورید؛ کافیست کمی درگذشته های اطرافیانتان دقت کنید!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... فرمانده با خنده اومد تو بعد گفت: مژده بدید ؛ من اومدم!

بعد درحالیکه داشتیم باورمی کردیم اوضاع خوبه؛ و خبرهای خوبی درراهه؛ گفت:متاسفم همگی تون بدلیل راه پیمائی درفضا و عدم رعایت پروتکل های فضائی بهداشتی دچار بیماری خاصی شدید و تاهفته دیگه قادر به بازگشت به زمین نیستید...

من کسی رو ندارم ؛ ولی حس کردم اونائی که برای آخر هفته شون روی زمین برنامه ریزی کرده بودن چه حالی داشتن...خصوصا اقوام بهجت خانم جون...خداصبر بده!

ای جل الخالق!

مگه هفته بعد چه خبره؟ مثل همون هفته قبل لابد!

سیزده:

استاد" دال"؛ عمه/:و خ.و/: باهم نشسته اند و پسته و چای می خورند ...

/:

چه خوب شد که شما دونفر همدیگررو پیداکردید...نه؟

عمه/:

آره؛ خصوصا من؛ البته پارکینگ استاد برای خودروی مازارتی من؛ جانداره... متاسفم!

استاد" دال":

فکر نمی کردم یهوئی یه مهمون باکلاس با مازارتی پیداش بشه... وگرنه می گفتم مادرم سهم الارث پدریم رو بفرسته!

/:

خوب؛ فکر نمی کنید خیلی با حرص دارید پستهمی خورید؟ عمه قرص فشارتو خوردی؟

عمه/:

بله!الان ساعت دواه؛ من رو دعوت کردید داخل؛ پس ناهارکو؟

استاد" دال":

من دررو باز گذاشتم که ببینم کی میادتو؛ هردو باهم؟

عمه/:

متاسفم؛ من زیادم تربیت انگلیسی ندارم!

استاد" دال":

یادم نمیآد ؛ تربیت دهات خودمون بد بوده باشه!

/:

عجب غلطی کردم ؛ عمه بیا بریم؛ زورکی نمیشه!

استاد" دال":

چی...مثلا ازدواج؟پسرم خودتم دیگه نیا اینجا!

عمه/:

پس دررو باز گذاشتید ما بیائیم که باتحقیر مارو بیندازید بیرون؟ پاشو بریم... ما اونی که نشون میده نیستیم!فردا جنابعالی دیگه ساکن دانشکده خودتون هم نیستید!

استاد"دال":

چرا فکر میکنید دراین کشور فقط شما آن چه که نشون می دهید نیستید؟ پس دیگران چی ان؟

/:

استاد؟

عمه/:

فکر می کردم عوض شدی؟

استاد"دال":

نه نشدم!نمی خوامم بشم!

استاد " دال" می رود دستشوئی ووقتی بر می گردد /: و عمه اش رفته اند؛ چند قطره اشک از چشمان استاد" دال" می ریزد؛ با این حال می رود سراغ دستگاه پخش قدیمی اش ؛ هیچ چی دردیار غربت آنقدر مهم نیست که ؛ به خاطرش غم باد بگیرد!

 

 

چهارده:

از مجموعه شعرهایم این روزها دوکتاب جدید اجازه نشر گرفته ؛ کتاب ورود به دنیای من ممنوع ...و...

کتاب چای لاهیجان که به دو زبان فارسی و فرانسه به زودی در دسترس است ؛ امید وارم دوستان علاقمند به زبان فرانسه لذت ببرند...

پانزده:

وقتی ؛ کسی را دوست داری؛ زمان دیر می گذردو احتمال زیادکه بحران روانی هم میگیری؛ اما بدتر این که زنده می مانی ...

زنده می مانی و رنج می کشی از توانائی ها و ناتوانائی هایت ...

 

 

 

 

 

۱۹ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

گوش نامحرم مباشد جای پیغام سروش...

یک:

از شیشه های دودی

که مانند چشم های قهوه ای تو ... دروغ می گویند

نمی گریزم!

         یک نفر تنهائی ...

         بی گناه

        ولی انگار که درون خودت ... سه شیطان داری!

دو:

لب هایم را به شیشه های سرد

درزمستان

عادت نمی دهم.

شاید تو برگردی و جای لب هایم

معنی بوسه ... برایت باشد.

سه:

میان پوست شیرم ؛ درخلوت مترو!

چنانکه هرچه مرداست ... باورکنند " سلطان بانو"!

 

 

چهار:

انگار مقصد گور نیست!

که از تعجبمان ؛ لب می گزیم!

میان ثروتمندان دنیا ... چطور زنده مانده ایم؟

میان فیزیک دانها و صاحبان شرکت ها ...

گوئی خدای منتظر ماست که کارهای خوبی بکنیم!

و زمان برای ما آن قدر طولانی ست ...

که می توانیم از کنار فرصت هائی که به ما می دهد ...

روزا روز؛ عبورکنیم!!!

پنج:

ممنون ای عبور

      که دانسته اند تو ... تو نیستی

این هوش فرازمینی کبوترهاست

     تشخیص؛ جمع آوری؛ تحویل!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) می بوسم

چنان که پای خسته ی رقیه(س) ... روبروی من ...

 

هفت:

یک/

در بعضی مراسم ختم؛ لا به لای گریه و شیرینی حلوا؛ وقتی بازمانده متوفی؛ میانسال باشد؛ نوعی نگاه " خوش به حال طرف" دیده می شود !

درواقع خالی شدن جای متوفی ؛ برای عده ای معنی خاصی می دهد؛ مثل این که:

شانس دوباره ای پیدا کرده ای ...

یکی از دوستانم که بارداربود ...به دلیل فشاربالا؛ هفته ی بعد از زایمان از دنیا رفت ؛ تا ازتهران بروم و مقابل درخانه اشان برسم ؛ دیدم خانم جوانی دررا به روی من باز کرد؛ عرض کردم شما؟ فرمدند: خانم آقای فلانی...

حالا چطور می شود که این طور می شود بماند...بالاخره نیاز باعث می شود که انسان هرچه سریعتر دست به کار بشود ... ولی واقعا تا این حد؟

دو/

گذشته از قضیه بالا؛ چند وقت پیش یکی از دوستانم دخترزیبائی به دنیا آورد ؛ خلاصه بعد از تبریک و کلی صحبت و اینها ... یکهو خودش درجمع با خنده گفت:تواین دوره زمونه که پسرا وقت سرخاروندن ندارن ؛ گفتیم یه " گریه کن" به جمع خانواده اضافه کنیم !

خوب عزیزان من!

کاری ندارد که ؛ کلی صدای گریه ضبط کنید و به بازماندگان دلسوز بفرمائید بعد از فوت؛ پخش کنند...

دختر بیچاره چه گناهی کرده که صدبار غش و ضعف کند و برود زیر سرم وارآن طرف پسر خانواده مستحکم چون کوهبایستد و خواهرش را نگاه کند!

جل الخالق!

سه/

ای نازنین!

می دانم پیراهن رابطه ی ما آنقدر پاره و پوره است که نگویم بهتر است ولی؛ آ« قدرها هم نیست که یکی از هم برویم و سریع و تند پیراهنمان را عوض کنیم!

انسانهائی هستند که حتی برای ازتباطات جدید شان هم احترام قائل نیستند ؛ آن قدر با عجله برمی دارند می پوشند که یا پیراهن برعکس است ؛ یا خدا به دور از تنگی و گشادیشان انسان نگوید!

ای نازنین!

فکر کنم که این دوره جدید؛ برای همه یک دانشکده پزشکی بزرگ بود ؛ از سردی و گرمی تا تخصص ریه !

اما از لحاظ روانشناسی تخصصی ؛ فرصت نکردیم واحدهایمان را خوب بگذرانیم ....

شنیدم که گفتند: اقلا خیرات بود ؛ یک صلواتی برای طرف می فرستادیم!

عزیزان دیگران طرف هرچقدرهم بد بود؛ به قدر مسلمانی یک فاتحه و صلوات نزد شما ؛ ارزش نداشت؟

نازنینم...

شاید خدا خواست بگوید:پدر آمرزیده هاکه امروز انقدر به سفتی و محکمی زمین زیر پایتان مطمئن اید؛ نباشید؛ نباشید؛ نباشد!

سیده لیلا

 

هشت:

بایدن!

بسوزد پدرعشق و عاشقی...

از تن بدر نکرده پیرهن عشق ... دوباره؟

" ترومپ؛ نکن"!

 

نه:

پراید:

چرا خاله هیلتون برای بوگاتی 100 میلیون کادوی تولد داده ولی برای من یادش رفته؛ مگه من اصلیه نیستم؟

ننه خاور:

از دی شب تا حالا سر کادوی تولد بوگاتی مغز من رو خوردی ؛ وردار تلفن رو زنگ بزن بهش خودت بگو!

بوگاتی:

پراید آخه چه فرقی میکنه مگه من 100 میلیون رو به حساب مدرسه ی بچه ها نریختم؛ که انقدر ناراحتی؟

باباپژو:

حالا یخ مقدار صبر کن ؛ دوروز از تولدت گذشته؛ اقلا یه کیکی چیزی توی اینستاگرام ات بذار که فامیل بفهمن!

مامان بنز:

پرایدکم؟ عمه ابرو گوندش 200 میلیون ریختن به حسابت رو چرا نمیگی؟

پراید:

کی ؟ بیا... آه کو؟

مامان بنز:

چیکارش کردی؟گفتش خودم ریختم به حسابت(؟!)

پراید:

ام... راستش یه سرویس 300 میلیونی دیدم برای بوگاتی دویست میلیونش رو دادم ... گفتم 100 میلیونم انشالله خاله هیلتون بریزه!

بابابیوک:

خاک توی اون سرت بدبخت!

بابا پژو:

واقعا که دکترای... (بیب)برو قهوه خونه ات دیر نشه!اعصاب نداریم از دستت!

بابابیوک:

مرد امروزی (پراید بهروزی)!

 

ده:

رهبرم...

تاوصلیم به آل علی(ع) ... مرگ مرگ نیست ...

ما تن به جدائی زولایت نمی دهیم ...

 

یازده:

یک/

میکروسکوپها و تلسکوپ هارا قویتر کرده ایم تا بتوانیم واقعیت هارا بهتر ببینیم ؛ اما گاه باورمان نمی شود که چطور ممکن است موجوداتی که به هیچ وجه مغز داشته باشند بتوانند به طرز برنامه ریزی شده ای مارا ازبین ببرند ...

حالا خودمان که مغز داریم و احساس داریم و می ترسیم هم برنامه ای برای مواجهه نداریم!

درنهایت این همه فهم ما؛ و این همه خطر!

دو/

یادش بخیر که میکروسکوپها و ویروسها برایمان هیچ چی بود!

درعروسی ها شاباش می گرفتیم و پول هارا می گذاشتند لای دندانهایمان همان طور که می رقصیدیم!

داشتیم ساندویچ ژامبون کهنه می خوردیم ؛ بقیه پولمان را می گرفتیم بعد با همان دستمان کاغذ ساندویچ را بازتر می کردیم و ادامه می دادیم و سس روی دستهایمان را لیس می زدیم!

درمراحل بالاتر دیده می شد که از دستشوئی محل کارمان با رضایت می آمدیم بیرون ؛ جهنم که صابون جامد ومایع نبود ؛ مگر میکروب و ویروسی پیدا می شد که بخواهیم بترسیم!

توی بانک غ بعد از نقد کردن چکمان ؛ دسته ی هزار تومانی ها را توی دست چپ مان می گرفتیم و باتف ده بار بالذت پول هارا می شمردیم ...

یادش بخیر!

حوب الان من چه بگویم ... بگویم پول کو؟ بگویم پول هست ولی انگار چشم ویروسها درشت تر شده...

چه روزگاری...

سه/

شاید کل ویروس ها را یکجا جمع کنند به اندازه ی یک " خاک انداز " قدیمی نشوند !

آن وقت ما قادر به حل این معما نیستیم که چرا باید سیستم ایمنی مارا هک کنند و بعد خیلی راحت از بدن ما به بدن دیگری انتقال پیدا کنند حالا خدا می داند خیلی ضعیف تر بشوند یا قویتر!!!

با توجه به موضوع پول که داشتیم می گفتیم:

آدم دیگر حالش بهم می خورد که می گویند فلانی پول فلانی را خورد ؛ پول کثیف؛ پول چرک کف دست!

 ای روزگار!!!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... یک قسمت از کره زمین تاریک شد ؛ خوب ما که از کره شمالی عبور کرده بودیم ... ماکه برنامه خاموشی خودمون رو از بهجت خانم جون گرفته بودیم ... پس این چی بود ؟بله یهو دیدیم که خبر رسید " کمپین حمایت از آلودگی نوری" ایجادشده و خیلی ها دریک ساعت معین برقشون رو خاموش کردن!

یه لحظه فکر کنید که دیدنستاره ها و آسمون می تونه برای مردم چه لذتی داشته باشه ... ولی کلا 5 دقیقه بیشتر طول نکشید ... بازهم همون شد که بود ؛ البته نشانگر خوبی بود ولی انسانها5 دقیقه بیشتر تحمل دارن؟

جل الخالق!

سیزده:

استاد" دال" دریک همایش بین المللی نشسته ؛ بالاخره خارج از کشور است دیگر لباس مرتب پوشیده و اقریبا خوشگل و خوش تیپ شده...

سخنران درمورد آینده جهان؛ و بحران اقلیمی صحبت می کند ...

ولی استاد" دال " غمگین و دل تنگ می شود!

تصمیم می گیرد پیام هائی که برایش ارسال شده را بخواند و چک کند.

مامان سوری:

پسرم؛ دوتا نون بربری سفارش دادم پختن برات؛ امروز عصر می رسه دستت؛ الهی خوشبخت شی مادر؛ اون پمادی که آوردی خیلی خوبه؛ مراقب خودت باش!

/:

(ارسال ترانه آنور آبی ؛ ای نازنین)

آقای گرامی از دانشکده:

استاد برای ترم دیگه تشریف میآرید ؟ استاد درس خاورمیانه نداریم...خبر از شما

پسرعمه سامان:

(ارسال فیلم از مناطق بوم گردی اصفهان)

دختر خاله شیما(در تلفن شیمی سیو شده):

پسرخاله... امسال نوید جون انشالله دیپلمش رو میگیره ؛چیکارکنیم بیاد اونور؟

...:

ارسال عکس های خردسالیش درون حوض!

و... یک پیام ناشناس:

من رو میشناسی!... شمارتم یکی داده ... اگه گفتی من کیم که الان دارم تو همین همایش میبینمت؟

استاد" دال" دو دل می شود و چرتش می پرد ؛ خیلی صریح و رک پاسخ می دهد:

اگه خانمی راهتو بگیرو برو!حوصله ندارم؛ یه چیزی می نویسم بد میشه!

ناشناس بلافاصله عکسش را می فرستد :

اوووه؛ چقدر عصبی شدی دال؟ قبلا اینجوری نبودی... منم همکلاسیت لیلا تو دانشکده!

استاد " دال" شوک می شود ولی به خودش می گوید هیچ کس دانشجو اش لیلا نمی شود... راستی این هم اسمش لیلا بوده؟

پاسخ را می نویسد:

من ازدواج کردم!همسرم زن بسیارحسود و بدبینی هستش متاسفانه جرات صحبت کردن با هیچ بانوئی رو ندارم؛ ببخشید خدانگهدارتون

استاد" دال" از چیزهائی که نوشته خودش خنده اش می گیرد... همایش تمام می شود و به خانه بر می گردد مقبل در /: را می بیند که با همان خانم ایستاده /: با اشتیاق تمام می گوید:

سلام استاد؛ خانم کلارا همکلاسی تون که امروز پیام داد ولی شما به ایشون دروغ گفتید!

استاد" دال" خشکش می زند؛ این خانم کی کلاراخانم شد؟ .../: ادامه می دهد:

استاد عمه خوبم ؛ لیلا خانم هستن ؛ میدونید که ما اون چیزی که نشون میدیم نیستیم؛ من به عمه ام گفتم ...

استاد" دال" می رود داخل ودررا باز می گذارد ...

 

 

پانزده:

بانوان بسیار ی داریم که حرفشان هیچ گاه ؛ هیچ جا مطرح نیست؛ اصلا آدم های معروفی نیستند ولی کارهای بزرگی را درجامعه از مقابل پای همه برمی دارند ...

آن جا که باید رگ بیمار گرفته شود تا سرم وصل شود ؛ ان جا که روی تخت بیمارستان دلمان گرفته؛ بانوانی مهربان هستند...

اما مهربان بانوانی که در غسالخانه ها کار می کنند ؛ چه کسی می داند چه کار سختی ؛ برای همه ما سخت سخت سخت ...

این روزهای تلخی که از اندیشه ما نخواهد گذشت ...

خواستم بگویم ؛ کار سخت و تلخ را می فهمیم ؛ توی خانه هی می گویند فکر نکن؛ استرس مضر است ؛ پس آن بانوان از تلخ تلخ گذشته چه کسانی هستند ...

ان الله مع الصابرین؛ خدایاتوانمان بده ...که خودت میدانی ما چقدر ناتوان و ضعیفیم...

 

 

۱۰ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ای حافظ شیرازی ؛ برمن نظر اندازی ؛ جان شاخه نبات بانو...

یک:

روی قلبم؛ جای پای تو ...

انگارش تسلیم

همچنان که می روی ...

نرم؛ رویائی

می روم زیر پتوی دریا!

دو:

رهایم کن ...

           جامعه با من مهربانتراز تو است!

حوصله نداری

که حتی میان دستهایت مرا گنجشک فرض کنی

می ترسی!

    از هرچه پریدن است سوی آسمان

    از پشه و هرچه ریزتر است ... تا ...ققنوس

گریزانی!

رهایم کن...

           جامعه با من مهربانتر از تو است !

قفس های جامعه

از قفس های تو

معنا دارتر است...

              درهرچه پریده ام ...

با عشق و بی عشق

هویتم را تعیین می کند!

سه:

خندان می رفتم و ...

هیچ کس ام باورش نبود

                           از مردن تلخ ام!

گوئی چون خدای به من شانس و زندگی نداده بود

باید

بدبخت و غمگین می رفتم!

 

چهار:

دستگیرم بکن و روح مرا خارج کن ...

چون گدائی که طلب می کند از عشق تولدرا؛ شاه!

پنج:

شب مرا خورده بودند

                            " تاریکی ؛ برگ های درختان و دیوار "

بالا که آوردند

یاس ؛ یاس تنم را ...بادهای تابستانی

شرم ریزش کرد.

و نور از چراغهای انتهای کوچه گفت:

شما هستید!؟

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع)

به حق حضرت زینب(س)و رقیه(س)... درانتظارم بنویسی برای زیارت ...

 

 

هفت:

یک/

یکی از عدالت هائی که به دنبالش هستیم ؛ عدالت درخوردن است.

حس غریبی آمیخته از حسادت و عدالت خواهی ؛ برابری جوئی که از سفره منزل پدری شروع می شود و به سایر سفره ها ادامه پیدا می کند.

یکی از زیباترین و نادان ترین گرسنه هائی که درذهن من وجود دارد " الیور توئیست" است؛ زمانی که با بدجنسی بخت بد روی شانه هایش ؛ وادارش می کنند تا دربرابر بی عدالتی سفره ی نوانخانه بین کودکان حمایت شونده و سفره دار حمایت کننده قرار بگیرد؛ و بگوید: من بیشتر می خوام؛ حق من اینه که بیشتر بخوام!

ولی تهایت خوردن کجاست؟

آن جائی که پزشکان می گویند؛ سه دقیقه و نیم پس از شروع به خوردن چون ندای معده و سیرشده دیر به مغز می رسد؟

آن جا که حس روانی ما از لذت یک مزه ی بی پایان که تا آن لحظه نچشیده ایم پایان می پذیرد؟

مردن از خوردن؟

من کمی سکوت می کنم و دربخش بعدی ادامه می دهم ...

دو/

معمولا چشم ما درمورد ترکیبات این دنیا اشتباه می کند؛ کلا درهر چیزی دچار خطای دید هستیم ؛ چشم روزانه چندین مورد گزارش غلط به ذهن ما می دهد و بدبختانه درمورد خوردن و غذاها 70 درضد بر می گردد به گزارش اشتباه چشم ها! و 20 درصد بوی فریبنده و 10 درصد گزار ش مفید بودنشان و الزام خوردن!

اگر من بچه پولدار باشم و دوستانم را برای میل کردن همبرگر به رستوران شیکی در نیو یورک ببرم؛ بعید نیست همبرگر با روکش طلا را انتخاب کنند و اگر بگویم یکی دیگر را انتخاب کنید نهایت بی ادبی ست.

چه نیروئی می تواند برای من انگیزه خوردن سوپ مار و لاک پشت و گوشت آهورا ایجاد کند؟

تزئین؛ انرزی بخشی؛ طعم متفاوت؛ ادویه؛ قیمت ؟

و یا برعکس نخوردنشان ...

همه ی موارد فوق به اضافه اینکه استطاعت مالی ندارم!

آه بحث عدالت خوردن دارد وحشتناک می شود تا جائی که نمی توانم بگویم حس خوردن گوشت حیوان کمیابی مثل گوزن سفید چطور می تواند درانسان ایجاد شود...

اگر من بخواهم و نتوانم و لعنت بفرستم و توی کره زمین فقط 3 تا بیشتر از این حیوان نمانده باشد!

سه/

ای نازنین!

کلسترول خون کاری ندارد به این که جنابعالی دیشب بوقلمون میل کرده اید یا اردک شمالی غیر مجاز؟ قند بالای 100 کاری ندارد که جنابعالی دوست دارید یک جعبه شیرینی حامه ای را یکجا میل کنید یا خیر!

شعور بدن ما که پر از مواد شیمیائی عجیب و غریب است به هزار و یک عامل بستگی دارد " حرص و طمع" اعصاب نادرست" شکست عشقی" الکل تنباکو و مواد..." و بدبخت کبد که واقعا توی ذهن خودش از بعضی از این موارد تعریفی ندارد که برای مغز ما بفرستد که کمکی کرده باشد البته این درمورد سایر اجزا بدن ما هم صدق می کند ...

همه اش " عدالت درخوردن " است یا " بی عدالتی درخوردن" گفتنی نیست...

ولی مثل هرجای دیگری از دنیا که از بی عدالتی می سوزیم از نخوردن هم می سوزیم و گاه درمورد بیماری دیگران بخصوص افراد تپل و چاق عبارت بد " ترکیدن" را به کار می بریم.

با این حال شعور بدن هرکس به خودش مربوط است و ما هم خوب به " عدالت خوردن" حساسیم ...

ای نازنین! ام...

غصه نخور " بقول خودت پسته بخور" غم نخور؛ اشک نخور؛ من به عدالت خوردن و هرچه عدالت است اعتقاد دارم!

حساسم روی تو .....

نخور...

لیلیانو توپولوفسکی!

 

 

هشت:

بایدن!

قول مرد؛ قول است اگر میدانی...

پس کو؟ قول جنابعالی که خود میدانی!

" ترومپ؛ نیا"!

 

نه:

مامان بنز:

من خیلی نگرانم!اصلابیرون نمیرم ؛ سیستم جدید ضد عفونی کننده نصب کردم ولی میدونم ؛ درتصور مردم تغییری ایجاد نمیکنه؛ من ویروس سیارم!

پراید:

مادرمن... تو دوتا خانم کارخونه داررو می بری اداره میاری... اتوبوس و مترو که نیستی که میترسی؛ دوتا سوسول ان که چهارتا ماسکم روی دماغشونه!

بابابیوک:

خانم مددی رو دوسال اه که ما ندیدیم از خونه بیاد بیرون ؛ فکر میکردیم مرده!

بوگاتی:

بابا جان الان این جمله شما چه ربطی داشت به جملات پراید؟

باباپژو:

عزیزم!پدرم منظورش اینه که مردم معمولی میترسن بیان بیرون؛ ولی برخی جهت فعالیت های اقتصادی مجبورن ...حالا بابنز میلیاردی یا وسیله نقلیه عمومی...

پراید:

حالا مثلا اتوبوس چشه؟من بدبخت هزار ساله روز روشن خیابون ولیعصررو ندیدم؛ از تجریش همین طور قل می خورن میان تا راه آهن!

ننه خاور:

میدونی مردن یعنی دیگه نبودن؛ از نظر روانی برای خیلی ها تعریف شده نیست؛ مخصوصا جوونترها؛ برای خودمون هم نیست چون نمیمیریم!ولی برای مردم دردناکه ؛ عزیزشون رو ازدست میدن؛ حامی شون ؛ نون آورشون ...

لامبورگینی و پورشه:

نگو مامان بزرگ ؛ مانسل جدید بدبختیم؛ شاید شماها هم مردید ... اوخو اوهو" گریه می کنند"

بوگاتی:

زبونتون رو گاز بگیرید؛ بی ادبا!

باباپژو:

بی خیال؛ رعایت کنیم ؛ درآینده همه چی درست میشه...

پراید:

آره!من دارم میرم قهوه خونه ببینم چه خبره... کاری ندارید؟

همگی:

سکوت!!!

 

 

ده:

رهبرم...

به دعای آل علی(ع) محتاجیم

کم نیست غم هایمان ...

ولی امیدبه دعای آل علی (ع) داریم

یازده:

یک/

درمورد دریانوردی وقتی صحبت از حریم ساحلی می شود؛ برای منی که برای فلان درس تحصیلی ام ساعتها این جورقوانین را خوانده ام سئوال پیش می آید که درعصر حاضر و این دوران ؛ آیا بالای جو ؛ مقصود مسیرو جایگاه ماهواره هاست ما چنین حریمی داریم؟ و آیا چنین حریمی برای دانشجویان تعریف دارد؟

کلی جغرافی خوانده ایم و تدریس هم میکنیم ولی بطور واقعی آن بالا چه خبر است؟

یکی از سئوالات من درمورد حرکت وضعی زمین ثبات آلودگی یک محل و چرخش کره زمین است به عبارتی اگر درمحلی درکالیفرنیا آتش سوزی می شود این شایعه خبری صحت دارد که بعد از حرکت وضعی مردم چین دچار آلودگی زیست محیطی می شوند؟

دو/

کلا بحث های جغرافی با ابهام تمام می شودبطور مثال : هرچقدر تابش آفتاب بیشتر باشد درنقاطی که خورشید عمود می تابد ؛ روی خط استوا؛ بارش بیشتر است ؛ بعد سئوال پیش می آید این همه آب کو؟

نکته دیگر اینکه آنقدر که کشورهای جزیره ای و شبه جزیره ای باید بترسند که یخ های قطب آب می شوند و شهرها درده سال آینده می روند زیر آب ما چرا می ترسیم؟

درعین حال خدا هیچ گاه قسمتمان نکرد که برویم قطب آن هم به آن سردی ؛ خوب اصلا قطب باشد یا نباشد به ماچه؟

یخ هایش که آب شد یک قاره ی جدید به وجود می آید بعد مردم می روند در آن قاره و برای خودشان کیف و حال می کنند؛ لابد شهرهای لاکچری درفضای خنک .... خوب چرا من دغدغه دارم؟

بعد نمی توانیم با یک پمپ قوی آبهای زیر زمینی کشورهای دیگر را قرض بگیریم که خیلی هم دارای بارش فراوانند ؛ بعد چطور بنشینیم و شاید و باید کنیم که کاردرست نمی شود!

می دانید که من زیاد هم فرد باهوشی نیستم ولی خوب اینها پاسخ هائی ست که درمورد بعضی سئوالات جغرافی خودم به ذهنم می رسد.

سه/

دنیای آینده دارد با چالش بزرگی بین سیاستمداران و دنیای علم آغاز می شود

تجارت علم و پزشکی که می رفت داستان های عجیب آلوین تافلررا به فراموشی بسپارد دوباره زنده شد؛سالها دنبال کسانی که از فضا به زمین می آیند بودیم ؛ زهی خیال باطل که هستند کسانی که روزهاست در فضایندو وقتی باز می گردند ؛ جزوی از امپراتوری فضا محسوب می شوند!

داستان های تخیلی را که دیده ایم باورمان می شود که دنیا کلی پیشگو داشته ولی این طور نیست؛ دنیا را عده ای با تخیلشان نوشته اند و خیلی جدی علم با پیگیری شبانه روزی ادامه داده است ...

هشدار که علم از جهل سو استفاده نکند؛ همه ی ما دانشمند علوم خودمانیم؛ اما کدام بردیگری می تواند اثر گذارتر باشد؛ نکته اینکه درمورد بعضی از این علوم سالهاست که پول های فراوانی خرج شده و می شود .... های دنیای جدید!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم که... چند تا فضا پیما اومدن کنار ما قرار گرفتن ...

می گفتن اومدن چن روزی بمونن؛ ولی انگار نظر شون بود که بیشتر باشه ؛ همکارم گفت : واسه ی اینا فضا چالش نیست سفره!گفتم: پس برای ما چیه؟ با تعجب گفت: راستی نمیدونی؟ برای ما دیگه زندگیه ؛ باوجود شرایط سخت میدونی چند وقته اینجائیم؟

درحالیکه نعجب می کردم که اصلا راجع به این موضوع فکر نکرده بودم ...دیدم پیامی از بهجت خانم جون رسیده ؛ بازش کردم:عمر می گذرد؛ همچون باد... سال گذشته... سه سال از سه سال های فضا رفتنت بود ... مبارک!

وااااای؛ جل الخالق اینجور باشه من اصلا روی زمین مردم!... باورم نمیشه!

 

سیزده:

استاد" دال" غنگین است. دانشجوی مورد علاقه اش فوت کرده؛ همسایه خوبش از دنیا رفته؛ درقرنطینه گیر کرده ؛ مادرش را برده اند دهات تابیشتر از او محافظت کنند و متاسفانه اینترنت هم آنجا ضعیف است.بردرش رفته ماموریت کاری ؛ یکی از نزدیکترین دوستانش رفته تست بدهد؛ خودش مانده دریک مملکت دوربا دوتا از دانشج..ان اش که آنچه بنظر می رسد نیستند...

استاد" دال":

پاشید اقلا فرش های خونه رو ببرید حیاط بشورید!

/:

استاد چقدر دیگه؟البته من میبرم بشورم دوتا فرش یه متری ابریشمی که نیستن!

...:

استاد ؛ من فکر می کنم شما باید دیدگاهتون رو نسبت به زندگی عوض کنید!

/:

راست میگه استاد!اقلا وارد فضای مجازیبشید و نظریات ناب و درجه یکتون رو با دوستان ما به اشتراک بگذارید....

...:

آره استاد ؛ اون نظر تون بود " پاره گی" ما می خندیدیم!بعد می گفتین پاره گی درلایه اوزون؛ پاره گی درسقینه؛ پاره گی درشلوار؛ پاره گی درکلام؛ پاره گی درادبیات؛ بعد می خواستید ما مقایسه کنیم ...همون روبسط و نشر بدید؛ خودتونم سرگرم میشید!

/:

اصلا من میگم استاد نظریه مخفی شون رو به همه بیان کنن؛ اون نظریه بود که می گفت: سارق ناز است!درجرم شناسی ... اون رو همه دوست دارن من مطمئنم!

...:

ولی من دارم به یه مورد خاص تر که به رشته ی خودمون هم نزدیکه؛ اینجا تواین کشور فکر می کنم؛ اگه قراره انگلیسی صحبت کنن بهترین نظریه " آمبولانس عددی" هستش که مورد توجه قرار میگیره!

استاد" دال" زبانش باز می شود:

خوب که چی؛ یه کاره ورداریم تواینستا حرف بزنیم ؛ اینجا که دانشکده خودمون نیست ؛ توکار دیگرون وارد بشیم ؛ می خندن بهمون ...

/:

نه استاد!ما نظریه " آمبولانس عددی" که می گفتین اعداد همیشه به کمک هم میآن رو گسترشششش میدیم ... اصلا یادتون میآد؟

استاد" دال":

کاش لیلی جونم نمیمرد!داغون شدم!... کنسرت آنلاین غم انگیز سراغ دارین؟برم گریه کنم؟

/:

اه اه اه الان میرم گیتارم رو می آرم ؛ چرا یادمون نبود؟

استاد" دال":

من چه بدونم تو گیتارداری!من تو این خونه گیتار ندیدم...تورم میشناسم اهل گیتاری؟

/:

استاد فرامشتون شده ها ؛ ما چطور دانشجوئی هستیم!

... :

استاد راستش ما تو خونه ی شما جاساز داریم!

استاد" دال":

دیگه چی بگم!برو بیارش؛ لابد توانیاره دیگه؟

/:

استاد نه... تو اتاق کارتونه؛ بعضی وقتا نبودین ... پشت میزتون آنلاین میرفتیم!

استاد" دال":

حالم دیگه داره ازخودم بهم می خوره؛ بروازهرجائی که قایمش کردی ورش داربیارش؛ یه دوتا مازیار بخووون...

/:

چشم استاد!ازحالا حس غم گرفتیم !

...:

اون اتاق رفتیا؛ باصدای فرهاد برگرد!

استاد"دال:

ای وای من!خودم الان گریه ام گرفت ... ای لیللی؛ ای للیلی جانم للیلی جانم ....اوهو اوهو اوهو!

 

 

چهارده:

آنقدر که پدر مرد؛ هربار حس کردم داغ پدرم

آن قدر که فراق افتاد؛ هربار حس کردم هرچه فراق دیدم

آن قدر گیجی . مبهوتی ؛ هربار حس کردم خودم

آن قدر که دست ها خالی شد؛ هربار حس کردم تهیدستی خودم

دیدم چه روزهائی بود که اگر کسی مرا تسلی داد و بامن درغم شریک شد

دیدم چه روزهائی بود اگر کسی بامن و شرایط من حتی بقدر چند لحظه همراهی کرد و آرامشم داد

آن قدر که می توانستم همراه شدم ...

کاش توانم بیستر بود ...

بیشتر از برخی مهربانان درزندگی خودم...

پانزده:

زبان بد عزیز من ؛ بده!

توی هردهنی که باشه ...آدم تاعمرداره فراموش نمیکنه

اطرافیانم فراموشش نمی کنن ؛ دنیاهم

تو این چرخه ؛ لااقل زبونت رو نگهدار...

اگه از دستت کاری برنمیآد!

 

 

 

 

۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

باز گشت آزاد گان

باعرض سلام و ارادت

روز 26 مرداد ماه ؛ باز گشت آزادگان عزیز به ایران خجسته باد

این روز رو علی الخصوص به همکاران محترم آزاده ام و خانواده اشان تبریک عرض می کنم

 

 

۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

به مناسبت هرروز که ؛ روز انسانیت باشد...

یک:

درون خانه

             اگر درد هست

                      هست که هست!

اگر غم هست

                   هست که هست!

اگر اضطراب شکستن هست

                  هست که هست!

اگر خدای هست

                  هست که هست!

اگر حسین (ع) هست

                 هست که هست!

تنهائی...

چگونه مرا ببلعد و سیر شود ...

                    از این همه طعم

           که پله پله ؛ قدر گلویش نیست؟!

دو:

باور من ؛ این که بگویم فلان چیز هست یا نیست تا چه حد تاثیر دارد؟ وقتی که سه و نیم دقیقه طول می کشد آب روی اجاق گاز و یک و نیم دقیقه طول می کشد توی کتری برقی و نیم ثانیه طول می کشد وسط گرمای کویر بجوشد؛ 100 درجه اصلا یعنی چی؟

........

رسیده ام به دورانی که دارم احتیاجم را فریاد می زنم و مثل یک تکه گوشت رفتار می کنم!که هورمون هایش دارند خفه اش می کنند و میکروب ها و ویروس ها به شدت به او حمله کرده اند!

...

زنم می دهید؟ شوهرم می گیرید؟ خانه ام کو؟ لطفا بنزم دم در!لطفا آمپولم!همین الان فوری توی صفحات مجازی احترام؛ عشق و این چیزها ... فرانسه ام کو؟ خانه ی لندن!بی زحمت پاسپورت یو اس عزیز! ... ترکیه؟خیاط خانه ی فلانی ام کو؟...

....

اگر همه چیز دولت باشد ؛ که البته همان دولت نوکر!ولی اگر نباشد ... قربان شکلتان تا دنیا دنیا هست ... زین پس دنیا همین شکلی که باید...از ترسمان توی خانه بمانیم ...و ادامه دارد...

آنقدر توی دم و دستگاه یقه سفیدها میکروب و ویروس و دارو پیدا می شود و نمی شود که نگو!

این را نوشتم که بدانید درچنین حالاتی دیگر پاسپورت و شناسنامه ی صد و چند کشور که احترام و فلان و فلان و فلان درپی داشت را هم باید بوسید و گذاشت کنار ...

قربانتان گردم ؛ من همان قطره ی آبم که درصد درجه ؛ هرمکانی باشم می جوشم ؛ حالا نیم ثانیه بعد ... یک و نیم دقیقه ی بعد یا ... صد سال...

 

   سه:

اشکها را دوست دارم ؛ چه درلحظات خوش و چه درغم ؛ غلت می زنند و بی خیال می ریزند روی گونه هایم و می بلعمشان و می خورمشان و شور است ...

اشک یعنی ان جا که من احساس دارم.

از رنجهایم و خوشی ها...ریشه اش توی ذهن من است و خیال من؛ آن جا که بقول خیلی از امروزیها ارزش ندارد که خیال؛ نان نمی شود؛ خیال پول نمی شود... نه خیال مبارزه است! خیال و رویا آنجاست که من و هرکس دیگر با نگاه خودش دنیائی متفاوت از غم و شادی ؛ ظلم و عدالت ؛ عشق و نفرت می سازد ...

وقتی نیمی از آنچه می دانیم که باید باشد و نیست باقی را باخیال خود می سازیم ...

پر می کنیم با آنچه می خواهیم و حتی رنگش می کنیم ... آن جا که نفرت؛ اشک می آورد و تو درک می کنی ... اگر عشق دردورن تو معنای گل بدهد ... پروانه می شوی و آنقدر زیبا از نفرت عبور می کنی ... چنان که علی علیه السلام عبور کرد ...

این روزها ... روزهائی ست که هرکسی با دید خودش حسین علیه السلام را می نگرد ؛ و درآن نیمه ذهنش پر می کند ... هرچند مگر روزهای دیگر را خدا از او گرفته؟این روزها که به عاشورا نزدیک می شویم روزهای آن نیمه های بد است!روزهائی که درزمان خودش روزهای خوش بوده اتفاقا؛ روزهائی که کشتن " نباید" و روزهای خوشی ... 

گذشته است و دست ما کوتاه ؛ لیکن تصور کردن و اشک ریختن از اینکه کودکانی کشته شدند که نباید و انسانیتی زیر سئوال رفت که نشاید در مسلمانی ... 

نترسیم و خجالت نکشیم که انسانیم؛ روزگار و فناوری هر 30 ثانیه ارمغانی برای بشریت دارد شگفتی آفرین ؛که فریبمان دهد که احساسمان را از آدمیت خویش از دست بدهیم!  

درداستانهای دیگر و درهرکجا که هستیم؛ فراموش نکنیم که با نیمه ها و جاهای خالی ذهنمان چگونه برخورد کنیم ... این سوی اگر ظلم است ... به دنبال عدالت باشیم نه عینا ظلم که تلافی کرده باشیم ؛ مراقب باشیم که اگر دیگر آدم نباشیم ...

زنده باد آدم هائی که ؛ هنوز احساس درشان هست ... و هیچ شکی نیست به آن درونی که... دارند!

 

چهار:

می روم...

         و درون قلب مرا جز خدای چه کسی خواهد خواند؟

آنکه فرمود: اقرا

                    " بخوان"!

همه را می تواند خواندن ...

                                     خدای من!

نوشته ام که تو بخوانی ...

                     بعد مرگم ...

                                    نوبت؛ نوبت توست ...

پنج:

باورش دشوار است ...

                   به نظرشان اگر من کیفی پر پول ندارم ...

ولی ...

                می توانم انگشتانم را به ستاره ها بچسبانم

                                                                     که توی معادن الماس؛ می درخشند

                      و بیارمشان بیرون ...

توی معده

توی کفش

توی جیب

وحتی توی مغز من ؛ باید خالی باشد!

 باورش دشوار است ...

                               ولی من

                                   فقط من می توانم!

با حداقل اکسیژن دریافتی در اعماق زمین

                              دست هایم را به گرانبهاترین ؛ اشیا روی زمین بچسبانم

                        که نه تنها درمعدن الماس می درخشند

                                    که در دنیا بی نظیرند

                                         و...

                                    بیاورمشان ... بیرون!

 

شش:

مزار شش گوشه ات ؛یا حسین(ع)

                                     روز عاشوراست ...

                    درعشق من ؛ شک نکن...

              تمام روزها گریسته ام ...

 نه برناتوانی بشر

نه برقدرت بی انتهای مرگ 

نه برعدالت خدای ...

                         گریسته ام ...

              چون انسان فراموشکار است!

 و من چون تمام فراموش کارهای دیگر...

                                                     مبادا که فراموش کنم!

خدایا... نه!

هفت:

باور کنید دراین دنیا؛ با ابزار جسم بیشتر آزادی داریم تاآن دنیا که ابزار جسم نداریم!و تازه... خوب هم استفاده نمی کنیم ...

خوب حرف زدمان انگار که ضعف باشد ...

بخشیدنمان انگار که نامردی به خودمان باشد

 گذشت انگار که دنیای عالم را به خودمان خندانده باشیم

برای برخی از ما دنیا دوروز است!

خوب یکروزش که همین امروز بود... خوب رفیق؛ امروز چطور گذشت؟

هشت:

دردنیای امروز خیلی مسخره است که هرروز با رفقیمان که خداحافظی می کنیم به خاطر عملکرد اشتباهمان عذر خواهی کنیم ...

ولی خوب ؛ بازهم اگر انجامش بدهیم بهتر است؛ خیلی ها جهانی را به افتضاح کشیده اند و راست راست هم می روند و می ایند و توی چشم آدم نگاه می کنند ...

 

نه:

آن گاه که باورمان نمی شود   

                                 خواهند آمد ...

که زندگی ...

               نه آن قدر که جادوی سینما

                                              یا جادوی علم باشد!

علاقه مند باشیم که کنارشان بایستیم         

                                            آیا خواهند پذیرفت؟

موسی(ع)

عیسی(ع)

حسین(ع)

مهدی(ع)

و...

                            

 

 

۲۵ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۳۲ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

شغل خدا؛ فقط کشتن ما نیست ؛ چند شغل دیگرش : ساختن؛ نوشتن ؛ انتخاب !و...

یک:

سوختن

      پشت واژه ها

    ( کز کردن)

    ( کز دادن)

نه؛ تو مرغ نیستی!

همچنان که واژه هارا نمی دانی !

وقلب تو

به عشق

به سرزمین

به پدرو مادر

به فرزند

حساس است!

دو:

جمع می شوم توی هوا

                         و بانورمی روم...

آن سوی دنیا صبح است!

وروی میزهای صبحانه ؛ کنار ساحل می شود رقصید.

مراکه نمی بینند

         با ابروهای پرپشت و

                            سبیل کلفت و

                              پیژامه

جمع می شوم توی هوا

                     و بانور می روم ...

آن سوی دنیا شب است!

         و روی پل سانفرانسیسکو

                  بایک دست ساندویچ می خورم و بادست دیگر به میله ها می چسبم

مراکه نمی بینند

              با ابروهای پر پشت و

                  سیبیل کلفت و

                             پیژامه

تمام قدرت من

همین است

                 که می توانم توی هواجمع شوم و بانور ... بروم!

سه:

کشته اند از من تورا درقلب من ؛ با صدکلک!

سیل آمد از غم عشقت؛ کلک را آب برد!

 

 

چهار:

و درون بهشت ... مادرم

               با لباس صورتی

                         و صورتی پیر

                            و قدی کوتاه

                                 و بوی عطری که نمی شناسم

آه بهشت چقدر آشنا به نظر می رسید

                      انگار خانه ی پدری بود

                               که من سالها... نرفته بودم!

پنج:

به آنچه نداشتی زلیخا ؛ عاشقم شدی

غلام؛ پیراهن مردانه ؛ و دست خدا!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) بیمارم

تمام آخرتم را گرو؛ به دست رقیه(س)...

 

 

هفت:

یک/

درداستان قدیمی شاهزاده و گدا؛ عجیبترین اتفاق زمانی ست که خود پادشاه و اطرافیان حساس وی از عوض شدن شاهزاده با پسر دیگری بی خبر می مانند .

...............

همه دلمان می خواهد یک " قل " دیگر داشتیم! عین خودمان ... " قلی " که پولدارتر و باصفاتر بود ...

دوستم نسیم داشت!

........................

یکروز با خودش خداحافظی مفصلی کردم ؛ حتی بوسیدمش و تعقیبش کردم تا انتهای بوفه دانشگاه که به سایر دوستان پیوست ؛ بعد سرکوچه سوار تاکسی شدم تا به دانشکده دیگری بروم برای کلاس بعدی ؛ همین که پا به دانشگاه گذاشتم یعنی به فاصله 20 دقیقه ؛ دیدم نسیم بایک ساندویچ روی صندلی کلاس نشسته و دارد با دو دختر دیگر صحبت می کند باورتان نمی شود لباس هایش عوض شده بود و مقنعه اش و موهایش یک مدل دیگر بود !

تقریبا دختر بیچاره را داشتم هلاک می کردم که؛ نسیم چطور تونستی ؟ و دوستانش هم خشکشان زده بود و تعجب می کردند ... بالاخره لب به اعتراف گشود: تو لیلائی؟! نسیم بهت نگفته من " قل " اشم؟

اسمم نسرینه!

خواهرش میکرو بیولوژی می خواند ؛ درواقع آن که تیزهوش تر بود ... متاسفانه گاهی جای خواهرش می رفت و امتحانات عمومی را می داد!

جل الخالق چطور توانستم 30 سال به کسی نگفته باشم!؟

................

البته هندی ها هم در اکثریت فیلم هایشان " قل " دارند و این " قل" بر می گردد به فرهنگ قدیمیشان؛ وقتی می میرند تازه قلشان پیدا می شود و دوست دخترشان عاشقشان می شود ودوباره روزاز نو روزی از نو!!!

.................

هوفولی

دو/

" قل " " هک" دارای چه معناست؟

درکل وقتی من میگم " هک" یعنی چی؟ یعنی " هک" حالا به هر طریقی " قلهک"!

............

دارم فکر می کنم چقدر دوست داشتم استادم میتوانست کمکم کند تا بتوانم یکنفررا که کلی روی اعصابم بود در فضای مجازیش" هک " کنم!

داستان عجیبی بودکه چرا من این طور فکر می کردم که همان " هک" می تواند اورا بسوزاند و مراخوشحال و خندان کند یعنی دل شاد باشم!

خداراشکر دنیا عوض شد!و آن فرد خودش از دنیای مجازی رفت و مدیون باشید اگر تصور کنید خیلی هم مشهور بود یا اهمیتی داشت!

خدا می داند که چطور شد من جزو " هکرها " نشدم و دستانم آلوده نشد ؛ فکر می کنم شانس اش را نداشتم یا جنبه اش را نداشتم یا فرصتش را نداشتم یا...مغزش را نداشتم!

بهر حال استادم مرد بسیار پاکدستی بود . با هرگونه فیلتر و هک مخاف بود . آنهارا جرم دانسته . می ترسید خودما برویم لو اش بدهبم و یا ما به زندان افتاده و بدبخت شویم ...می دان دلیلش همین بود

درود ؛ درود به استادان پاک و دانشجوهای پاکتری مثل ما...

هوفولی

سه/

ای نازنین!

هرچه " هک " است ؛ خودمان اجازه می دهیم !

نه اینکه خیلی وقت ها نترسیم!نه... اتفاقا کلا می ترسیم ؛ آنقدرروی خودروی قدیمی " استانبولی" خودمان قفل و زنجیر می بندیم که بالاخره می فهمند غیر ازخود خودرو به چیز دیگری هم (بیب) در آن علاقه مندیم!

انگار داریم داد می زنیم " هکر" نیا!ولی نمی دانیم که ایشان چه ضریب هوشی بالائی دارد و آدم دوپا هرجا دلش بخواهد می رود!

برمی دارند و میبرند!خیلی چیزهای بی اهمیت ؛ همان ها که بین دیگران برایشان ارزش قائل نبوده و نیستیم ...

برمی دارند و می برند !چون فکر می کردیم این دست و پا چلفتی ها حالا حالاها دستشان کجا بند باشد ...

برمی دارند و می برند!چون برخی چیزهائی که داریم مظلوم اند؛ تازه بعد ده سال که برشان داشته اند و برده اند و زبان هم ندارند که بگویند چه بلائی سرشان آمده ؛ یادمان می آیند که ای خدا...فلان چیز...

" هک" یعنی همین!

سیستم دوربین باشد یاهروسیله ی دیگری آن جائی که دوستش نداریم جای " هک " است!

محل دفن عشق ما می شود!

مثل تصویری که صد سال برای خودمان بی اهمیت است ولی برای دیگران ... چطور؟

هوفولی!

 

 

هشت:

بایدن!

می آید مرگ و ما همه بیداریم

در یو اس شما؛ شب است مردیدن؟

 

نه:

ننه خاور:

بنظرت اگه کرونا تموم بشه؛ ارزون میشیم؟

بوگاتی:

بهرحال؛ پراید ازهمه ما محبوب تره؛ کلی آدم توش جا میشن؛ ارزون هم هست...

پراید:

من مردمی ام؛ خاکی ام؛ سفیدام؛ طراحی ام بینظیره؛ تا صدتا ازمن بفروشن؛ یکی از شما فروش میره؟

بابابیوک:

من نسل از بین رفته ی خودروهای مردونه ی ایرانم ؛ من شیرم. من توی شهرهای مرزی خمپاره خوردم ولی نترکیدم!

باباپزو:

پدرمن... حالا زنده موندی ... ایول.... بیااسمت رو بذار کوروش کی دیگه میشناستت؛ تازه بااین عمل صورتت شدی بهروز جون!

پراید:

ببخشیدا!عمل زیبائی خونواده ی ما از شما شروع شده ؛ خدائیش الان انقدر خوشگل شدی دیگه نهایت ببرنت 500 تومن؛ غمت نیست؟

مامان بنز:

اگه مردم نباشن؛ مثل کارتون خودروها باید باهوش مصنوعی بین خودمون زندگی کنیم !

لامبورگینی و پورشه:

مامان بزرگ ما یه روزم با غم مردم نمی تونیم زندگی کنیم... مخصوصا عشق و نفرت!

بوگاتی:

مامان بزرگ و مامان بزرگتون سرخانم های دیگه قبلا تجربه اش کردن.

ننه خاور:

خودت چی؟ دقت کردی بین ما پراید مو نداره؟

بابابیوک:

بس کنید!این خانم مددی مرد!اون اسطوره ی (بیب) و (بیب) و (بیب)بود!

ننه خاور:

پدرجان برو بگیر بخواب ؛ توبازن مردم چیکارداری؟ خواهر خودت خانم ابروگوندش ماشاللهش باشه؛ چه خیالاتی می کنن!

لامبورگینی و پورشه با اشک:

نخیر...خانم مانمرد!بابابزرگ توآخرش می خوای مارو به گریه بندازی!

ده:

رهبرم...

اشک از غم آنان که رفته اند ...

دریاست ولی ؛ توسل است که ... به آل علی (ع) کنیم

 

 

یازده:

یک/

دربرخی حوادث روابط اجتماعی ما بهم می ریزد؛ ریخت جامعه بعد آن حادثه عوض می شود.

دریک مورد انقلاب صنعتی و هجوم پول به کشور انگلستان و سپس انقلاب بهداشتی و سپس و سپس و.... چقدر بین جهان اول و جهان های دیگر تفاوت می گذارد...

دو/

کودکان درجنگ جهانی دوم تنها و غریب بین فامیل تقسیم شدند و رفتند به مکان های دوردست و با اشخاص جدید روبروشدند که بافرهنگ و طبقه اجتماعی آنان تفاوت داشتند

کتاب مشهور " نارنیا" و دنیای زیبای پشت کمد خانه ی عمه؛ جائی بود که غم هایشان را پنهان می کردند و با دنیای ظالم می جنگیدند. این غم دردوران جوانی ما سریالی بود که علیرغم بزرگسالی دوستش داشتیم ... مبارزه با افسردگی و خمودگی ؛ جائی که سریع بزرگسال میشویم و پدرو مادری درکار نیست...

سه/

بچه ها زود بزرگ می شوند و می خواهند تلافی کنند؛ به زودی عده ای از نوجوانان و جوانان پیدا می شوند که بخواهند دنیارا تغییر بدهند ...ولی خدائیش بیائیم بااین فرزندانی که خداوند به ما عنایت کرده مهرباترباشیم علی الخصوص اگر بهر دلیلی سرپرستی اشان را عهده گرفته ایم کارنیک خودمانرا خراب نکنیم و دلشان را نشکنیم .

چهار/

آیا اعتقاد دارید وسایل روزمره دنیای فعلی ما 60 سال گذشته اختراع شده اند و هم اکنون بهتولید انبوه رسیده اند؟ آیا اعتقاد دارید که دیگر پا به فضای (شاید آلوده) گذاشته ایم ؟ پس باورکنید که این ویروس که می تواند برای خیلی ها پول باشد وحشی است!و عجیب تر اینکه دارویش کو؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم .... دارن فیلم" جن گیر" رو برامون پخش می کنن .

یعنی شما فکر کنید که درفضا انتظار جنگ فضائی رو داریم به " جنگیر" هم اعتقاد داریم!

بعد این که کمی به یاد گذشته خندیدم از اون ترس و وحشتی که روی زمین از این فیلم ها داشتیم ؛ پیامکی رسید:

آیا می دانید صدای وحشتناک خود جنگیر درفیلم را از یک کشتارگاه خوکها تهیه کرده بودند؟...

دلم ریش اومد نوشتم:آیا می دانید یک فضا نورد بدبختم که همین الان مجبور شدم بالیزر یک شهاب سنگ را نرسیده به محله ی شما ریز ریز کنم؟

جل الخالق ؛ چرا از بهجت خانم جون خبری نیست؟

سیزده:

استاد" دال" سکوت می کند

/:

استاد ؛ این دفعه تا برگردید انگار هزار سال گذشت؛ خدائیش نگاه کنید خونه تون رو چقدر سابیدیم ؛ عین دسته ی گل نیست؟

...:

استاد من فکر کردم؛ پرده های خونه ؛ کمی نازکه ؛ داریم به سمت پائیز می ریم ؛ اینجاهم سرد و نموره ؛ این پرده های جدید خوشگل نیست؟

/:

استاد؛ سوغاتی , سوغاتی چی آوردین؟

استاد " دال " با خونسردی:

یک:

چرا رفتی توی دفتر کارم رو گشتی؟من اونجا غیر نامه های قدیمی چیزی نداشتم. بعد چرا چیزای خودتو تو دفتر من قایم کردی؟

دو:

ورداشتی پرده چن هزار میلیونی مارک (بیب) من رو کندی بعد پرده ی باب اسفنجی خریدی کوبیدی جای پرده ی گرون قیمت خونه ی من؟

/:

استاد شما چطوری دیدید؟ ماچک کردیم اتاقتون اصلا دوربین نداشت بعدشم ما یک کم نامه هارو خوندیم ؛ برای ما خنده داربود نه گریه دار!همین.

استاد" دال":

یعنی کامپیوتر من روروشن کردید فکر نکردید کامپیوتر " وب کم" داره؟بعدشم همین طور روشن گذاشتینش واسه چی؟ تویکی رودیدم چرا پرده رو عوض کردی ... براثر سانحه ی وحشتناک آتیش سوزی بعد پارتی مجبور شدی پرده رو بکنی ... پول ام نداشتی رفتی این رو خریدی!

/:

استاد!یعنی هروقت یه کاری کردیم شما مارو دیدی؟

...:

استاد واقعا معذرت!

استاد"دال":

فعلا از جلوی چشمام دورشید؛ پلیس می خواست بگیردتون گفتیم؛ شماها دوراز جون اون چیزی که نشون می دید نیستید!تا نکشتمتون فعلا دورشید تا خودم مجازاتتون رو بذارم کف دستتون...

/و...با هم:

(گریه) بدبخت نشده باشیم؟ اوهو اوهو اوهو!!!

 

 

چهارده:

پدرمن دوبار فوت کرد؛ دفعه ی اول آنقدر برای من دردوره ی دشوار دانشجوئی کارشناسی ارشد و فرزند کوچک؛ سخت بود که خود به بیماری دیگری که مرگ تدریجی بود گرفتار شدم!

بار بعد قبل از اینکه به بیمارستان منتقل شود ؛ حواسش به من بود درحال بیهوشی چشمهایش را باز کرد و دلداریم دادکه چیزی نیست ولی می دانستم که هست .

گفتند رفت. نه راضی بودم و نه راضی بود کلا فردی اهل زندگی و نشاط و عشق و خنده بود ولی دیگر نمی خواستم دربهترین بیمارستان های شهر هم شاهد رنج کشیدنش باشم ؛ درواقع خودم هم تا حدزیادی ناتوان تر از قبل بودم!

خدایش رحمت کندو خدایشان پدرهائی را که می روند بیامرزد.درکل عزیزانی که توان از دست دادنشان را نداریم .

دوستی توصیه کرد که نوشته های پراکنده ام را چاپ کنم و و بلاگ نویسی را ترک نکنم. همین کار شوخی و خنده و ترس و التهاب ( از نگاه دیگران) ساعت ها برای خودمن اشک و غم به همراه داشت.

هنر بخش کوچکی از زندگی همه ماست؛ من هنرمند به حساب نمی آیم و نخواهم آمد. ولی دفترهای من؛ پراست از دلنوشته و اشکهائی که هرگز نگذاشتم نزدیکانم هم ببینند.

پانزده:

نلسون ماندلا وارد کلاس درسی شد . روی تخته سیاه یک نقطه با گچ سفیدگذاشت و به دانشجویان و یا دانش آموزان کلاس گفت:

روی تخته چه می بینید؟ دانش آموزان گفتند یک نقطه کوچک!

نلسون ماندلا خندید و گفت: عیب بشر همین است شما تخته سیاه به این بزرگی را نمی بینید ولی نقطه سفید به این کوچکی را چرا!

شانزده:

معلم بزرگ گاندی عادت داشت که وقت اشتباه دانشجویان از شدت عصبانیت خودش را می زد؛ راستش را بخواهید من اینجور تنبیه هارا خودآزاری نمی دانم. غلط کردند دیگر دانش آموزان در آن مدرسه یا دانشگاه که؛ غلط کنند!!!

 

 

۱۷ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۲۰ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

درعالم همسایگی!!!

یک:

کوله پشتی از غم

بردم میان اقیانوس...

برای جلبک ها چه فرقی داشت؟

برای دلفین ها

متاسف بودم که ...

برم گرداندند

سمت خشکی ...

خودم و کوله پشتی !

دو:

غروب

با دختران روستا شعر می خواندیم

آن جا که به پدر میرسیدیم

دوری و نان اهمیت نداشت

آغوش و آغوش و آغوش

چه می شد حتی

برای رقصیدن!

سه:

اگر ماهی ها مردند بی دلیل

توی تنگ

رودخانه ها

دریاها

دیگر به هر شکل

تزئینی

خوردنی

یاهم زیست روی زمین

حیف!

نزدیکترین حس بشری

لمس

بوئیدن

مزه

دیدن

از ماهی!!!

نیییییییییییست!

 

چهار:

انکار از رنگ چشم تو " مشکی"  ؛ چون حسودم من!

چشمهایت حتما عسلی ست که می توانم خوردن!!!

پنج:

وقتی که می رود

زمانی را که از خدای خریده ام

برای زندگی با تو

یک ثانیه

از اندوه هم

ضرراست!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) به زودی زود

زیارتم که قسمت است ... انشالله

 

هفت:

یک/

تازه 25 ساله بودم که با افتخار دبیر دبیرستان شدم.

از نظر قد و قواره من و دو همکار دیگر شباهت زیادی به دانش آموزان داشتیم و بدتر اینکه اگر مانتوی سورمه ای می پوشیدیم انگار یکی از خودشان بودیم !

درابتدای کار کلاس ها 42 نفره بسته می شد ؛ من بسیار جدی بودم ولی اندیشه ی مهربانی داشتم و درمورد مسئله ی مهم دستشوئی و آبخوری سخت گیر نبودم.(الان هم نیستم!)

خاطرم هست یکی از دانش آموزان به دلیلی دو یا سه باز از کلاس جهت کار واجب خارج شد و هربار که وارد شد سلام باند بالائی به من داد که مجبور شدم کلام خودم را قطع کنم ...

ظهر هنگام برگشت به منزل؛ سر کوچه ی خودمان با همان دانش آموز که دست یک پسر جوان را گرفته بود و داشتند می خندیدند روبروشدم؛ طوری که صورت به صورت شدیم ؛ من هول شدم و گفتم:سلام!

دخترخانم هم سرش را برگرداند و چیزی درگوش پسر جوان گفت و به سرعت غیب شدند!!!

" ادامه اش چندان جالب نیست که بخواهم اینجا بنویسم"!

دو/

دبیر عربی مان که خدا سلامتش بدارد؛ از آن دوره ها خیلی تعریف می کرد ؛ به خصوص که ایشان دوشیزه ای محجبه بوده که در دوران قبل از انقلاب جزو ویژگی های خاص محسوب می شده ؛ بهر حال ایشان هم در مدرسه محمودزاده تحصیل و هم پس از اتمام دوران لیسانس در آن مدرسه تدریس می کردند .

ایشان تعریف می کردند که دوشیزگان شیطان بلای مدرسه با یکی از دبیران مدرسه مشکل پیدا می کنند و لذا نقشه ای می کشند تا اعتراضشان را همان جا دم در مدرسه اعلام کنند؛ بر می دارند قوطی های خالی کنسرو را سوراخ و از میانشان نخ قوطی شیرینی را رد می کنند و بعد به اگزوز پیکان دبیر محترم متصل می نمایند ( احیانا دبیرشان آقا بوده)

همین که دبیر محترم با قدرت از مدرسه خارج می شوند و سوار برخودرو که بروند منزل؛ قوطی خالی ها شروع می کنند به تلق تلوق و دختران شیطان بلای دبیرستان محمودزاده هم شروع می کنند به خندیدن!

" بقیه اش را با تخیلات خودتان بسازید که ممکن بوده چه شود"!

سه/

ای نازنین نمی شود که توی مدرسه رختخواب انداخت!و گرنه چه مزه می داد ... استکان چای ؛ ظرف تخمه آفتابگردان؛ شوفاژ روشن و قربان خدا بروم دبیر زیبا و مهربان!

اگر می شد تلفن همراه را روشن کنی و از فلاسک چای بریزی و همین طور که چشمهایت خمار و نیمه باز است ؛ حول و حوش ساعت 10 صبح ؛ کنفرانس درس 14 تاریخ را گوش کنی چه خوب می شد!بعد حدود ساعت 11 تخمه آفتابگردانهایت را بشکنی و یک غلت بزنی و چشمان نیمه باز و خمارت را دوباره باز کنی و روی گروه بنویسی... پاسخ همه ی سئوالهارا بلدی!

ای نازنین!اگر بشود ...

مدرسه دیگر مدرسه نیست ... همه می ایند و تحصیل شیرین است و خدارا چه دیدی شاید بروی دانشگاه هواوفضا!

ولی اینها مگر می گذارند....

لیلی لولی !!!

 

هشت:

بایدن!

کبوتر خسته ی صلح هنوز به مقصد نرسیده ...

نکند میانه ی راه بخورندش گرسنگان به جنگ!

"ترومپ! شجاع باش"!

 

نه:

مامان بنز:

اوووف ؛ این زندگی دیگه فایده نداره ؛ تو آلمان یکی دوبار خواستم بمیرم و همونجا تو قبرستون اتومبیل های آلمان دفن شم!

بوگاتی:

مامان!این چه حرفیه... حداقل موزه ی بنز!

مامان بنز:

بوگاتی جون تو منو دیوونه میکنی ؛ من انقد پیرم برم موزه؟!

پراید:

تقصیر خودته!شاید اصلا همه مون دریک روز تولیدشده باشیم؛ ولی کدوممون باورداریم خودروایم؟ برای ما خودروها لوکس بودن انسان بودنه؟ یا مثل انسانها لوکس بودن گرون بودن خودرو؟

ننه خاور:

به قول خواهرم پاریس جون چی می گی " پقاید" خودتم میفهمی؟ فلسفه نباف ؛ بیا پولای مامانتو بشمریم!

مامان بنز:

ننه جان!مگه نگفتی دیگه چیزی رو نشمرید کم میشه؟ 200000یورو اه دیگه!

باباپژو:

خوب یه ویلا تو فرانسه می خریدی ...چقد بگم من به دوران استراحت نیاز دارم!

مامان بنز:

دنیا گرم شده؛ داره میسوزه؛ ویلا بدرد نمی خوره.

بابا پژو:

خوب یه قایق تفریحی می خریدی!

مامان بنز:

با پول من خیال و رویا نکن لطفا؛ ورمی دارم عین آنجلینا جولی می بخشمشون بچه های آفریقاها!

لامبورگینی و پورشه:

ما با بچه های آفریقا چه فرقی داریم ؛ ازاونا بدبختریم!

بوگاتی:

خجالت بکشین! شماها نوه های دون کورلئونه هستید!

لامبورگینی و پورشه :

اصلا مثل ساشا(بیب)بدبختیم !!!

 

 

ده:

رهبرم ...

هزار جان که به ما بخشیده است خدای ...

یک جان کنیم و فدا کنیم به عشق آل علی(ع)...

 

یازده:

یک/

راستش را بخواهید درمکه و مدینه سادگی درمرگ را دیدمو حس کردم ؛ درمدینه برای رفتگان هرروز نماز خوانده می شد ؛ و رفتن از دنیا عین تولد ساده بود؛ حقیقتا حسادت می کردم و علاقه مند بودم بتوانم مجاور باشم ؛ رفتگان بقیع گوئی سالهاست ؛ قرن هاست زنده اند...

دو/

درنوجوانی چهره ی محجوب خانم ایندیرا گاندی خاطرم هست. درفیلمی کوتاه دیدم که فرزندشان با قیمانده جسد (پودر سوخته) را برفراز کشور پر افتخار هند پراکندند ؛ یادم نمی رود که از خود می پرسیدم ... سهم مردم هند از عشق این بانو به خودشان چقدر است؟

سه/

مرگ یکجوررفتن است ؛ بالاخره که رفتن از بین دیگران غم دارد ؛ ما چند نفریم ولی کسی که می رود یکنفر است ... چه می داند کجا می رود و چه می شود... شاید چشم هایش را باز کند و میان یک عروسی باشد و شاید میان تاریکی و ظلمت زمانهای طولانی سپری کند؛ بیائیم فکر کنیم ... بد که نمی شود بالاخره ....

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... چند تا ترانه با هم پخش شد!درحالی که من داشتم خمیازه می کشیدم همکارم گفت: اوه زمین!یادش بخیر... ترانه های فلانی ... گفتم: اگه دنیا برای اسارته؛ یکی از زنجیرهاش صداست که هیچ وقت صدای کسائی رو که علاقمندیم فراموش نمی کنیم ... علی الخصوص برخی ترانه ها که الکی میشینیم با یکیش می خندیم و با یکیش گریه می کنیم ...

درهمین حال دیدیم بهجت خانم جون ترانه ی واویلا لیلی رو از زمین فرستادن ...

زیرش پیام گذاشتم بهجت خانم جون من تو فضا 007 هستم ؛ باورش سخته ولی هستم اون تهرون روی زمین بود که بهم می گفتن : لیلی...

جواب فرستادن : بقول خودت جل الخالق!در فضا جنابعالی باید سه صفر باشید

که فرمانده ادامه دادن: قطع کن ببینم مگه تو آردی که سه صفر باشی ... اه ... همش از زمین همش از زمین ... دیگه نبینما!

 

سیزده:

استاد" دال" رو به دانشجووان ( تحصیلات تکمیلی کارشناسی ارشد) :

امتحان شما open book خواهد بود. شما می توانید که سرجلسه ی امتحان کتاب رو باز کنید . کتاب شما 500 صفحه است و ده سئوال خواهید داشت.

دانشجوی اول:

آخ جون ؛ استاد فدات!

دانشجوی دوم:

خوب یه جوری بشینیم یکی کتاب رو باز کنه بقیه بنویسیم!

دانشجوی سوم:

من حوصله ندارم!

استاد" دال" :

همه باید کتاب رو بخرید!

دانشجوی اول:

چه کاره خوب دانلود می کنیم...

دانشجوی ششم:

استاد تورو خدا ما نصف فامیلمون درگذشته؛ دروضعیت کرونا حوصله نداریم .

دانشجوی چهارم:

من علائمش رو دارم انگار...

استاد" دال":

من نمیدونم ؛ دارم برمیگردم لندن؛ با دکتر وحشتی مدیر آموزش صحبت کنید ؛ بیش از این کاری براتون نمی تونم بکنم ...

دانشجو مددی:

استادکاری نداره ما کل کتاب رو خوندیم!

دانشجوی پنجم:

اوووه؛ مرفه بی دردخانم مددی!پول شهریه ات که از جیب بابا جون می رسه ؛ از کار بیرون که خبر نداری... گرما و کرونا ... پول کتاب 200 هزار تومن که برای امثال تو پول نیست!زرت و زرت اینترنت ... شاهکار خدائی ... استادم که هواتو داره ؛ تو و استادمعلوم نیست کجا رفتین آمپول زدین ؛ یکی تون دچار مشکل هستین ؟

استاد" دال":

خیل خوب؛ ده نمره پروژه ... ده نمره امتحان!

دانشجوی چهارم در گوشی دانشجوی پنجم:

ایول!از این ببعد این مددی لوس رو بزنیم؛ استادکوتاه میآد؛ لابد پارتی کلفتی داره؛ شایدم انگلیسیه!

ناگهان دانشجو مددی:

استاد ما یه کتب به زبان فرانسه نوشتیم ؛ جلسه آخر می خوایم به همه کادو بدیم.... شعره...

ناگهان همه باهمه:

چی؟ تو؟ فرانسه؟

خانم مددی:

بله!من تقریبا شنیدم چی گفتین .... اوهو اوهو ائهو ....!!!

چهارده:

بعضی ها خوب می فهمند که انسان بعضی چیزهارا ندارد ... وقت توصیف البته درحال غیبت لابد که کار زشتی هم هست یک مثلا مقابلش می گذارند ...

بطور مثال:

مثلا پدر؛ مثلا مادر ؛ مثلا شوهر؛ مثلا برادر؛ مثلا خواهر؛ و... می رسد کار به جائی که طرف یا هیچی نداشته و یا نمی دانسته که اصلا داشتن یعنی چه!

درغربت غرب؛ دررمان های اتفاقا مرد گرا؛ باید آموخت که وقتی هیچ چی نداری کجای کاری ... نه اینکه خیلی داری ...

باوراینکه برادریا پدرجف بزوس خیلی پدر یا مادر بیل گیتس خیلی مادر مثل آن هائی که هستند و ما می شناسیم باشند سخت است و افراد متکی به ذات چنین احوالی را نمی پسندند!!!

بیشتر متلک ها چنین اند ؛ عزیزان من باور نکنید که دنیا پراز فامیل و خانواده باشد!!!

" بچسبید همون خدارو"!

 

 

۱۳ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

اثر مومنتوم!

یک:

روی سرم جمع ...

                         عشق؛ دنیا؛ پول؛ پروانه ها؛ کتاب ها؛ خانه ها؛

     اما

وقتی مرده ام؟!

دو:

بین مردم این شهر

              تو برای من ؛ معنی داشتی

مثل کتاب فارسی ام !

که ؛ بوی خوبی می داد

و

خانم مهربان

که؛ وقتی در آغوشت می گرفتم

نمره ام از دیکته20

از دستور زبان20

و ؛ از انشا20 ...

" دوران دبیرستان"...

سه:

ویرگول

میان من و تو!

ویرگول

میان ؛ فامیل من وتو

ویرگول

میان شهر من و تو

ویرگول

میان رنگ من وتو

نمی شود که حذفش کنیم!

راستگوئی را که بیشتر به دیکتاتورهای تبعیض گرا می ماند!!!

 

 

چهار:

از چشم من افتاد نگاهم به دو دستت

دستت که پراز یاس ؛ جواب دل من بود !

پنج:

میزان روی گونه هایت...

                             درد می کشیدم!

میزان توی چشم هایت ...

                             درد می کشیدم!

میزان توی قلبت ...

                              درد می کشیدم!

مادر...

          کنار من ؛ زنده ماندم اگر...

بی کلام

ایستاده بودی!

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) ؛ در انتظار زیارتم

سال هاست که از خدای می طلبم به قسمت خودم ؛ قسم به عاشورا

 

 

هفت:

یک/

می توانستم دلهایشان را بخوانم:انشالله بمیرد؛ نمیمیرد تا ازدستش راخت بشویم؛ قلدر؛ عقده ای؛ از خود راضی؛ ولی ...

فرصت پاسخ نبود؛ باید درسریعترین زمان ممکن کار انجام می شد ...

تنها تصوری که نداشتم این بود که بعد مرگ نیز دلهایشان را بخوانم: چه بد؛ حالا اگه زنده می موند جای ما تگ می شد؟؛ وای از دست این یکی که جاش اومده خداخیر کنه؛ واللا اگه می دونستیم اون یکی رو تو طلا می خوابوندیم ...

سئوال:

خدایا!من که انجام دادم و رفتم؛ یا قدرتی می دادی که ثابت کنم آنچه می گفتند درست نبودیا قدرتی که دادی را نمی دادی که دلهایشان را بخوانمو یا ریشه ی این بد دلیهارا می خشکاندی ...

نمیدانم؛ شاید من بارفتارم باید ؛ ثابت می ماندم و خدایا خداوندا شما رب العالمین .... من باید می مردم و آن ها باید زنده ؛ من باید شنوا می بودم و بقیه ناشنوا!!!

دو/

یکی از مواردی که دوست دارم به بانوان گرامی و مادران محترم گوشزد کنم ؛ فرستادن فرزندانشان باپدر جهت تفریحات سالم می باشد!

دراین صورت اگر فرزندتان از جهت جسمی و روحی و چون ساعاتی قبل؛ خوش و خرم به منزل بازگشت ؛ از خدای خود متشکر باشید و بدانید خداوند چقدر شمارا دوست می داشته است!

دریک مثال فرضی؛ ارسال فرزندتان با پدر جهت خرید با موتور می باشد که همسر گرامی شما دیده شده که بادوست عزیز خود تاته خیابان تشریف برده اند( درصورتیکه فرزند شما ؛ دو تا سه ساله هستند فرزندتان را دربغل دوستش مانند هندوانه فرض کنید؛ درصورتیکه پنج تا شش ساله هستند ؛ احترام دوست واجب است و کلاه ایمنی را سر دوست گذاشته و فرزند شما نفرسوم از انتهای موتور می باشد و اگر بالاتر از پنج تا شش ساله هستند درمغازه منتظر می ایستند تا پدر دوستشان را برسانند و یکی دوساعت دیگر دوباره برگردند ...)

بنابراین بهتر است خودتان و همسرتان بیشتر به پای پیاده و به مسیرهای کوتاه فکر کنید ...

" دیگه مادرید دیگه"!

سه/

ای نازنین...

مدتهاست که منتظریم شما از منزل خارج شده و بعد صدای وسایل صوتی و تصویری را بلند کرده و شادانه برقصیم!!!

البته این تقریبا یک سنت قدیمی بانوان ایرانی ست که نمی شود مقابل بزگترها " جدی نبود"!!!" خصوصا همسر"

وقتی نیستید ؛ گلای باغچه حسادت می کنند و از این شادی به ما چشم غره می روند ...

وقتی نیستید ؛ همه می گویند خوش به حالشان...آزادی!

وقتی نیستید؛ هرچه خواننده ی غمناک خوان هست در انتظارند که ترانه های غمگین بگذاریم ...

دارم اعتراف می کنم! دارید می روید ... غم های دنیا خوب است گوش کنیم درحالی که به نصف شان اعتقاد نداریم " مثلا چشم های شما به چه موردی گفته اند آره یا نه؟ قبلا و قبل ترها مثلا اگر دوست دارید ...

بفرمائید و بگوئید و حتی بنویسید چه کسی را گوش کنیم خوب.... سنتی یا صنعتی مورد ذکر پاپ!

چون سر پیری داریم عذاب وجدان می گیریم و می گوئیم شاید زانو درد و کمردرد مان ناش از خشم؛ انرژی منفی ؛ نفرین سیاه یا همچین چیزی باشد که وقتی نیستید ... شادانه میرقصیم!!!

گناه شور : لیلا

هشت:

بایدن!

نکردی تا بیائی تا ببینی ایران...

فقط افشای کردی عشق ایران!

" ترومپ؛ تو اونم نکردی"

 

 

نه:

پراید:

ننه جان؛ ما که بلد نیستیم ترکی حرف بزنیمبه عمه " ابرو گوندش" خوش آمد بگید و بگید مارو غافلگیر کردید...

ننه خاور:

بی خود!من گفتم اینا همه خودرو ان ... زبون آدمیزاد بلد نیستن!

بوگاتی:

خوب ننه جان خودتونام که خودروی قدیمی هستید ...

بابابیوک:

لازم نکرده؛ از اولم خونه مون شبیه قبرستون خودروها بوووود!

ننه خاور با عصبانیت می کوبد روی دست بابا بیوک:

خجالت بکش خوشگله...

عمه ابرو گوندش با لهجه ترکی فارسی:

ایشکال نداره؛ منتظیر پاریس جان هستم؛ بریم هوتل!

بوگاتی:

یاخدا!آبروی من تو ایتالیا رفت...

پراید:

جهنم!همه شون قدیمی ان دیگه!آدمیزاد...ماشین؛ فیس و افاده شون رو ببین؛

(خاله پاریس وارد می شود و همان اول پراید را می بوسد و بالهجه فرانسوی به شوخی می گوید):

پقاید جان!از بس خارج نمی تونی بیائی ؛ ماهمه اومدیم ایران...

پراید سریع و عصبی:

چرا نمی تونیمبیائیم؟ شما ماشالله اصلا اجازه میدین؟ تامن تکون می خورم دورو برم پر خارجیه! این چه سرنوشتیه واقعا؟ ... این همه فامیل مشهور خارجی؟

باباپژو:

حرص نخور؛ منم جوون بودم همین مثل تو بودم! سریع ازدواجم دادن باخارجی...

بابابیوک:

خودتم خارج به دنیا اومدی!مرقب باشا!بنزی تو درو دیوار گوش داره ....!!!

 

ده:

رهبرم ...

دلم را که می گردم ؛ عشق دارم ؛ عشق علی(ع)...

عشق علی(ع)دارم که دردنیا ... گم نمی شوم ...

 

 

یازده:

یک/

عادت های بدمان با تکنولوژی هی تغییر می کنند!

نمی توانستیم از ویدئو جدا بشویم ولی شدیم؛ نمی توانستیم از ماهواره جدابشویم ولی شدیم؛ این آخری را باورمان نمی شود که جدائی ...غم دوری ؛ فلان! چه سخت است!!!

دو/

چند سال است که اسکیموها روی برفها از گوزن ها و سگ ها استفاده می کنند ؟... کسی نمی داند!

جک لندن نویسنده معروف داستانی را بازگو می کند از زندگی شکارچیان طلا؛ طوری که انگار خودش سئوال می کند صد سال دیگر مردم سوار سورتمه می شوند یا طلا ارزش دارد؟ البته برادرمن؛ فوق فوقش سورتمه موتوری شدولی طلا گرانتر و گرانتر!

سه/

آی کاپیتان نمو... ؛ من درجزیره شگفت انگیز خودم منتظر شمایم!تنها مثل بازیگر مشهور تام هنکس که دنیای تنهای تنهارا به تصویر می کشید ؛ بیا بیرون و مرا با خودت ببرو لطفا یک اتاق خواب و یک کولر شخصی به من بده ! فوق لیسانس دارم و نویسنده و اینها هستم ...دوروز هم شده خوب است ... چه اراجیفی... نه؟!

چهار/

دنیارا باخوبی هایش باورنکردیم؛ دست دعا و تشکر خودرا ازخالق توانا بریدیم تا کار دنیا به اینجا کشیده شود؛ خدارا باعده ای که نمی شناختیم به قضاوت کشیدیم و حالا غمگین و ناتوان و دلسوخته از هرچه که اسمش را ظلم میگذاریم ؛ مانده ایم چه کنیم ...

بازهم باور نمی کنیم ...بیائید کمی باور کنیم؛ باورکنیم ...

باور خداوند متعال...

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم ... نامه ی تنبیهی من اومده!باید من رو میفرستادن تو کانون صدای کهکشان عملیات تحقیقی ورا سفینه ای!

رفتم و راحت برگشتم.

فرمانده گفت: همیشه تنبیه برای تو انگار تشویقه!

گفتم: فرمانده خوب گفتین منم انجام دادم؛ غر نمی زنم مشکلیه؟

بلافاصله نامه دیگری رو از زمین نشون دادن و گفتن: به دلیل خوش گذشتن به جنابعالی درفضای کهکشان؛ تا یکسال تشویقی نداری!

درحالی که بی خیال داشتم بر می گشتم ؛ دیدم بهجت خانم جون اززمین پیام دادن: خوب غر می زدی!

جل الخالق!حالا خوبه بهجت خانم جان حرف نزدیمسرتنبیه؛ حرف می زدیم چی میشد...

 

 

استاد" دال" رو به دانشجووان :

همانطور که ملاحظه میفرمائید دوحالت کلی داریم: کن؛ نکن.

درحالت کن؛ بازدوحالت داریم که منشعب از حالت کن می باشد: می خوای بکن؛ می خوای نکن!

درحالت نکن؛ بازدوحالت داریم که منشعب از حالت نکن می باشد:

بیرون گودنکن؛ داخل گود نکن!

پس توضیح این که: درحالت کن ؛ نکن... گاه خیار داریم ؛ گاه نداریم...!

یعنی با فعل امرهم اختیار هست.

حالا سئوال دارید بفرمائید:

دانشجوی اول:

استاد ماحالمون خوب نیست؛ حال نداریم!

دانشجوی دوم:

استاد کار؛ کار مایه دارهاست!

دانشجو خانم مددی:

وووای استاد؛ شما فوق العاده اید؛ درهرصورت شما فوق العاده اید؛ درحالت بیرون گووود...

چند دقیقه سکوت برقرار می شود!

استاد" دال" :

بقیه نظری ندارید؟

آقای وحشتی مدیر آموزش:

برق منطقه اشون قطعه...

دانشجوی اول:

تمرین میکنما:الان مثلا خیار ندارن!

آقای وحشتی که درجریان درس نیست:

بی تربیت! بی ادب! بی نزاکت!

دانشجو مددی:

دکتر اینا جزو درسمونه!

استاد" دال":

بفرمائید تمرین؛ تا بعدا اون یکی هاهم جزوه بگیرن؛ دیگه هوا تاریک شد؛ گود نایت...

دانشجو مددی با ذوق:

شب شماهم بخیر؛ عجب استادائی برامون میآرن ...

پانزده:

غم فراوان و مشکلات زیادی هست ؛ می بینم که هریک داریم سعی می کنیم با هرچه توانمان هست به هم کمک کنیم ؛ همدلی و هرچه در دنیای ادبیاتمان هست این روزها به چشم می خورد ...

انشالله دردها کمتر و دنیا بهتر شود

شانزده:

عید غدیر تان مبارک؛ عید ولایت زیباست و نشانگر ارادت به ولایت

 

 

 

۰۹ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۲۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

میان علی (ع ) و علی (ع) و علی(ع) ... من در انتظار مهدی (عج) ... سوزانم...

یک:

پیراهنم را سوزاندند که ... تنم را می پوشاند !

چون ...

پارچه ی دوخته ی دستم بود ...

که ، آبرویشان را می خرید!!!

دو:

از میان دیوارهای آتش ، زنده ماندن ...

این روزها...

کار طبیعت هم...

سوزاندن است .!

سه:

خیلی سال می گذشت که...

از کنار کوچه ی خانه ی شما نگذشته بودم ...

خیابان بیست و سه 

در آبی ...

همین دیشب آمدم!

از خانه ای که " خانه ی برگر " بود ...برگر خوردم 

از هر لحاظ جای تو" خالی " بود!

 

 

 

چهار:

یوسف!

هیچ گاه،هنرت را رو نکردی!

عشق در توهنر بود

باور داشتم که قلبت می سوخت ،ولی ...

میان واژ ها گم...

پنج:

در آویختم احساسم را با شعله های خورشید 

و سوختم!

چه میدانستم 

میان تمام جمع های این جهان ... تنها می مانم ،منهای تو!

شش:

مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع)دیوانه وار

می گردم و نابینا ... تا بوی محرم که، می رسد 

 

هفت:

یک/

همه معلولیت های این جهان ،آن مواردی نیست که می شناسیم!

محرومیت از داشتن چشم،گوش، دست وپا از شناخته شده ترین معلولیت های جهان است !

معلولیت مهمتر این است که ،درما حس همدردی راکشته باشند و یا اینکه اگر رخدادی اتفاق افتادکه همه ایستادند و اشک ریختند، ما برویم یک گوشه و به حالشان شک کنیم !

اگر جنگ و حادثه ای رخ می دهد و عده ای مجبور می شوند محل زندگیشان را ترک کنند و خیلی سال طول می کشد و داستان زندگیشان اندوهبار است ... چه حالت احمقانه ای که ما به رنجشان بخندیم و بگوئیم ، نمی فهمیم!

بیا شک کن برادرمن ، به تمام قلبت ، اگر عده ای به حال عده ای اندوهگین شدند و تونفهمیدی!

بیا شک کن به تمام امکانانی که داری و اصلا جزو گونه ی آدمیزاد به حساب می آئی؟

همه حالشان خوب است! اتفاقا تو مشکل داری!

دو/

اصلا بیائید اسم مادر نگار را بگذاریم "  گلی خانم"

گلی خانم شوهرش تولیدی کفش های ورزشی داشت ، خیلی هم کفشهایش درجه یک نبود ،ولی ... در یکروز که اصلا انتظارش را نداشتیم با کلی جعبه ی کفش می آمد مدرسه ...

از هر کدام یکی با طرح های مختلف ...

ما از قبل می دانستیم ،چه باید بکنیم ، باید با داستانی که حتی اینجا هم نمی شود آن داستان را گفت ، کفش هارا به بعضی دانش آموزان برسانیم ...

من بعدها فهمیدم،مدرسه ی ما ،همان مدرسه ای بود که فیلم بچه های آسمان را در آن ساخته بودند ، وقتی خیره و بااشکی نا محسوس احساس یکی از بچه هارا به کفشهای نو دیدم... یکی از همکاران برایم گفت...

سه/

دیگر به سادگی می شود به اتاق های آکوستیک و دوبله دسترسی پیدا کرد و روی کارتون ها صحبت کرد 

نمیدانم در زمان ما چطور بود که اشتیاق فراوانی داشتیم و کارتون ها هم شکل متفاوتی داشتند ...

خاطرم هست ،زمانی که کارتون شرک ساخته شد ،برای من و هم سن های من چقدر عجیب بود و درایران با آن دوبله ی عجیب ترش ...خود سبزش،خرش،همسرش که هیچ، همسر خرش !

ترانه های داخل کارتون به نحو افتضاحی جهنمی بود! در سری های بعد خواستگار قبلی همسرش ،شاهکاری از کارتون بود که در دوبله ی افتضاحش هم به آن افتضاحی مد نظر کارتون بود رسیده و بالاتر هم رفته بود!

درنهایت کاربه جائی رسید که ما دوستداران تغییر صدا کنار کشیدیم!!!

و اگر بخواهم دوران اشتیاق خودم به کار دوبله را به دو بخش تقسیم کنم می توان بگویم: دوران قبل شرک و بعد شرک!

 

چهار/

ای نازنین!

عده ای تصور می کنند که ،اعضای خانواده آدم ،هیچ فرقی با کفش ندارند !

خیلی راحت می شود در صورت مشکل داشتن ،کفش را با کفش دیگری عوض کنند ، خیلی راحت می توانند کفش را بگذراند پشت در، اگر کسی تمایل داشت برش دارد ببرد!

اصلا نگران نیستند که چقدر زحمت کشیده باشند و بدستش آورده باشند ...می اندازنش توی سطل زباله ،کی؟ یک دقیقه بعد اینکه خریده باشندش وآورده باشنش توی خانه! 

از کفش به  عنوان وسیله کتک و آزار و اذیت استفاده می کنند.

تیغ را برمی دارند و کفش دیگران را که از کفش خودشان بهتراست تیغ تیغی می کنند و یا کفش را گم و گور می کنند که صاحبش را بی کفش و بدبخت کنند!!!

ای نازنین!

همه جای دنیا ،حتی ،زیباترین خیابانهای دنیا، خیابان شهرهای اصفهان،پاریس،استانبول،نیویورک،لندن، خس و خاشاک دارد!

همین که کفش پایت نباشد ،تازه می فهمی ... تمدن هم چندان باتو سازگار نیست ...

هیچ جا نمی شود ،بیش از چند قدم با دستهایت راه بروی ،یا،روی   ویلچیرهم ،بدون کفش هرگز!

با کفش هایت نمی رقصی؟

با کفش هایت توی مراسم شادی مردم شرکت نمی کنی؟ 

با کفش هایت ،راحت نیستی؟

ای داد وبیداد! بغلشان بگیر و گریه کن!

ای نازنین!

جدا می خواهی مثل آن ها که به اعضای خانواده اشان به چشم کفش نگاه می کنند ،باشی؟!

S.l.m

 

هشت:

بایدن!

من تورا پسندیدم و زندگیم الان عالیست!

خدارا شکر که عشق اولم گم شد..‌

" دلگیر نشو ،ترومپ "

 

نه:

پراید:

" بیچاره مادرم، در مرگ خویش هم ، به سر کار خویش بود! "

دلم براش می سوزه، رفته مملکت غریب پول دربیاره ، الان ۴ نفره کار یه نفره اش رو نمی تونیم بکنیم ...

بوگاتی:

انصافاآره، شد روزی که هرکدوممون واسه ی ناهار یه سفارش مخصوص خودمون رو داشته باشیم ، باروی خندان درست می کرد ، حیف که نیست!

ننه خاور:

چه فشاری بهتون اومد! صبح ساعت ۱۰ رفتی نون لواش خریدی ...میدونی همه مون دندون نداریم ، مثل لاستیک بجوئیمش ، بیچاره بنزی ۶ صبح بربری من رو خریده بود...

حالا الان ساعت ۱۲ ظهره، گفتم واسه من یه گلوله کوفته بپز ،بوگاتی خانم عزا گرفتن ...جنابعالی هم حالت تهوع داری ،بری قصابی...،اسمت تو قهوه خونه بااین سیبیل چیه؟ " پراید جنبنده"!

بابا بیوک:

عزیزم خودت بدتری! یه عمر همه رو انداختی گردن عروس ...من میرفتم می خریدم، پژو می رفت ، می گفتی با خانم ها گفتگو کردی ، جنس بد بهت انداختن! الانم که عمل کردم !

بابا پژو:

پدرمن،واللا یه عمل ساده ی پروستات بود ،عین ختنه، انقدر بزرگش کردی ...خاله پاریس جون زنگ زدن پرسیدن کجای باباتون رو بریدن تو ایران!

لامبورگینی و پورشه:

الان میارن!

ننه خاور:

چی رو؟ رنگ زدین هانی؟ من آشغال نمی خورم!

بوگاتی:

نه مامان بزرگ گوشت رو خریدند خودتون تشریف ببرید آشپزخونه ،ناهار خوشمزه با شما،من که قبلا ها یادم میآد کوفته شما خیلی خوشمزه تر از کوفته مامان بنزی بود...

پراید:

کور شده ها، از کدوم حساب ورداشتید ریختید دور!

لامبورگینی و پورشه:

از حسابی که مامان بنزی بهمون داده... صدمیلیونه...

ننه خاور:

چی؟ معتاد نشدین که؟

لامبور گینی و پورشه:

مگه قدیمه مامان بزرگ، ما منتظر کوفته هستیم به به !

ننه خاور:

دیگه چیکا  کنم ! به خواسته شما باید برم آشپزخونه دیگه،بوکاتی جون عکسم رو میگیری بفرستم برا خواهرم پاریس؟

بوگاتی:

چشمممم.

 

ده: 

رهبرم...

دیگر نمی توان که ریشه های ما ... قویتر شد 

به اتکای آل علی (ع) ... عشق شد ، ستون علی(ع)

 

 

یازده:

یک/

در جلسه ای که حالا بین خودمان بود ، دوستی که سال ها می شناختیم ودر کار مشاوره روانشناسی بود داستانی را تعریف کرد.

اسم پدرو مادر را حذف و با ذکر شغل و مشکل فرزند ... داستان یکی از مارا بیان کرد و خیلی جالب صحبت خودش را با عنوان مطالعه موردی به پایان برد!

خواهرم! ممنون که گفتی بازنشسته شدی و دیگر بدرد مشاوره نمی خوری ! نگفتیم به همکار که شناختیم ولی ...

دو/

راستش بعد از یکروز کاری خسته در کلاس ملال آور ، به زور چشم هایم را باز نگه داشته بودم ،استادم به طرز باور نکردنی ای با قدرت وارد کلاس شد و چون عقاب به چشم های من نگاه کرد ...

برای جلسه ی دوم در کلاس و قدرت استاد! با خودم گفتم: خیلی هم معلم باشد،آن قدر نیست که نام مرا به خاطر بیاورد که ناگهان با صدای بلند ورسا طوری که چهل نفر دیگر بیدار شدند گفت : خانم مددی! نفر سوم مسابقه ادبی ( فلان) ...   این ( فلان جا) کجاست؟ 

آن قدر یکه خوردم که گفتم : استاد ، برای جلسه دو شما از کجا من رو شناختید؟ ایشان با خنده شیطنت آمیزی گفتند : گوگل کردم!

بی خیال عزیزان... از ادامه داستان که برای شما گفتن ندارد می پرهیزم ولی ... یا در دانش آموزی و دانشجویی خواب باشید ( کلا) یا اصلا بی خیالی ...

استاد زرنگ گوگل کن، همه جا هست !!!

سه/

باور بفرمائید ای دوستان گاهی آدم شرمنده می شود که مثلا بگوید رفته بیمارستان و گلاب به رویتان چش بوده ، در مورد خودمن ، این اواخر دومورد پیش آمده و هی پرسیده اند و نتوانسته ام و بالاخره پیگیرانه فهمیده اند، یاران ممنون ، دوستان تشکر ، از پیگیری های شما و پرس جو هایتان خرسندم.

من مراقبم تا شما دیگران نگران هیچ جای من نباشید ...

قربان معرفتتان...

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... در باز شد و جناب جف بزوس خان وارد ،به همراه دوستان میلیاردرشان و خنده و شوخی که : ای دوستان ، چه خبر؟

فرمانده گفت: مردم  چه میدونند شما چه دیده اید و بر می گردید زمین ...

همان لحظه بهجت خانم جان ، پیامک دادند : آره ، ما دیدیم چه بلوفیییی...

که جف بزوس خان گفتند: بهجت خانم جون خوش بحالتون، همین یه سلام و علیک من ۱،۲،۳چه میدونم چند میلیارد دلار بود...

جل الخالق، ناگهان پیام قطع شد و جناب بزوس خان ، مجبور به خدافظی وبرگشت به  زمین ... 

سه و نیم دقیقه کلا ، برای همه عمر!!!

 

سیزده:

استاد " دال" با دقت به عکس های عروسی خواهرش نگاه می کند .

خواهرش چقدر خوشگل شده و مادرش رابه زور پیدا می کند ، زیر گریم و...داماد بربخت قیافه ندارد ولی می گویند پولدار است ...

پلیس فضای مجازی:

دکتر " دال" نظر تون چیه؟

استاد " دال" :

من نمی بخشم! من هنوز خودم این عکس هارو ندیدم ، که اینها عکس هارو برداشتن وجای دیگری پخش کردن ...

مثلا دانشجووان معترض: 

استاد می رید دانشگاه دیگه ، می رید نمره ندید دیگه ...

پلیس فضای مجازی: 

ساکت شید ببینم!

قاضی:

این حکم رو استاد " دال" قبول کردن ... میدونید چیه؟

مثلا دانشجووان معترض:

چیه مثلا؟ خونخوار، جنایتکار، آخر میآئیم بیرون که..‌

قاضی:

شستشوی سرویس های بهداشتی پارک، مدارس، دانشگاهها به مدت ۶ ماه با انتخاب متهم محترم و انتشار عکس ایشان در فضاهای مجازی عمومی..‌

مثلا دانشجووان معترض:

چی؟ تخریب شخصیت؟ عیبی نداره ..........‌ و 

ناگهان ملایمتر،نمیشه حالا ببخشید ،ناگهان ملایمتر نمیشه جوون بچه هاتون، ناگهان ملایمتر، خوب خسارت مالی بگیرید ..‌

استاد "دال" با عصبانیت:

اوکی، خسارت مالی میگیرم، یاداشت کن ... خودت ، مادرت و خواهرت رو چند میفروشی تا باهم حساب کنیم ...

مثلا دانشجووان معترض:

ای مرگ بر...‌

پلیس فضای مجازی:

ای بابا، ببریدشون دیگه ،اه! از صب تا شب ....

چهارده:

دهه ولایت مبارکتان

 

 

۰۳ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۰۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شبی که صبح شد را بوسیدم به طاقتی که؛ آورد!

یک:

 بالای " پشت بام" دیگر کجاست؟

جای بند رخت...

جای رختخواب تابستانی...

جای نشستن من و دختران همسایه...

جای نگاه به اسمان ؛ که دیگر ستاره ندارد!...

جای من و تار و گفتمان موسیقی...

جای فکرو فکر و فکر...

جای بازی و خنده و آجیل...

دکتر گفت:" واژه " غلط است!

بام ؛ پشت ندارد!

بالا ندارد!

وازهمه مهمتر " مشاع " است!

جائی که این همه آنتن ماهواره دارد...

نه جای بند رخت...

نه جای رختخواب ...

نه جای نشستن ...

ونه...

" همین پائین و درسکوت بمانید"!

دو:

رفت از دستم سئوالی که جوابش درتو بود...

چشم؛ چشم؛ چشمی که رویای سیاهی ... داشتم!

سه:

قلبم؛ روی دیوار ... فقط یک مدرک است!

عکسی که نمرده...

کبود...

کم رنگ و قدیمی ست!

 

 

چهار:

اگر نفروختی مرا هنوز ؛ برادر!....زلیخائی هست!

که هیچم بخرد تا تو؛ سرافراز برگردی...

پنج:

دست های یک دختر ؛ میان حیاط مدرسه ؛ پای درخت توت

آغوش یک دختر ؛ میان حیاط مدرسه ؛ کنار بوفه

انگار میان گنجشک ها خدا بودی!

اشک که میریختی ...

نه پیدا بود که غم داری

ونه پیدا بود خوشحالی ...

بین نیمکت ها که اندازه ات نبود ...

همیشه کلاس اول را دوست داشتی...

شش:

مزار شش گو شه ات را یاحسین (ع) خریدم من ...

به دست های کوچک رقیه (س) و روضه ...

 

 

 

هفت:

یک/

معلم اقتصادمان خانم کرباسی همیشه می گفت: دو کالای فراوان" آب و هوا" را هیچ وقت فراموش نکنید! آن قدر برای انسان اساسی اند که وقتی نباشند حاضرید؛ میلیونها بدهید تا داشته باشید شان...

بزرگترین درس : گران های اطرافمان ؛ زیاد مهم نیستند ؛ ارزان های اطرافمان ... " چرا"!

دو/

خانم طیاره ؛ دوست عزیزم؛ همین چند روز پیش خانه اش را از دست داد!

چرا و چطور مهم نیست؛ خوش بختانه چون از قبل پرواز بلد بود و هرچه فرودگاه هست را نیز...

کسی نفهمید و قرار شد برود اتفاقا یک جای بهتر!

پیشنهادم برای شما دوستان که امکانات فراوان دارید این است که: آموزش ببینید تا بالاخره اگر امکاناتتان از دست رفت ؛ بر اساس مهارتهای فردی چه کنید ...

نه اینکه اگر امکاناتتان از دست رفت با امکانات و مهارت های فردی دیگران چه کنید!

راحتتر بگویم:

سرقت نتیجه اش زندان است! نه فکر کنید مثلا زندان واقعی ...

خیر!

درزندان واقعی هم یادتان می دهند که بعدها چطور ؛ دست به زانویتان بزنید و بلند شوید!!!

سه/

خوب یادم است که درهمین فضای مجازی نوشتن ؛ اهمیت فوق العاده داشت ...

خیلی ها به خودشان اجازه می دادند که نوشته های کافکا و نیچه و خیلی های دیگر را ره خورد ما بدهند تا از صبح تا شب فکر کنیم عجب چیزی اند؛ همین طور که زمان گذشت و بزرگتر شدیم نیچه و کافکا و دیگران و مترجم محترم کلامشان که به افتادگی در گوشه ای نشسته و ناظر بودند را شناختیم ...

سریع رنگ عوض کردند و گفتند که می خواسته اند مارا با افکار بهتری آشنا کنندو دراین میان " نام" چه اهمیتی داشت!

رفتیم سراغ نوشتار برخی دیدیم یکی بیشتر نیست و گلاب به رویتان چندان ربطی هم به " هیچ" داشت...

داشتیم برمی گشتیم که " اینستا" رو شد... به احترام دوسه تایشان و " سیبیل" در ادبیات به ریخت هیچ کس دراینستا نگاه هم نکردیم ...

ایا اینها همان ها نبودند؟

کاتب الدوله تهرانی

 

 

هشت:

بایدن !

سکوت قلب مرا شکسته ای و آمده ای ...

مهمان عزیز هست ولی نه به حد مرگ آور!

 

نه:

پراید:

به بابابیوک چشم زدن!پیرمرد خوشگل ... این روزا کم پیدا میشه...

ننه خاور با گریه:

اوهواوهو؛ با اینکه حرفت رو قبول دارم ولی درچه حد؟ حد من؟ اوهو اوهو!

بوگاتی:

بابادیگه چی شده مگه؟برای اکثر افراد مسن اتفاق میفته ؛ خوب چه جوری بگم آخه؛ طبیعیه!

ننه خاور:

اوهو اوهو؛ حالا ورندارید گوشی تلفن رو پشتش به بنزی ورپریده بگید ها؛ آبروی بچه ام پژو تا ته آلمان بره!!!!

باباپژو:

اووووووه؛ ننه من کل صورتم رو جراحی کردم هیچ کس غصه نخورد ؛ آخرشم گفتن زیبائی بود خودت رفتی ... پدرم دراومد؛ یه شب بابابیوک رو بردیم بیمارستان جهت عمل پروستات!

بلافاصله لامبورگینی و پورشه:

بیا مامان بزرگ عکس دیواری تاراخانم و بابابزرگ رو گذاشتیم اینستا!یه میلیون فالوور گرفتیم؛ دیگه اهمیتی مداره کجاشو عمل کرده!!!

بوگاتی:

ای خدا خفه تون کنه!شماها بعدا چی بشید ...

 

 

ده:

رهبرم...

انگیزه اگر داشتیم برای سازندگی ...

از عشق شما بود و آل علی(ع)...

 

یازده:

شانس؛ خیلی وقتها معنی خوب دارد که  ؛ من از بین کلی شانس زندگی برای دنیا انتخاب شدم ؛ بین کلی شانس تحصیلی ؛ مدرک گرفتم و دبیر شدم و بین کلی شانس با همسرم آشنا شدم و ...

ولی این یکی یک شانس بیولوژیک است که باید شانسش را هرروز از خودمان بگیریم... زرنگ خان؛ کرونا!

...........

زوجی را ازقدیم میشناختم که حالا خیلی پیر شده اند ولی تقریبا از جوانی من که میانسال یودند به ویرانی جهان فکر می کردند!

خانه ی خیالی خودشان را ساختند ؛ باغچه ی عجیب و حیوانات اهلی و غیر اهلی خودشان را تربیت کردند ؛ و تصورشان این بود که دنیا را علیرغم جنگ و نابودی به راحتی ترک نکنند؛ البته از گرسنگی و قحطی و سایر مسائل می ترسیدند ...

ولی مورد ناشناخته دیگری پیش آمد؛ زرنگ خان ؛کرونا!

سه/

باورکنید ؛ داستان چراغ جادو حقیقت دارد!

شما صاحب همه چی می شوید ؛ پ.لدار می شوید و همسرتان زیباترین دختر دنیاست ولی یک روز می بینید درجهان دیگری هستید ؛ کلا ناغافل آمده ایدو داشته هایتان تعریف شده نیست؛ چراغ جادوی شما کار نمی کند و به دنیای دیگری تعلق دارد ؛ متاسفم؛ زرنگ خان؛ کرونا!

چهار/

کم کم فکر کنیم به شانس ؛ درجائی که دستگاه شانسمان کار نمی کند و هیچ امکان مادی ای هم نداریم که کار کند؛ مهارت وویژگی های فردی مان به چه درد می خورد وقتی امکان مادی نداریم؟

پس امکانات معنوی مان که از قبل پیش پیش فرستاده ایم آن دنیا چه؟

فکر می کنم باید باورمان به شانس دراین دنیا را بچرخانیم و از خودمان بپرسیم : شانس دردنیای دیگر یعنی چه!!!

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... یه عنکبوت به بزرگی یه سفینه داره می آد طرفمون؛ سریع قبل از اینکه چرخ بزنیم به طور خودکار بالیزر سفینه منفجر شد و ترکید ؛ حتی فرصت نشد من باهاش عکس بگیرم!!!

سریع از زمین پیام رسید:

ای دلاوران؛ ای فضانوردان؛ که عنکبوت های فضائی را کشتید و ماراحت درزمین می خوابیم!

فرمانده جواب داد: از کجا می دونید؟شایدم این دفعه نکشتیم ها؛ زیادم راحت نخوابید!

من سریع به بهجت خانم جان پیام دادم: خانم جان انقدرمارو زیرذره بین نگیرید...

ایشونم پاسخ فرمودند که: ازکجا فهمیدی منم؟ ایندفعه مادرت بود!

جل الخالق از زمینی ها ...

 

سیزده:

استاد" دال" به چشم های مضطربشان نگاه کرد؛ خنده اش گرفته بود ولی ؛ خودش را نگاه داشت.

استاد" دال" :

چرا پاره اش کردید؟

/:

استادچی بود مگه؟ لایحه ی دولتشون که نبود! یه تیکه کاغذ بود درمورد چن نفر بدهکار شهریه...

...:

استادنوشتن ما بدهی شهریه داریم؛ کلا مگه چقدر بود؟

استاد" دال":

با پاره کردنش که مشکلتون حل نشد؟ شد؟

/:

خوب استاد آبرومون! اون چی...

استاد" دال":

درمورد شما دونفرکه؛آن چه که انسان ازتون می بینه ؛ نیستید ... من یقین داشتم و پرداختش کردم

/:

جدا استاد؟

...:

وای خدای من؛ همه جا فرشته وجود داره!

استاد" دال":

بله؛ فقط از امروز باید برای من کار کنید!

/:

چی؟از خدامونه؛ چیکار کنیم؟ ترجمه استاد؟ کتاب؟خودمون می نویسیم... رشته ی شما که رشته ی اولیه ی خودمون تو ایرانم بوده...

استاد" دال" باخنده:

آیاتصور شما این هستش که فقط خودتون دارای ظاهر متفاوت هستید؟آقایون؟

/:

استادمارو نترسونید؛ کارخلاف نباشه یه وقت؛ ازمون عکس اینا نگیرید!!!

استاد" دال ":

اوکی؛ بچه ها من یه شرکت نظافت دارم که به دوکارگر نظافت نیازمندم؛ همراهید؟

هردوباهم:

چی؟

استاد" دال":

راهنمائی تون می کنم توالت نیست!

هردو باهم:

استاد غلط کردیم ؛ دیگه پول شهریه رو ساندویچ اینا نمی خوریم؛ با همشاگردیامونم بیرون و سینما نمیریم ...

استاد " دال" باخنده:

باشه... نمی خواهید بعدا بیشتر راجع بهش فکر کنید؟

/:

مثلا چه جور نظافتی؟

استاد" دال":

نظافت فیزیکی! حمام سنتی ایرانی...

هردو باهم:

وااااااای!

استاد" دال" استادی ست که دانشجوانش را درهرحال به چالش می کشد ...

 

 

پانزده:

البته که شبهای از دست دادن عزیزی درخاطرمان می ماند ولی چند شب آینده عید است دیگر ؛ خیلی ها لباس حج برتن و حاجی می شوند و خیلی ها باخاطره حج لذت می برند؛ این شبها شبهای نیکوئی ست ؛ به یاد عید و عیدی می افتیم و دستگیری می کنیم از دوستانی که دستمان را بارها درشرایطی گرفته اند ؛ عید هایتان مبارک؛ دردعاها یادهم کنیم و عشق و محبت را برای یکدیگر بفرستیم؛ سلامترا از خدا برای همه بخواهیم و خوشحال باشیم از بدست آوردن ها و پیروزی ها؛ خیلی هایشان مال مانیست ولی ته دلمان را شاد می کند ...

به دوستان می گویم گله مند نباشید که روزهای شادتان را می گویم؛ تولدتان را می گویم؛ پس درروز غم خدای ناکرده من باچه روئی بیایم و سلامی بدهم که روز شادیتان برای من شاد نبوده؛ خداراشکر که شادی اندک شما از قبولی در دانشگاه تا گرفتن خانه نو برای من مهم است...

همه تان را دوست دارم

آن روز که بوی نشنوم روز خوبی نیست البته بیمارم ولی آن روز که باشادی شما شاد نباشم صد البته سالها بوده مرده بودمممم

 

 

 

 

۲۷ تیر ۰۰ ، ۲۱:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی