یک:
رفت روی اعصاب درخت
وزش، سوز، برف
واعتماد به نفس برگ ( که نداشت)
تا تکیه داد...
دخترک به تنش ...
" وجود " همین است ، حس " تکیه گاه " شدن!
دو:
می توانستم
به راحتی بلع لقمه ای کباب
یا حل شدن یک تکه شکلات تلخ
یا باز شدن شیرینی روی زبانم
بگویم: نه!
وقتی که از کنارم می گذشتی
و در انتهای " مسیر دره ها"
فقط "پایان " در انتظار تو بود!
سه:
کمین
در خاتمه ی یک روز غم انگیز
شکست
و اشک ،اشک،اشک
نامه
که می رسی ... فقط، برای تسکین
پول
که برایش شب می رقصم!
آتش
که ذهنم ساخته
پیراهن
که قدر زندگیم می ارزید ...
تو
که بالخره می آیی
اما
....
چهار:
از غم عشق تو " یوسف " پناه گاهم نیست
جز همان پیرهنی که با دست خودم، از تن تو ، دزدیدم!
پنج:
بردند لیلی را سر تشخیص " مجنون " ها
تا خندید دانستند، بین مجنون ها، " مجنون " نیست!
شش:
مزار شش گوشه ات را یاحسین(ع) غریب دانستند
پس زینب (س) و رقیه(س) و سجاد ( ع ) ... کیستند !
.............
عزیزان ، ادامه نوشتار روزهای دیگر درهمین پست ،ویرایش خواهد شد و تصویر خواهد داشت
سیده لیلا مددی
هفت:
یک/
آنچه می دانیم مارا قدرتمند می سازد، ولی تا چه حد...
مثلا فرض بفرمایید ،قرص خورده ایم و داریم حسن آقا همسایه بغل را بطور معجزه آسایی می بینیم، تازه فهمیده ایم بنده خدا یک مرد خانواده دوست است، حق استفاده از کارت پولش را بدون اجازه همسرش ندارد، صبح ها نصف لیوان چای خالی و یک کف دست نان بربری میخورد، ناهار با همکارش می رود سلف اداره ،و بعد از ظهر که می رسد خانه ۲ ساعت می خوابد، سال هاست نه معده ،نه دندان، نه پا، نه اعصاب ،نه مغز و نه حتی لباس زیر درست و حسابی ندارد!
بچه هایش حال ندارند هفته ای یکبار دعوتش کنند منزلشان، دوتا زیر شلواری دارد که بطور معجزه آسایی از زمان شاه تا الان دارد می پوشد...
خوب حالا این همه از حسن آقا می دانیم جرات داریم برویم از همسرش فرناز خانم اخاذی کنیم!!! ان هم سر ۵ دقیقه مکالمه ذهنیش با گل گیس بانو قبل شام که خداببخشدش که نرفته با او ازدواج کند و خوشبخت شوند...
از این همه اطلاعات توسط فرناز خانم جر نخوریم خوب است!
دو/
برگردیم به قدرت خودمان " قدردانستن همه ( چیز و کس)
اگر همه بدانند که مادارای " دانستن همه " هستیم و هیچ چی در بساط نداریم(آه) یعنی که آن ها این را فهمیده اند ، می دانند که "دانستن همه" بچه دردی می خورد( هیچ چی)!
اگر همه بدانند که مادارای " دانستن همه " ( چیزو کس) هستیم و همه چی دربساط داریم یعنی این که انقدر می فهمند، و می دانند ، که " دانستن همه " باعث شده به هیچ کس هیچ چی ندهیم، پس " دانستن همه " به چه دردها که نمی خورد!
اگر همه بدانند که ما داری " دانستن همه" ( چیز و کس) هستیم ولی این دانستن فقط وقتمان را تلف کرده ، نکرده ایم که خرید و فروش کنیم ( می فهمید که ) یا نتوانسته ایم یا نشده یا عمرمان به دنیا نمانده ( می فهمید که) پس " دانستن همه" بچه دردمان می خورد!
اگر همه بدانند که ما دارای " دانستن همه " ( چیز و کس) هستیم ولی این دانستن باعث شده توی نان و روغن غلت بزنیم و دست و دلمان باز باشد و کیف کنیم و به عده ای حال بدهیم و بلدیم پس...
این مورد آخری ...را بیشتر دقت بفرمایید!
سه/
ای نازنین!
می دانم که دانسته های ام از توکم است ، آن چنان که دانسته های تو از من کم!
می دانم که قدرت من از تو کمتر است ،آن چنان که دانسته های من از تو کم!
اما دربازی زندگی، که بیش از احساس ، برای من در هم ریختگی بیولوژیک بود، دانستم که چه بسا قدرت داشته باشی ولی دراحساسی کمیاب ، زندگی را مز مزه کنی !
آن بیرون ،آن جا که دانسته های بعضی ها از تو، از من بیشتر است ، حیف که این درون می سوزد و کس را خبر نیست ،چرا...
مگر این قدرت دانستن ،جهت جنگ است که پیروزیم را فریاد بزنم که همه بدانند که عالم روز به روز پر از اخبار نبرد و شکستن هاست (باختن ها)...
و تا این حد دانسته ها و بردن ها و ندانسته ها و باختن هارا چه بنامیم ...می گویمت که گله مند نباش، در کور ترین نقطه ی دانستن هایم از تو،می دانم که بردن من، حس عمیق لمس بهترین پرسش است که می شنوم ، وقتی لحظه ای ساکتم و دنیای من،از آن بیرون هیچ ،هیچ ،هیچ است ...
آن جا که می شنوم" لیلا خوبی؟" !
و پاسخی از ته سیاه قلب من ، در تمامی کوری های جهان که درون من است ، می پاشد بیرون : بله!
(سیده لیلا مددی)
هشت :
بایدن!
تو نگو من کجای یو اس تو...
من هم نمی گویم که تو کجای ایرانی(!!!)
" ترومپ! ..."
نه:
پراید:
کل زندگی من ،تو این دنیا دوهزار تومن نمیشه،میزارم میرم!
بابابیوک:
یاتوعمرت دوهزارتومنی ندیدی، یاداری واسه من ادای قدیمی هارو در می آری!
ننه خاور:
بیا دوهزارتومن! از بس نرفتین نون بخرین ،پول بلد نیستین!
پراید:
نه ، من اصطلاحا گفتم وگرنه...
مامان بنز:
از در آشپزخونه تا کنار یخچال دوقدمم نمیشه ،۵۰هزار تومن نفس میکشی!
لامبورگینی و پورشه:
خوب بابا شما شرایط رفتن رودارید ،بگذارید برید، مادوتا مامان رو محافظت می کنیم!
بوگاتی:
شمادوتاغلط می کنید،خیلی بابای خوش سابقه ای دارید...
پراید:
ننه جان دوتومنی روبدید من نرم( ههه )
ننه خاور باخنده:
بیا اگه مشکلت بادوتومنی من حل میشه، بفرما!
مامان بنز:
تو بعضی وقتا که مارو دست میندازی،خوشگلتر میشی،شده بادوستات رفتی قهوه خونه دوسیب بزنی،۵ میلیون تومن از کارت من دادی رفته...
پراید:
آره مامان، اگه من این پولا رو جمع می کردم ، الان گاراژ( شوینی) مال من بود...
همه باهم:
آره دوتومن ها جمع گردد...
ده:
رهبرم...
درراه عشق جان دادن ما ،فراموش نشد...
از آل علی( ع) تا برکت بود... گرفتیم ...
یازده:
یک/
لطفا فکر نکنید اگر کسی بهتان هدیه می دهد، پشتش تحقیر است !
فکر نکنید یکی پیداشده دارد بخشی از زحمت و کارش راتقدیم شما می کند بدبخت است! یا از عقل معاف است! ،لطفا هدیه رابگیرید ،اگر تشکر هم نمی کنید ،اشکالی ندارد ، حداقل دلش را گرم کنید که دوباره این کارزیبارا انجام بدهد، هدیه دادن از سنت های رسول خدا( ص) ست، هرچند اندک ،و هرچند بدقواره، نشان دهنده ی یک روح زیباست ... دریافت کنید.
دو/
عیدتان مبارک، روز میلاد بهترین های خدا...
لطفا بد نشویدکه بگویید آدم خوب ها در این دنیا وجود ندارند ،همیشه هستند کسانی که مارا خوشحال کنند وقتی حتی اسمشان را می آوریم.
بزرگترین شگفتانه دنیا، سورپرایز دنیا این است که بیایند و بگویند کل مردن ۱۰ دقیقه است و همه خوبان عالم درمحلی نزدیک به ما درشادی و سلامتند ...
تاچه حد خوشحال می شوید؟اگر بدانید زنده اند ،حالشان خوب است ووقت آمدن نزد مارا ندارند!
شاید بزودی بیایند و بگویند!
سه/
حالا سال هاست که دیگر کوروش یغمایی را ندیده ام ، همین امروز از studio cock اجرای هندی " هوا هوا " که همان هوار هوار بود را شنیدم از جناب" حسن جهانگیر " با گروهی عالی ،انگار داشت دنیای مرامرور می کرد که ای بی معرفت ...
عالی بود بسیار عالی
حالا اگر کسی نبود که هدیه ای به ما بدهد ، خودمان که ....
دوازده:
نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم... استاد سابقمون جناب ( جیم) برای سخنرانی دعوت و قرار شده جشن تولدشون رو در فضا بگیریم،ایشون سخنرانی بسیار مفیدشون رو فرمودند:
ای فضانوردان،رسالت شما اینه که درفضا دنبال آدم فضایی بگردید...
من فکر میکنم انشالله بتونیم، وکنارهم شیرینی ناپلئونی و قهوه ترک بخوریم ...
جل الخالق،بهجت خانم جان پیامک دادید پاسخگو نبودم، منو می بخشید؟
سیزده:
استاد"دال" دوباره لیلی پیداکرده و دلش می خواهد در منزل پدری درتهران بماند...
مادراستاد" دال":
پسرم،اون دانشجوی ایتالیاییت بود ،سه سال از تو بزرگتر بود،چشم هاش آبی بود ،رفت؟
استاد " دال":
بله رفت، شوهر کرد رفت کشورش.
۵ دقیقه بعد مادر استاد " دال:
چاییت رو بخور سرد میشه، اون دانشجوی فرانسوییت بود ،مادرش مولتی میلیاردر بود ،تولندن مزون داشت، حالش خوبه؟
استاد"دال":
آره خوبه، باشوهرش رفت کانادا،دیگه تو دانشکده نیست!
نیم ساعت بعد مادر استاد "دال" سر شام:
واااای اون دختره که طفلک یه دستش مشکل داشت،ولی پدرش معاون وزیر بود تو استرالیا،عجب ذهن خلاقی داشت،عجب نویسنده ای بود...
استاد"دال":
آره، دکتراقبول شد باشوهرش رفت سوئد!
یکساعت بعد حدود ساعت ده ونیم شب،مادر استاد "دال":
پسرم وقت خوابه من می خوام بخوابم ،ولی موردی هست درمورد پدرت که باید بگم...
استاد"دال":
مورد انحصار وراثت رو می گید، من حرفی ندارم!
مادر استاد "دال":
پسرم اون پدرخدابیامرزت رو نه!،این پدرت رو که از ساعت ۶ عصر توکوچه ست که بیاد تو، آخه من از شدت تنهایی ازدواج کردم!
ناگهان استاد "دال" می پرد بالا:
چی؟ تو ازدواج کردی بعد شوهرت رو خیلی خونسرد تاالان که نزدیک ساعت ۱۲ شبه نگه داشتی تو کوچه و خیابون؟
مادر استاد"دال":
خوب چیکار می کردم! توهیچ ایده ای درمورد ازدواج خودت نداری!
چاستاد "دال":
یعنی چی؟ یعنی من برم اون بیادتو یا بالعکس؟ خواهش می کنم مامان بگو ایشون بیاد تو،من میرم بیرون، اصلا میرم هتل...
نیم ساعت بعد...
استاد " دال"،مادرش و استاد" پ.و.خ" کنارهم...
استاد"دال":
خیلی خوشحالم استاد،من فردا از محضرتون میرم ،یه منزل دارم فرمانیه هستش، به خاطرمادرم اینجا بودم...
استاد"پ.و.خ":
اینجا خونه خودته،توبا پسرم هیچ فرقی نداری...
استاد "دال" دولا می شود و دست پدرو مادرش را می بوسد و بعدبا خوشحالی می رود که بخوابد!!
چهارده:
عزیزان برای استودیو کوک درست kock studio می باشد
"بروماسیون" در کوروکودیل ها عجیب است ؛ باتنفس منظم و کم می توانند درنیمه مرگ و زندگی میان یخ ها ؛ تا بهار لذت ببرند!
ضمنا عذرخواهی برای تکه تکه نوشتن و یهو پست نکردن، گردن درد بد دردیست،فردا تصویرهم خواهم گذاشت،این حد از لطف شما عزیزان دردلم و ذهنم فراموش نمی شود
دوستدارتان