یک:
می سازم
قطعه ای از یک ترانه ی قدیمی
روی زبان من
عشق
با لهجه ای که دوست می دارمش
تقدیم به تو!
دو:
فرصت عقل سال هاست
که از من گرفته شد!
تصویر تورا دیدن ...
بیشتر
جنون می خواست .
سه:
فریاد...
که خوردن اشک؛ غذا نمی شود!
از این همه قضای روزگار
خون؛ خون؛ خون!
چهار:
می روی به " اضافه" زمان حال؛ بربری!
و گذشته؛ وقتی می رفتی به " اضافه" باگت!
درون تیلیت ذهن من؛ " اضافه " نشد که نشد!!!
چرا که چربی دنبه وداغی به " اضافه" سنگک "
می چسبید.
پنج:
کوچه هارا درون خلوت خود؛ شلوغ شلوغ
وقتی خواب می بینم
در ازدحام " گل ها"
برای خرید یک شاخه
چقدر زمان گرفت!
شش:
مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) در آغوش
می برم تا آسمان خود
به حق رقیه (س)و زینب(س) و سجاد(ع) و علی(ع) ... فاطمه(ع)
هفت:
یک/
آنقدر سماق روی کباب ریخته بود که نگو!
البته من عادت به اضافه کردن مزه ندارم و مزه های اصلی را ترجیح می دهم ؛ با این حال درحال خوردن لقمه ترش و چرب کباب دستم را داخل جیب کتم بردم تا دستمال مرطوب معطری را که از قبل آن جا بود بردارم...
همزمان انگشتانم به چند اسکناس تا شده برخورد که به احتمال قوی 50 تومنی بود ؛ در آوردم که نگاهی بیندازم ؛ دیدم 300 تومن گم شده ام ؛ پیدا شده ... با لحنی بی تفاوت گفتم: اون چارشنبه 300 تومن گم کردم ؛ این چارشنبه 300 تومن پیدا کردم!
درحالیکه خونسردیش را حفظ می کرد گفت:خوب دیگه چرا میگی وقتی انقدر رقم رونده؟!
گفتم: خوب جالب بود آخه!
گفت: ببینم؛ احتمالا دفعه ی قبل پول کبابا رو من حساب نکردم؟
لبم را گزیدم و گفتم: مجبورم درقرار با جنابعالی همه اش کباب بخورم؟
با شیطنتی زیبا گفت: خوب نخور!ماشالله ماشالله پول خوردن پیتزاام داری!
گارسون را خبرکردم و پول میزبانی وانعام گارسون را یکهو باهم 300 تومن پرداخت کردم!
( چهارشنبه ی پیش)!
دو/
نمی توانم احساسم را نسبت به اصطلاح " نون خور اضافه" بیان کنم!
به جملات زیر توجه بفرمایید:
" نون خور اضافه" نمی خواهید ( گاه فعل جمع می رسد به جائی که ... نمی خواهیم)!
" نون خور اضافه" به حدکافی داریم!
رفتی " نون خور اضافه " آوردی؟!
....
این جملات که بار جمعیتی و نسبیتی دارد ؛ اگر شکل جنسیتی هم به خود بگیرد ... وای!
البته ؛ نمی خواهم ولی ... بگوئی نگوئی درلعضی مراکز خدمتی ؛ رئیس کاملا جملات بالا را با بار
قدرتی فراوان به کار برده و اگر کارمند در نافرمانی خدمتی دقایقی چند چشمان مبارک خویش را
بسته و بعد از ناهار ی چرب به خواب کوتاه ظهرکاهی رفته باشد ...
با لحنی مقتدرانه چنان بیان می کند و به کار می برد که طرف حساب کار خودش را بکند؛
" اداره مگه جای نون خور اضافه است؟ یعنی چه؟"
زیبا اینکه مادر شوهر درحالتی مقتدرانه ؛ با کاربردی درمقابل پسر؛ عروس خویش را بوسیده ؛ ناز می کند و می گوید:
ما به عروس جوری که" نون خور اضافه ست" نگاه نمی کنیم ...
به به؛ به این نگاه زیبا ی ما ...
جل الخالق!
سه/
بردند سایه مارا بردند؛ بردند که بیندازندش روی سر دیگرانی که ما نمی شناسیم!
بردند که اشک از چشم بریزیم و مثل قدیمی ها بنشینیم به آه و نفرین و ناله...
جوجه یمان مارا بغل کرد و توی چشم های ما نگاه کرد و تا می توانست به ما فهماند:
جی جی: الان که بارونه؛ خدامارو دوس داشته ؛ پس سایه به چه دردی می خوره؟
جی جی: مثلا اگه؛ ما تو آفتاب خودمون بریم زیر برگا قایم بشیم؛ به ماچه؟
جی جی: الان که داره فصل سرما می آد ؛ ما مثل فصل گرما می سوزیم؟
خیلی وقتها دزدها نعمتد!
کجایند که دستهایشان را ببوسیم !
موجودی که به سایه فکر می کند ؛ دنبال سقف نیست؛ و سقف داشتن آنقدر مهم است که دیگر چرا باید دیگران رانفرین کنیم!
هفته پیش درگذارمان به محل سایه ؛ تصویری از خوددیدیم ... چسبیده به دیوار داروخانه ی محل...
سایه نوشته بود:زاغی من با تصویر فوق همراه با جوجی مفقود شده ؛ از یابنده خواهشمندم با
شماره0912.......... تماس و با دریافت مژدگانی مرا خوشحال کند ...
وقتی رد میشدم دوتا کوچه پائین تر؛ جوجی زیر سقف منتظر بود!
چهار/
ای نازنین!
دوسالمان بود که با ترانه های قدیمی نینای می کردیم ؛ چه میدانستیم فردای روزگار آرتوروز گردن و غیره می گیریم و درد آنقدر به مخچه مان فشار می آورد که زیر " قر " دیروز می" بیب " زیم!
آن موقع خواننده ها جوان و محجوب و محبوب ولاغربودند؛ الان همه چی را ترک ...تپل و بی حیا!
ای نازنین!
بیا از همه چی مان توبه کنیم ؛ علی الخصوص من از بابای شیطان صفت ! که دردوران ستم شاهی مرا به دنیا آورد!
خودمان می دانیم که هرچه می گویند جزو دانش ماست ولی آنقدر تمیز بوده و هستیم که نکرده ؛
نمی کنیم و نخواهیم کرد!که چنان قفلی به مرکز شیطانی ما زنده اند که نگو!
ای نازنین!
بیا جزو کلاس پیلارتس محل شویم و با کش خودمان را ورزش داده و به موسیقی کلاسیک علاقمند شویم و به درمان دردهایمان بپردازیم ...
وقت آن است که انقدر که بابای خودمان را درخواب می بینیم (که دارد می اید مارا ببرد جای خوب)
به جهان دیگر هم فکر کنیم و حداقل با ترمیم گردن بی شعور مان از یک ناحیه سالم به جهان دیگر
مراجعت نمائیم!!!
لیلیانو لیلی!!!
هشت:
بایدن!
نشکن دلم رو... اگه دیدی غریبم ...
دریواس جنابعالی ...آمدنم بهرچه بود؟!
" ترومپ؛ باورنکن" !!!
درمورد عکس ها:
سرکارخانم میترا تبریزیان
درمورد خودم:
نوشتن آزارم می داد ؛ هم عزیزانی رفتند و هم گردن درد و سردرد نمی گذاشت که لذت دوباره از نوشتن ببرم...
بهترم خداراشکر ...
بازهم می نویسم؛ ادمه نوشتارم درهمین پست فردا خواهد بود
ندیده دوست می دارمتان
سیده لیلا مددی
نه:
مامان بنز:
واقعا که؛ رفتم خونه ی خانم مددی آلبوم عروسیش رو ببینم؛ سکته کردم تا... الان!
پراید:
مگه نگفتی میری یه قدم احوالپرسیمادرش؛ خوب پس چی شد؟
مامان بنز:
آره!ولی کنجکاولباس عروسی و تالار و این بحث هاشم بودم!
ننه خاور:
خوبه که از عروسیش لابد بیست سالی میگذره! با اون فرهنگ...حالا چی دیدی بهم ریختی ؟!
مامان بنز:
مدیر شرکت کرایسلر؛ مدیر شرکت آی بی ام؛ مدیر شرکت لو رآل؛ مدیر شرکت فراری؛ مدیر شرکت مینو...
ننه خاور:
خوب که چی؟اینا که همه مسئله دارن!تو عروسی چیکار می کردن!
مامان بنز:
دهمین دیگه!همه شون داشتن می رقصیدن!
بوگاتی:
خوب تو ایران اینطوریه دیگه؛ همه فامیل ریزو درشت میآن ؛ زشته نرقصن!
باباپژو:
بی خیال بابا؛ ببین تو عروسی چی خوردن!همون بیست سال پیش رفتن که بیان!
مامان بنز:
نه!ظاهرشو نگا نکن!نفری 100 تومن تک تومنی ها!بش کادو میدادن الان خونه اشون کاخ بود!
پراید:
مامان!بی خیال شو!همین الانم با ما همسایه ست تو مگه کم آدمی هستی؛ چرا اونور قضیه به زندگی خودت و خانم مددی نگا نمیکنی!
ننه خاور:
یه جوری میگی؛ انگار بدبختی!اینور ابرو گوندوش...اونور پاریس هیلتون؛ به این میگن فامیل.....
بابابیوک:
تو اصلا مشکل حسادت داری!از مددی ؛ داشت می مردم زودتر از اون رفتی قبر خریدی...
مامان بنز:
نه منظورم از اینها ؛ بیشتر صفای قدیم بود ...
پراید:
آره!
ده:
رهبرم
می روم درامتداد مرگ از جاودانگی عشق و ولایت....
زنده ماندنم عجیب نیستاگر علی هست و آل علی(ع)....
یازده:
یک/
چقدر باید بگذرد تا دنیا بفهمد ؛ قدیم نیست!
من اگر دانشمند باشم می گویم که شاید منشا برخی بیماری ها یا داخل اقیانوس هاست سا بالای جو!
اصلا انسان دوست دارد هرجانوری را بخورد بخورد!
ولی وقتی آن جور تخت تاثیر زباله های (بیب) است و جانور آن هارا خورده و بلعیده و اصلا سلولهایش
درگیر بیماری شده ؛ من دیگر چه جوابی دارم به بیماری های خودم بدهم!
دو/
همیاری از بالا لازم است.
زباله های (بیب)و هم چنین تاثیرات (بیب) روی زمین ؛ سال هاست ادامه دارد!آن بالا که معلوم نیست چه می کند که سرعت گردش خون را بالا می برد و مسلما درگیری بدن با بیماری ها سرعت می گیرد؛ درچنین حالی لازم است درفضای باز ورزش نکنیم و درهوای باز بیرون نیائیم!
سه/
راز این است که مادرزمانیم و بعید نیست که یکهو تاریخ ها بهم بریزد؛ اگر ناگهان وارد تاریخ شدید و سر از کاخ مغول ها در آوردید متاسفم!و اگر یکهو سر از ویلای مشهور رونالدو ؛خوش به حالتان!
دوازده:
نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم ... چن تا سرباز جوون از زمین آوردن جهت دوره ی آموزشی؛ حالا بهجت خانم جون پیام پشا پیام که لیلا جون ؛ امینم بین ایناست...
رفتم دیدم امین با دوستاش نشستن دارن اینستاشون رو چک میکنن؛ گفتم: خوش میگذره امین جان....
بچه برگشته میگه: لیلا خانم؛ مامان فخریم نیست که دم به دقیقه بگه امین دستات تمیزه برو نون بخر... راستی انشالله چن سال من اینجام؟
باحالتی تاسف بار گفتم:امین جان؛ این جا زمان ده دقیقه اشم سه ساله؛ پاشو برگرد ؛ تموم شد!ترخیصی!
بیچاره بچه کم مونده بود دیوارای سفینه رو گاز بزنه...
جل الخالق!
نکنید این کارارو!....
سیزده:
استاد" دال" درپارک نشسته و دارد برای پرندگان دانه می ریزد...
ساعت زنگ می خورد یعنی وقت کلاس...
دانشجوی اول:
وای استاد!عجب جاب باحالی ؛ کی میائید ایران!؟
دانشجوی دوم:
استاد میشه دوربین رو بچرخونید ؛ عجب خارج قشنگی ؛ الان کجای لندنید؟!
دانشجوی سوم:
وااااای استاد!جون روح پدرتون؛ پول می دم بیام اونجا!
دانشجوی چهارم:
استاد بارونه؟خدائیش سرما نخورید!
دانشجوی پنجم:
استاد شما مهربونید؛ اینا سو استفاده می کنن؛ موضوع درس امروز چیه؟
دانشجوی ششم:
مرگ بر(؟)...
دانشجوی هفتم:
یعنی چی؟ اه... کلا سن مون 19 سالم نیست؛ به ماچه؟
دانشجوی هشتم:
من اونجا بودم ؛ با بنزین همه جارو میسوزندم؛ کثافتا!
دانشجوی نهم:
(با گریه) خدایییا!تفاوت بالادستی و پائین دستی رو ببین!!!
دانشجوی دهم:
بی تربیتا!هی زر می زنید ؛ استاد هنوز حرف نزده!
ناگهان استاد" دال" بر می خیزد و می گوید:
اولا: سلام
دوما: من تو پارک دانشکده نزدیک فواره نشستم؛ هرکی دلش می خواد الان بیاد
سوما :معلومه سال تا سال نمی آئید ببینید ؛ می بینیدم نمی بینید !
چهارما :دوسه تاتون پیش شماره همون لندن رو دارید ؛ جون خودم !!!
پنجما :از فردا همه می آئید همین جا از بچه های سرکوچه نزدیک دانشکده تا همون خارجیا؛ وگرنه پایان نامه امضاش افتاد به قرن دیگه ...
ناگهان:سکوت!