یک:

از من چنان دور بوده ای ...

               انگار ماه از دریا

                                که شب ها ...افتان و خیزان

        درتلاش باشم

                         برای گرفتن بوسه ای!

 

دو:

مرا نخواهی بخشید!هرگز!

                          که هزار " کس" را بخشیدم به " هیچ"!

ولی " تو" را ...

به میلیون ها" کس" نبخشیدم!

 

سه:

مثل " ماهی " مرگ را قورت می دهم

با درک طبیعی از هرچه آموخته ام

" زباله اتمی؛ پلاستیک فشرده و..."

تو

" انگل"

تعریف نشده ای ...

بین نفس هایم

و

خنده هایم

و

حسرت هایم!

 

چهار:

مدام می رقصم به اسم " پروانه" میان شمع های فروزان ...

تعریف تو ؛ از رقص من ؛ شب تولد خودست است ؛ هرشب که " تنهائی"!

 

 

پنج:

مادرم را کنار پنجره گم کردم...

سال ها در انتظار من

که شاد باز گردم

و

ببوسمش

و

دستهایش را بفشارم

و بگویم :

شد؛ هر آنچه تو می خواستی ؛ شد ...

 

شش:

مزار شش گوشه ات را یا حسین(ع) وقت بوسیدن ...

درحسرتم از عالمی که به عشق می بوسی...

 

 

 

هفت:

یک/

درکتاب دزیره؛ رمان مشهور از دوران ناپلئون بناپارت به صحنه آرائی زیبایی می رسیم؛ افسر جوان

ناپلئون گم شده(!) و خبری از او نیست؛ دزیره غمگین به سمت پاریس می اید تا خبری از ناپلئون

بگیرد؛ دریغ که ناپلئون قرار و قولهایش را فراموش کرده و دارد بابانوئی به نام ژوزفین ازدواج می کند؛

دزیره دردناک ترین لحظه زندگیش را تجربه می کند؛ وارد ضیافتی می شود که می توانست ضیافت

خودش باشد؛ حیف از گلدوزی ها ووسایلی که تهیه کرده بود برای زندگی ؛ حیف از امید به زندگی(!)

با کفش های گلی می رود به سمت رودخانه سن(آنشب باران هم باریده بود)که خودش را پرتاب کند

داخل رودخانه؛ چون کسانی مثل او باغیرت و شهامت قبلا این کاررا کرده بودند ...

(داستان راهمین جا نگه می دارم).

مثلا اگر من بتوانم بروم بالای سازه های پل یا آن پائین کنار رودخانه ؛ دامن بپوشم بهتر است یا شلوار؟

سنم 70 است و اکثرا توقع ندارند من هم شکست خورده باشم(توقع عشق واقعی دراین سن)!

اگر قرار باشد یک لحظه بترسم ؛ و قندم بیفتد ؛ بهتر نیست یک تکه شکلات تلخ همراهم باشد؟ به

احتمال اگر پیدایم کنند ؛ علت مرگ مهم نیست؟

لباس برند ؛ می دانم بهتر است لباس خوبی بپوشم...درجامعه هنری بالاخره آبرو ...

انگشترهایم رانیندازم بهتر است؛ شایدبرش دارند و بعدا به نزدیکانم ندهند؛ موارد متعدد که خوانده ام 

اصلا مدل دزیره به من میآیدولی بدبختانه شخصی اورا نجات می دهد؛ یعنی من شانس دارم؟

اگر دارم ؛ این که آن مرد پیر راجع به من چه فکر می کند مهم نیست؟ خوب شاید یکی در حد سن

نوه ام این کاررا انجام داد؛ یکوقت نخندد؟

بهتر است امروز هم از انجام این کار منصرف شوم!

آخرماه است و حقوق می دهند ؛ البته هواهم سرد است و آب رود سن خیلی سردتر !

کاش زودتر به فکر افتاده بودم یعنی حدود تابستان....

یادم افتاد!باید بروم خانه ی مادرم و برایش میوه بخرم...اگر نروم دلواپس می شود و فکر می کند من

دختر خوبی نیستم!عمه رزا شروع می کند پشت سرمن حرف زدن طوری که باور همه می شود ...

حالا وقت هست؛ یادم است که مادرم هم می گفت ؛ همسن من بوده مدام میخواسته خودش را

غرق کند ؛ به نظزم طبیعی ست برای بانوان جوان و مشکلی نیست!

 

دو/

در اندک زمانی متوجه شدم که این دنیا ؛ آن دنیا نیست!

برادرم سبیل اش را زده بودو خواهرم داخل آشپزخانه منزل داشت آشپزی می کرد ؛ از همه بدتر

اینکه مادرم خواب بود و پدرم داشت روزنامه هارا قیچی می کرد!

خیلی ارام در آن دنیا؛ یک گوشه نشستم؛ برادرم که سیبیل اش را زده بود گفت: جان! ناهار قورمه

سبزی داریم!خواهرم از داخل آشپزخانه بیرون آمد و گفت: عزیزان! عشق های من!کنار شما بودن

لذت دنیاست!مادرم یک لحظه از خواب بیدار شد و گفت: چقدر سروصدا می کنید؟ می خواهم بخوابم

...و پدرم باصدای ارام و آهسته گفت: لذت قیچی روزنامه!!!

از اتاق نیامدم بیرون!ببین چه دنیای کثیفی شده که پدرم روزنامه را قیچی می کند!مادرم می گیرد و

می خوابد!و خواهرم بی خیال تربیت فرزندانش شده ؛ آن یکی هم سیبیل اش را که از عضوی مثل پا

برایش عزیز تر بوده زده؛ پس آن یکی برادرم کو؟ آه دیدمش!با یک چکش افتاده به جان موبایل های ما

و دارد خردشان می کند!

وضعیت آن دنیا افتضاح بود!آمدم برقصم نشد! آمدم بروم نشد؛ امدم بیدارشوم نشد! آمدم فریاد بزنم

نشد!آمدم چیزی بنویسم نشد!آمدم بیایم نشد؛تا اینکه ...

زنگ ایفون را زدند ...

پست چی ؛ بسته های دارویم را آورده بود؛ دررا باز کردم؛ دویدم تا دم در؛ تحویل گرفتم و سریع

برگشتم؛ در اندک زمانی متوجه شدم ؛نه ! این دنیا ان دنیا نیست!

 

سه/

ای نازنین!

ممنونم که بامن زیر یک سقف زندگی میکنی و مرا می فهمی ...

وقتی آنقدر معلمم که صبح بیدارمی شوم و تا شب خوراکم حرف زدن است!

ممنونم که آشوب درون مرا از اشکها و لبخندها می فهمی ؛ ولی وقتی می رسد به مزایای شغلی

خدا شاهد است که دل مرا نمی شکنی ؛ از دختر فلانی که بابایش پولدار بود تا خانم فلانی و درآمد نجومی اش نمی گویی...

ای نازنین!

ممنونم که بخشی بامن پدری؛ بخشی بامن خواهری؛ بخشی بامن همسری و بخشی بامن همراه ...

از من می پرسند دارمت؟ شغلت چیست؟

حیف دروغگوئی خیلی بد است!ولی پاسخ این سوالها گاه تلخ نیست؟

ای نازنین!

ممنونم که بال هایم باز و قلبم زنده است؛ هرچند بیماری مغز سخت است ...

آنقدر صدای این دنیا درش می پیچد که تو ...

همیشه صبوری ...

ممنونم نازنین!

" لیلا خانم"!

 

 

ده:

رهبرم ..

از شما عشق اگر رسید به عاشقان ولایت ...

میراثی بود ... ماندگار از حضرت علی(ع)...و آل او...

 

 

یازده:

یک/

به زودی دوستانم را به یک مهمانی دعوت می کنم و از ستاره خود رو نمائی می کنم !xx7lm71118

و از ایشان می خواهماگر گذارشان به فضا افتاد یکسر به ستاره من بیایند ؛ این نام علمی براثر تلاش مستمر من درهنر؛ علم؛ عشق و اینها اتفاق افتاده(!)و هر بخشی از زندگی من است ؛ من متعلق به مردمم! و این ستاره با " تلکسوپ!" شخصی به شما نشان داده خواهدشد!

دو/

قدیمیا می گفتن ؛ طرف تو هفت آسمون یه ستاره نداره!انقدر غصه می خوردم که نگو... فکر می کردم همه یکی دارن ؛ پس اونی که نداره کیه؛ بعدا یعنی چند وقت پیش فهمیدم یه بنده خدائی یه سیاره یا ستاره پیدا کرده به نام خودش!مخزن الماس؛ پلاتین ؛ طلا تا30000 بعد؛ یعنی چطوری؟ از باباش براش مونده؟ چطور فهمیده اونجا این چیزا هست؟ ... اصلا چطور ... هیچی از مورد اول بیشتر غصه ام شد 30000 سال بعد؟

فرعون کی بودی تو؟!!!

سه/

یعنی هرکی هر چی از من داشت آورد پس داد ؛ گفنم چرا آخه؟گفتن می شناسیمت!

یکی یه چی از من برده بود پس نمی داد تا فهمید من یه ستاره تو آسمون دارم ؛ آورد پس داد!

بعد گفن: برا ما دعا کن؛ دلت پاکه!خدائیش می گم ؛ دم اش گرم!

چهار/

باورتون میشه کسی باشه که اسمش ؛ فامیلش ؛ قیافه اش با شما مو نمی زنه؟

یکی رفته بود باشگاه تو خارج فوتبال ببینه؛ یه خانمی رو دیده بود شبیه ما؛ زنگ زده بود حاج آقا؛

خانمتون اینجاست!خلاصه چادری گذاشتیم و صحبتی کردیم ؛ بعد خانمه رو نشون داد؛ جل الخالق!

خدا چی آفریده بود!

بالخره انسانه دیگه ؛ اشتباه می کنه؛ البت ما نبودیم؛ از لحاظ هیکل چرا تقریبا عین هم بودیم!

بهرحال تجربه جالبی بود؛ مخصوصا برای طرفی که دچار شائبه شده بود ...

پنج/

دراین مقام مجازی؛ بجز پیاله مجوی                  دراین سراچه ی بازیچه غیر عشق مباز

یعنی خدائیش آدم بفهمه؛ آدم باسوادا؛ آدم با کلاسا؛ آدم پولدارا؛ زمان خودشون کامپیوتر داشتن؛

مقام مجازی داشتن!با مقام مجازی شون حال میکردن.....عشق می ورزیدن به به ... چه حالی میشه ...

حالا فکر می کنی شعررو کی سروده؟

جناب اقای حافظ شیرازی

دمش گرم اون ازاون جام جمش دم دست کیخسرو اینا ... اسباب بازی بچه پولدارای قدیم بوده

اینم از خودشون ... مقام مجازی ... باور تون میشه؟

برای من نامه نوشته:

لیلی خانم ! فلان و فلان و فلان (حواست به صفحه ات باشه)!

مقام مجازی : حافظ شیرازی ...

حالا باور نکنید؛ مگه شما ساده اید؟

 

 

دوازده:

نشسته بودیم توفضا یهو دیدیم...فرمانده با عجله اومد تو گفت: کی زائو ندن بلده؟!

آب دهانم رو قورت دادم و باتعجب گفتم: رئیس دکتر زنان و زایمان لازمه؟...با عصبانیت گفت: آره خوب!

داشتیم بهم نگاه میکردیم که 3 ثانیه بعد یادم افتاد بهجت خانم جان همه فن حریف اند ... بلافاصله

بازمین تماس و ایشون مرحله به مرحله به فرمانده کمک کردند ...

باورتون نمیشه که بچه درفضا گام به دنیا گذاشته باشه!( یعنی این جمله درسته؟)بهرحال بچه پسر

بود و فرمانده پیشنهاد داد که اسمش رو بگذاریم (یوری) !البته مادرش کمی ناراضی به نظر می

رسید که فکر کنم پاشون به زمین برسه ...نام تغییر کنه( با توجه به اسامی ایرانی سیارات و ستاره

ها و اینا)...

جل الخالق ... ماتوفضا چیا که نمی بینیم !

 

سیزده:

استاد" دال" دریک غروب غم انگیز پائیزی درلندن روی نیمکتی نشسته و دارد برگهای افتاده نیفتاده را نگاه می کند.

استاد" پ.و.خ" بیمار شده و مادرش سرگرم مریض داریست و نمیرسد یک تلفن هم بزند ...حالاکو تا هفته بعد که بیاید ایران ...

درهمین هنگام دختر جوانی به سمتش می آید ؛ بارانی؛ چکمه؛ کلاه تاروی دماغش ؛ به نظر فتنه میرسد!....

دختر:

ببخشید استاد"دال " شمائید؟

استاد" دال":

بله؛ ولی کی گفته منم؛ همین ازراه رسیدید ...(استاد" دال" شمائید)

دختر:

حالا شاید انقدر ساده ای بگم؛ فال گیر پارک ...باور می کنی؟نه!

استاد" دال" حالت چندش به خودش می گیرد و سریع می گوید:

چی می خوای؟پول؟ ندارم!راهت رو بگیرو برو!

دختر:

منم؛ "دال" عین خودت!دختر عموتم!تو اصلا دیگه باورت میشه مازنده باشیم؟کاری باهات داشتم ...گفتند ؛ اینجائی!

استاد"دال":

مثلا کی؟

دختر:

مامانت!

استاد"دال":

بابا مادرمن مرده!چی می خواین از من؟من یه عمو داشتم مرده؛ زنش ام مرده؛ دخترشم لابد مفقود شده!

دختر:

جهنم!چرا داد میزنی؟ چه بدجنسی هستی؟ رد کن بیاد!

استاد" دال":

بدبخت؛ من بزنمت باید بری پلیس!

دختر:

تلفنت رو می گم؛ شماره رو بنویس بعد حال داشتی زنگ بزن!همون عموجون بد بختت به وکیل مون گفته کتاب های قدیمی خطی جد اندر جد مون رو بدیم به تو؛ و گرنه بااین اخلاق خوشت...

استاد"دال" می شکفد و خوشحال می شود:

چی؟ کدوم کتابها؟ رستم از منظر " استاددال"؟ کتاب خطی " سیمرغ " دراندیشه " استاددال"؟

دختر:

پسرعمو چته؟ بیا بگیر جونمونو راحت کن؛ نه میتونیم نه امکاناتش رو داریم که نگهشون داریم !اصلا بیا این کارت من و شماره

استاد" دال":

اوووه؛ استاد"دی" خانم شمائی؟ که کارتون مرمت اهرام ثلاثه ست؟

دختر:

آره شیطون!اگه توبچگی به دل پسر همسایه مون همچین لگد نزده بودی که ... به غلط کردن بیفته... الان نمیومدم ببینمت!همیشه میآی اینجا؟

استاد" دال":

نه!

دختر:

شنیدم یه " لیلی" درون داری؟

استاد"دال":

آره مثل دخترا که همشون یه " مجید" درون دارن!

دختر:

خداحافظ !زنگ بزن هماهنگ کنیم؛ کتابارو تحویل بگیر ؛ جون مارو راحت کن!100 کیلو کتاب از بابامون مونده ؛ این چه ارثییه آخه؟

استاد" دال":

باورکن لیاقت می خواد!

دختر:

آره جون لیلی جون!

...

استاد" دال"به غروب خیره می شود ؛ آرزوی همیشگی اش این بوده که کتاب های قدیمی عمویش را لیس بزند!

البته باید اول مطمئن بشود که تمیز هستند ؛ از این دختر فتنه هرچه بگوئی بر می اید!

 

چهارده:

استادم (پریچهر خانم شاهسوند بغدادی ) را خیلی دوست داشتم؛ از گلفروشی محل همیشه یک رزبرایش می خریدایشان هم تا مرا می دید ؛ بغلم می گرفت ؛ برایشان جاودان سلامتی از خدا خواهانم ...

سال دو کارم یکی از بچه ها سرکلاس جغرافی همین طور بود هرروز صبح با شاخه گل رز درکلاس می ایستاد؛ منهم در آغوشش می گرفتم ...

عشق به معلم زیباست ...آنقدرکه گفتنی نیست ...

پانزده:

ایا برایتان چنین اتفاقی یا مشابهش افتاده؟

روز سه شنبه پایه کاناپه تخت خواب شو افتاد روی شصت پای راستم ؛ گفتم جهنم خودش می افتد روز پنج شنبه پای بچه ها بشدت خورد بهش طوری که گفتم الهی مردم!بعد مثل فیلم درخشش خون همه جا پاشید زنگ زدیم آمدند منزل جراحی ...

روز سه شنبه رفتم جائی البته فقط جایش ورم کرد ...روز جمعه پای چپم خورد به پای راستم احساس مرگ پیدا کردم . بالاخره همین دیروز یکی دیگر پایه صندلی را گذاشت روی شصت من و من درحالی که فریاد می زدم و گریه می کردم ؛ دویدم سمت حمام ...

با توجه به دیابت....فشار ... اعصاب خراب ...و دیگر موارد چند درصد احتمال زخم دیابت می دهید ؟

البته قرص هایشان را می خورررم و به زندگی امیدوارمlaughangelcryingheartblush