





یک:
داغ جدائی خودت را روی دلم گذاشته ای ...
آن وقت که می روی ...
یک بوسه خنک ...
با من چه می کند؟
دو:
از روی ویرانه های من ...بالا که می روی ...
دستت به آسمان که می رسد ...
ستاره ها به تو نزدیکترند ...آیا؟
سه:
قورت می دهم بغض را و یک تو به من بدهکاری...
از بس شما به خورد من داده ای ...غم باد گرفته ام!
چهار:
سوی چشم من تو بودی ...رفتی و دنیا چه تیره!...
آفتابم دیگرم نیست ...سوی چشمم را چه کار؟
پنج:
غروب پنج شنبه هزار سال پیش ...اسمم لیلی ...
غروب همین پنج شنبه ...گنجشک کارتن خواب!
شش:
مزار شش گوشه ات اگر که بخواهد به پای پیاده می آیم ...
هزار پای فدای خواستن ات می کنم ...فدات یا حسین (ع)...
هفت:
و اندوه که باورنکردنی بود که روزی برسد که دست رد بگیری و مات و مبهوت شوی ...
...
غریب اندآدم هائی چون من !کسانی که دهانشان پر خون باشد و باز اگر دستی بکوبند نگویند ...چرا؟غریب اند کسانی که زجر آورترین شکنجه ها دیگر برایشان می شود آب خوردن!تو گوئی کلمه" مازو خیست" را بلد نباشند !شب و روز از دیگر آزاری و خود آزاری دارند لذت می برند که کلمه ی صبر مدت هاست معنیش را بین عشاق از دست داده!که کلمه ی سوزاندن آمده و بعضیها توانسته اند آتش باشند ...
...
گفته اند که ویرانی _ ویرانی ست دیگر ولی از کجا که می گردیم !!!تا جائی که قبلا آباد بوده را پیدا کنیم!دیگر نیست!نشانی از زندگی ...شادی...خنده ... و از همه مهمتر عشق!...
باز که می گردی دیگر کو؟
مازو خیست تنهایت با چشم های نا بینا و دست شکسته و پای لنگ ...همان زیبای دیروز نبود؟
...
چرا رابطه ها اصلا این طوری شود که همیشه یک طرف بعضی روابط دیوانه ای هست که حتی درعشق جنون قدرت دارد!!!و طرف دیگری که زیر لب می گوید : " این نیز بگذرد"!
و اندوه که چشممات را باز می کنیم و جوانی در ارتباط های نادرست گذشته!
...
باید همه شمشیر بگیریم؟ و یا اینکه یک طرف با قلبی سوخته ادامه بدهد ...
غریب اند آدمهائی چون من!نسل جدید می خندند که ای وای نداریم و نمی شود ...ولی هرچه جلوتر می رویم و در روابط معیوب عاشقی ...بیشتر و بیشتر مازوخیست یا خود آزار یا لذت برنده از آزار طرف دیگر پیدا می شود!!!
هستیم یا می گویند دهان بسته اند و پیش می روند که خدا می داند به جائی می رسی که می گوئی ...دنیا همین است و انگار دنیا همین است وواقعا همین است .
در انتها برای امثال خودم هرگز متاسف نیستم!که آن طرف ماجرا که سادیست دارد صد افسوس بد تر است!بد تر که خود برتر انگاری که دیگر آزاری که غرور ...که منم!که پایه های عشق ...آه که فکرش را هم نمی کنم!
بدانید که انتخاب بوده است و برگزیده ام ...بین دو قوائی که میانش هیچ نیست!و رنج روانشناختانه ای که گفته اند و سال هاست که ما دیوانه ها " از نظر ایشان" ...باور کرده ایم!!!
" دوستت دارم ...عزیز من"!
هشت:
ترومپ!
دیوانه های دیوانه پرست ندیده بودیم ...
خدای چشم دیدن آنها نصیب کرد!
نه:
مامان بنز:
یه پارچه پارسال از مولوی خریدم ...می تونه باهاش یه لباس خونه بدوزه!
بوگاتی:
وا مامان!اون حیف نیس؟بده به من!
بابا پژو:
بابا کلا میلیاردها می ارزیم این بدبخت خیلی داشته باشه چن میلیون!یه کادوئی براش بخرین آبروی من نره!
ننه خاور:
می خوای دستت بند ننه بزرگمو بهش بدم!
بابا بیوک:
خجالت بکشین!لامبورگینی و پورشه براش دستبند طلا خریدن!
همگی:
چی؟ پولشو از کجا آوردن؟
بابا بیوک:
دهمین دیگه!منو نمی بینید!نفری یه میلیون از پول تو جیبی تون کم کردم!
لامبورگینی و پورشه:
خیلی تشکر کرد!گفت هیچ وق کادوئی به این قشنگی نداشته ...بوسمون کرد!
بوگاتی:
وا؟
مامان بنز:
این تولد خانم مددی ...هیچ وقت از یاد من نمی ره!!!
ده:
رهبرم ...
گلبانگ عشق از مناره های شهرمان ...
اری که نام علی کشیده است به مسجد ...
یازده:
همین طور که می گذرد " منظورم از عمرمان است" رعایت سنت ها برایمان مهم تر می شود !
همیشه می گفتند ما جلوی پدرمان سیگار نمی کشیم!یا پایمان را دراز نمی کنیم و ما می گفتیم مثلا چه اشکالی دارد و این حرف ها...!!!
برای من به خصوص شنیدن ترانه های سنتی خیلی عجیب بود فکر می کردم که های های میانشان چه معنی دارد و عشق اندی و ابی می کشتم که ببینم مثلا چه می خوانند داریوش که دیگر نعوذ بالله چه بود!ولی امروز در آستانه 47 مین سال زندگیم به تحول بزرگی رسیده ام که سنت ها اهمیت دارند!!!حالم بهم می خورد دانش آموزم وسط حرفم نیشش باز باشد یا خدای نکرده بچه ها پیزامه اشان درخانه جلوی من مناسب نباشد!!!یا مثلا همین طور الا بختکی یکی توی تاکسی شازده خانم ابی را بگذارد یا یکی به من بگوید خدای صدا داریوش!!!دارم عشق خانم هنگامه اخوان و استاد شجریان را پنهان می کنم!زده ام فعلا توی خط آهنگ های مخلوط پاپ و سنتی تا کسی نفهمد!سال هاست که حواسم نیست ولی در بی ادبی ادبیات می نویسم وروی مادرم تا پاره شدن رگ های گردنم تعصب دارم!نمی روم برادرم را ببینم چون حالم از خارج بهم می خورد!!!و بدتر اینکه جرات ندارند پیش من از کشور و سیاست بدگوئی کنند!!!...
دیگر می شود انقدر پیر شد؟!!!یا دیگر می شود انقدر ریشه توی دنیا بست؟ فکر نکنم!!!
که سنت ها و قدمت ها و حرمت ها تا مرز مرگ ...مرا خواهند کشت!!!
وشما جوانان عزیز نخندید که یکروز می بینید همین طور خواهید شد!!!
و انشالله صد ساله باشید!!!
دوازده:
مدیون باشید فکر کنید من آن چه می گویم هستم!!!
سیزده:
نشد عکس بگذارم..بروید از صاحابش بپرسید!!!

.jpg)



یک:
بستی دو چشم مرا و بردیم به خاطره ...
انگار من بی دو چشم ...به خاطره نمی روم!
دو:
اسکناس دو چشمت برای من قیمت نداشت ...
دو پا کردی توی کفش!که ما ..." دلارها " هستیم!!!
سه:
قلب سوخت و اندام دیگری مسئول نشد ...
که بریزو بپاش قلب را ... به عهده بگیرد!
چهار:
مویم را کنده ای برف!
چونان درخت خمیده زیر بار تنهائی ...
دنیا دیگر سپید است
و دست های سرد تو الگوی عشق!
زنده ایم و باورمان می شود ...
فردا بهار است ...!
پنج:
کوچ دل تورا ...بهار قلب من باور نمی کند ...
انقدر شکل تو سبز بوده است ...
که بی تو زمستانم نیست!
شش:
مزار شش گوشه ات شبیه جای خداست ....
می آیم و درهای خانه ی عشق همیشه باز!

هفت:
سوخته ای و باورت نیست که این سوختن از آتش خدای باشد!
...
تلاش نکن که خودت را پروانه جای بزنی که فکرت پروانه لذت در آتش سوختن است ...که برای انسان سوختن زجر آور ترین درد است ...که سوختن علامت ضعف است و چاره نیست ...
...
آه که نشستگان یک کشتی بودیم که شروع کردی به کندن!دریغا که اگر قرار بود غرق شوم (غرق شویم)آری که دست تو در کار بود و تو شناگر ماهر و من نیاز مند غریق نجات!نجات غریق!
....
غافل از خدای ...چه مانده بودیم و چه غافل از قدرت برتر ...!
...
نسوز که عشق سوختن ندارد و اینها صناعات شعری شاعران است که پروانگی را به غلظت نشان می دهند ...
پیشنهاد دیگرم این است که موقع سوختن به دویدن نباشی که هرچه بدوی بیشتر آتش می گیری ...
و چونان که دیگران نمی دانند با سوزنده ای چون تو چه کنند با پتو و بیل به سراغت می آیند ...
....
برای سوختن ساختن هم لازم نیست دیگر گذشته دوران ساختگی با سوختن!
....
دیگر گذشته دوران " ابراهیمی " ات که جهنم ساختگی ات را خدای گلستان کند ...
وای اگر که دامنت را به دامن شیطان گیر کرده باشد که حالا حالاها با آتش رفاقت کرده ای ...
سلام ...سلام امنین !.......................................خود کرده را تدبیر نیست!
" مدیونید باور کنید مخاطب خاص دارم ..."!!!
هشت:
ترومپ!
آغاز دوستی مان شیرین ...
پایات دوستی مان تلخ!...
نه:
مامان بنز:
کوچه بغلی پارک کرده بودم اومدم دیدم 500هزار تومان جریمه دارم ...
پراید:
وا مامان!تو که توی پارک بودی!خوبه همه مون خودروئیم!یه چیزی بگو باورمون شه!
بوگاتی:
من اصلا تو این مملکت خلاف نکردم!
لامبورگینی و پورشه:
ماهم همین طور!
ننه خاور:
خوشتون اومد مادر بزرگتون الان خلافکاره!
ده:
بوی ملت ایران ...بو و عطر شماست ...
عشقی که به اولی داریم ...برای دومی می کشدمان !...
یازده:
باید از تامین برنامه های شبکه های سیما تشکر کرد که باوجود محدودیت هایی در پخش دست به انتخاب و دست به تهیه و تولید برنامه هائی می زنن که با فرهنگ ما شبیه خوانی داشته باشه!
اون از سریال های ترکیه ای که جز بدجنسی ملت ترکیه وروابط غلط چیزی برای گفتن ندارن که این رو یه جور تمدن و فرهنگ سازی جدید می دونن " در کشور اسلامی" نه از سریال های کره ای که با دو تا میز و یه دختر تنها می خوان یه فرهنگ اارزون رو در صنعت بزرگ تلویزون سازی نشون بدن!
تولید برنامه درایران ارزان تمام نمیشه و گذشته از جلد دوم مردم کشورمون!جلد اولمون عاشق سریال های تاریخی و ایران هستن که کشورمون درتهیه و تولید اونها اولین دنیا نباشه دومین هست!
درثانی باید از فیلم های روز دنیا با دوبله زیبای فارسی که پای ایرانی های خارج از کشور رو هم باز کرده غافل نباشیم دردورانی که فیلم های سینمائی مان براساس یک داستانک یا داستان کوتاه با پایان باز ساخته میشه ...باید قدر سریال های قصه گو و داستان مدار و بعضا رمان های دست نوشته رو بدونیم ...
تولد این دوره از سیما نباید نادیده گرفته بشه !که انگار دوباره جانی به تن این رسانه دمیده شده و قصه گوئی جدیدی آغاز شده ...
من یکی ممنون...
....
درضمن نباید از معرفی بازیگران جدید و جدی بگذریم که دارن خودشون رو به خوبی معرفی می کنن بسیار جدی و سخت کوش ...
دوازده:
باران باشیم ..که این نعمت به قول خیلیا ...روی سر همه یکسان میباره ...
سیزده:
جل الخالق" تصویر هائی که گذاشتم برا شهرهای زیبای ایرانه از تهرون که میری بیرون تازه میفهمی دنیا چقدر بزرگه ...مردم تو شهرستانا دارن کیف می کنن...روابط نزدیک فامیلی بعضا ارزان بودن از شهر تهران هوای پاک و اماکن دیدنی ...ایران گذاشتیم می ریم جهانگردی جیب خارجیا رو پر کنیم !!!




یک:
بی کوه تو ... پشتم را به دریا گرم می کنم ...
که اگر نخواستم خاطره هایم ... بشوید و ببرد!
دو:
مرگ حق من بود ...
چون درمیانه ی زبانم آتشکده ای بود ...
که سبزی سرم را ...
مدیونش نباشم!!!!
سه:
خوردند حوریان بهشتی ...سیب را و به آدمیت من خندیدند ...
من و حوا اجاره نشین زمین خدای باشیم ...چه لذت ها!
چهار:
عده ای بافته اند خیال که مو های من طلائی است ...
نیست مویم!
بی موی برده ام دل سیاهشان به خیال!
پنج:
یوسف را می کشند چند بار و پدرش بی خبر است ...
خبر مرگ چند بار و خبر زندگی همان یکبار ...بس!
شش:
مزار شش گوشه ات را من کمینه ...اگر بیابم زود ...
چنان بگیرمش آغوش که رقیه (س) ...را گرفته ام آغوش ...

هفت:
و داشتی همین طور تعریف می کردی که چقدر دوستت دارند !!!
....
اشکالی ندارد که در دنیای تو هر که بوده و هرکه تو می خواسته ای دوستت داشته است ...
آه که از حسودی خواهم مرد ...هربار ...هربار ...هربار ...
...
ولی در انتهای هر بار برای خود تکرار می کنم که لیلی کلا یکبار بیشتر نخواهی مرد!
...
برای موفقیت و جلو رفتن شما البته که دنیائی آدم اطراف شماست ...ولی من باید قدرتمند باشم ...قوی میان تمام ارتباط ها و رابطه هائی که حتی برای شما مهم نیست!اینجا من مهم هستم!من اگر نباشم دنیای شما باید پنچر شود ...من اگر نباشم رابطه های شما باید چیزی کم داشته باشد ...
...
و حسودم حسودم به آن رابطه ها و به روزم!آنقدر که رابطه های شما به من مربوط باشد ...
می خندم که گاه کندن هر رابطه ایی اسان است ولی رابطه ما نه!
....
زیادت دیگر نمی گویم عزیز من!
خلاص نمی شوی!


آب و نان از آن دونان، آسمان از آنِ ما
این قفس سقف نگاه مردم آزاده نیست
پیش پای دوست افتاد، اما سربلند
پیش پا افتاد، اما پیش پاافتاده نیست
از وضو با خون دل آن «گونه» گل انداخته
خندهی مستانهی این زخمها از باده نیست
ساده از این کوچهها، این نامها رد میشویم
رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست!










یک:.jpg)
.jpg)




