یک:
دردمندام و تو ام مرا به درد  وامیداری !
دردمندانه : برو!خواهش ...دردم!
دو:
خودت را می گیری از من ...فکرت این است ...
جگر دارم که با تو ... در اتش ها نشستم!
سه:
فکر اگر می کردم ...من هم خانه ای داشتم و ...
توی خانه ...فکر می کردم و ..." از جدائی ها ...جدا"!
چهار:
خوردن بغض ...خوردن چاقوی توست!...
می بری گلو !اما هیچ خون ...در کار نیست!
پنج:
مویت را بریدم با دو قیچی ...از عکس ...
حیف می دانم که موی سرخ تو ...تا روی شانه ...باز هست!
شش:
مزار شش گوشه ات...فدا نکردم جان!؟
هزار جان شدم و از حریم زینب(س) دفاع کردم ...



هفت:
ای جان!....
....
اندیشه ام این بود که تو چه داری ؟!در چشم های مست تو چه رازی ست که از پرفسور اردکانی شنیدم " راز باطن"...
آه که راز باطن با شناخت زلیخا چه می کند ...و آه که راز باطن با شناخت " یوسف" چه می کند؟
....
داشتم می مردم که تو آمدی ...نه با قدی بر افراشته و نه با گریه که وای یارم چه شد!
معمولی بیدار بودم و با چشم خودم دیدم که از کنار تخت من رد شدی و بعد درحالی که بی اعتنائی می کردی از پنجره پریدی !وای که دانستن " تو هم" تو از همه بد تر بود!که تو جای دیگری با داستان دیگری داشتی زندگی می کردی !
...
آمدم که با کمک روش های روانشنا سانه تو را فراموش کنم.جورابم را گذاشتم یک گوشه ...در حالی که بو می داد و آنقدر دررفته بود که نگو!بعد اسمش را گذاشتم " تو" از این سر خانه تا آن سرخانه پرت میشد و صدایش در نمی آمد نه!وسیله ی دیگری تو شاید کمد بودی!برای تو که سنگین و رنگین یک گوشه مانده بودی ...
غروب که شد دیدم از در آمدی و...نه!ای جان من!...اشکال اشکال وجود داشت !...
...
حالا!احساس می کنم که پشت پلکمی!و سعی می کنم به تو فکر نکنم ...غرق کارم انگار نه انگار ...آنقدر کار دارم که قرن هاست کار دارم ...جان هم ندارم!و چون لاکپشتی دارم انجامشان می دهم!
با خودم این شعر را می خوانم:
با خدا باش و پادشاهی کن ...
بی خدا باش و هرچه خواهی کن ....
....
عزیزم!با خدایم!
...
هشت:
ترومپ!
ناقل دردهای عالم تو نباش ...
می روی !نام بد که بد تر است از آن!...

نه:
مامان بنز:
تی خدا !یعنی یکی نیس تو این خونه یه سوپ کلم برا من بپزه!
بوگاتی:
مامان جان حالا نمیشه سوپ دیگه ای باشه!؟
ننه خاور:
همون کوفته بهتره ابش عینه سوپه!
بابا پژو:
عزیزم پختم!تو اتاقت تو تخت خوابت می خوری یا تو اتاق نهار خوری؟
بوگاتی:
خدا شانس بده!
ننه خاور:
ای دده...!کوفته من فراموش!سوپ عرویس براهه!
....
ده:
رهبرم ...
کالای عشق را صرفه جوئی نمی کنیم ...
صد ها هزار سال بگذرد ...بریز و بپاش!...
یازده و دوازده را حال ندارم بنویسم بعدا!
درضمن خودتان ببینید زیر هجده سال هستید عکس هارا نگاه نکنید !!!
یازده:
نداری گاهی می شود درد مشترک!
اگر میلیاردر هم باشی ...وقتی توی حساب و جیب ات خالی باشد همان نداری هستی که هستی!
ولی درک تین مطلب خیلی مهم است!
در کشور ما درک این مطلب بالاست ولی در خیلی از جوامع دیگر درک این مطلب جائی ندارد ...
به عبارت صحیح تر و روشن تر درک نداری درکشورما ورای قانون است ...
ورای صحبت های دولتی و غیر دولتی ست ...
درک این مطلب که نداری درخیلی از جوامع درد ناک تر و سوزاننده تر است ...
سپاس خدای را که هنوز آگاهیم به دردهای همو طنانمان و هم شهری های مان!
درحالی که از جوامع بزرگ کم نداریم ....هنوز آدمیم!
....دوازده:
هشتاد سالمان بشود و هنوز دوره های دکترا بگیریم و امتحان بدهیم ...اگر نمره مان بیست باشد می گوئیم استاد بیست داد...و اگر ده باشیم می گوئیم استاد داد و یاحتی دو...
هنوز باور نداریم که نمره مان را خودمان می گیریم ...براساس سعی و عمل !...
ایا این طور نیست؟
" جل الخالق"!
سیزده:
بوسه بر جای گام های شما ...مهدی (ع) جان ...
بوسه بر انتظار و نام شما ...مهدی(ع) جان...