یک:
دزدیده ای حواس مرا و انگار بی هیچ ذهنی ...
پشت فرمان ام و بارش باران ...
چشم تر دارم!
دو:
اگر تو مرا نکشته ای پس میان انگشت های تو ...موی من چرا؟
یا بوی عطر من اگر میان دست های توست...من هنوز زنده ام؟!
سه:
خیابان لوس است!
همیشه بعد از گذشتنم مرا صدا می کند!
در عبور از همه ی چهارراه ها ...
خط قرمزم ...
چشم توست!
چهار:
دستت را می بوسم و توهیچ گاه برای من ... ارزشی قائل نیستی!
بخار می شوم و می روم!
تا دوباره بیایم ...
هزار بار گفته ای:
اندوه امسال باران نیامده است!
پنج:
حق توی چشم های تو نا حق که می شود ...
صد داستان لیلی و مجنون ... ترانه است!
شش:
مزار شش گوشه ات را گرفته ام از علی(ع)...به زیارت
تمام عشق منم ...همان آل علی(ع)...
هفت:
تورا گاهی تصور می کنم میان همه ی نوشته هائی که تاکنون نوشته ام ...
بعد می بینم میان دادگاهی از شعرا قرار گرفته ام ...از مرحوم قیصر امین پور بگیر تا سعدی شیرازی که خیلی جدی خیلی خیلی جدی ...از من می پرسند ...
اینها چیست که نوشته ای ؟!
چه بگویم؟ بگویم یارم را یکبارهم ندیده ام و خدائیش همه را ذهنی گفته ام !؟
بگویم برای آن کسی که نوشته ام تمام منطق مهم بوده و عشق کیلوئی چند؟
بگویم مثلا قدش بقول حافظ سرو بوده و بعد بقول شعرای دیگر چشمانش آبی دریائی و دستانش معجزه گر؟
...
زدیم و یکبار دیدمش!
قدش یک متر و پنجاه بود و چشم هایش انقدرریز بودند که عدس پادشاه!زدیم و یکبار دیدمش و معجزه گر که هیچ !اصلا بیکار بود!
...
ای خدا نکند که شعرای قدیم و معاصر را ببینم و از من بپرسند!...
آن گاه دستم رو می شود ...تمام خود خواهی هایم می ریزد بیرون!تمام حقه هائی که می زدم تا دل تورا به دست بیاورم (حالا یک روز مثلا) ...شعر جدید!
....زود معلوم می شود که تو امروزی هستی ...زود پیدا می شود که تو زیادهم به من توجه نداری!
زود پیدا می شود که اهل شهری!زود پیدا می شود که تو البته این را نباید می گفتم ...عاشق شعری!
وزود پیدا می شود که من ... من اسکیزو فرنیک!درهمه همهی صداها ئی که دارند دیوانه ام می کنند ...دیوار کوتاهتر از دیوار تو پیدا نکرده ام!
.....
حالا بیایند به من جایزه بدهند که چه بشود ؟ مرا جهانی کنند که کجا را بگیرم ؟ از من بخواهند که تصویر تورا باخودم سلفی کنم وروی لیوان هایشان بیندازم که چی؟
...
نه عزیزم!
تو شکنجه گر ؛تو مهربان؛توی چشم مشکی نه آبی ؛توی قد 150 نه 200 سانتی!؛توی عاشق؛ توی خیلی خیلی بلا و شوخ طبع؛تو آبی پوش مو قشنگ؛تو همه چی خور خوش خوراک؛
تو ... تو ... تو ...
وجود خارجی نداری ...
...............
عزیزمن!
هشت:
ترومپ!
سوختیم و سوخت عالم ... ای همه عالم از او ...
تا خدا هست و خداهست و خدا ...ما ها که ائیم؟
نه:
پراید:
مامن داره بارون می آد نمی خای روی منو بکش؟
مامان بنز:
مگه قدیم زمانه!تو پارکینگ اید ...پارکینگم شوفاژداره!
پراید:
مامان آخه حس بدیه!
مامان بنز:
مامان چه حس بدی!ما که اصلا به خیابون راهی نداریم!بالا سرمونم بسته است!
پراید:
مامان توروخدا روی منو پلاستیک بکش!
بابا پژو:
خانم!این پسر زن و دو تا بچه داره چقدر لوس بارش آوردی؟
مامان بنز:
ای بابا!بیا پلاستیک!بذار یه بوستم بکنم!
بوگاتی:
مامان اصلا فک نمیکنی خانواده من خارجن!غریبم!به مراقبت بیشتری نیاز دارم! حامله ام!
مامان بنز:
نه!اینجا ایرانه!اصل کار مرده !که نون در می آره و خسته میشه!....همین و بس!
ده:
رهبرم ...
تمام ثانیه هایی که قرن می سازند ...
به شهادت زبان در آوردند ...
که عشق رهبرمان باقیست ...
تا ایران ...ایران است ...
یازده:
شاهد بزرگ شدن فرزندانی هستیم که خیلی زود بزرگ می شن و می رن دنبال کارشون ...وچه بسا که این امر برای خیلیا یه امر گذرا و بی اهمیته!
ولی برای ما که کارمون همینه ورق زدن ...رج زدن و تدریس یک کتاب ... می دونیم چطور بزرگ شدن و رفتن ...
واقعا بعضی اوقات به بچه هائی که می بینیم افتخار می کنیم ...یهو می بینیم مقام آوردن ...
مثلا تو هنرستان شهید صالحی و فدک باورم نمیشه که از شیطون ترین و با نمک ترین بچه ها می رفتن مسابقات و مقام کسب می کردن ...و افتخار می کنم که دوسال کاری که باهم بودیم با همکاران پر تلاش و زحمت کش و همینطور دانش آموزان موفق آشنا شدم ...
هفته گذشته شنیدم پسر یکی از دوستان قدیم و همکاران محترم که شاهد زحمت فراوان ایشون بودیمو هستیم در المپیاد فیزیک موفق شدن که البته قبلا هم بودن که افتخار می کنم همکارانم در منطقه یه همچین موفقیتهایی دست پسدا کردن...
از شاگردان خودم هستند زنان موفقی که به شغل های مختلف مشغولند و هرجا هستند چه اونایی که مادران خوبی هستند که می شناسمشون و کلا بقیه مایه افتخارهستند و انشالله سلامت باشند ...
یادشون باشه که من و ما همیشه به یادشون هستیم و دوسشون داریم ...
روی گل دختران و مادران ایران ...همیشه خندان....
یک:
سرباز جنگ تو با دیگرانیم ... که قلب شان ...
برای تیر خوردن از من و تو ... آماده است !
دو:
باران توی چشم تو می رقصید و آتش زیر پایش ...
آتش گرفته ام که درون چشم من ... خشک سالی ست!
سه:
بوی کیف تورا قورت می دهم وقت باز کردنش!
عطر تن تو فراوان!...انگار آغوش است!
چهار:
دستم را توی فیلم گرفتی و شهر باور کزد ...
که ظالمی مثل تو ...حامی بیچارگان شهر شده!...
پنج:
سوراخ جوراب ابر ...
توی خواستگاری!
هیچ اشکالی نداشت!...
فقط بوی باران گرفت مجلس و ...دختر قبول کرد!
شش:
مزار شش گوشه ات کمان وتیر است برای جنگ ...
جنگی که با ناباوران عشق ...هزار سال ...می خواهیم!
هفت:
وجالب است که تو دیدنی نیستی!...
گاهی پرده ها را کنار می زنم وبه عبور عابری که با پای سنگین می رود شک می کنم ...آیا توئی؟
گاهی صدائی از خیابان می شنوم که دارد ترانه ی مورد علاقه ی مرا می خواند ...شک می کنم ...ایا توئی؟
گاهی درذهنم شعری عبور می کند و جریان غلیظ دیدار و خداحافظی را بیان می کند ...آیا توئی؟
گاه دارم می میرم و زندگی دارد از میان جریان رگ های من عبور می کند و ناگاه حسی غریب مرا به زندگی وا می دارد ...آیا توئی؟
...............
تو غم بزرگی هستی!آن غم که تا می آید اشک شود ...یک جریان خنده دار بیرونی نمی گذارد!
آن اندوه که باورکردنی نیست و غروب روزهای تعطیل مرا خفه می کند ...
..........
تو موهای مشکی داری و چشم های نیمه باز زیبا!تو قد بلند داری و چهره ات شبیه هنر پیشه های دهه ی هفتاد است! تو نه جوانی نه پیری نه پولداری ونه نیاز مند !از موتور پیاده می شوی و توی پورشه ات دنبال سوئیچ پرایدت می گردی و ...عاشق پرایدی!...
.................................
وجالب است که تودیدنی نیستی!
توی کله پاچه فروشی ها (که مزخرفترین غذای دنیاست)یاد بیف استراگانف می افتی و دلت می خواهد شام قورمه سبزی بخوری ...
...................................
می دانم که تو مرا دوست داری ...می کشم دنیارا!و نامت را ته ته واژه ها بین دائره المعارف ها پنهان می کنم . می کشم دنیارا!و تصویرت را توی جائی از ذهنم ...توی خلوتی می گذارم که هیچ دادگاه تفتیش ذهنی نتواند فکرش را بکند !...
.......................
همین طور تاریخ می گذرد و من به ریش کنجکاوان می خندم!که توی عکس ها توی نوشته های من می گردند و می گویند :این؟ نه این؟ این؟ نه بابا!
وبعد در نزدیکترین نزدیکترین جا به خودم با تو خلوت می کنم ...
عزیزمن!
....................................................
هشت:
ترومپ!
یک سیب در اسمان صد غلت می خورد ...
تا بیفتد ...
نه:
پراید:
ای مامان!دندونم خیلی درد می کنه!جوش شیرین داری ؟
مامان بنز:
این موقع شب آدم شدنت گرفته؟برو روانشناس!
پراید:
مامان !باورکن!باورکن!
بابا پژو:
چی میگی؟چون تو از اون خودروهائی که قیمتشون از جون آدمیزاد کمتره!همش باید فک کنی آدمی؟ دندونت کجا بود؟
"تتتتتتتتلللللللللللللق"!
پراید:
بابا چیکار کردی؟دندنم خوب شد!
بابا پژو:
هیچی!خودکار لامبور گینی رو از باک بنزینت در آوردم!
ننه خاور:
جل الخالق!این که صداش تلق بود؟
بابا پژو:
حالا دیگه!
ده:
رهبرم ...
صداقت و ایمان و چشم های مردم ایران ...
هزار سال عشق رهبری ...هزارسال قدرت ایران ..."زنده باد"
یازده:
چقدر خوب است که انسان قدرشناس باشد و چون خودم این را می گویم اکنون می خواهم باشم ...
دراین ( مقال مکان پست وبلاگی و...)می خواهم از کسانی تشکر کنم که صادقانه( نمی گویم) حمایت ولی دلم می گوید پشتیبانی اشان درده سال نوشته های وبلاگی حس کرده ام ...
تشکر می کنم از :
اساتید و دانشجویان دانشگاه ها (ایران و خارج)که بی دریغ با من همراه بوده اند ...
از غیر پارسی زبانان و پارسی زبانان از کشورهای چین . ژاپن گرفته تا پاکستان و افغانستان و تاجیکستان که درهر موقع از شبانه روز که نوشته ام ...به دیدار آمده اند ...
از وبلاگ نویسان قدیم و جدید و دوستداران نوشته های وبلاگی و ادبی از دوستان بلاگ دات ای ار همچون وبلاگ ویار تکلم و همچنین نویسنده محترم سرکارخانم نسرینا رضائی ...
دوستان بسیار و همکاران محترم و درنهایت کسانی که این وبلاگ را درلیست عاقه مندی های خود قرار داده اند ...
هم چنین از هنرمندان گرامی از رشته های مختلف که گاه حتی بازبان تلخ فردی مثل من ...سکوت کرده اند ..ودوستان صداوسیما...
یک تشکر ویژه از فضاهای مجازی وبلاگی ایرانی و غیر ایرانی دارم که نام بعضی هایشان برایم حتی آشنا نیست
از گوگل یاهو و بقیه ی شبکه های دسترسی به خصوص ایرانی ها پارسی جو و موتور جستجوی یوز ممنونم
از فضای وبلاگی پرشین بلاگ بلاگفا میزبان بلاگ لاگر وبلاگ اسکای و بقیه متشکرم
ودرنهایت مخلص بچه های صبور بلاگ دات ای آر هستم که شبانه روز زحمت می کشند...
وافسران جنگ نرم و دوستداران فضای پاک مجازی ایران که درده سال تلاش خود خواسته ام شاهد زحمات بسیار آن ها بوده ام ...
اگر دوستانی را از قلم انداخته ام ببخشید
سیده لیلا مددی
........................
شعر تیتر : روزبه بمانی
تصاویر پرنده ها و حیوانات (مثلا) خنگ!!!
یک:
آلوده ی فضای دست های شما شدم ...
هزار سال است میان دعای شما ...غوطه می خورم!
دو:
اگر خیال می کنید که من رها می کنم شما ...
دست از میان دو ابروی من ...بردارید!...
سه:
تربت شما اگرم میان دو ابروست ...
ای خوش ان خدای که بوی شما می دهد ..." هنوز"!
چهار:
مرا بینداز دور و دیگر با خیال راحت ...
با زائران دیگرت ...صد سال گفتگو کن!
پنج:
پوستم به لمس عشق شما ارادت داشت ...
کندم!که دیگرش هوای کعبه ی شما ...نمی کند!
شش:
اگر بال و پرم را کنده اید! بازهم می آیم!...
نشان مرغ پر کنده ... صدها دل پروازی ست!...
شش:
مزار شش گوشه ات خیال جابه جائی داشت!...
امروز عشق محمد (ص) عشق است و فردا رضا (ع) ...یا حسین(ع)...
هفت:
دیگر طوری سال ها گذشته است که ... دوستان قدیم یادم کرده اند!!!
آن هایی که درکنارم بودند ولی دیگر نیستند ....
اگر عشق درذهن درمغز ( در کله و سر)!ودرقلب یادل باشد ...من دیگر ذهن( مغز و کله وسر)ندارم!
تنها قلبم است که می کشدکه می برد و می آورد ...تنها قلبم است که یاد آوری می کند هنوز زنده ام ...
تنها قلبم است که کشش دارد که هنوز چه کسی را دوست بدارد!و صد حیف!که دیگر ذهنی نیست!
ذهنی نیست که صد البته هزار مخاطب خاص را بشناسد و صد البته بشناسد که یاد آوری کند!که هیهات بکشد از ...گذشته!....
تنها قلبی ست مشغول تپیدن بدون دیدگاهی به گذشته و آینده!
دیگر حوصله ی ناز کشیدن ندارم!این که دربین کلمات ذهنم که دیگر نیست ...شما و شما و شما جواهر باشید!
متاسفم!
تنها قلبم است که اگر عشق ببیند عشق هم تحویل می دهد و هیهات اگر گذشته زیباتر و قشنگ تر و دلرباتر از حال من است ...
اگر دل می سوزانید دیگر فایده ندارد...واگر به گذشته نگاه می کنید هیهات!...
یک لیلا که مجنون ها در ذهنش بوده ...مدرسه یادش رفته است ...صد افسوس!...
والبته که شما گناهکار نیستید !به شما چه مربوط بوده است و شما چه کاره اید ...
مگر شما ضامن ذهن و مغز و کاسه سر دیگران اید؟مگر شما انقدر مجنونید...مگر شما که هستید!!!
دارم با قلبم به آینده نگاه می کنم وشما دوراز جانتان اگر بمیرید!که خدای نکند....
فقط تصویری هستید از قبل!...
متاسفم!
عزیزان من!
هشت:
ترومپ!
خطا اگر از دیگران باشد ...گفتنی ست ...
گاهی خطا می کنیم و دیگران ... لال اند!
نه:
مامان بنز:
اندوه بار است که رب مان تمام شده و باید برویم بیست هزار تومان بدهیم و رب بخریم!
پراید:
مامان مگه اتتلو اجرا می کنی؟ یه جمله: ربمون تموم شده!
مامان بنز:
آه که بهتر است زندگی را هنری ببینیم!و اجرا کنیم!
بابا پژو:
آره فردا که لاستیکامونو بخایم عوض کنیم باید النگوهاتم بفروشی!!!
ننه خاور:
آآآآآآآآه!!!
ده:
رهبرم ...
دوروز عزا که مسلمانان سیه پوش اند ...
برشما که جانشین علی (ع) هستید ... تسلیت...
یازده:
به به از بوی زعفرون و گلاب و بوی شله زرد!
به به از نذری های خوب و یاد آوری های مهربانانه...
به به از عشق و درک عشق...
دوازده:
ایام سوگواری پیامبر بزرگوار اسلام (ص)و هم چنین امام حسن مجتبی(ع)و امام رضا(ع)تسلیت ...
سیزده:
درگوشتون بگم که دیروز رفتیم فیلم " گرگ بازی " رو دیدیم برعکس که من خوشم اومده بود آخر فیلم یکی از تماشا گران آقای فیلم بلند بلند می گفت " که حیف که دسمون به نویسنده و کار گردانای فیلم نمی رسه!آقا یه دفه بشینیم با اینا فیلم ببینیم بفهمیم چی می گن ...
" خدائیش فیلم یهو تموم شد ... دیگه ته اش یه جوری باز بود که کل فیلموقورت داد!لامصب سیاه چاله بود!مثل بعضی فیلم های ترسناک هالیودی بود ولی ترسناکم نبود " ...
اون هفته ام رفتیم مغزهای کوچک زنگ زده رو دیدیم ... با حجم بالای مواد مخدری که تو فیلم بود آدم انتظار داشت که یه مگا سیتی ببینه ولی چی می دید یه دهات !!!
فرامرز اصلانی مثل همیشه عالی بود و نوید محمدزاده یه کاریکاتور از یک خرده جنایتکاربود که مرگ نزدیکانش رو با روشی جدید پذیرفت!
درضمن اینو بگم بایه جوون دم بخت اگه می خاید این فیلمارو ببینید حواستون باشه!!!
.....................................................................
ازما گفتن بود ..." جل الخالق " این همه فروش مال نصف سینماست؟ !!!
.....................................
شعر تیتر مال من نیست!
یک:
ای غم تو ... به جان من دارو ...
کم نیست غمت تا ...
مرا از شفا بکشد!...
دو:
خندیدی و ده تا سیب هم آورددم ...
تمام همسایه ها می دانستند که باغ ما ... سیب نداشت!
سه:
چشم هایت بلند گوی عشق ما هستند ...
مرا بگو که برایشان ...شعر می خوانم ...
چهار:
زلیخا!
بیهوده به تهمت افتاده ای از ما ...
نترس!
ازعشق تو به دیگران ...نگفته ایم داستانی!
پنج:
بوی کتاب تورا خوردم و سواد نداشتم!...
جزدیدن دو چشم سیاهی که عشق بود ...!
شش:
مزار شش گوشه ات را به سینه فشردم شاید ...
آرامشی که قرن هاست دنباشم ... داشته باشم ...
هفت:
سیاه مشق هایم هنوز ادامه دارد ...
چند سال شد؟!
تو بهتر می دانی که روز به روزم را شمرده ای !
که نه درحالت عشق ...که درحالت عاشق کردن!...که درحالت اعتیاد روحی!که درحالت نبودن و خندیدن با دیگران و ...اشارت ها که فلانی را می بینی؟!
خوب است که دستت را بیرون نمی آوری!که بدانم پدربزرگ 90 ساله ای هستی که می خواهی حال نوه ات را بگیری!
وبگیر و ببین چقدر ساده می توانی احساس بگیری!...
بروی روی بام ولنجک فریاد بزنی که هنوز هم ...........داری!!!
که بروی پز بدهی که مگر دوران فرهادها و شیرین ها تمام شده؟ نه عزیزم!
بارها گفته ام که دردرون عشق خودت ... عشق خودت که دردرون عشق به خودت ... دروغی! فریبی!که من هیچ کس ات نیستم جز خنده!
و هیهات از روزهائی که نبوده ام!ولیلش هزار دلیل دیگر داشته است ... نه جنابعالی!
دروغگوئی ات را دوست دارم!چنان باتلاقی ست که درونش دست و پا می زنی و هزار آرزو داری که مراهم درونش ببری و بعد از روی من بیائی بیرون!...
نه دیگر!دروغگوی محترم!
همان جا که هستی بمان! میان کل خنده ها و پز دادن ها ...میان کل داشتان پوسیده ی بی محتوای فریبکارانه ی لیلی و مجنونی که ساخته ای ... فرهاد و شیرین ات ...
فی امان الله ...
عزیز من!
هشت:
ترومپ!
باهمه عالم ...درگیری خوش است ...نه؟
باهمه عالم زور گیری خوش است ...نه؟
نه:
مامان بنز:
پراید جان مامان دارم می رم اتو شوئی ...شلوار نداری ...پیرهن نداری؟
پراید:
مامان !ما خودروئیم می فهمی؟شلوارمون کو؟ پیرهنمون کو؟
بوگاتی:
بالاخره لخت که نیستیم!
بابا پژو:
دخترم این چه حرفیه؟ اتاق من بالای ده میلیون می ارزه!
مامان بنز:
بالخره من گفتم پراید ...فک کن ببین خودروئی یا آدم!
ده:
رهبرم ...
کشیده ایم خط جدائی ...
آن سو که نخواهی نمی رویم ...
حتی اگر دلار دلار ...
آن سوی ماجرا باشد!...
یازده:
دانش آموز روزت مبارک ...
آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای که دستهایت یخ زده ...
آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای که دلت شکسته ...
آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای که اشکت از صورت جاری بوده ...
آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده که پاهایت یاریت نکرده ...
آن قدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای ...که حتی نزدیکترین یارت معلم هم نمی دانسته ...
آنقدر می دانم که بگویم ...
ای چشم هایت جایگاه بوسه ...
ایدست هایت جایگاه لمس عشق ها ...
وای صمیمانه دوستت دارم ها برای تو ...
" روزت مبارک "....
دوازده:
جلو برویم تا تاریخ هم اعتقادات امروز مارا بداند ...
بداند که روزی هست که ما برای استکبار ستیزی داریم که دیگران از چنین روزی وحشت دارند ...
واگر درتاریخ برگشتیم ...شاید ...
بداندکه استکبارهم از چنین روزی درتاریخ ما ...وحشت داشت ...
سیزده:
شاعر شعر تیتر من نیستم!
پدرم با اینترنت دراومد تا بنویسم و تصویر بگذارم ... تصویر بعد