بی شمس

ادبی

پیراهنت درباد تکان می خورد ...این ...تنها پرچمی ست که ... دوستش دارم!" گ.عبدالملکیان"

یک:
درفرا سوی خوا بهایم ...بهشتی نیست که ...با تو نباشم ...
بهشت کو که تو آنجا ...درآغوش من ...نیستی!
دو:
قدر من نمیدانی و...می سوزانی ام به قدر...
به قدر کبریت هم ... قدر آتش سوزان ... ندانیم!
سه:
می دانی که عبور از من ...تمام سایه هائی ست که می بری...
خورشید!
        " حواست هست"!
                                                         از زمین عابرانه رد شدی!
چهار:
بشکنم!انگشت خویش را !که لابه لای شعرها ...
به خود نویس تکیه کرد که ...کارش خود نوشت بود!
پنج:
امید من ...برعکس ...سیاهی شب بود!
که تو با پیراهن سپید ..." میانش " ...بر می گشتی!

هفت:
ارزان تو بودم !
" هیچی"!
یعنی انقدر ارزان که انگار میوه ای رسیده را بیاورند که فقط " تو " گاز بزنی!
و چقدر می دانستم!
                         " خدا می داند!"...
حالا می خواهی بگوئی که حتما لذنت می بردی!...حالا می خواهی بگوئی بالاخره یکی دیگر آن گاز را می زد!...حالا می خواهی بگوئی اگر تو گاز نمی زدی من ...پلاسیده بودم!...خالا می خواهی بگوئی که چی؟منت می گذاری؟...حالا می خواهی بگوئی که خیلی دلت بخواهد که " من" گاز زدم! دقت کن!" من"!...بگو!
....
نه!می خواهم بگویم که دراین ارزانی و درآن راحتی فقط ...یک " رابطه" بود!" رابطه" و دیگر هیچ!
آنقدر که تو " جنابعالی بفرمائید" بودی ومن " ساکت" بهر دلیل!.
و آن کس که این رابطه را برقرار کرد انگار بیشتر می خواست تو را به چالش بکشد نه من!
که ...شهد راحتی به راحتی از کام بیرون نمی رود!
...
شنیده ام که تا مرز جان دان!که تا مرز از نیا رفتن!که تا مرز جنون!پیش رفته ای تا دوباره آن " رابطه ی ارزانی " برقرار شود ! و کو؟ ...که نشود!
که همیشه بار اولی هست ! ارزانی ای هست ...و قدر ندانستنی!
که هر چقدر راحت تر ...بارهای بعدی سخت تر و سخت تر!
تا ...آن جا که جان بدهی و دوباره به " ارزانی" برسی!
...
نوشتنن این یادگار " عزیز من!" برای یاد آوری " ارزانی های" دیگر توست!
که می بینم انقدر هست که نمی دانی و نمی دانی و نمی دانی ! و می ترسمت که به جائی برسی که روزی دیگر با جان دادن هم ...نرسی!
مراقب باش ...
" عزیز من!"
هشت:
ترومپ!
حواست جمع جوانان کشورم نیست!
که عاشق این سرزمین نیستند اگر جان ...ندهند!

نه:
مامان بنز:
بوگاتی بدو !پراید خون دماغ شده!...
بوگاتی:
مامان جان!یک کمی آب گوجه فرنگی روش ریخته!فقط یادتون رفته ...ما خود رو ائیم!
پراید:
مامان من از گوجه فرنگی بدش می آد!تا حالا دمی گوجه نپخته!تو می پزی بوگاتی؟!
مامان بنز:
ساکت شو!امروز لوبیا پلو داریم!قرمزی ام با قرمزی فرق نداره!...
ده:
رهبرم ...
آماده ایم تا که فرمانمان دهید ...
تا جان فدای راه آل علی (ع) شود ...


یازده: 
دیروز افتاده بود روی اب و تکان نمی خورد ...
دورترها...توی حوضچه ی کوچکی که برایشان خریده بودیم ...مرتب بالا و پائین می پرید ...
از آن کوچکتر ...زبل تر بود ...تا سایه مرا می دید توی آب دم تکان می داد... می خندیدم چون هربار می دیدمش یاد ماهی " بازرس دو دو " در پلنگ صورتی می افتادم که مثل سگ برایش قلاده بسته بود !...
چقدر خوش حال بودم که از عید تا حالا زنده مانده بود و ...مغز کوچک نداشت ...
ماهی بود ولی محبت را می فهمید!و شعور داشت ... آبش را که عوض می کردی چنان توی حوضچه اش دور دور می کرد که انگار دارد توی میادن صنعت دوردور می کند!...
حیف شد!دیروز اول صبح جنازه اش را باید برمی داشتم و بعد می رفتم مدرسه!دلم نیامد!
وحشت کردم ببرمش توی باغچه پشت خانه دفنش کنم که مبادا سگ همسایه که کارش کندن باغچه است یا گربه ی آن یکی دستش بهش برسد ... دلم نیامد!
آنقدر گریه داشتم که شلوغی بچه ها درمدرسه برایم هیچ بود!می خواستم موقع برگشتن در تاریکی گریه کنم که بازهم نتوانستم!انقدر که ...راننده تاکسی مثل همیشه از بد بختی گفت و گفت !...
آمدم خانه و بچه ها نشسته بودند که شروع کردم به مویه کردن ...دهانشان باز مانده بود که من دیوانه شده ام؟
بعد دست یکی آمد روی شانه ام خورد و گفت:
...اون فقط یه ماهی قرمز بود ... یه ماهی!
بعد رفتم شام بخورم ...
ولی دیگر ماهی قرمز بزرگه نبود!نبود که نبود که نبود!
" این داستان واقعی ست و جل الخالق دارد"!
دوازده:
بعضی وقتها بعضی از خوانندگان اینجا از جاهائی می ایند که نگو!مثلا از نپال!
نمی دانم خواننده یکی از کوهنوردان کشورمان است که دارد اینجارا می خواند یا یک نپالی ؛که عاشق ادبیات فارسی است؟
بهر حال قدم رنجه می فرمائید ... انشالله قابل باشیم ...
ممنون...
۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۳:۰۱ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

تاثیر سوکس در اختلافات خانوادگی یا چطور پارسا پیروز فررا از پیمان قاسم خانی تشخیص دهیم؟!

یک:
غروب ...
                                                    پی دریای چشم تو می گشت ...
میلیاردها سال پیش...
                                            در آغوش آبیش ...
مرده بود !!!

دو:
غرور تورا کشت!
                                     وخبر نیز نداشتی ...
گرم رفاقتت با اینه ها ...
           خودت را " ستاره" می پنداشتی....

سه:
درکنار شما ...دنیای من دریاست ...
غرقم ولی ...
                           در هوای آزاد ...
نفس ها که می کشم ...

چهار:
دروغ سلاح ...راستگوترین هاست ...
وقتی همه باور کرده اند که ...پیراهن راستی پوشیده اند!!!

پنج:
با سنگ عشق کوبیدی و چشمم کور!!!
دیگر آرزوی دیدن کی؟...
                             " هیچ کس" به اندازه ی شما ... سرکوبگر نبود!

شش:
مزار شش گوشه ات اگر که طلاست ...
              دنیا دگر به هیچ نمی ارزدم ...(حسین(ع)...)

هفت:
می روی ... و تمام راه ها به روی تو باز است ...
وکسی نیست که راه هارا ببندد !... کلیدها همه توی دست هایم است ...
کلید درهائی که باید از آن ها گذر کنی ...عبور کنی ورد شوی و بروی ...
...
می روی .. و تمام راه ها به روی تو باز است ...
این رفتنت نیست که لذت بخش است ... اتفاقا ..." رفتن رفتن " است!
اگر قرار باشد یک نیمروز باشد و بروی ... یا چند روز باشد ...یا چند سال!...
" رفتن رفتن " است که دل تنگی دارد که اشک دارد که فراق دارد که هیهات از روز گار دارد ...
که خاطره خاطره از گذشته های باهم بودن دارد ..." حتی اگر برای یک نیمروز باشد"!
" رفتن رفتن" است که خدای نکند کسی مثل تو برود ...با تمام نشانه هایش ...
با همه عطر تنش با همیشه ای که بوده است ...با کت اسپرتش!!!!
.....
چطور زنانه اشک نریزم وپشت سرت نگویم که مرا می گذاری و ...می روی!
چطور زنانه اشک نریزم که دیوانه وار خودت را از من می گیری...
به من چه اززندگی!به من چه از روزگاز!به من چه از ضرورت های گریز نا پذیر!به من چه از رفتار دنیا!
...
می سوزانیم چون جنسم از جنس سوختن است .
می سوزانیم چون نسوزانیم کجاست لذت " بازگشت"!
می سوزانیم چون می دانم "آغوشم"!همیشه "آغوش " که بیائی!
می سوزانیم تا درسوختن ...طعم رسیدن را چشیدن...هلاکم!
...
هلاکم برای امدنت ...
با بوی قورمه سبزیو قیمه!با بوی ماهی و بادمجان کبابی!...
هلاکم برای آمدنت با عطر دیور!با عطر اسفند!
هلاکم برای آمدنت با چشم هائی که گوشه اش قطره اشک می لغزد ...
هلاکمبرای آمدنت که تا بیائی ازدرکه ...بیائی و شروع کنی به غرزدن!
اصلا هلاک آمدنتم به شکل فیلم فارسی!...
یک نیمروز تا صد هزار سال ...
" عزیز من"!



هشت:
ترومپ!
گر دیوانه و عاقل ...دنیا دنیاست ...
می چرخد و انگار نه انگار ماهم هستیم!!!

نه:
پراید:
عجب آنفولانزای بدی!ببریدم بیمارستان!
مامان بنز:
فرهنگی ام نشدم بچه هامو بیمه کنم ...همین خانم مددی! اندازه ی خانم مددی ام نشدم!
پراید:
مامان از این بزرگتر می خواستی بشی؟!
ننه خاور:
عزیزم!بیمه رو می خوای چیکار؟کرایه ی پارکینگ قیطریه رو بردار جونمو راحت کن!
بوگاتی:
مگه اونجا اصلا مال مامان بنز نیست؟
مامان بنز:
چرا دخترم!هست ولی مثلا الان!

ده:
رهبرم ...
ما ملت ایران ...همیشه آگاهیم ...
این روشنای ذهن ...
چشم دشمن ما کور می کند ...

یازده:
ساکتی و دنیا تصورش از سکوت تو سعادت است!!!
چه خوش بحالی ای!!!بله البته همین است ...
دانندگان چه ها که نمی دانند که اگر ساکت باشی یا نباشی ...گاه هیچ فرقی نمی کند ...
دوستت دارم ...و درسکوت پیش می برمت!
روی ویل چیر نیستی!و اتفاقا دوپای رونده داری!
پیش می برمت و سکوت می کنم و امثال من زیاد است!
که باوجود کرایه خانه و صدهزار مشکلات فردی ...پیش می برندت!
سکوت می کنم و خیال می کنند از شاهزاده های ایرانی ارث برده ام!
بگذار اندیشه اشان همین باشد!
که دانندگان ...می دانند ...
دوازده:
فشار زیاد است!به بازنشستگی فکر می کنم!


۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مرزها سهم زمینند وتو سهم آسمان....آسمان شام یا ایران چه فرقی می کند؟

یک:
درکمین پروانه های چشم تو ...
                                         درشکل چون لاله ام ...
مرا نمی بوسی و قدر بهار احساس من ...
                                                 نمی دانی!
دو:
گناه نکرده ام!...آن بود که : در میان دست های تو ...
جان ندادم و به زندگی خویش ... ادامه داده ام ...
سه:
چون عنکبوت !
درمیان تارهای خویش... صدها هزار بیت سرودم!
اما ..." در ادعای گرسنگی"!
هیچم!
میان تارها...
فریب خورده ای نبود!...

چهار:
مرا در سلول های خویش ...اسیر کن!
                                             مباد!که در تکثیر های ادامه دار...
صد هزار لیلی ...
درجنون ...
                 تورا ...همراهی کنند !
پنج:
نابینائی...
سیاهی مطلق است و صدا نوری ست که ...
                                                    دیده نمی شود ...
جسم تو ...
صداست اگر ...
                             چنان زلالی ...
که در تشنگی ...
               خواخم مرد!!!
شش:
مزار شش گوشه ات نصیب ...یا حسین(ع)...
حتی به خواب هم ...هزار شکر ...خدای را...

هفت:
گفته بودم ..که داستان می شود وشد ...
چنان از میان قصه های انبوه بیرون آمدم که باورت نشد ...
داستان تو ...آن یکی داستان بود که با چاقو و قربانی تمام می شد ...
داستان من اما ...آن داستان ستاره ی دنباله دار که یوسف را پی می گشت ...
.....
بهارها و زمستان ها درپی هم امده اند و نقش تو ...قصابی کردن ! حالا داستان قصابی به کجا رسید ؟ بگذریم!
بهارها و زمستان ها در پی هم آمدند و نقش من دوستی با ستاره ها !حالا داستان یوسف به کجا رسید ؟!بگذریم!
....
دوست داشتی که خدای تورا ابراهیم خطاب کند و بت درون تورا بشکند و بگذارد تا اسماعیل از درون تو بیرون بیاید ...اما نشد!...چرا که زیبا هستی!
ولی آنقدر نیستی که خدای آسمان ها برای تو ...جانشین قربانی بیاورد!باید جلو بروی که نمی روی و لنگ لنگان درمیانه ی عشق خدائی و زمینی ...عمر می گذرانی ...هیهات!...
....
می گویمت...که از داستان های خوب خدا " یوسف" باش!ستاره ها تورا سجده کنند و اسیران گناهکار زندان...آدم شوند !می گویی: نه!
می ترسی که خدای تو را درنهایت به من ببخشد!و داستان جوان شدن هم واقعی نباشد!
می خواهی ابراهیم باشی و خدا اسماعیل را به تو ببخشد نه!اسماعیل ات را بکشی!تا از تمام امتحان ها با نمره ی " یک" بیرون شوی!
نمی گذارمت!
....
بیهوده در تلاشی تا از ایمان من برای ایمان (نداشته ات!)هم تقلب بسازی!
برو و ایمان پیدا کن!
که بالا و پائین ...اسمان و زمین!...خدا و شیطان...اهورا و اهریمن!بدانند تو " یوسفی"!!!
ایمان داشته باش...ایمان داشته باش ... ایمان داشته باش ...
عزیز من!
" برای یک یوسف"!
هشت:
ترومپ!
تو این زمونه ...عشق نمی مونه!
عاشقی و عشق چیه ...وفا کدومه!

نه:
مامان بنز:
هنرور!بیا این سینی چای رو بگردن!انگار اومدن خواستگاریت!(ههه ههه)!
بابا پژو:
چی گفتی؟اگه پراید الان اینجا بود می گفتم با اونی!بمن می گی هنرور!؟
وقتی من تازه تولید شده بودم کارخونه تون سه تا سکته رو باهم زد!
ناگهان پراید:
مامان!بیچاره شدم!می خان پولای مردمو پس بدن!من می شم سی تومن!
مامان بنز:
اه برای چی؟من پسر زائیدم!همسر بوگاتی  آوردم تو این مملکت برای سی تومن؟نگران نباش پسرم!تو پسر منی انشالله شصت تومن میشی!
بابا پژو:
ببین پسرم!اگه قراره بچه هات شاهد این باشن که همسرت بوگاتی برگرده بگه " هنرور"!انشالله بشی یه میلیارد !رودست قیمت خودشم بزنی!
مامان بنز:
وا؟!!!
ننه خاور:
واللا!!!
ده:
رهبرم ...
آتشفشان ملت ایران خموش نیست ...
آنقدر آتش است که دماوند ...خموش شد ...

یازده:
می نشینیم و باهم گپ می زنیم و دنیا را زیر انتقاد می بریم و اصلا حواسمان نیست که چشم های فرزندانمان دارد مارا نگاه می کند ...
چشم هائی که دروغ های مارا باور می کند و هزار داستان می بیند و می سازد که نگو ...
نو جوان و جوان امروز ما دغدغه دارد ولی کو کسی که سره را از نا سره بتواند نشانش بدهد ...
خودمان گیر راست و دروغ شده ایم چه برسد به بچه هائی که دوازده سیزده ساله اند ...
خودمان هم سن شان که بودیم چه عشق ها که نداشتیم و چه رویاها و چه خیال ها ...ولی انقدر گذاشته ایم جلویمان و از همه جا غر زده ایم که نوجوانی و جوانی شان را خراب کرده ایم و رفته ایم و رفته اند!
نوجوان و جوان امروز مثل آب خوردن آرزوی مرگ دارد !البته نه با هدف ! نوجوان و جوان امروز آرزوی پوکیدن و از هم متلاشی شدن دارد البته نه برای ساختن!فکر می کند که بمیری تمام می شود و فکر می کند که بپوکی و متلاشی شوی می آیند و می سازند!فکر می کند دنیای آینده "کانادای" قطبی است !فکر می کند مردم سوئد دارند بدون کار و تلاش ماهی 100 میلیون در می آورند!
غر غر کننده ی عزیز!مشکلات اینگونه حل نمی شود!و از دست نوجوان ده دوازده ساله خارج است!
ببرش بیرون ...ببرش پارک...ببرش دریا ...خیابان...سینما ...جنگل ... باورکن حتی اگر در مدرسه باشد و اجتماع خود را باور کند ...دنیایش بهتر استاز دنیائی که تو می سازی ...بگذار نوجوانی و جوانی بکند تا ...دنیایش را خودش همانگونه که هست بشناسد ...
"دیوانه اش می کنی و بعد می گوئی نسل جدید خوب نیست ...دیگر چه بگویم ...جل الخالق"!

دوازده:
خانم یایا فیلمی ست انتقادی!
وهیچ نگران نباشید اگر می بینید ش ...شمارا می برد پاتایا و برمی گرداند بدون اینکه خطائی کرده باشید!
وبعد به خصوص نسبت به آقایان می فرماید:
خاک برسرتان!عرضه ندارید این جور جاها نروید!
" حالا هر جور که می خواهید عرضه را ترجمه کنید!"
سیزده:
ممنونم ...
قربونتون...


۰۷ آذر ۹۷ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خر فرضی!

یک:
کبریت دست من افتاد و آتش زدم تورا ...
تو ایستاده بودی و دنیای من ... سوخت!...
دو:
خدای پنهان نموده بود ... صد عشق من به تو...
خود رسوای کرده ام  به زبان و هزار عاشقم به تو ...
سه:
تک بوسه ی تو را باران نشسته بود ...
من اشتباه کردم و با اشک های خود ... شستم!
چهار:
دیگر غریبه ای!
                 حتی اگر چشم های خود را ...
 با رمزهای چشم من ...
                       کلید کنی !!!
پنج:
در نفهمی های خودهم ... بازهم می فهممت!...
می روی تا من بفهمم قدردنیا احمقی!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را کفن بگردانم!...
که توی قبر خدایم مرا نگهدارد!...
هفت:
زیاد سرت را بدرد نمی آورم ...
از دنیای بزرگی که خدا آفریده ...اگر بگذری از من نمی توانی گذشتن!...
چنان وصلی که دنیایت و آن دنیایت و دنیای دیگرت وصل است!...
چنانکه سرپل صراط خدا می پرسد : لیلا ! به جهنم!تو کجا؟!
که تر جیحت همان جهنم است ...! که باورت نمی شود خدای مرا آن جا خواهد برد!
کم مانده دستهایت به گواهی!چشمهایت به گواهی!گوش و زبان و دلت به گواهی!و سلول هایت به گواهی در ایند : که: ای خدای! خسته ایم!مسئله ی لیلا تمام نشد؟!!!
فرداست که هدیگر را ببینیم و بینندگان دانا بگویندو بخند ند که: لیلی به تو نمی آید!!!
عزیز من!

هشت:
ترومپ ...
خندید ... مادرش ترسید!
نه:
پراید:
خانم مددی!یه وق فک نکنید ما خدای نکرده دنبال منفعتی هستیم ...نه!فقط اگه لطف کنید شماره ی ناشرتونو  بدید...
مامان بنز:
وای پسر!خانم مددی اومدن یه دقه اینجا بشینن!
خانم مددی:
بفرمائید!ولی چن دفه پرسیدید ...دارم خدمتتون عرض می کنم من کتاباتونو با هزینه ی شخصی چاپ کردم بعنوان هدیه به دوستان اهدا کردم ...
پراید:
خانم مددی آخه چرا؟من الان مشهورم ولی اصلا پول ندارم!تنگی کانال دارم!نمی تونم پاشم صبا برم سرکار!دو تا بچه ام دارم! زن خارجی ام آوردم!...
خانم مددی:
تشریف بیارید بانک!یه وام با بهر ره کم و مدت زمان طولانی براتو ن درست کنم!!!100 میلیون صدسال!ماهی ده هزار تومن!
همگی خانواده خودروها:
چی؟!!!

ده:
رهبرم ...
از زیر سایه ی آل علی (ع) کجا؟!
آن جای بهتر است که نزدیک شما باشیم ...
یازده:
راستش معلم که میشی بدت می آد خر فرضت کنن!!!
ولی ته ته اش می بینی دنیا دارن اینکارو باهات می کنن!
...فرضت می کنن چون تمام دنیارو آخرین سیستم هارو ...مدل هارو با نگاه رضایت مند خونواده های جامعه تبدیل می کنی ... عوض می کنی ...
چه فرقی می کنه کجا باشی ... تهران فقط منطقه یک تا پنج اش خوبه!ولی ...
از کجا معلوم که گاهی معلم ها هم ... دنیار و با نگاهشون (...) فرض می کنن!!!

دوازده:
فرق جامعه ما با ژاپن تو ی معذرت خواهی این که: هردو طرف قبولش دارن!
ولی در کشور ما ... هیچ کدوم از دو طرف در صورت انجام هم ... قبولش ندارن!!!(کلا که دیگه هیچی)

۳۰ آبان ۹۷ ، ۱۸:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دنیا به مثل دوره عصر حجر شده است؟...یا بنده مثل آدم عصر حجر شدم؟ "ابوالفضل زروئی "

یک:
ترکم کن و از ترک توام باکی نیست ...
یک جان که خدادا...از آن می ترسم!...
دو:
صد شعر از کنار لبت می گذرد با حسرت ...
صد آه؛که آن دو لب " به شعر و شاعرش  " مایل نیست!...
سه:
کشته ای روح مرا توی دو چشم ...
جسم هم می کشدم سوی تو قاتل ...
                                                   " عجبا"!
چهار:
و انعکاس من ...
دردریاچه ی سیاه چشم تو ...
                                           یک موج است ...
که از هیچ سوی وسعت تو ...
                     راه فرارش نیست...

پنج:
قدر عشق یوسف را بدان ...درتن بدر پیراه ن ها ...
عاقبت باهمه ی زشتی ...داستان زیبایت بگو!

شش:
مزار شش گوشه ات اگر از من دور است ...
می آورم به خانه و زیارت هاش کنم به سجاده!...

هفت:
ویک روز می خواهم دروغ بگویم به تمام کسانی که شماره ی هفت را می خوانند :
...
چقدر خوش حالم که تو ...ومن ...از هم دوریم!و صد البته که هر کدام مشغول کار خویش!
چقدر خوب است که وقتی به سمت تو می آیم از هجوم عشف می گریزی ...
چقدر خوب است که از همه ی نادانی ها و نادانسته های دیگران عببور کزده ایم و هیچ کس نمی داندتمان!
وچقدر خوب است که در آرامش رویائی همدیگررا می بینیم ...
............
هیچ دوست نداشتم چون مجنونی به نظر برسم که تو لیلایش باشی ...و انقدر سفره دل نزد دوست و غریبه گشوده ام که جمعش بس دشوار است ..!!!
آه که از جمع خانواده و فامیل هزار کس درحمایت اند تا چشم تورا در آورند و آنقدر طرفدار پشت طرفدار دارم!که سال هاست تو خود پنهان کرده ای ...!!!
........
آنقدر نام دورو برت هست که همه آشنای من است و من درغم این همه عشق آشنا درکنار تومرده ام ...
و سوزناک تر این که ...اشک هائی ست که از چشم می گریزند و هیچ دستی نیست که از صورتم پاک نماید !...
چه زود خواهد بود رسیدنمان بهم و چه دیر خواهد بود شکستنم!
چه نادان است دنیا و چه دانایند مردمش ...
....
برای عزیزی...
 هشت:
ترومپ!
خدای حمایت کند از دست های مظلوم ...
ان گاه که عر ش خدا به لرزه در آید:"...عدالت کو...؟"


نه:
مامان بنز:
میگم ننه خاور...خونه ای رو که تو یو اس دارم بفروشم ؛عوضش یه خونه تو فرانسه بخرم؟
ننه خاور:
وا دختر مگه دیونه شدی؟ملک داری میفروشی؟ صد دفه نگفتم نفروش؟
مامان بنز:
اخه دیگه اونورا حال نمی ده!بچه ها هم همه اش دارن می رن اروپا!
پراید:
مامن توهم زدی؟یا ولقعا اونجا خونه داری؟
مامان بنز:
تو توهم داری که مرز بین خودرو بودن و آدم بودن رو نمی شناس؟
بابا پژوک
من بدبختو بگو!
بابا بیوک:
چون می دونید خانم مددی داره مارو می شنفه و می نویسه !!!هی خودتونو غیر ولقعی نشون می دید!آهای ملت ما مستا جریم!
ده:
رهبرم ...
بنازم ان عشق که ملت ساخت ...
از آل علی(ع) گرفته تا سرزمین ایران ...


یازده:
وفکر نکنید که امثال ما که دراینجا می نویسیم " مرفه بی دردیم"!درد آنقد رهست که ما دنبال درمانیم!
تا به حال کسی نیامده بگوید باباجان داری در فضای مجازی می نویسی ...خدا قوت1
ولی بارها شنیده ایم سوسول!نازنازی عاشق!بیکار!وهزار تا حرف دیگر که مبارکمان باشد!
اتفاقا الان یک درد دارم که عجیب است و برای درمانش همت عالی می خواهم!
ای کسانی که می روید خارج و می آئید و چه چه و به به می کنید !طفلی نوجوان تلگرام خوان شکننده که می شکنید و دلش می خواهد مثل شما باشد!
دارم کم کم می ترسم از هجوم دروغ ها و توصیفات غیر ولقعی دارم می ترسم از شهر بازی که پینوکیو تحویل می گرفت و الاغ پس می داد!
سعی می کنم و سعی می کنیم ولی کو باور؟ و کو؟
زحمت بسیار است و بسیار تلاش ...دست یاری می دهید تا نوجوان و جوانی باباورهای قوی و داشته هایمان بار بیاوریم؟
که خود ملت و دنیارا واقعی بشناسد و دوست بدارد؟
... یا علی...
دوازده:
دیر نوشته ام و می دانم که جبران نمی کند ولی ...
آغاز امامت امام زمان (ع) مبارک ...
سال روز ازدواج حضرت پیامبر (ص) و خدیجه (س) مبارک ...
ایام نیکو مبارک مبارک و مبارک ...
سیزده:
امشب که می رسی...
دل من پرواز می کند ...
ممنون خدا و فلک ...
که باز دست من به دست یار می رسد ...
صد شکر...

رقص



۲۷ آبان ۹۷ ، ۱۲:۰۷ ۳ نظر
سیده لیلا مددی

دیپ فوکوس یعنی چه؟ و چطور می توان دالی را از کوچه ی مامان اینها تکان داد؟!

یک:

دزدیده ای حواس مرا و انگار بی هیچ ذهنی ...

پشت فرمان ام و بارش باران ... 

چشم تر دارم!

دو:

اگر تو مرا نکشته ای پس میان انگشت های تو ...موی من چرا؟

یا بوی عطر من اگر میان دست های توست...من هنوز زنده ام؟!

سه:

خیابان لوس است!

همیشه بعد از گذشتنم مرا صدا می کند!

در عبور از همه ی چهارراه ها ...

خط قرمزم ...

چشم توست!

چهار:

دستت را می بوسم و توهیچ گاه برای من ... ارزشی قائل نیستی!

بخار می شوم و می روم!

تا دوباره بیایم ...

هزار بار گفته ای:

اندوه امسال باران نیامده است!

پنج:

حق توی چشم های تو نا حق که می شود ...

صد داستان لیلی و مجنون ... ترانه است!

شش:

مزار شش گوشه ات را گرفته ام از علی(ع)...به زیارت

تمام عشق منم ...همان آل علی(ع)...

هفت:

تورا گاهی تصور می کنم میان همه ی نوشته هائی که تاکنون نوشته ام ...

بعد می بینم میان دادگاهی از شعرا قرار گرفته ام ...از مرحوم قیصر امین پور بگیر تا سعدی شیرازی که خیلی جدی خیلی خیلی جدی ...از من می پرسند ...

اینها چیست که نوشته ای ؟!

چه بگویم؟ بگویم یارم را یکبارهم ندیده ام و خدائیش همه را ذهنی گفته ام !؟

بگویم برای آن کسی  که نوشته ام تمام منطق مهم بوده و عشق کیلوئی چند؟

بگویم مثلا قدش بقول حافظ سرو بوده و بعد بقول شعرای دیگر چشمانش آبی دریائی و دستانش معجزه گر؟

...

زدیم و یکبار دیدمش!

قدش یک متر و پنجاه بود و چشم هایش انقدرریز بودند که عدس پادشاه!زدیم و یکبار دیدمش و معجزه گر که هیچ !اصلا بیکار بود!

...

ای خدا نکند که شعرای قدیم و معاصر را ببینم و از من بپرسند!...

آن گاه دستم رو می شود ...تمام خود خواهی هایم می ریزد بیرون!تمام حقه هائی که می زدم تا دل تورا به دست بیاورم (حالا یک روز مثلا) ...شعر جدید!

....زود معلوم می شود که تو امروزی هستی ...زود پیدا می شود که تو زیادهم به من توجه نداری!

زود پیدا می شود که اهل شهری!زود پیدا می شود که تو البته این را نباید می گفتم ...عاشق شعری!

وزود پیدا می شود که من ... من اسکیزو فرنیک!درهمه همهی صداها ئی که دارند دیوانه ام می کنند ...دیوار کوتاهتر از دیوار تو پیدا نکرده ام!

.....

حالا بیایند به من جایزه بدهند که چه بشود ؟ مرا جهانی کنند که کجا را بگیرم ؟ از من بخواهند که تصویر تورا باخودم سلفی کنم وروی لیوان هایشان بیندازم که چی؟

...

نه عزیزم!

تو شکنجه گر ؛تو مهربان؛توی چشم مشکی نه آبی ؛توی قد 150 نه 200 سانتی!؛توی عاشق؛ توی خیلی خیلی بلا و شوخ طبع؛تو آبی پوش مو قشنگ؛تو همه چی خور خوش خوراک؛

تو ... تو ... تو ...

وجود خارجی نداری ...

...............

عزیزمن!

هشت:

ترومپ!

سوختیم و سوخت عالم ... ای همه عالم از او ...

تا خدا هست و خداهست و خدا ...ما ها که ائیم؟

نه:

پراید:

مامن داره بارون می آد نمی خای روی منو بکش؟

مامان بنز:

مگه قدیم زمانه!تو پارکینگ اید ...پارکینگم شوفاژداره!

پراید:

مامان آخه حس بدیه!

مامان بنز:

مامان چه حس بدی!ما که اصلا به خیابون راهی نداریم!بالا سرمونم بسته است!

پراید:

مامان توروخدا روی منو پلاستیک بکش!

بابا پژو:

خانم!این پسر زن و دو تا بچه داره چقدر لوس بارش آوردی؟

مامان بنز:

ای بابا!بیا پلاستیک!بذار یه بوستم بکنم!

بوگاتی:

مامان اصلا فک نمیکنی خانواده من خارجن!غریبم!به مراقبت بیشتری نیاز دارم! حامله ام!

مامان بنز:

نه!اینجا ایرانه!اصل کار مرده !که نون در می آره و خسته میشه!....همین و بس!

ده:

رهبرم ...

تمام ثانیه هایی که قرن می سازند ...

به شهادت زبان در آوردند ...

که عشق رهبرمان باقیست ...

تا ایران ...ایران است ...

یازده:

شاهد بزرگ شدن فرزندانی هستیم که خیلی زود بزرگ می شن و می رن دنبال کارشون ...وچه بسا که این امر برای خیلیا یه امر گذرا و بی اهمیته!

ولی برای ما که کارمون همینه ورق زدن ...رج زدن و تدریس یک کتاب ... می دونیم چطور بزرگ شدن و رفتن ...

واقعا بعضی اوقات به بچه هائی که می بینیم افتخار می کنیم ...یهو می بینیم مقام آوردن ...

مثلا تو هنرستان شهید صالحی و فدک باورم نمیشه که از شیطون ترین و با نمک ترین بچه ها می رفتن مسابقات و مقام کسب می کردن ...و افتخار می کنم که دوسال کاری که باهم بودیم با همکاران پر تلاش و زحمت کش و همینطور دانش آموزان موفق آشنا شدم ...

هفته گذشته شنیدم پسر یکی از دوستان قدیم و همکاران محترم که شاهد زحمت فراوان ایشون بودیمو هستیم در المپیاد فیزیک موفق شدن که البته قبلا هم بودن که افتخار می کنم همکارانم در منطقه یه همچین موفقیتهایی دست پسدا کردن...

از شاگردان خودم هستند زنان موفقی که به شغل های مختلف مشغولند و هرجا هستند چه اونایی که مادران خوبی هستند که می شناسمشون و کلا بقیه مایه افتخارهستند و انشالله سلامت باشند ...

یادشون باشه که من و ما همیشه به یادشون هستیم و دوسشون داریم ...

روی گل دختران و مادران ایران ...همیشه خندان....


۲۳ آبان ۹۷ ، ۱۸:۵۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

به من خوبی نکن!شاید ...برای هردو مون بدشه!...نشستم تو دل طوفان ...بذار آب از سرم ردشه!

یک:

سرباز جنگ تو با دیگرانیم ... که قلب شان ...

برای تیر خوردن از من و تو ... آماده است !

دو:

باران توی چشم تو می رقصید و آتش زیر پایش ...

آتش گرفته ام که درون چشم من ... خشک سالی ست!

سه:

بوی کیف تورا قورت می دهم وقت باز کردنش!

عطر تن تو فراوان!...انگار آغوش است!

چهار:

دستم را توی فیلم گرفتی و شهر باور کزد ...

که ظالمی مثل تو ...حامی بیچارگان شهر شده!...

پنج:

سوراخ جوراب ابر ...

توی خواستگاری!

هیچ اشکالی نداشت!...

فقط بوی باران گرفت مجلس و ...دختر قبول کرد!

شش:

مزار شش گوشه ات کمان وتیر است برای جنگ ...

جنگی که با ناباوران عشق ...هزار سال  ...می خواهیم!

هفت:

وجالب است که تو دیدنی نیستی!...

گاهی پرده ها را کنار می زنم وبه عبور عابری که با پای سنگین می رود شک می کنم ...آیا توئی؟

گاهی صدائی از خیابان می شنوم که دارد ترانه ی مورد علاقه ی مرا می خواند ...شک می کنم ...ایا توئی؟

گاهی درذهنم شعری عبور می کند و جریان غلیظ دیدار و خداحافظی را بیان می کند ...آیا توئی؟

گاه دارم می میرم و زندگی دارد از میان جریان رگ های من عبور می کند و ناگاه حسی غریب مرا به زندگی وا می دارد ...آیا توئی؟

...............

تو غم بزرگی هستی!آن غم که تا می آید اشک شود ...یک جریان خنده دار بیرونی نمی گذارد!

آن اندوه که باورکردنی نیست و غروب روزهای تعطیل مرا خفه می کند ...

..........

تو موهای مشکی داری و چشم های نیمه باز زیبا!تو قد بلند داری و چهره ات شبیه هنر پیشه های دهه ی هفتاد است! تو نه جوانی نه پیری نه پولداری ونه نیاز مند !از موتور پیاده می شوی و توی پورشه ات دنبال سوئیچ پرایدت می گردی و ...عاشق پرایدی!...

.................................

وجالب است که تودیدنی نیستی!

توی کله پاچه فروشی ها (که مزخرفترین غذای دنیاست)یاد بیف استراگانف می افتی و دلت می خواهد شام قورمه سبزی بخوری ...

...................................

می دانم که تو مرا دوست داری ...می کشم دنیارا!و نامت را ته ته واژه ها بین دائره المعارف ها پنهان می کنم . می کشم دنیارا!و تصویرت را توی جائی از ذهنم ...توی خلوتی می گذارم که هیچ دادگاه تفتیش ذهنی نتواند فکرش را بکند !...

.......................

همین طور تاریخ می گذرد و من به ریش کنجکاوان می خندم!که توی عکس ها توی نوشته های من می گردند و می گویند :این؟ نه این؟ این؟ نه بابا!

وبعد در نزدیکترین نزدیکترین جا به خودم با تو خلوت می کنم ...

عزیزمن!

....................................................

هشت:

ترومپ!

یک سیب در اسمان صد غلت می خورد ...

تا بیفتد ...

نه:

پراید:

ای مامان!دندونم خیلی درد می کنه!جوش شیرین داری ؟

مامان بنز:

این موقع شب آدم شدنت گرفته؟برو روانشناس!

پراید:

مامان !باورکن!باورکن!

بابا پژو:

چی میگی؟چون تو از اون خودروهائی که قیمتشون از جون آدمیزاد کمتره!همش باید فک کنی آدمی؟ دندونت کجا بود؟


"تتتتتتتتلللللللللللللق"!


پراید:

بابا چیکار کردی؟دندنم خوب شد!

بابا پژو:

هیچی!خودکار لامبور گینی رو از باک بنزینت در آوردم!

ننه خاور:

جل الخالق!این که صداش تلق بود؟

بابا پژو:

 حالا دیگه!

ده:

رهبرم ...

صداقت و ایمان و چشم های مردم ایران ...

هزار سال عشق رهبری ...هزارسال قدرت ایران ..."زنده باد"

یازده:

چقدر خوب است که انسان قدرشناس باشد و چون خودم این را می گویم اکنون می خواهم باشم ...

دراین ( مقال مکان پست وبلاگی و...)می خواهم از کسانی تشکر کنم که صادقانه( نمی گویم) حمایت ولی دلم می گوید پشتیبانی اشان درده سال نوشته های وبلاگی حس کرده ام ...

تشکر می کنم از :

اساتید و دانشجویان دانشگاه ها (ایران و خارج)که بی دریغ با من همراه بوده اند ...

از غیر پارسی زبانان و پارسی زبانان از کشورهای چین . ژاپن گرفته تا پاکستان و افغانستان و تاجیکستان که درهر موقع از شبانه روز که نوشته ام ...به دیدار آمده اند ...

از وبلاگ نویسان قدیم و جدید و دوستداران نوشته های وبلاگی و ادبی از دوستان بلاگ دات ای ار همچون وبلاگ ویار تکلم و همچنین نویسنده محترم سرکارخانم نسرینا رضائی ...

دوستان بسیار و همکاران محترم و درنهایت کسانی که این وبلاگ را درلیست عاقه مندی های خود قرار داده اند ...

هم چنین از هنرمندان گرامی از رشته های مختلف که گاه حتی بازبان تلخ فردی مثل من ...سکوت کرده اند ..ودوستان صداوسیما...

یک تشکر ویژه از فضاهای مجازی وبلاگی ایرانی و غیر ایرانی دارم که نام بعضی هایشان برایم حتی آشنا نیست 

از گوگل یاهو و بقیه ی شبکه های دسترسی به خصوص ایرانی ها پارسی جو و موتور جستجوی یوز ممنونم

از فضای وبلاگی پرشین بلاگ بلاگفا میزبان بلاگ لاگر وبلاگ اسکای و بقیه متشکرم 

ودرنهایت مخلص بچه های صبور بلاگ دات ای آر هستم که شبانه روز زحمت می کشند...

وافسران جنگ نرم و دوستداران فضای پاک مجازی ایران که درده سال تلاش خود خواسته ام شاهد زحمات بسیار آن ها بوده ام ...

اگر دوستانی را از قلم انداخته ام ببخشید 

سیده لیلا مددی 

........................

شعر تیتر : روزبه بمانی


تصاویر پرنده ها و حیوانات (مثلا) خنگ!!!

۲۲ آبان ۹۷ ، ۱۳:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دل کبابی در لس آنجلس و تهران یه قیمت!ربطی ام به دلار و ریال و تومن نداره!!!

 از اون جائی که می نویسم و پاک میشه که نمی دونم چرا!دونه دونه می نویسم تا شما بخونید "
یک:
چون کبوتری که در ابرها گم می شود ... از دست رفته ام ...
از دست رفته باشم و با ابرها ...هم دست...از دست رفته ام ...
دو:
روی لبت دعای " لیلی خدا نگهدار"...
می خوانی و احساس " جنون " می کنی...
سه:
از کتاب فال مرا گرفته ای که : بهم می رسیم ...
صد سال فال من این بوده و ...تکرار می کنی!!!
چهار:
روی بند دل من بند باز حرفه ای !...
چنان از ارتفاع عبور می کنی ...
که تماشا گران احساس می کنند که من..." زمینم"!
پنج:
وفات من ... تاریخ ندارد ...انگار بدون مصرف و تاریخ ...
دردنیای تو ...
هزار سال دیگر ...زنده ام!
شش:
مزار شش گوشه ات را اگر نبوسم من ...
فردا چگونه روی فرشتگان را ببینم ...من!
هفت:
اه که آن ایام گذشت ...
آن روزها که دل کبابی داشتم و منقل فروزان شمارا...همیشه افروخته نگاه داشته بودم!...
که بسا بوی دل کبابی ... عجیب خوش خوشان است ...
که حتی همسایه ها بدانند که: خدا بکشد! امروز هم بساط کباب؟!!!
...
وچقدر می چسببد اشک کباب!و چقدر توی دل است که فردا و فردا و فردا...
توی همین شهر که قدرتش را داشته باشی و بیفروزی...
...
دل کبابی رفت!
دل کبابی نه اینکه سوخت و نه اینکه دندان خوردنش را نداشته باشید!ونه اینکه ناپخته بود ...ابدا!
حتی گربه های محل هم می دانستند ... که رفتنی ست ...
دل کبابی رفت ...
...
یک شب یک نفر که دل نداشت ...به همین دفتر قسم!که دستش را توی خاکسترهای آتش کرد بعد
دل کبابی را گذاشت جای دلش و برد!
...
باور کنید شرمنده ام! باور کنید که می دانم از توجه و میل شما چیزی کم نشده!
باور کنید!
اما مگر دل پای داشت؟!اما مگر قدرت داشتم؟!خیر!
می خواستید مثل هر چیز دیگری که برایش قفل و زنجیر می گذارید ..بگذارید!
که قربانتان بروم!تصورشما این بود که چیزی که فراوان است ...: دل کبابی!
...
صد سال اگر باور کنم ...
هزار سال اگر باور کنم که بوده کسی که دل شماراهم کباب کند ...
که آن منقل باید چه منقلی باشد!که آن از خدا بی خبر باید که باشد ...
که خدا از سر تقصیراتش بگذرد!...
...
گفتم که یاد ایام کرده باشم !گفتم که از دل کبابی بنویسم که دیگر:...
دل و جگر کبابی داشتن ... مد نیست!!!
هشت:
ترومپ!
تو دل برو بودی و هزاران خواستگار ...
بد جور آمدند و شما ... مجردید!
نه:
مامان بنز:
پراید جان بارون می آد مادر لیز نخوری؟
پراید:
مامان صد سالمه می ترسی بیفتم پام بشکنه؟
بابا پژو:
عزیزم!می ری دنبال لامبورگینی و پورشه مواظب باش ... تصادف نکنی؟!
پراید:
بابا اگه من واقعا خودروام باشم!یه روز با لامبورگینی ام یه روز با پورشه!
مامان بنز:
دیگه انقدم کوچولو نیستی که سوارشون بشی!
ده:
رهبرم ...
نعمت خدا اگر از پنجره نیاید امروز ...
حتما خدااز در رحمت برای ملت ایران بیاورد ...
یازده:
وشخصیت چیست؟ چیزی که همه دارند و می دانیم و از قضا بخشی از وجود هرکس است که راحت می توانیم خرد و نابودش کنیم ...
بطور مثال:
...: گوسفند این چطور رانندگیه؟!
...:آقا فلانی اگر دزد نیست چطور الان خونه اش کامرانیه است؟
...:بچه جان راحت اعتراف کن چطور تونستی؟!
...:کجا بودی تا حالا؟ فکر می کنی نمیدونم تا الان " ول" می گشتی؟
وصد البته که همه زبان دارند!و اگر دقیقا این کاررا درجمع بکنبم احتمال دارد بطور قوی که چنان باز خوردی بگیریم که از شخصیت خودمان هم چیری باقی نماند!
درقدیم الایام شخصیت هرکس درارائه بلیط به اتو بوس خلاصه میشد!و درغا که امروزه همه چیز کارتی شده ...!
درنهایت گفته باشم!که به شخصیت خودمان و دیگران احترام قائل شویم !!!
دوازده:
وصد بارک الله به خانم آنالی اکبری که نویسنده وبلاگ و هم ساده ما بودند و حالا شده اند فیلمنامه نویس و انشالله همهی حسودها کور شوند که نمی توانند ترقی و پیشرفت را ببینند ...
حالا فلانی توهم بیا یک خط بنویس ببینم!که نشسته ای زیر آب می زنی که مردم از سینما رفتند!درسینما مهم این است که مردم وارد سالن شوند و دیگر خروجشان مهم نیست!که شما رفته ای فیلم گرفته ای!حالا پنج دقیقه بعد یا اصلا بروند تویش بخوابند و صاندویچ بخورند!
دیگر نبینم به همساده ما بیاویزی ...می دهم دم در اداره ماچت کنند!
که این ماچ کردن از هر نوع کشتار دسته جمعی وحشناک تر است ...
سیزده:
آه ای فضای مجازی ...
آه ای قدر بیان کننده ی اندیشه ها ...
اه ای خر!( به معنی بزرگ و لوس)!
آه ای پدر ردرار!
" ولذتی که درپاچه خواری هست ... در داشتن آمار گیر میلیاردی نیست"!
به به!


۲۰ آبان ۹۷ ، ۱۰:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

از تمام کسانی که دردنیا وجود دارند فقط مرگ رقیب من است ...

یک:

آلوده ی فضای دست های شما شدم ...

هزار سال است میان دعای شما ...غوطه می خورم!

دو:

اگر خیال می کنید که من رها می کنم شما ...

دست از میان دو ابروی من ...بردارید!...

سه:

تربت شما اگرم میان دو ابروست ...

ای خوش ان خدای که بوی شما می دهد ..." هنوز"!

چهار:

مرا بینداز دور و دیگر با خیال راحت ...

با زائران دیگرت ...صد سال گفتگو کن!

پنج:

پوستم به لمس عشق شما ارادت داشت ...

کندم!که دیگرش هوای کعبه ی شما ...نمی کند!

شش:

اگر بال و پرم را کنده اید! بازهم می آیم!...

نشان مرغ پر کنده ... صدها دل پروازی ست!...

شش:

مزار شش گوشه ات خیال جابه جائی داشت!...

امروز عشق محمد (ص) عشق است و فردا رضا (ع) ...یا حسین(ع)...

هفت:

دیگر طوری سال ها گذشته است که ... دوستان قدیم یادم کرده اند!!!

آن هایی که درکنارم بودند ولی دیگر نیستند ....

اگر عشق درذهن درمغز ( در کله و سر)!ودرقلب یادل باشد ...من دیگر ذهن( مغز و کله وسر)ندارم!

تنها قلبم است که می کشدکه می برد و می آورد ...تنها قلبم است که یاد آوری می کند هنوز زنده ام ...

تنها قلبم است که کشش دارد که هنوز چه کسی را دوست بدارد!و صد حیف!که دیگر ذهنی نیست!

ذهنی نیست که صد البته هزار مخاطب خاص را بشناسد و صد البته بشناسد که یاد آوری کند!که هیهات بکشد از ...گذشته!....

تنها قلبی ست مشغول تپیدن بدون دیدگاهی به گذشته و آینده!

دیگر حوصله ی ناز کشیدن ندارم!این که دربین کلمات ذهنم که دیگر نیست ...شما و شما و شما جواهر باشید!

متاسفم!

تنها قلبم است که اگر عشق ببیند عشق هم تحویل می دهد و هیهات اگر گذشته زیباتر و قشنگ تر و دلرباتر از حال من است ...

اگر دل می سوزانید دیگر فایده ندارد...واگر به گذشته نگاه می کنید هیهات!...

یک لیلا که مجنون ها در ذهنش بوده ...مدرسه یادش رفته است ...صد افسوس!...

والبته که شما گناهکار نیستید !به شما چه مربوط بوده است و شما چه کاره اید ...

مگر شما ضامن ذهن و مغز و کاسه سر دیگران اید؟مگر شما انقدر مجنونید...مگر شما که هستید!!!

دارم با قلبم به آینده نگاه می کنم وشما دوراز جانتان اگر بمیرید!که خدای نکند....

فقط تصویری هستید از قبل!...

متاسفم!

عزیزان من!

هشت:

ترومپ!

خطا اگر از دیگران باشد ...گفتنی ست ...

گاهی خطا می کنیم و دیگران ... لال اند!

نه:

مامان بنز:

اندوه بار است که رب مان تمام شده و باید برویم بیست هزار تومان بدهیم و رب بخریم!

پراید:

مامان مگه اتتلو اجرا می کنی؟ یه جمله: ربمون تموم شده!

مامان بنز:

آه که بهتر است زندگی را هنری ببینیم!و اجرا کنیم!

بابا پژو:

آره فردا که لاستیکامونو بخایم عوض کنیم باید النگوهاتم بفروشی!!!

ننه خاور:

آآآآآآآآه!!!

ده:

رهبرم ...

دوروز عزا که مسلمانان سیه پوش اند ...

برشما که جانشین علی (ع) هستید ... تسلیت...

یازده:

به به از بوی زعفرون و گلاب و بوی شله زرد!

به به از نذری های خوب و یاد آوری های مهربانانه...

به به از عشق و درک عشق...

دوازده:

ایام سوگواری پیامبر بزرگوار اسلام (ص)و هم چنین امام حسن مجتبی(ع)و امام رضا(ع)تسلیت ...

سیزده:

درگوشتون بگم که دیروز رفتیم فیلم " گرگ بازی " رو دیدیم برعکس که من خوشم اومده بود آخر فیلم یکی از تماشا گران آقای فیلم بلند بلند می گفت " که حیف که دسمون به نویسنده و کار گردانای فیلم نمی رسه!آقا یه دفه بشینیم با اینا فیلم ببینیم بفهمیم چی می گن ...

" خدائیش  فیلم یهو تموم شد ... دیگه ته اش یه جوری باز بود که کل فیلموقورت داد!لامصب سیاه چاله بود!مثل بعضی فیلم های ترسناک هالیودی بود ولی ترسناکم نبود " ...

اون هفته ام رفتیم مغزهای کوچک زنگ زده رو دیدیم ... با حجم بالای مواد مخدری که تو فیلم بود آدم انتظار داشت که یه مگا سیتی ببینه ولی چی می دید یه دهات !!!

فرامرز اصلانی مثل همیشه عالی بود و نوید محمدزاده یه کاریکاتور از یک خرده جنایتکاربود که مرگ نزدیکانش رو با روشی جدید پذیرفت!

درضمن اینو بگم بایه جوون دم بخت اگه می خاید این فیلمارو ببینید حواستون باشه!!!

.....................................................................

ازما گفتن بود ..." جل الخالق " این همه فروش مال نصف سینماست؟ !!!

.....................................

شعر تیتر مال من نیست!

۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۳:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تنهائی یک درختم!...وجزاینم هنری نیست ...که آشیان تو باشم ...

یک:

ای غم تو ... به جان من دارو ...

کم نیست غمت تا ...

مرا از شفا بکشد!...

دو:

خندیدی و ده تا سیب هم آورددم ...

تمام همسایه ها می دانستند که باغ ما ... سیب نداشت!

سه:

چشم هایت بلند گوی عشق ما هستند ...

مرا بگو که برایشان ...شعر می خوانم ...


چهار:

زلیخا!

بیهوده به تهمت افتاده ای از ما ...

نترس!

ازعشق تو به دیگران ...نگفته ایم داستانی!

پنج:

بوی کتاب تورا خوردم و سواد نداشتم!...

جزدیدن دو چشم سیاهی که عشق بود ...!

شش:

مزار شش گوشه ات را به سینه فشردم شاید ...

آرامشی که قرن هاست دنباشم ... داشته باشم ...

هفت:

سیاه مشق هایم هنوز ادامه دارد ... 

چند سال شد؟!

تو بهتر می دانی که روز به روزم را شمرده ای !

که نه درحالت عشق ...که درحالت عاشق کردن!...که درحالت اعتیاد روحی!که درحالت نبودن و خندیدن با دیگران و ...اشارت ها که فلانی را می بینی؟!

خوب است که دستت را بیرون نمی آوری!که بدانم پدربزرگ 90 ساله ای هستی که می خواهی حال نوه ات را بگیری!

وبگیر  و ببین چقدر ساده می توانی احساس بگیری!...

بروی روی بام ولنجک فریاد بزنی که هنوز هم ...........داری!!!

که بروی پز بدهی که مگر دوران فرهادها و شیرین ها تمام شده؟ نه عزیزم!

بارها گفته ام که دردرون عشق خودت ... عشق خودت که دردرون عشق به خودت ... دروغی! فریبی!که من هیچ کس ات نیستم جز خنده!

و هیهات از روزهائی که نبوده ام!ولیلش هزار دلیل دیگر داشته است ... نه جنابعالی!

دروغگوئی ات را دوست دارم!چنان باتلاقی ست که درونش دست و پا می زنی و هزار آرزو داری که مراهم درونش ببری و بعد از روی من بیائی بیرون!...

 نه دیگر!دروغگوی محترم!

همان جا که هستی بمان! میان کل خنده ها و پز دادن ها ...میان کل داشتان پوسیده ی بی محتوای فریبکارانه ی لیلی و مجنونی که ساخته ای ... فرهاد و شیرین ات ...

فی امان الله ...

عزیز من!

هشت:

ترومپ!

باهمه عالم ...درگیری خوش است ...نه؟

باهمه عالم زور گیری خوش است ...نه؟

نه:

مامان بنز:

پراید جان مامان دارم می رم اتو شوئی ...شلوار نداری ...پیرهن نداری؟

پراید:

مامان !ما خودروئیم می فهمی؟شلوارمون کو؟ پیرهنمون کو؟

بوگاتی:

بالاخره لخت که نیستیم!

بابا پژو:

دخترم این چه حرفیه؟ اتاق من بالای ده میلیون می ارزه!

مامان بنز:

بالخره من گفتم پراید ...فک کن ببین خودروئی یا آدم!

ده:

رهبرم ...

کشیده ایم خط جدائی ...

آن سو که نخواهی نمی رویم ...

حتی اگر دلار دلار ...

آن سوی ماجرا باشد!...

یازده:

دانش آموز روزت مبارک ...

آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای که دستهایت یخ زده ...

آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای که دلت شکسته ...

آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای که اشکت از صورت جاری بوده ...

آنقدر می دانم که چه روزهائی کشیده که پاهایت یاریت نکرده ...

آن قدر می دانم که چه روزهائی کشیده ای ...که حتی نزدیکترین یارت معلم هم نمی دانسته ...

آنقدر می دانم که بگویم ...

ای چشم هایت جایگاه بوسه ...

ایدست هایت جایگاه لمس عشق ها ...

وای صمیمانه دوستت دارم ها برای تو ...

" روزت مبارک "....

دوازده:

جلو برویم تا تاریخ هم اعتقادات امروز مارا بداند ...

بداند که روزی هست که ما برای استکبار ستیزی داریم که دیگران از چنین روزی وحشت دارند ...

واگر درتاریخ برگشتیم ...شاید ...

بداندکه استکبارهم از چنین روزی درتاریخ ما ...وحشت داشت ...

سیزده:

شاعر شعر تیتر من نیستم!

پدرم با اینترنت دراومد تا بنویسم و تصویر بگذارم ... تصویر بعد


۱۳ آبان ۹۷ ، ۱۱:۲۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی