یک:
بهانه کن ...که من پوست انداخته ام ...دیگر شده ام ...
برای رفتن زمستان ...پوست انداختن آسمان ...طبیعی نیست ؟!...
دو:
خدای را دعا کنیم که عشق مان جاودانه بماند ...
تمام بوسه ها ...عکس شدند آن قدر روزگار عاشقی ....برای ثبت مناسب است ...
سه:
یوسف!
روی ماه کم شد و کم شد و کم ...
آن قدر پیامبر خدای گفت :زیبای آسمان من کو؟کجاست؟کو؟...
چهار:
میان کنسرت غش کردیم ازخنده و کسی ندید ...
آن قدر مشغول صدای تو بودند عاشقان ...خنده های ما گم شد !...
پنج:
حافظ کتاب خودرا سپرد ه بود دست "نگار خویش"...
آمد دید شعرها پاک اند و"نگار"شعرهارا دوباره سروده برای "شاه"!!!
شش:
مزار شش گوشه ات را انتخاب کرده ام برای درد دل...
نه انقدر درد ندارم که زینب (س)داشت ...هرچه نگاه می کنم دردهای دنیارا !...
هفت :
پسر قرار بود تکان بدهد دنیارا...
پدر می رفت با آرامش خیال ...با دست های کوچک او "بیعت کرد "...
هشت:
امام زمان(ع)تو یی که تمام قوانین علمی دنیا ...می گوید نشود!
تو می گویی خدای هست اگر بیایم ...ثابت می شود علت آمدنی که "قانون عدالت"پشتش هست...
نه:
پدربنز با خرید روزانه می رفت که نه پراید خود را شاد کند ....
تریلی مست بود ...له شد زیر بار سرنوشت ...
بچه ها گفتند ....پدرکوربود؟!!!
ده:
خدای همه ی مادرها را حفظ کند و آن ها که نیستند بیامرزد ...بیشتر نیستیم و می رویم کنارش و شب ها صدای نفس کشیدن های اش آرام بخش ماست ...
"کاش دست اش را که می گیریم یادمان بیاید کودکی ...کاش بوسه هایش را نوش جان کنیم و دوباره دوساله شویم ...و صبح ها چای شیرین اش ...ماراببرد به دنیای مدرسه ..."
یازده:
یوسف تو را دیده است ؟ای نواده زیبایی؟
آن قدرماهی که همه ...منتظرند برآیی...
دوازده:
"ممنون فرشته هایی که نمی دونم چطوری ولی هستید ...
انقدرهستید که سرما فرار کرده بره ازمدرسه مون و بچه ها خوشحالن ....
خودتونم می دونید ...."