یک:
می گردم ازاین به بعد کوچه های شهررا ...
شبیه شما پیدا نیست ...که غنچه های باغچه هم ...
عادت به دستان مهربان شما داشتند ..........................................پدر!
دو:
قلبم بدرد تو هم نخورد ...
موقع رفتنت مرا بخشیدی به خودم ...قلبت ایستاده بود!!!
سه:
کندم ستاره ام را از روی اسمان ...
وقتش رسیده بود ...سوارستاره ام ...دل ماه را بشکنم !



چهار:
خیلی یبهتراز تو بود ...احوال یاس مان ...
هرچند روی سیم های دیوار همسایه جان می داد ...
پنج:
مهدی (ع)کنارتو آموختیم وفا ...
قرار شد که بیایی تا لحظه ی آخر ...درسمان انتظارتوست ...
شش:
یک انگشتر نذرمن برای مزار شش گوشه ات ...
دیگر از طلا بالاتر چه ارزش دنیوی !که بگویم هنوز زنده ای ...
هفت:
قرار شد که موهایت را نوازش کنم ...
پنج انگشت روی باد ...
رفت ...
ولی به نوازش موی دیگری !!!
هشت:
باید باورکنم مرگ لحظه ی آخرنیست ...
لحظه ی آخر بی توجهی توست ...
تولدت جایی دیگر ...
که نشانیش را به من نمی دهی ........پدر!
نه:
بچه بنز:
بابابابا!من ازاونائیم که رنگشون تو آفتاب عوض میشه !...
بابا بنز:
مگه تو آفتاب پرستی پسر!ما فابریک طلایی هستیم!اونوقت تو می خای چه رنگی شی؟
ده:
هنوز پدرم زنده است و برای زندگی می جنگد ...این اتفاق یکباردیگرهم افتاده ...
قلبم دارد توی دهانم آب می شود و همین طوربین جمع می چرخم و حرف می زنم وروزگاررابد می بینم که مرام پدرم نبود و نیست ....
تا به همین حالا ازکسانی که حالش را می پرسند و با من همدلی می کنند ...متشکرم ...
خداسایه ی همه ی پدرها و مادرها را برای ما نگه دارد ....."انشالله"
یازده:
تو می دانستی که می خواهم یکبارتورا ازنزدیک ببینم ...
ولی نکردی ...همان یکبارهم درخواب حضورپیدا کنی ........
دوازده :
به غیر تو ای امام ضامن آهو ...کسی نبخشید زندگی من!!!
یا من آهو بوده ام یا تو به چشم آهو بخشیده ای ...زندگی من!!!
سیزده :
..............ممنون"خیلی خیلی ممنون برادر بزرگتر"