یک
نامه ات راپاره کردم...هیچ احساسی نبود...
رفتی و با دختران دیگرت دیدم...اشک امد...
احساس من انگارازهیچ بیشتربود...
دو
به قلابم گرفتی....ماهیت بودم توصیاد...
جان من درشیشه کردی ...همسرت می خواست سرخم کند...
سه
پیش پای تورفته بودیم ازاتاق پذیرایی بیرون. ..
دردداشتیم...صاحبخانه خون می خورد...ازسادگی های دل ساده ی ما. ..
چهار
مهدی علیه السلام رانمی توانددیدهرکس. ..
انقدرهستیم...انقدرهستیم تاهرنسل باشد منتظر...
پنج
گاهی پلاک می شود هویت یک شخص...
شهیدبودویک پلاک که مادرش منتظرش بود...
شش
مزارشش گوشه ات بوی زائران فراگرفت...
مگرجزبهشتیان دعوت می شوند به بهشت...
هفت
حافظ رابردند نزدشاه...
خندیدکه عشق شاه و شاخه نبات ...قاطی نبوده است...
هشت
ظرف میوه می رفت ...به مهمانی با دل خوش...
نمی دانست که خورده شدن همان معنی مرگ است...
نه
پراید چرخ هایش را می کوبیدبه زمین. ..
پدرش بنز می رفت توچال...خانواده باید می رفت پی کاراهواز. ..
ده
بعضی ازکادرپزشکی بیمارستان هاخیلی جدی اند...ومثلاوقتی می خواهند دنبال رگ بگردند یادست مرضی راجهت نبض به دست بگیرند. ..یاانژوکت نصب کنند...یاسرم راچک کنند...باچنان فشاروحالت عصبی این کاررامی کنندکه بیمارباان حال...
وعده ای دیگرهستند که باجانم و چطوری و اهسته ...می دانم فشارکاری واینهازیاداست....لوس بازی نبایددراورد...ولی قسم می خورم که عده ای سر همین چیزها میمیرند...حالایاازترس یامسایل دیگر. ..
یازده
ممنون.........خیلی خیلی ممنون دکتر. ...