یک:
قراربسته ای برای فرار اززندگی من ...
برو که یار دیگرت بهتر است ...حجاج هم به سال ...قربانی جدید می کشند !
دو:
کریم اهل بیت سفره سبزکرد ...
چه می خوریم ازکرامت او حج محمدی (ص)...
سه:
لیاقت عشق درحد من نبود ...
من عاجزم از بوسه ای که حق من است ...یا حسین(ع)...
چهار:
چنان مغرور بودی که دل ام سوخت می روی ...
دیدی که اخرش نخریدم غروررا ...گران فروش؟!
پنج:
بسته ی مو برایت بخرم از"40 ...50"!
که ببندی و بخندی و بگویی عشق دارم "2000"!
شش:
مزار شش گوشه ات راپرکنم با نوای فاطمه (س)...
بشنوی سوز دلم ...یاد مادر ...بخشش و احسان کنی ...
هفت:
بیدارشدم ...فکرکردم تو مسلمان نیستی !!!
آگاه شدم ...تشنه لب می سوختم ...هرکه بودی می رساندی آب را!!!
هشت:
دیوانه بالای دیوار بود و می خندید ....
عاقل یک سنگ انداخت و خورد درست درست به دندانش ....نشکست!!!
حالا چه جور نمی دانم!یک عاقل دیگر بدو بدو آمد وگفت :بلد نبودی می گفتی من بزنم!چنان می زدی که چشمش ناقص می شد ...اگردنیا را واژگونه نمی دید ...نمی خندید!
دیوانه ازدیوار پائین پرید و عاقل دوم را کشت ...ان هم درست مقابل چشم های عاقل اول !
بعد درحالی که دیوانه ترشده بود بالای دیوار پرید و به خنده ادامه داد!!!
نه:
پدر بنز سوخت چون باکش آتش گرفته بود ...
پدر بچه ها سوخت چون بیمه نداشت ...
ده:
دعا کنید حالم خوب باشد و برای اینکه تست حافظه و یاد آوری و اینها ازخودم نگیرم ...روزی دوبار ننویسم!ممنون....