بی شمس

ادبی

۲۲ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پدرپرید با دیگری ولی حسادت نمی گذاشت ما ببینیم !!!


یک:
موقع سوزاندن آن نامه ها ..."هواخفه بود"...
حالاکه می سوزم از محتوای گرم شان ..."هوا سرد زمستانی ست "...
دو:
درباره ی تو شعر نوشتم ...نگرفتی ...
هیهات !گناه من پیر است نوشتن!"که نگیری تو جوان!"
سه:
شب ها چه سکوتی که به بوق همسایه ...
سیخیم و کباب دل مان ...خورده شدست با نارنج!...
چهار:
تقدیم به تو نوشته های "صبوری"
طاقت نداشتیم که بخوانیم ...سوختیم ..."صبوری"...
پنج:
تیر چراغ برق تکیه گاه عاشق من بود ...
هشت شب هوای سرد قدیم!ها...چه جوانی کردیم !!!
شش:
عشق من ...می خوابم ...کنارمزار شش گوشه ات ...
زنده ای به عشق ...که هزاران نفر به عشق به دیدارت آمدند ...
هفت:
برای فراموشی خنده های تو ...رفتیم و گوشی خریده ایم ...
درون پرده های گوش ما ...غم است ...دیگر خنده های تو ...نشنیدنی ست !...
هشت:
اگربمیری و دنیا بدون تو برود ...
من ...جای پای تو می ایستم ...پدر!
نه:
بچه بنز:بابابابا...بریم سینما!
بابابنز:الان توسرما ...
بچه بنز:سینما که گرمه !...
بابا بنز:نخیر تو درست بشو نیستی ...هنوز به دربند می گی سینما!
ده:
پدرم رنج های فراوانی را تحمل کردی وازهمه مهمتر دوری فرزندان ....
همیشه خندیدی ولی می گفتی باید چراغ این خانه روشن بماند ...
یکروز پرنده های من باز می گردند ...حتی اگرمن نباشم ..............
یازده:
ویران شده ام ...چون خانه های قدیمی ...
می خواهی بخری و بسازی ولی ...چند مرتبه!!!
دوازده:
.....................ممنون"خیلی خیلی ممنون ...مامان"...
۰۲ آذر ۹۵ ، ۲۳:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ازجهان بیرون رفتن ...مرگ نیست ...پس فضانوردان هم مرده اند؟


یک:
بیرون این جهان خبری نیست؟!!!
پس چرا می رویم پی خبرمان!!!............این دنیا هزارخبرگزاری دارد !!!
دو:
نیم پلک شد ...گذشته های من با تو عزیز ...
ببندمش ...ئگر فرو بسته ام زندگی ...به غیرتو چه آینده ای ؟....
سه:
خراب کن مرا پیش ...همکار تازه کار...!!!
بالای سر خدا نخندید؟که "فرچه ی تازه ی شیطان تو بودی "!!!
چهار:
ماه بالای سر جذاب نیست ...
وگرنه آمریکا چاله هایش را پر می کرد !!!!....
جاذبه های زمین زیاد است ...که ما به عمرمان فقط چندتایش را می بینیم!!!
پنج:
پراز خنده های تو شد ...گوش من ...
دیگر ناشنوایم ...بگذار فریاد بزند دنیا ...چه کاردیگری جزشنیدن عشق !!!
شش:
شش گوشه ی مزارت ...پراست از غرور و معرفت ...
خدای وسیله کرد که شیعیان مثل تو باشند ...مغرور و با معرفت ....
هفت:
بعضی ها سودای سیمرغ دارند ...من سودای تو ..."ولی مرغ نیستی !!!"
چه داستانی بازی کنم واقعی ...تابه سودای خود برسم؟!
هشت:
کف دستم گرفتی و نگفتی فال من ...
اشک من می ریخت ...مثل اشک تو ...نخواستیم فال بین ....
نه:
بچه بنز:
بابا...بابا...می گن یه جورپراید اومده ارزون و شیک و مقاوم و...
بابا بنز:
اه...مگه همشون این طوری نیستن؟!نه بابا پس ما چه کاره ایم !!!
ده:
به شدت غمزده ام ...گاهی اطرافیان غرمی زدند ....حالا خودم شده ام غرغرو ...
ای دل غافل ...
خدایا یک وقت من رابین هودی ....زورویی چیزی نشوم ؟...
می بینی خدا "تا کجا توهم "!!!
یازده :
"گرسنکی نکشیدی که یادت برود عاشقی"...
یادمان رفته بود که روزه ایم ...روزهاست که اب هم نمی رود ازگلو ...
آن قدر مجنون وار ...یاددلبریم ......................
دوازده:
.................ممنون!"مامان روبیتا خیلی خیلی ممنون"!
سیزده :
کتاب مجوز گرفته ام را دوست دارم ...
آن هم خیلی ولی اگر فکر می کنید که شعر و داستان است ...سخت دراشتباهید !!!


۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۳۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی