یک:
دنبال چشم تو بودم ...رضای من ...
نگاه کردی به جایی که خورشید طلوع کرد ...
دو:
برده ای جان مرا ...عیب ندارد خدای من ...
روحم فدای دوست شود؟!بخشنده؟ رحمان؟رحیم ؟!
سه:
گذشت ماه جفاکاری ....یا امام رضا (ع)
بیدار می شوی ...بهاراست و تو شهید ...یا امام رضا(ع)...
چهار:
خانه ام را خراب کردی وباز ....زنده ام ...
زیر آوار سنگین تر تو ...خانه را دوباره می شود ساخت!!!
پنج:
هوای برف...برای کودکی که کفش نداشت ....کابوس نبود ...
کفش های رنگ به رنگ کودک همسایه کابوس بود ....هیچ کدام ...پایش نمی رفت!!!
شش:
پدر باتو دست ندادم و باتو ...لبم به خنده باز نشد ...
ولی تو دودست مهربانت را وقف چانه ام کردی ...برای گفتن "عشق من بخند "!
هفت:
کناره سفره ی حضرت رسول ...مهمان نشسته بود ...
پدر مواظب بود که مهمان دست خالی به خانه اش نرود ...
هشت:
یوسف !یک قتل کرده ای و خودت "هم"...می دانی ...
قتل یک زن ساده...که فکر می کرد زنان مصر مثل خودش فکر می کنند!!!
نه:
با پراید رفتیم و پشت بنز پدر گریه می کردیم ...
دنیا همین بود !...پراید هایی که پشت بنز پدر راه را بلد باشند !
ده:
با چشم خودت می بینی که دنیا ارزش ندارد و باور نمی کنی ...
با دست خودت گاهی خاطراتت را می خواهی به گور کنی نمی شود ...باور نمی کنی ...
پاهایت را مثل کودک دو ساله به زمین می کوبی و به جماعتی می گویی می خواهم ...
کسی قدرتش را ندارد ...باور نمی کنی ...
به رگ هایت نگاه می کنی ..که ازوجودکسی دیگر به وجود آمده ...کارخداست ...باور نمی کنی ...
"به خودم می گم باورکن ...که دنیا پوسته ی دنیای دیگری ست "....
یازده :
مراسم پدر تمام شد ...به خاطر همدردی و حضور تشکر می کنم ...
به خصوص از دوستانی که چندتایشان را به کلی از یاد برده بودم ...ولی آن ها نه!
دوازده:
.........................ممنون!"حنانه خیلی خیلی ممنون "...
سیزده:
تا چند روز یک خط درمیونم ..."حافظ ناظری و بالا روم"