یک:
سرما ازتن تو دوراست...بهار...
یک جلد دفترچه ی شعرهمراه خودببر...
نیمکره ی جنوبی زمین ... الان زمستان است...
دو:
وجدان نداری لااقل... انصاف را نخور...
عشق پسته ی شور زعفرانی نبود!
سه:
به تو تکیه داده بودم...دریک عکس...
پاره کردی این فرصت را...
که لحظه ای عشق...
داده بود ... به من!
چهار:
تکیه داده بودم به تو...
که اولین ضربه را خوردم...
تابیفتم...زمین  دهان بازکردومرابلعید...
حالا... ازقعرزمین هم...
می دانم یک درخت عاشق هم...
گاه آنقدر ابله است که...
دل به تیزی تبر بدهد!
پنج:
دل باید کودک باشد...
که عشق بیاید و میان شلوغی یک باغ ...
روی تاب ...بالا ...بالا...بالاتر...ببردش ...تا...پیری!
شش:
یوسف!
نمردیوداستان عوض شد...
قراربود..انگارمن ...رسوای مصرشوم...
اینها همه بهانه بود!
هفت:
ترجمه خطبه 116:
اندرز یاران:
مردم!اگرشما همانند من ازآنچه برشما پنهان است ... با خبربودید...
ازخانه ها کوچ می کردید...دربیابان ها سرگردان می شدید...
و برکردارتان اشک می ریختید ... وچونان زنان مصیبت دیده برسروسینه می زدید ...
و سرمایه خودرا بدون نگهبان و جانشین رها می کردید ...
.....................................