یک:

فروردین... یک کوه بود...

که بهارچشم های تو...ازآن بالا می رفت...

دو:

ضربه ای که ازعشق می خوری...

نابینایت می کند.....

عادت می کنی...روی ریل بایستی...

تاقطار شکنجه ی یار...غرورت را...هرروزله کند..

سه:

یوسف...

خسته ام...چقدردنبالت بگردم...

شایداصلامرده ای!...

من اگرجای توبودم...برای انتقام هم که شده...

یکبارباخوشحالی...ازکنارخانه ی زلیخا...می گذشتم!

چهار:

قلبم...فروشی نبود...

فقر...تو...داشتم...

که قلبم رابه...کسی شبیه تو...فروختم!

پنج:

مرگ تدریجی...کنارتومزه می دهد...

بگذارلب هایت را...ببوسد...تاچشمهای من...

آزکاسه دربیایدو...پای عزراییل...بیفتد!!!

شش:

خطبه145

نکوهش ازبدعت ها:

هیچ...بدعتی دردین ایجادنمی شود...مگران که... سنتی ترک گردد...پس ازبدعت هابپرهیزید!...