یک:
دروازه های شهر...
میان شهر ... میدان شده اند...
تهران...
خاطراتش را...بادود فرومی دهد...
دو:
دورم ازتو...گله ای نیست ...
جنگ من باتو آنقدر جدی است ...
که همان دوری ودوستی...به!
سه:
بایک پیرهن مشکی ... ازذهنت بیرونم کردی ...
امروزکه می بینی ...بنفش پوشیده ام...
فریاد می زنی که...خودش رفت !
چهار:
تب ... درمان نداشت...
باید پاهایم را می شستم...
ازآنجاهاییکه...به غفلت...باتو...می رفتم!
پنج:
گل ...برای تو کم بود...
جان یک پروانه راگرفتم...
تاباورکنی ...
زیبایی های دنیای من...
لابه لای دفترشعرتو...گم شدنی ست ...
شش:
یوسف!
پیراهن جدیدم را ندیده ای !
دیگربرای کسی ...جای دریدنی ...نیست !
هفت:
زمان بهارراخورد!
باید تابستان راببینی ...
که غروب را می کشد...
تاخستگی جان دادن خورشید...
هشت:
ترجمه نامه 53:
جایگاه صحیح مشورت:
بخیل رادرمشورت کردن...دخالت نده...که تورا از نیکوکاری بازمی دارد...وازتنگدستی می ترساند...
ترسورا درمشورت کردن دخالت نده ...که درانجام کارها روحیه توراسست می کند...
حریص رادرمشورت کردن دخالت نده...که حرص را باستمکاری درنظرت زینت می دهد..................