بی شمس

ادبی

میان گنجشک ها ...خدا دانه می ریخت !


یک:
توازدل من ...گذشته ای چون رود...
هنوزخون است که می رود به شکل اشک ازمن !
دو:
خسته ای ازبس که " ازصب میشکنم " قلب تورا...
بایدم " یک شکرو یک سجده خدا" که ازگوشت است ...قلب حوایی تو!
سه:
کربلا یادم نمی رود ....ماه ذی الحجه ...
تاکجا برسد حج...که آخرش وداع مدینه است !...
چهار:
تابستان ...یک گل خانه مریض است ...
آن قدر عرق دارد ...
ولی چه سود ...بهارکه نیست !
پنج:
بینایی رفت و ...کمرشکست و ...ضعف هم آمد ...
چگونه این چهل به هفت دهه می رسد؟
عشق به من بگو چرا؟
شش:
یک قلعه ساخته ای دوروبرت شاهزاده !
رابین هود هم نتوانست بیاید کنارتو!
هفت:
روزنامه عرق می کرد ...وتو...با پوتین روی برف ها راه می رفتی ...پاهایت میان روزنامه گرم می شد ...
کسی نبود که باتو حرف بزند...
آوازمی خواندی و با خاطرات فرزندانت خودبه خود می خندیدی...
حیف!چه زمستان هایی پدر!
هشت:
غم لبش را باز کرد ...تابشوید خنده را ...
خنده ازجاکه پرید ...هزارغم مردو رفت...
نه:
توپراید مون سوئیچ پژو جامونده ...
توپژوام بچه مون!
حالاباید یکی رو پیداکنم پراید و پیداکنه ...زنگ بزن پلیس!
ده:
آقای عزیز...
ازهفته پیش به دلم مانده که تو ملت شریفی مثل مارا بد خطاب کردی...
خسته بودی درست ...درترافیک مانده بودی درست ...مگرازهمین خیابان ها وهمین مردم پول نمی گیری ...بعد خودت 48000تومان گرفته ای واس ام اس می آید باتشکر دریافت 45000تومان ...
حیف ان جایی که رفته بودیم ...جگرمان بود وگرنه ملت بدرابدجوری نشانت می دادیم !
یازده :
خدا...چقدربگردم وپیدایت کنم ...آن هم لا به لای گل های رز ...
خودت می دانی که چه می گویم ...برای جمع می نویسم تا بدانند ...عشق آنقدرها هم گران نیست!
وقتی تو ازآن بالا به خاطر ما پایین می آیی ...ما کیستیم ؟
بازهم کنارهم باشیم...
ان الله سمیع بصیر ...
دوازده :
یه طنز ازکتاب باهم بخندیم ...نشر پیدایش:
خاله:
درقبیله ی آدم خوارها...مرد گرسنه به آشپزخانه رفت .دردیگ را بازکرد وخاله اش را درآن دید!
مرد:خاله!این که خاله ی منه!
زن:تقصیرمن چیه که تاحالا خاله ات رو ندیدی ؟!من که نمی شناختمش !!!
مرد:حتما باید این بدبخت رو می شناختی تا چند ورقه ...سیب زمینی زیرش می چیدی!!!
۳۰ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۵۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

درپیری عاشق تر می شویم ...


یک:
بلیط نداریم ...ولی فیلم زندگی ...روایت احساس ماست
....خدای کارگردان !
دو:
ما داستان ها برای عشق گفته ایم ...
به ابلهی که شهره ایم !...
باور نمی کنند ...عاقلان شهر!
سه:
شاید ازکناتو گذشته باشیم ...امام عصر(ع)...
آن لحظه است که عشق تورا...بیدارکرده ایم !...
چهار:
شاید به حال هم خندیده باشیم ...
آن پیرمرد که ازکنارمن گذشت ومن !...او...
دندان هایش مصنوعی بود ومن ...زانو هایم !
انتظارشکل های متفاوتی دارد ...
بعضی ها از شدت هیجان ...دردهای عصبی می کشند وبعضی ها ...
سرپا می مانند ......تاپیری !
پنج:
بدزد خودت را ...که قدرخویش بدانی !...
یک لحظه با منی ...تمام شدبه قدر زندگیم !
شش:
دلیل ندارد که بخندم به حال تو...
ولی ای کاش ...جای من..پایت شکسته بود!
هفت:
بند بند تن من ...را توشکستی ازهم؟
بارک الله ...می سازم خودرا با قوای دیگری ...!
هشت:
امام زمان ...دیرکرد آمدنت ...
باشد دعاهایی که اززبان ما گذشت ...
نه:
ندارم برات پراید بخرم ...
تاحالا پول غیرانتفاعی و کلاس خصوصیات ...اندازه ی خونه ی عمت شده !
ده:
تاهزارسالگی مان ...داستانی هست به نام وجدان !...
مال بعضی ها را از کودکی خاموش می کنند ومال بعضی هارا ازدوران جنینی فعال !
خداکند درهمه حال داستان وجدان را بخوانیم و داشته باشیم ...چون خداهم دوستش دارد ...
سبحان ربی العظیم و بحمده ...
یازده :
دوست عزیز!
شبی که قرارست دررسانه آماربدهی ...لطف کن و کمی دقت کن !
تانوزاد ما درگهواره نخندد!
اصلا مجبور نیستی مارا دررده کشورهای غربی قراردهی !...اصلا مجبورنیستی به ملت فشار بیاوری ....
ازخودت بگو ...
(ای آمار تو منو بکشتی !)
دوازده :
یه طنز می نویسم ازکتاب بگو ماهم بخندیم ...نشر پیدایش ...:
آسایشگاه روانی :
بیماراول:تورو برای چی آوردن این جا؟
بیمار دوم:به خاطر گذاشتن دبه های ترشی پشت شیشه ی پنجره !
بیماراول:پشت شیشه ی پنجره ؟با این حساب تو مشکل روانی نداری .
بیماردوم :اشکالش این ه که همیشه مجبورم ...اولش شیشه ی پنجره ی هواپیمارو بشکنم !
۲۹ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

آسانسور...


یک:
چندان عاشق نبوده ام که به دیدارعشق لایق...
آنقدربوده ام ...که بوی عشق به مشامم رسیده است ...
دو:
نفس را کشیده ای ازحلق من برون ...
تو دکترای عشق نبودی ؟عشق من!؟...
سه:
کناردست تو لاله ...کناردست من مداد ...
تو دل باغ را برده ای...من دل جنگل!...
چهار:
یه طنز می نویسم که خیلی دوسش دارم اسم طنز آسانسوره ازکتاب بگو ماهم بخندیم ...
نشر پیدایش....:
یک روز بازیگری مشهور ...مقدارزیادی سیر خورد وازخانه بیرون رفت تابه کارهایش برسد ...
البته عینک دودی اش را هم به چشم زد تا مردم برای گرفتن امضا مزاحمش نشوند ...
وقتی به ساختمان موردنظر رسید ...سوارآسانسورشدتا به طبقه ی سی و ششم برسد ...
درآسانسور آقایی بادیدن او گفت:...سلام قربان ...باورم نمی شود که  من با شما توی
یک اسانسورهستم...
بازیگر مشهور پوزخندی زد وگفت:پس فکرمی کنی کجا هستی جانم؟
....: توی قابلمه ی میرزا قاسمی !
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دعا کنم یا نکنم بازهم تو...مهربانی !


یک:
مرگ دراثرتو...یک نقش بود ...
مردیم !که جان بخشی حافظ!همه ازقرآن است !!!
دو:
خراب ...خواب من است ...که بی جهت بیدارم !
نه می توان که بگویم (چه دیده ام)نه می توان که بخوابم !
سه:
دست هایت رفتند که چند سیب درآغوش بگیرند ...
میدانستم که له شود زیردندان هم...بازحسودم!
چهار:
بسته ام لبخند خودرا برلباس صورتم!
می کنی ...ازصورتم لبخند ...ازبغضی که می پاشی به من !!!
پنج:
مگر گداشوم و کور بالباس خودم !
نه اینکه پول بریزد و من ....درلباس دیگری !
شش:
اگر به بند کشیده باشی ام ...فدای تو!
که بند تو انتظارحق اززمانه است ...یاعلی ...
هفت:
بخاطر تو ...وعشق تو ...بهترم !
مگرکه انتظارتو ...بهترین ...خلاف این باشد (یا مهدی (ع))
هشت:
خانه ای داری برای عشق بازی ای صنم !
می پذیری !ولی سن من ازکنکور گذشت !...
نه:
پرایدم را خریدم مبلغ .....تومان!
فکرکردی می فروشم؟قیمتش خون من است!
ده :
زباله ها را شهرگرفته یا شهرزباله هارا ...
منتظریم شهرداری بیچاره درچهارنوبت بیاید و ببرد ...
آقاجان یه جوری ببند که سرنگ و ازاین مخلفات بیرون نریزد ...ماهمه ساکن یک شهریم !....
۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نگارمن ...که به مکتب نرفت و خط ننوشت ...به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ...


یک :
در میان جمع اشک ...برای تو مسئله نیست ...
چون شمع هستی بسوز...این خانه تاریک است ...
دو:
یوسف ببین چه کرده ای که می شوی احسن القصص...
میان کتاب محمد(ص)زلیخا چه کاره است؟
سه:
یا مهدی (عج)...
نمی توانم از آن چشم ها گذر کنم ...
که بغض تو رادارند و آینده مال ماست ...
چهار:
نگو که یار نبودم بازی به کجا رفت ...
من اینجا نشسته ام پای مارپله !
پنج:
خبرکن ...دنیایی که میان چشم توست...
آماده ایم ...اما ...یارتو کجا؟
شش:
وقت آن است که درهای شهر عشق ببندیم ...
درشهر عاشقان ...عشق محمدی به خدابیشتر شده !
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

فکرکن دانشجو منم !!!(با احترام به یک استاد)


یک:
آن لب ات را بسته بودی ... تا نگویی نام من!
نخورده بستنی ... انقدر شیرین ...بازهم لب های من!
دو:
زورخانه ... گوشه ای دارد که مشهورنیست ومن !
پهلوان دیده ام که دست یاعلی می زد به دست پهلوان دیگری ...
سه:
آمده بودی و یک درس بود ...آن هم ...کامپیوتر!
مازمانی طنز بودیم ...یادش بخیر .... تایپ و ...(که روشن و خاموش کردن اش را بلد بودیم !)
چهار:
بسته بودی ...آهوی خراسان راگرو ...
حضرتش آمد که مشکل حل کند ...گفتی : ضامن آهو!
پنج:
دل ببندم به جمعه ها ...که کسی نیست !
تو بالاترازکسی...
خلوت ها پرازتو شده بیا ...یا مهدی (عج)...
شش:
کائنات یک مشت فضانورد نمی خواهد!
جهانی باید باورکنند ...خدایی پشت این ماجرا هست...
هفت:
دیر می شود و من آخر صفم !
"هری پاتر" داغ است باید بخرم ...آن هم از لندن...
هشت:
دیگر بیگانه نیستی ... من غریبه ام !
تورا میان دل و من هنوز درچشم تو هیچ ...جایگاه !
نه:
پراید وارداتی نیست !
بچه محل مون یکی داشت ...
بالاخره انقدر اذیتش کردیم ...اونم رفت بایه تیبا برگشت !
ده:
سال ها قبل برای پول بیشتر ...آخرهای ترم ورقه های نهایی تصحیح می کردیم ...
یادش بخیر تفریحی بود ...
میانش ازبودجه هندوانه می خوردیم وناهار برایمان کوکوسبزی می پختند ...
بهترین و قشنگ ترین !نامه هارا هم درانتهای ورقه ها می نوشتند ...بطورمثال :
(چون بالای ورقه جای اسم کنده بود)
ای کسی که این ورقه را می خوانی ...من سرپرست خانوارم !آن هم دراین سن و سال
پدر پیرم بیماراست ومن نتوانسته ام درس بخوانم ...اگرده بدهی قبولم ...
خداپدرو مادرت را نگه دارد یا بیامرزد ...(حالا هرچی!لبخند)....
............................................................
اکنون درمهمانی می نشینی تادواستادیکی واقعی ودیگری یه جوری واتفاقی بنشینند ...
استاد اتفاقی می گوید:آقا ...آخرش نوشته ...بیا یه خونه ی مهرهم بگیر ...ولی نمره بده !
..........................................................
عکس این استاد گرامی ...ربطی به این نوشته ندارد ...
۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

نسرین رو نشناختی ...گوشواره !


یازده :
روزهایی مثل امروز روزهای بازگشت آزادگانه ... همیشه آزاد باشن و سلامت ...
هرچند بعضی هاشونو ازدست دادیم ولی به نظر من آسارت اونا ...کم از شهادت نداشت ...
ده:
ب.ص یا الف الف عزیز...
بعد از هجده سال لنگه ی گوشواره ی مرا پیدا کردید وضمن گفتن این جمله ...وظیفه شناسی
خود رو نشان دادید ...
اما چون درحال شیمی درمانی مغزم هستم ...
دارم فکر می کنم یک انگشتر فیروزه هم کسی به من بخشیده بود ............
نه:
ای کاش وزیده بودی ای عشق ...
دریا که موج ندارد ....خیال شاعرنیست !!!
هشت:
کلید بهشت را گم نمی کند خدای !
شیطان برو !که کلید جهنمت ...دست هرکس است !
هفت:
کتاب را بنویس پشت یک تریلی ...که حرف حق...
همیشه یک جمله است وبس!
شش:
مرا نگاه داشته ای و من هنوز شاکرم !
به قدرتی که تو داری و من هنوز تعجب ...دروغ نیست !!!
پنج:
کلوب نداریم ...که عضو آن تونباشی ...
عزیزمن !کلاس هم کلوب است ... بیاو داشته باش کارت عضویت ...
چهار:
نسرین ...جزو کدام گل های صبور بود ...
که وقت بارش باران ...سقف کاذب گل خانه ..بست لب هایش را !
سه:
قلبم شکستنی نبود و نیست ...
مثل در دفتر شیطان !گالوانیزه است !!!
دو:
پراید شبها به بوق بنز...بیدارمی شد و می گریست !
عاقبت چین هوویش را ساخت ...
به خنده افتاد که ای یارچین !
حالا اصل بنز ...هزار و چینی یک پشیز ...( با احترام به کالای خو ب چینی !)
یک:
مردن برای همه هست ...
مواظب باش لیلا تو که میمیری ...عین همه ی فامیل ...برایت گریه کنند...فهمیدی !!!


۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۳۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مازنده ایم به عشق ...نمیران ای خدا!


یک:
بحران خشک سالی ... چشم های مرا گرفت ...
ازبس تو خوب بودی ...خشک شد اشک حتی به سوگ تو...
دو:
دندان فرو می جوم ...ازبس که نان نیست ...
خدای شاهد است ...که نخوردم حرام تو ...
سه:
میان کافه ...بعضی ها سگ ها به هم عادت دارند ...
صاحب شان با دیگری قهوه می خورد ...
ولی ...آن ها فقط به هم نگاه می کنند ...
چهار:
حافظ ...درآغوش مولوی اشک ریخت ...
این شد که شهریار پی شاخه نباتش سرود ...حیدربابا !
پنج:
فوکو و جامعه شناسان دیگر ...دردنیای " فراپست مدرن " بزرگترین کارشان این بود که دو وازه را
محوکنند ...
" دیالکتیک وماتریالیزم"!
که ازاین سو " جهان غرب " میلیاردها دلار هزینه نکند ...
واز آن سو " جهان کمونیزم" ازهم فرو نپاشد !
شش:
درویش یک خانه داشت ...به قدر کشکول ...
میلیاردها تومان خرید مردی آنرا ...که فهمید " یا علی" ...
هفت:
عشق تو مرا خورد ...
وازمن یک نام باقی گذاشت ...
آمدی که نام مرا هم خراب کنی ...
دیدی روی کاغذ هم نیست!!!
هشت:
عسل به نام تو خوردم ...خدای پیدایش ...
که من هنوز دراین کار مانده ام ...
که دست های زنبور کجاست ؟
نه:
پراید داشتم ...فروختم ...
زنم نذاشت کلیه هامو بفروشم ...
حالا یه بچه دارم ...خدانگهش داره !
ده:
دروغ چرا؟ مگه تاقبر چند قدم داریم ....
اینجارو خریدیم ...بخاطر صدای اذانش ...
نمیریم ...ولی همین صدا که مارو یاد خدا میندازه !!!
یازده :
عکس انتخابی رو ...دوست دارم ولی اگه مطالب نوشته شده با عکس همخونی نداره از
عاشقان ولایت معذرت ...چون با خودم عهد کردم یه بار درصفحه یه جای بخصوص عکس ایشون رو
بذارم ...یا علی
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نه فرشته ام ... نه شیطان !


یک:
بیدارم و نمی توانم که بخوابم ...
شفا تاکه نگیرم ...خیال من این است ...رضا ...رضا!
دو:
زنده ای به شهادت ...گواهند زائران ...
که می رسی به نیاز هزاران سیاه بخت ...یارضا ...رضا (ع)
سه:
درخلوت زبان تو محاوره ...!
درمیان جمع کلاس ادبیات علامه هم...بعله !!!
چهار:
کناردست تو ...راننده ی شب ام...
چرا که روز تونیستی ...که برانم زندگی !...
پنج:
سینما تو غراف حیران است ...
بیا دیگر فیلم بازی نکن !
مرا که دوست نداری ...چه سود پیشنهاد هزار فیلم نامه !...
شش:
درمرگ هم خلاص من ...ازتو نیست ...
تازه خدا فرشته می فرستد و ...باید بگویم تو...کیستی!!!
هفت:
هزار پروانه سوختندو یکی نام نداشتند !
پروانگی ...یک ویژگی ست .
نام هم نباشد ...چه بهتر که بسوزیم !
هشت:
درزندگی هرکس یک بهار هست ...
بعضی ها برای سالیان بهاردارند و قدرش نمی دانند !
نه:
مادرثه سانیه قلف در پیراید را باز می کنیم ...
خانوم عزیز نگران نباش با شماره ی 09999999999999999999
تماس بگیر ...
انجمان سارقان کلاس بالا!
ده:
خانم " کرباسی" خبرنگار مجله سپید و سیاه قدیم بود ...
ومدیر مدرسه ی پسرانه ی رهنما...
وقتی دبیر اقتصاد ما شد ...ما حالتی داشتیم بین مرگ و زندگی ...
کتاب اقتصادرا حفظ بودیم و خیلی هم دوستش داشتیم ...
اگرزنده هستند که خدانگه شان دارد و درود و...اگراز دنیا رفته اند...
خدا رحمت شان کند ...
یازده :
تازه خور نیستی ای کفتار!
وگرنه ...سال ها قبل خورده بودی ...تازگی زندگی ام را !!!
۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۰۸ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

ببند ...آن چشم های باز...فلک!


یک:
پرنده ای که قفس نداشت...عاشق شد !!!
دیگر پرنده های درقفس خوشحال بودندکه ...عاشقی " خریت " است!
دو:
بند رخت هم نشدی ای نسیم صبح ...
که لباس های او...روی دست های تو ...میل به آفتاب کنند !
سه:
شهر گریه کرد ...
ولی کسی به خیالش نیامد...
بعضی بزرگ ها...درددارند و دیگران فکرشان خراب است !!!
چهار:
فیروزه ازتخم چشم تو...بها گرفت !
خریده ام ...آبی سبزش را به قیمت تاج و تخت او...
پنج:
دریای عشق تو را کام گرفته است رگم!
که خون تورا زنده ام ...آشنای غریب ...یارضا(ع)
شش:
دریا سکوت کرد که لنگرکند دلش ...
آواره گی دریا ...ازسوختن درکویر بدتراست !!!
هفت:
رضایت بده رضا که بیایم رها شوم ...
تاکی اسیر باشم به زنجیر زندگی ...
هشت:
حالا به دست چپ بزنم زنگ خانه ات ؟
چپ دست ها ...هوش بالا یشان پای دل نمی رود !
نه:
پراید عزیزم را بعد مرگ نفروشید ...
عین پیکان و رنو وژیان و بنزو پژو و اینها که درگاراژاست ...
به نوه ام بگویید همه را نوسازی کند ... وگاهی درشهر براند...!
ده :
باید قدر خانه و زندگی مان رابدانیم ...
درشهر تهران یک شب لردی خوابیدن و زندگی کردن دریک هتل بین 100000تا 6500000که تا یک ملیون هم می رسد ...خواهرم بساز!!!


۲۳ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۴ ۱ نظر
سیده لیلا مددی