بی شمس

ادبی

تو درمنی ...مثل عکس ماه دربرکه ...درمنی و دور دسترس تر از من ...سهم من از تو ..." دیگر نمی گویم"!

یک:

وسیله ایست دو چشمت برای خواب دیدنم ...

تمام خواب های خوب ... برای دو چشمت ...

دو:

می پزم !

میان خامی های کرده ام ...

میان داستان عشق جنابعالی ات!

تا خورده ...خورده ...شناسائی ات!

برای رفتن از جامعه ی خامی ها!

سه:

شنیده ای که من قربان نگاه توام ...

هزار عید قربان گرفته ای و من ... اسماعیل!


چهار:

فکر کن به باز تاب اینه از دیدگاه چشمانت ...

دیگر هزار فرضیه داری برای اثباتش...!

پنج:

گم شدم ...

وهیچ کس برای پیدا کردنم تجهیز نشد!

میان جنگل ها و دیوارها ...

میان صدای آلوده شهر ...

فقط یک روز یک عکس بودم ...

که درمیان نسیم می رفت ...

شش:

مزار شش گوشه ات را خدای از عشق ساخت ...

حتی یک لحظه هم خدای به غیر عشق ... نساختش !

هفت:

اندوه از مرگ عشق که اندوهبار تر از آن یکی خودش باشد که نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ...که عشق نامیراست!...

...

آه که چه داستان ها از مرگ عشق است که دردنیای کنونی می روند و با آن عکس می گیرند و چه داستان هاست که از سوختن که می گویند ...یکیش همین است و احتیاجی به آتش و اسید نیست!

می رویم تاج محل و می روند که عکس بیاندازند که یادگار بماند که یاد گاری عشق بزرگتر آن جاست که خدای بیامرزد ...مرگ آمد و بردش ولی عاشق دنیائی ساخت که باورش برای دیگران سخت بود ... آه ای زیبا ... آه ای خفته در خموشی گور ...نمی توانم فراموشت کنم که رفته ای و مرا فراموش کرده ای ...

...

از بناهای عشقی که بگذریم ...می رسیم به کسانی که در بستر بیماری هستند و عاشقانی که رنج می کشند و این رنج شاید زبانم لال بعدها گفتنش به زبان آسان نیاید که انشاالله عافیت حاصل اید و تمام عاشقان در کنارهم به خوشی .

که اگر قرار است بعدهم برای هم بنای یاد بود بسازیم ...چه بسا هر لحظه کنارهم خاطره بسازیم که خنده و گفتن باهم یک واژه به واژه از صد بنای خفته زیر آن ...آباد تر کند دنیارا ...

...

بیرون این دنیا ...دیگر تنهائیم و درونش با هم بودن معنا می دهد ...خوردن و آشامیدن و ساختن و پرداختن مخصوص این دنیاست ...که بی هدف بی معنا ترین اقدامات بشر است ... معنای همه لطف دوست می تواند باشد و کنارهم!

...

تو هم ای نازنین!

از ما دلگیر نباش که گاه نیستیمکه هرجا هستیم به عشق شما زنده ایم ... نفسی می اید و می رود و ما درپی آزار شما نیستیم و تنهائی شمارا نمی خواهیم ...

آن عشق مطلق خداست که عشق می ورزد و عاشقانش عشق می ورزند که گویند تنهاست که از این باب تنها نیست و هست چون یکی ست...

وتنها برازنده ی اوست ...که ما بندگان خدا صد سال هم کنار هم ... باز برایمان کم است ...

" لیلی"


هشت:

ترومپ!

رفتی و دیگر باز نیامدی و کوچه خلوت شد ...

اظهار عشق نامردان ... باورنکردن آسانتر!


نه:

مامان بنز:

الان دوروزه پراید نیست ...هیچ کدومتون نکردید برید به پلیس خبر بدید!...دلتون که نمیسوزه شما که بچه نزائیدید!من زائیدم!الا دارم می رم خبر بدم!

بابا پژو:

از کجا می دونی؟تلفنش رو دادم کنترل!به آگاهی خبر دادیم منو بابا بیوک رفتیم که اتفاقا نمی تونیم بزائیم!...دارن پیگیری می کنن...بعدشم خودرو باشی ...راحت تری!

بوگاتی:

مامان جون!هرچقدر بسوزی سوختن من نمیشه!من زنشم!با دوتا بچه تو این روزگار چه کنم؟ رفته بی خرجی و پول!

ننه خاور:

وا؟!اون که بهت هفتگی خرجی می ده!لابد جمعه داه که هنوزم جمعه نشده!بذار ببینیم نداده ..ما می دیم!

بابا بیوک:

حدس میزنما!الان نشسته داره ج و ج می زنه!خوش به حالش!

وپراید درمکانی دوردست درتنهائی خویش:

ههههههههههههههههییییییییییییی روزگار!!!


ده:

رهبرم ...

قدر خویش بدانیم و قدر ایران هم ...

که قدر شناسی مارا جهانیان دانند ...


یازده:

کفش های پاشنه بلند مامان ... برایش بزرگ بود ... پوشیده بود که دست هایش به شاخه های درخت برسد ...

هی خودش را می کشید بالاتر که یک گوجه سبز ترد بچیند ...ولی خدایا چقدربالا بود ...اسمان بالا بود ...شاخه ها بالا بود ...

کیوانشان آمد دید که دخترک با لباش قرمز گل گلی پائین درخت توی کفش های مامان غرق شده ...از پشت بغلش کرد ... تا می توانست بردش بالا...کفش های مامان افتاد روز زمین ...دخترک بیخود و بی جهت گریه کرد و یک گوجه سبز به دستهایش نزدیک شد و بلافاصله گذاشت توی لپش ...کیوانشان دخترک را آورد پائین و کفش های مامان را جفت کرد و گفت:زود پوشیدی...حالا حالاها ...

و بعدرفت درحیاط را باز کرد و دید بچه ها دارند فوتبال بازی می کنند ...دور شد ...

دخترک هم رفت پی مامان ......



دوازده:

یعنی فضا که منو نمی برید؟ اقل کن سعی کنید فضارو بهتر کنید ... می فهمید؟!

سیزده :

دوستتان دارم و مخلصم ...نمازو روزه هایتان قبول حق

چهارده:

شعر تیتر از رسول یونان



تو درمنی

           مثل عکس ماه در برکه

در منی و

           دور از دسترس من

سهم من از تو

فقط همین شعرهای عاشقانه است

                                       و دیگر هیچ.

ثروتمندی فقیرم؛

                  مثل بانکداری بی‌پول

من فقط آینۀ تو هستم.


۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تقدیم با ...







آهنگ " روسری آبی " زند وکیلی ...
۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۰۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شادی ماه روی تو دیدن ... مرا بس است ...

یک:

درقلبم صدای تو ...منعکس می شود : گرومپ!گرومپ!

از ترس عشق تو ... هنوز زنده ام ... نسیم من!

دو:

کشف خاطرات قدیمی مان ...میان گام های چشم من ...

قدم زدن درون باغ پاییزی ... نگاه تو بود ...

سه:

بیرونم کرده ای از شرکت دست های خود ...

به استخدام نمی روم دگر ... نمی شود جائی ...جای دست های تو!

چهار:

اگر قربانش رفته ام ... درون تابوت خویش راضیم !

زنده باد آن عشق پرتلاطم .....جناب والا...مرگ!

پنج:

بوستان بوسه های شما ... ویرانمان می کند ولی ...

این سم کشنده را ... لبانمان چه ... می خورند!

شش:

مزار شش گوشه ات رابه عشق خویش مهمانمان کنید ...

ماروزه داران افطارها کنیم ... با بوسه ی شما ...



هفت:

اللهی که بشکند دست آن کسی که ابزار عاشقان را می شکند ... از نامه های عشقی گرفته تابساط پهن اینترنت!وبعد تلفن و بعد و بعد ....

....

درون خویش بارها خویش را زیر سئوال برده ام از پاره کردن نامه های عاشقانه ...که یکیش بدستم رسید و از ترس پدر میان کوچه  خلوت دانشکده میان چشم های غم بار آن که نوشته بودش هزار پاره کردم که امروز نه از آن عشق که از رفتار خویش پشیمانم که راحت تر هم می شد رفتار کرد که تا این حد بدی بد بود!که اندازه نداشت و متاسفم که من آن روز منی نبودم که باید می بود ...

ولابد پدرم هم همانی نیود که من تصورش را می کردم که خودش بارها نوشته بود و مادرم خوانده بود و با کمال عشق پذیرفته بود ... پس راستی چطور شده بود ؟!که من من نبودم؟!

....

وافسوس!!از شنیدن صدائی که می ترسیدم بشنوم!و چه زنگ ها که نخورد که یکیش همین چندسال پیش بود که گفت من هم کلاس قدیمی شمایم!ومن هم نگذاشتم و نه برداشتم پشت تلفن گفتم بیست و پنج سال دیر آمدید و انگار گفته باشم غلط کرده اید تلفن را قطع کردم و بازهم نشنیدم آن روز منی که من بودم ...نه!باید بودم!که گذشته بود و عشق دیگری در سرم بود و متعهدانه درکمال عشق به همسر و فرزند ...ایستادم که طوفان نیاید مرا ببرد و همان ...از نظر من این جا چنان فردین بودم که نگو!که نزدم و رابطه ی خودم و زندگی هارا داغان نکردم و هزار پیش داوری دیگر ... که نکردم که شاید اصلا ... بماند و قهرمان شدم!

ومن بازهم قهرمانم ...قهرمان قهرمانان که نمی روم اینستا گرام و بدهم نیستم وخیالم راحت است و شب ها هم راحت می خوابم!که مرده شور هرچه آدم بداسا ببرد!و گاهی از شما چه پنهان آن قسمت شهرت طلبی ام می گیرد که چرا؟ مگر چه می شود و بازهم متعهدانه به عشق و خانواده چسبیده ام که نه تو داری و دیگر بیشتر ش بدردت نمی خورد که بگذار دختران و پسران!

اندیشه می کنم که هیهات پیری یعنی همین؟!

...

تو هم ای نازنین!امروز برایت بیشتر خواهم نوشت:

قدرم را بدان!از اینکه قبلا درقفس پدر و برادر گرفتار بودم و سایه ای چون عقاب ...مرا تعقیب می کرد و اکنون خودم را در دام عاشقی تو گرفتار کرده ام ...که این تعهد همان عشق است که دارم!که تو درمیان میلیونها نفربرای من همیشه برجسته ای که می خواهمت و می خواهم که با فرزندمان زندگی شادی داشته باشیم ... مباد که مرا لحظه ای به پرزدن تشویق کنی ... مباد که پرم بدهی و بایستی و تماشا کنی که پرزدن من ... پرزدن به شکستن ام منجر شود که بمیرم دربی عشقی تو ...

که تو همینی اگر نگاهم به زندگی دقیق باشد که قبلا همین بوده ای ...و حالا هم!...

اگر دوستت دارم قدرم بدان و می دانم قدرت را .... که مردن درقفس نقره ای تو برای من شیرین تر از مردن در قفس های طلائی دیگر ...

باشد که تا دنیا ست همین تعهدها و بال نزدن ها ...


هشت:

ترومپ!

سوار خر مراد شدن ...اشکالی نداشته است ...

فقط نگاه کن ...رم کرده نباشد او ...

نه:

نامه ای از پراید:

پدرو مادر و همسر عزیزم!

                 لامبورگینی ...پورشه .... ننه خاور و بابا بیوک عزیز ...

برای چند روز ی می روم ... باشد تا خود را بسازم و پرایدی دیگر برگردم!

...

مامان بنز:

خاک تو سرم!نامه رو بسوزونیم!یعنی پراید معتاد بوده؟!

بابا پژو:

زن این مدرکه!بچه مونو دزدیدن!بریم به آگاهی خبر بدیم تا بلای بدی سرش نیاوردن!

بوگاتی:

یعنی زیر سرش بلند شده کثافت؟!بیاد می کشمش !عنتر واسه ی من نامه ی ادبی نوشته ...چند روزی می روم پراید دیگری برگردم!...تو غلط کردی!با اون سابقه ی درخشانت!

ننه خاور:

پس کوفته های منو کی تو شرکت می پزه؟!

بابا بیوک:

خداروشکر مجبور نیستم لقمه های شبمو قایم کنم !دیگه راحت شدم یه چن روزی فضول خان نیستش!

لامبورگینی و پورشه:

آخ جون!مشقامونو نمی نویسیم !چن روزی ام مدرسه نمی ریم می گیم سرویسمون گم شده!پول تو جیبی مونم می دیم بستنی و آلوچه می خریم !کیف داره بابا نباشه!مامان آخ جووووووووووووون!

وپراید دردور دست ها:

هههههههههههییییی...روزگار!


ده:

رهبرم ...

امید و عشق آمدبدست ما به راحتی ...

باشد که با عصاره ی جان و و جود خویش ...

نگاهشان داریم ...



یازده:

نمیشه جای میمون منو ببرن فضا؟!

دوازده:

کمک و فرق و تفاوت و تبعیض و همیاری و بینش و آگاهی و روزه و قران کریم و پاکیزگی نفس و روشنگری و قضاوت نکردن ...

واژه هائی هستند که دوباره می خواهم تعریفشان را بدانم و بروم دنبالشان و شروع کنم که بدانم ...

درهمین ماه مبارک رمضان ...



۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۴۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

کوچه لره سو سپ می شم...


دریافت

کوچه لره سو سپ می شم را اینجا ببینید و بشنوید

۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

هتل کلیفرنیا...!

یک:

بلبل قلب مرا ...خدای درقفس کرده است ...

که سرنوشت پرندگان وحشی ... اهلی شدن "باشد"!

دو:

دوچشمت را پنهان می کنی ازمن...تا نبینمت...

با نسیم دستهایت چه کنم؟وقت خداحافظی مان!

سه:

کفش قهوه ای چشمت را به کفش سبز چشمت...ترجیح می دهم...

پاروی فرش لاکی قلبم ... قهوه ای جیغ ترنیست!!!

چهار:

پول قلبت را می خوری و هیچ نداری...

انجا که دیگران به عشق تو ... نیازمندند!

پنج:

کیف پولت گم شد برای من وقتی می خواستمش...

"جدا"

ببینم عکس من هنوز میان قاب عکسش هست؟!



شش:

مزار شش گوشه ات را می کشم به دوچشمم..."سرمه ای"

به قوت دوچشمم هنوز محبت ال علی(ع) دارم...

هفت:

وغرزدندرمسیرعشق چه داستان هایی که نداردکه اگر نزنی ...عاشقت نخوانندوندانند که چقدر عشق داری....

....

که عاشق درابتدای راه غر می زندکه بیا برسیم که داریم پیر می شویم :که پیری درعشق مسرت بخش است که چونان پیران را درکنارهم میبینم...حسرت به دلمان می نشیندکه چطور ازتمام دام های عشقی بیرون جسته اند ...از فراق, از غ ربت, ازدوری, ازرقیب و حسرت که ای کاش پیرشویم که مزه های همه این ها که گفتیم روی دلمان با مزه ی شیرین وصال طعم دیگری دارد وهیهات هیهات از عاشقانی که از پیر شدن می هراسندکه همیشه البته ولابد می خواهند طرف مقابل را جوان ببینند وکیف کنند...

که شاعر شیرین سخن حافظ معروف می فرمایند:

هرگاه پیرو خسته دل و ناتوان شدم...

هرگه که یادروی توکردم ...جوان شدم ...

...

که عده ای درمیان راه عاشفی کم میاورند وزبان به شکایت که سعی ها کردیم ونشد که انگار چه کرده اندکه امروزیان بیشتر همین گونه اند که صبردرعشق ندارند که حس تن حتی در عشقشان خوابیده...

انقدر بیداراست که لاجرم طعم عشق طعم همان یکبار کافه ای ست که باهم رفته اند ...ازان خلوت ها که قدیم بود ان خلوت که خود یار باشد بلکه درنبود حسرت بارش سال ها می نوشتی وخود می خواندی دیگر نیست...چون صبر نیست و خلاص!ادمیزاد بسیار است درهمین کوچه پس کوچه های تن گرا!

که حافظ شاعر معروف می فرماید:

اگر ان طایر قدسی زدرم بازاید...

عمر بگذشته به پیرانه سرم باز اید ...

که حالا حالا هاست که منتظرم نه اینکه ...بدوم و از سر کوچه بخرم!...

.....

درانتهای داستان عشقی که بعضی ها خودکاربدست منظر نوشتن پایانش هستند ...چه داستانهای ناگواری...گاه رفته ای ونداسته می روند...گاه ندانسته می روند وتو ناچار می روی...گاه احساست می گوید باید هرطورشده بروی و خودت را نجات بدهی...گاه می روی که گشایش توهمانا رفتن توست و گاه دراندیشه ای که بروی و سال هاست که مانده ای و می مانی ..

که شاعرشیرین سخن حافظ می فرماید:

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم...

بهارتوبه شکن می رسد ...چه چاره کنم!

که توبه شکستن کار هرکس نیست!

...

توهم ای نازنین!

قلب مارا سال هاست که شکسته ای که برده ایم بدوزیم ودوباره بچسبانیم گفته اند لا کردار بدشکست!

با دیگران چون ما نباش! که برایت می ترسم که دیگران ایستاده برای تو نمیرند که ما مردیم وتنهایی درزندگی بد است و خراست! ان زندگی که دست تو همیشه تیشه باشد برای از ریشه در اوردن!

دنبال ابرویت بوده ایم قربان چشمت رفته ایم! که چشم و ابرو همیشه کنارهم معنادارند وبفهم اگر کسی فدای صورتت شد می تواند صیرت بدتوراهم تانمرده تحمل کند هرچند بارها گفته اند صیرت باید خوب باشد که صیرت تو منعکس در ان صورتت بود ....مردیم وکس نفهمید....

لیلی....



هشت:

ترومپ!

دنیا اگر که اب چشم مظلومان بود ...

گرفته بود تمام کشور شمارا...اب!

نه:

پراید:

مامان صددفه گفتم چراغ خواب هال رو روشن بذار شب چشممون ببینه چی داریم می خوریم...دیشب دریخچال رو باز کردم ...می خواستم الویه بخورم...یه چیز دیگه خوردم!

ننه خاور:

شانست بخوونه! کوفته ی منو نخورده باشی!

مامان بنز:

شانست بخوونه! ماکارونی امروزو نخورده باشی که. دیشب پختم برا امروز ناهار!

بوگاتی:

شانست بخوونه ! پیتزای لامبورگینی و پورشه رو نخورده باشی!...

بابا پژو:

کوری پسرم! مگه یخچال خودش لامپ نداره؟ بگو چشامو می بندم هرچی دستم افتاد می خورم! دعاکن اب دندونای مصنوعی بابا بیوکو نخورده باشی! که شبا میذاره یخچال!

بابابیوک:

نه اونارونخورده! اون لقمه ای رو خورده که من گازش زده بودم! لقمه گوش کوبیده ی ناهارجمعه که خاوربرام گرفته بود! ....

پراید:

اه!اااااااااااااااه!

ده:

رهبرم...

می پرستیم خدای عالم و عاشقیم به عالم....

که سرپرست داریم وولی که عاشقیم به ولایت...



یازده:

دنیاکم کم دارد گران می شود...وهمین فرداست ان دو ایرانی که عزم سفر به مریخ کرده اند را تحت فشار بگذارند تا جایشان در مریخ سپاررا بفروشند که هزینه های زندگی دارد می رود بالا...

حساب کن که کشورهای غربی باپول خون ادم ها درجای دیگری پرچم شان بالاست و ماهی داریم برای خودمان گران و برای ان ها ارزان می شویم ....!

کم کم طوری می شود که خانه درتهران با خانه در کالیفرنیا یکی می شود پس بنابراین داریم برابر می شویم!!! حالا بیا محاسبه کن معادله را! پس همان بهتر برویم با هیچی پول در مریخ جارزرو کنیم وکس و کارمان راول کنیم وبرویم جای ارزان قیمت!

دنیا دارد گران تمام می شود!....

دوازده:

باموبایل نوشتم پس عکس نداریم و غلط های املایی را ببخشید!












۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۳۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

بوی گچ ... تردی تخته پاک کن ... لیزی ماژیک و خط بدمن!سوختم از بی انضباطی های تو!

یک:

درگیر خشم تو بودم ...هزار سال ...

آخرسر عشق ورزیدی و ...آدم کردیم!...

دو:

چشم تو دروغ می گفت و دست هایت راست!

بهار بود و چون زمستان ... دست هایت می لرزید!...

سه:

انگار وقت رفتن ات شده بود و جدائی از من ....

می رفتی و دلت نمی گرفت ... خدا حافظی کنی !...

چهار:

بوی موی تو ...می رفت مستقیم به چشمم!...

می سوختم و دراجتماع ... یارای سخن گفتنم نبود!

پنج:

کاش باورت می شد  ...داستان یوسفی ام!

چاه همان و زلیخای من همان و پیراهن هم!...



شش:

مزار شش گوشه ات را کفن بپوشم و بیایمش دگر ...

تا دفن خویش ...اعتقاد من این است ... یا حسین(ع) ...



هفت:

ومارا دوست دارند که دارند!ودوست داشتن انسان ها داستان غریبی ست که گاه ناشی از شهرت است که نداری !بهتر است و اگر داری مبتلا به کرم شمارش هم نیستی که بشماری که کم نشود!

...

و نمی خواهم اصلا اسم فلور را بیاورم که چه دختران و پسران ایرانی همه دارند و دیگر شمارش دلار و ریال مد نیست که شمارش فالور مد است و الحمد الله هی خودش می شمارد و لازم نیست ما به شماریم که گاه خودش درد سر است که خوشگلی دردسر دارد و از قدیم الایام گفته اند ...

...

واصلا نمی خواهم دراینجا اسم دانش آموز و دانشجو را بیاورم که چه دختران و پسران که آدم را دوست ندارند و شمارش این دختران و پسران از فالور بالا تر است که خود از شمارش دلار و ریال بالاتر است که می گویند البته عشقشان نمره است که من باور نمی کنم و می پذیرم آن نامه های جگر سوز پاره را که روی آتش می گیرند و می سوزانند وروز معلم ورق به ورق اش را که می خوانی هی عشق است که موج می زند توی چشمانت ودر کاغذها ی ابرو باد شعر می نویسند و می دهند به خودت که از سر عشق و عاشقی دیوانه وار نمره بدهی و بی خیال درس جدی ای مثل فیزیک و تاریخ شوی که بلدند ...و می دانی که: بلدند!

...

تو هم ای نازنین!معلم هم باشیم برای تو همیشه شاگردیم که پشت ما ته کلاس می ایستادی و می گفتی: خانم مددی بلدی؟ و می گفتیم : بله!از بس که از ما حمایت می کردی و بلد بودیم!انگار قبل از تولدمان هم تو به ما آموخته بودی !دوستت داشتیم که هرگز نگفتیم و رفتی ...بی سر و صدا که اگر هم می گفتیم طوری می رفتی که بسوزیم!و بهرحال سوختیم و می سوزیم!

پس بدان!

....

هشت:

ترومپ!

پختیم درظرف روزگار تا مغز!

زیر شعله ی آتش خودرا بکش پائین!...

نه:

پراید درحال مکالمه تلفنی با خانم مددی:

الو خانم مددی!سلام و عرض تبریک!...روز معلم رو از طرف خانواده ی پژو ئیان خدمتتون عرض می کنم ...صد سال سلامت باشید!...

بله؟ بله!خوبند ...مادرو خانواده سلام عرض می کنند ... بله؟ می خوائید بیام مدرسه؟ انقد ماشالا هدیه گرفتید که ماشین می خائید!؟چشم!هستم درخدمتتون!کی؟ ظهر باشه؟ ...

راستی خانم مددی حقوق معلمام انشالله چهار بربر شده!" هرهر دردل خود" ...بله می دونم!تا اعمال بشه چهار سال طول میکشه!این چه حرفیه کی مرده کی زنده!انشالله خدا صد سال بهتون طول عمر بده!....

راستی خانم مددی شنیدید پول کرایه  ماشین ها از دیروز که بنزین 600 برابر شده رفته بالا؟ .... نه بابا!قابل شمارو نداره! نه باورکنید بخاطر کرایه نگفتم .... چشم می آم!کار دیگه ای ندارید؟میام!قربان شما خداحافظ!

پراید دوباره تو دلش:

تا تو ماشین نداری به به!

ده:

رهبرم ...

تعلیم عشق دادید و ما شاگرد کلاس عشق ...

هنوز اگر ده بگیریم قبولیم ... کو بیست؟




یازده:

ممنون از همه کسانی که زبانی و تلفنی روز معلم رو به من تبریک گفتند و تبریک می گم روز معلم رو به همکاران خوبم در منطقه هفده آموز ش و پرورش استان تهران ...

به استادان خوبم در دانشگاه علوم سیاسی و معلمان خوب دوران تحصیلم ...


درادامه به قدردانی و یاد آوری تصویر دو استاد م رو که به تفاوت در دوره ی لیسانس و فوق لیسانس از ایشان کمک گرفتم می گذارم ...باشد که پاینده و پیروز باشند ...






۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۵۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم...کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را...

یک:

بین چشم های تو و من ... خدا قضاوت کرد ...

که تیره تر شود از چشم های تو ... "عشق"!...

دو:

سوخته ای میان داستان " ابراهیم"

خودش میان گلستان و تو ... " می سوزی "!

سه:

اگر ببوسمت از چشم های مشکی تو ...

                                                 " فردا"!

با تمام آبی دستان آسمان ...چه کنم؟!

چهار:

روی ریل قطار فکر کن که خوابیده ام ...

وقطار فرصتی ست که دست می دهدت ...

تا تمام خاطراتمان ...

میان ازدحام دست های تو ...

                                   " له شود"!

پنج:

دیگر کسی صدای پای قلب مرا نخواهد نشنید ...

رفته ام!

از دست های توهم دیگر بر نمی آید ...

مرا...

به دنیای سبز شنیدارها ...

                                   " بر گردانی"!



شش:

مزار شش گوشه ات به دست من برسد ... می بوسم ...

حتی اگر به عکس باشد و تصویر ... راضیم!



هفت:

وبانوی خانه که هستیم دلمان می خواهد که چشم های شمار موقع دیدن نقاشی عشق مان ببینیم که یکیش این است که صبح ها برویم خرید و بشقاب شمارا تزئین کنیم !

که البته که شما اهل تجملات نیستید ولی ما دلمان می خواهد عشق لقمه بشود و برود و بابزاق شما ترکیب بشود و معجون عشق کارساز بشود و بدانید که سخت مشغول زندگی هستیم ...  ..

....

روز های بهاری جان می دهد برای رنگ و لعاب بشقاب !که این روزها پیچیدن دلمه برگ کار بانوان دبر است که یکیشان ما باشیم ...

بانوان آذربایجان خوب بلدند که دلمه پیچ باید کوچک و نقلی باشد و آموخته ایم از ایشان پیوند گوشت و لپه و برنج و سبزیجات خوشبوی و پیاز که البته به غایت کفایت ورز داده باشیم و بهبه از بوی ادویه های خوشبوی شیرازی و ابادانی که نگو!چه کند با دل دلبرمان!که خسته از جنگ روزانه که باز آید و ما دلش را می خریم و البته نگوئید نگفته باشم که دلبر ما کمی بد اخلاق هستند و لی بسیار قدر شناس که همین زحمات است که می بینند و سپاس می گویند .

...

اری که سخت مشغول دلبری در آشپزخانه هستیم و اگر شما بخواهید دوباره هستیم و صد البته که نامه عشقی هم بلدیم چون دختر قدیم هستیم!و ابروهایمان نشان می دهد که به قجر پیوستیم!!!

...

...

تو هم ای نازنین!بدان که بدون تو لقمه از گلوی ما پائین نمی رود که از بس عاشقیم خوراک عشق می پزیم که بخورید و بخوریم ....که مزه ی عشق تکی نمی شود و هیهات ( با فتحه آخر) هیهات ...عشق ما که بخواهیم تلخش کنیم ...توهم نکن!که نه خیلی با ترشی و نه خیلی خیلی با شیرینی هم سازگاریم ...همان کم نمک خوش ادویه ...!!!

والسلام!

          " لیلا"


هشت:

ترومپ!

می زنی زمین و چنان می زنی که ترک خورد ...

نه مغزما!زمین طاقت ضربه هات ندارد!...




نه:

پراید:

الهی بگردم !بچه هام چن ساعته هیچی نخوردن!از غصه و ناراحتی لامبورگینی و پورشه ...دارم می میرم!

مامان بنز:

تقصیر خودته!رفتی برای این دوتا گنده جوجه خریدی!جوجه هام بدون واکسن دووم نمی آرن!مردن ...آآآآآآآه!مردن!

بوگاتی:

مامان جون!مارکشونو بزرگی شونو نگانکن!بچه ان!بالاخره باید بچگی کنن!

مامان بنز:

ورشون دار ببر پارک!ببر فوتبالی چیزی....مثل دخترا براشون جوجه خریدی که چی بشه؟

پراید:

مامان می دونی این زندگی قاطی ما ...اعصاب منو خرد کرده؟

باور می کنی کلاسمون بهم نمی خوره؟

بابا پژو:

نمی خوره که نمی خوره!بگو حرف حقو نمی تونم قبول کنم!

ننه خاور:

بیائید !لامبورگینی و پورشه !جوجو هاتون رفته بودن درمونگاه برگشتن خونه!ببین چقد خوشحالن ...ببین چطوری جیک جیک می کنن!

مامان بنز یواشکی:

ننه خاور!رفتی دوباره جوجه خریدی برا این گنده ها؟ ...

خدایا چی بگم؟!!!



ده:

رهبرم ...

عشق حق ما بود و گرفتیم از خدای ...

تا عاشقیم حق همیشه با ماست و خواهد بود ...




یازده:

ارادتمند و کوچک شما هستم...



۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

فرقی ندارد میان چشم های تو و چشم های من... سیاهی می بینیم !


یک:

اندوه از کنایه های تو ... در مورد شفا!

از من تو معجزه می خواستی ...نه عشق!

دو:

از بس که نور بوده ام ... سیاهی ندیده ای ...

درسپیدی روز است ...که...

شمس و شمس فرق دارند!...

سه:

مالک قلب من شدی و سند هم زدی و رفت ...

عزیز من!

دیگر چه دارم ...جز غصه های تو ...!

چهار:

بزرگترین غصه ی یوسف ماه بود ...

افتاده بود و خدای هم ... نگاه می کرد!


پنج:

انتقام بگیر از من و خرابم کن ...

آنقدر واضح است خشم تو ... که نمی میرم من!

شش:

مزار شش گوشه ات را پیوند قلب من ...

زدند و زنده شدم تا عمر هست و عمر....



هفت:

و این بار ادای عشقی 2 را نمی نویسم و بماند بعد که این بار " انتقام عشقی " را می نویسم که سخت تر است و بنیاد می افکند ...

...

وبه نام خدا که انگیزه می دهد و هیهات(با فتحه آخر) هیهات که انگیزه بد بگیریم و بخولهیم از عشقمان انتقام بگیریم که هیهات(با فتحه آخر) هیهات قدرت هم داشته باشیم که بتوانیم بدون دخالت دست !سیاه و کبودش کنیم که این آخر داستان عشق بعضی ها می شود و خودشان می دانند که دیگر اگر تر مز بریده است ...کجاست که بتوانند برگردند و عده ای می گویند به جهنم!صدسال نمی خواهیم برگردیم بگذار ضایعش بکنیم که برود پی کارش!...

...

از دوره های قدیم و قهوه های قجری بگذریم تا اسید پاشی که نامردی بود و هست برسیم به طراحی صحنه و لباس !که عده ای نا جوانمردانه بلدند صحنه سازی کنند کرایه ماشین لاکچر ی روزی یک میلیون و همسر قلابی 100 هزار تومان با پیراهن فاخر 150 هزار تومان که کلا و نهایتا می شود یک میلیون و پانصد هزار تومان که می کردند و می کنند و جلوی طرف رژه می روند که بله همسر گرفته ایم و حلقه انداخته ایم و خودروی لاکچری هم داریم ...تا عده ای دانشمند اینستا گرام را اختراع کردند و همه اکسسوری و سواری راحت شدند و با هزینه ی 50 هزار تومان هم به لرزش و سوزاندن و دیگر حداکثر 10 هزار تومان رسیده اند که باید آفرین گفت به اختراعات بشری!که در سوزاندن دیگر از سنگ آتش زنه هم استفاده نمی کنند که همین فضای مجازی همه کاره است ...

...

آه اگر انتقام عشقی همین باشد که بس است و عده ای خود آزارند و صد سال دیگر یار نمی گیرند و خودرا به دار مجازات می افکنند که ما لایق طرف نبوده ایم و این عده ی دوم را باید کسانی دانست که درست بشو نیستند و بلدهم نیستند که چطور یاررا بسوزانند نه خودشان را که انتقام از خود درباره دیگران فایده ندارد و اثر گذاریش کم است نه زیاد برعکس آنچه می اندیشیم و همه می روند پی کارشان و چه کاردارند با انتقام عشقی ما؟!

...

...

تو هم ای نازنین!

یادت باشد که من چطور از تو انتقام گرفته ام!که تو آماده خروج بودی که مثل پلیس فتا جرمت را اثبات کردم و با بی محلی گفتم تشریف ببرید جهنم!که چنان به غرورت برخورد که می دانستی حتی این مثال قدیمی که " برش کم محلی تیزتر از شمشیر است " با این حال چسبیدی که نگو!

بابا جان!بیا برو که ما انتقام عشقی خود را گرفته ایم و با بی محلی به هدفمان رسیده ایم !قربان خدا بروم همان اول جواب داد و برگشتی و نمی روی؟!آه از خدای متشکرم که دوستی در ایام جوانی داستان انتقام "یک" بی محلی را به من آموخته بود!

متاسفم ولی باید بگویم یک روز می شنیدی که خود گفتم!" جهنم"!کارساز ترین جائی ست که عده ای می روند ولی باز می گردند !!!

بله!

...

"لیلون!"



هشت:

ترومپ!

گاهی اشتباهات بزرگ خیلی کوچک به نظر می رسند ...

انگار اصلا نکرده ای ولی ... کرده ای!


نه:

بابا پژو:

بچه ها!یه گونی سیب زمینی خریدم 80 هزار تومن ...مفته نه؟!

مامان بنز:

برای چی خریدی؟!من که خیلی وقته تو برنامه ی غذائی سیب زمینی رو گذاشتم کنار ... سرطان زاست!

پراید:

می دونی چیه؟!مرغو گذاشتی کنار !گوشتو گذاشتی کنار!برنج گذاشتی کنار!سویارو گذاشتی کنار!تخم مرغو گذاشتی کنار!هویجو گذاشتی کنار!نونو گذاشتی کنار!حالا بگو ما چی می خوریم؟!روزانه ی رستوران سر کوچه!شنبه: ماکارونی ...یک شنبه:کوکو سبزی!دوشنبه: مرغ و آلو!...سه شنبه: ماهی !چهار شنبه: باقالی پلو!پنج شنبه: کته ماست!جمعه: تعطیل!

ننه خاور:

پس کوفته های منو از کجا میاری بنزی؟وقتی اشپزخونه رو بستی؟!

پراید:

اونارو من می پزم مامان بزرگ!می دونی کجا؟ آشپزخونه ی شرکت!

بابا پژو:

دیگه حالم خراب شد از این همه افشاگری ...مردم(مرگ)....

نه از واتر گیت!نه از بلک گیت!من از کیچن گیت kitchen gate مردم!



ده:

رهبرم ...

گلستان ایران ... همیشه خوش بو است ....

به اعتقادی که به علی و آل علی (ع) داریم ...



یازده:

از روزگاری که هفت خوان را رستم گذراند و گذشت هنوز روزگاری نگذشته که بلدیم و می گذرانیم که متاسفانه بلدیم که می گذرانیم و می گویند که روش دیپلماتیک را بلد نیستیم ولی اگر همه ی توپ ها و اجازه ها دست ماست ...پس خوب بلدیم!و این برای کشورهائی که ادعایش را دارند بدتر است ...

که مابلدیم و آن ها نه!...

...

دوازده:

فیلم های خنده دار زیاد شده و مرحبا!دوستشان داشتم گیرتان آمد شما هم ببینید !فقط کمی بی تربیت تر می شوید !   همین!البته  اساعه ادب نباشد نیستید ولی شاید!



نقاشی های این پست مربوط می شود به سر کارخانم لادن بروجردی ...تشکر خانم برو جردی


۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

خنده دارترین طنز برای من گریه دار ... لبخند تو جهت دل داری بود!

یک:

بریدم گیسوی خودرا از بس که نیستی!

حتی !...

دست خودم نباید می خورد به موهایم!

دو:

تولد باران... به شوری دریا پیوست ...

آنقدر آمدند که ... دنیا فهمید!

سه:

نگرانم نکن از حادثه عشق خودت ...

من نه آن مرد قدیمم !درگذر از حادثه ها!

چهار:

بوی چشمت را تا فهمید ریشه های قلب من!

انگار!

درمیان شمع ها می سوخت ... با وضعیت پروانگی!


پنج:

یوسف هنوز درچاه بود که زلیخا دنبال عشق می گشت ...

پیدا شد و انگارش ....

دنیا عشق عشق ...یوسف بود!

شش:

مزار شش گوشه ات را دوست دارم یا حسین(ع)...

دلم گرفت بیایم یا برای عشق عشق ....


هفت:

قسمت اول : ادای عاشقی!!!

واختلاف هست بین آدم ها در " ادای عشق" که اگر بگویمت می خندی که سال هاست که به من نیز خنده واجب می شود:!

...

دوست داشتند عده ای در نوجوانی ما که شب ها بی هدف نامه بنویسند و می نوشتند تا فردا انشاالله فرد مورد نظرشان را پیدا کنند و بیندازند جلوی پایش یا با شجاعت تمام بدهند دستش . این نوع نامه ها عزیزان من بطور کلی مخاطب داشت و جگر سوز ترین نامه های عاشقی بود ...یادم است یکی از دوستان کلاسوری سبز رنگ داشت که روزی پسری نامه ای بدستش داد و باژست مظلوم گوشه ای ایستاد و منتظر عکس العملش بود که ناگهان خانم با استفاده از معلومات کلاس کاراته اش و حس زنانه چنان با کلاسور به سر مورد نظر گفته شده کوبید که صدایش تا ارمنستان!رفت و آن پسر دیگر نشد که غلط بکند ...نامه ای بدست کسی بدهد!" جل الخالق"!

...

می گویند " ای میل" یا پست الکترونیکی کارهارا راحت تر کرد و عاشقان بی منظور ! شب ها می نشستند و باز نامه پشت نامه بی هدف نوشته و کپی پیست به این و آن می کردند که در عاشقی حالتی هست به نام " دست اندازی" که دختران نوجوان می خواستند دست بیندازند و بخندند....دیگر طوری شد که رنگ مو برای آقایان و خانم ها پیدا نمی شد و اساسا اگر از من بپرسند تحولی بود " ای میل" که می دانم بعدش چت هم بود!که نمی گویم همین دست عاشقی چقدر در اقتصاد تاثیر داشت و خدای نکشد آن دسته را که رنگ مورا گران می کنند و همین طور زیبائی را هی کلاسش را می برند بالا که " ادای عشق " همان بهتر که گران تمام بشود که بسوزیم و آخرش بسازیم...که این ادای عشق درقسمت اول نباید چنین تمام بسود ...ولی بگویم که ...:

توهم ای نازنین!تصور نکن که ماهم چنین طفل معصوم مانده ایم!کما اینکه آنقدر " ادای عشق" دیده ایم که نگو ...بطور مثال خوردن الکی غصه!بااین عنوان غصه می خورم تورا میبینم که پیر شدی!که اصلا هم دیگر گول نمی خوریم که : جوان هم مانده ایم و کسی هم مامور نشده تا مارا پیرتر یا جوانتر بکند که خودمان بادست خودمان قبرش را دردل مان می کنیم!

آنقدر جوانیم که بایک حبه قند قندمان بالا برود و بایک عدد کرانچی فشارمانبالا و بدانیم که " ادای عشق و بی عشقی" با دلمان چه خواهد کرد ...

حالیا نوشتیم که بدانی!!!



هشتک:

ترومپ!

از قرار عشق مان درتاریخ حل خواهد شد...

تو می سوزی و ما ... بی تفاوت می گذریم!


نه:

پراید:

الا کلنگ و تیشه دروغ بگو همیشه ... تپلی ریزه میزه ...عزیز بمون همیشه!

مامان بنز:

جلوی بچه ها از این شعرا نخوون!فک می کنن دروغ بگن عزیز می شن!

ننه خاور:

شماها می تونین به من دروغ بگین؟!از حالت چشماتون می فهمم!

بابا پژو:

ما خودروها!سپرامون دراز میشه وقتی دروغ می گیم!درست عین پینو کیو... نمی تونیم!

بوگاتی:

راستی پراید!مدرسه بچه ها رفتی ؟ باید کمک های مردمی رو پرداخت می کردی؟

پراید( ناگهان حالت عجیبی به چهره می گیرد و بلا فاصله سپرش دراز می شود!)!

مامان بنز:

نمی خواد دروغ بگی!همه مون فهمیدیم کمک های مردمی رو ندادی!

بابا پژو:

ببین پراید معذرت می خوام!من نمی دونستم افسانه ها واقعیت دارن!



ده:

رهبرم ...

عشق والا ترین هدیه ی خداست ...

اگر لیاقتمان هست ... عاشقیم ...


یازده:

چقد حرف در می آرن پشت سر آدم!خدا میدونه!که ای خانم !این پیامک ها چیه که دلت خواسته برای دولت بنویسیکه نوشتی!حقوق هارو یه هفته دیرتر دادن !می خوام بگم بله!نوشتم!دیر و زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت!که " ادای عاشقی" همین!که شما بلد نیستید!

درضمن یه پیامک هم برای مجلس دارم:

مجلس عزیز ممنون!عشق و عاشقی همین که شما فهمیدید برای بعضی از ما 400 هزار تومان خیلی است!که کمک کردید و گرفتیم!انشالله تا باشد همین روزها که شما بدانید و ماهم! " من الله توفیق"

دوازده:

عرض کنم خدمتتان که دوستتان دارم که می نویسم و دارم زندگی می کنم با عشقتان ... درود ...









۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۰۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

پیدای پنهان....


یک:

رفته ای از داستان لیلی خود ... پای برهنه...

از بس شتاب داشته ای ... قلب نبردی(؟)!!!

دو:

ورق برگشت و لیلی از مدرسه... رفت ...

توی مجنون ولی ...همیشه دانش آموزی!...

سه:

بستم پای دلم را به دو پلک تو ولی ...

پلک برهم نزدی ... تا که من از عشق نمردم!

چهار:

انگشتر فیروزه ام را میان آسمان تو گم کردم ...

پیدانشد تا خم نشد آسمان قامت عشقت!...


پنج:

خریده ای دوجهان مرا با نام خود یامهدی(عج)...

سپرده ام دل و دین را به عشق زمان یامهدی(عج)...

شش:

مزار شش گوشه ات را نبوسیده ام جز عشق ...

من عاشق بوسیدن و آمدنم سوی شما یا حسین(ع)....



هفت:

وچه کسی می داند آن که در انتظار است چه می کشد و چه می خواهد و چه دردی ست درد هجران و فراق از یار که خدای نیاورد که یار باشد و بدانی که کجاست و نیاید و ندانی کجاست که نتوانی بروی دیدار و دستش را به دست بگیری و مویش را ببوئی و صورتش را ببوسی که لمس عشق از این بیش نیست که واقعیت این است که بدانی هست و دارد نگاهت می کند ...

....

چقدر شده است که بهار آمده ولی یار نه!که اسارت یار انگار پایانی ندارد ...

...

چه دلها که برای سربازان سوخته و ریخته و چه دلها برای دانشجویان رفته و برنگشته ...آن همسر که می رود دنبال کارو زندگی و حالا ندو کی بدو!آه که دوری غفلت نیاورد خوب است که یادش باشیم و خاطراتی که باهم داشته ایم ...از لب حوض نشستن ها و هندوانه خوردن ها تا مشاجره و بحث ها و ...آه که گاه دستمان قرار است سال ها نرسد که می سوزیم از غفلت داشتن ها که داشتیم داشتیم حساب نیست ...دارم دارم حساب است که رفته است و گاه بی خبر تمام درزدن ها و صدای پاها معنی دار است و تمام باران ها و خیس شدن ها و بدون او حسرت.

....

دریغ که رفتن بد است و آمدن نیکو ولی کی می رسی که عشاق ایرانی این کی می رسی را هرروز از یار می پرسند از بس دل شوره و اضطراب میان ملت عشق ژنتیک است که همه درزن خود دارند که نباشد ...لحظه ی فراق ...


....


....

تو هم ای یار !مانده ایم که کی می آئی؟ نه دست بر دعا که دعا غالب برزبانمان است که انشاالله بیائی ...انقلاب تو برای ما آمدنی ست که در انتظارش می سوزیم ...

نه اینکه بی هدف و بی حال از روز گار خویش بگذریم که دیدارت آرزوی تک تک مان است که عبادت است و انشاالله نصیب شود که ببینیم قلبمان صاف است و امیدواریم که دیدار شما میسر شود که باور بفرمائید ما ملت لیاقتش را داریم ...که اهل ولایتیم و می دانید ...

دوستتان داریم و منتظرتان هستیم ...انشالله به دیدار ...



هشت:

ترومپ!

کلاه برنداشتی مگر از کله ی درست و حسابی!

کلاهمان چسبیده بر سرمان ... می خواهی ؟!


نه:

مامان بنز:

ای وای چیکار کنم فردا کلی مهون دارم نمی دونم غذا چی درس کنم؟!!حالا باقالی قاتق که هیچی!

ننه خاور:

کوفته ام بذار تنگش!ضرر نمی کنی!

بوگاتی:

وا ننه جون! شما نقرس نگرفتی این همه گوشت خوردی؟!

پراید:

سبحان الله سبحان الله!مهمون داریم!انشالله خانم مددی هم هستند دیگه؟

بابا پژو:

بتو چه مربوطه؟ تا قبل از دزدیده شدنت چشم نداشتی ببینی شون!

پراید:

آها!پس سمیر گرکان و مامان جونش می آن!انشالله !و گرنه ما که فامیل خارجی نداریم!

مامان بنز:

خیلی دلت می خواد بدونی؟دوستای فوق لیسانسم تو رشته ی مکانیک سیالات دانشگاه خواجه نصیر ...که بودم!

پراید:

وای؟!مامان یهوئی گفتی انقد سوادو!مردم!

مامان بنز:

تا با دیپلم و فامیل خارجی و اینا داشتی بچه ها تو بزرگ می کردی ...من پری روز دفاع ام رو تو رشته ی مکانیک سیالات کردم ...فردام مهمون دارم!

پراید:

وا؟!

مامان بنز:

واللا!


ده:

رهبرم ...

امید داریم که در انتظار عشق ...

دل بسته ی مهدی (عج) شدیم و ...ولایت....



یازده:

دنیا برای ما خیلی بزرگ است ولی میان کهکشان ها و عالم هستی ...یکی ست ...

دلم می خواهد فرض کنم که ما دریک سیاره ی دیگر همزاد داریم که درست برعکس ما زندگی می کند که اگر دراین دنیا بدبختیم او دردنیای دیگر خوش بخت و اگر خوش بختیم او در دنیای دیگر بدبخت!

و اگر حد وط باشیم وجود ندارد!که ناگزیریم یکی باشیم یا خوش بخت یا بدبخت!

بعد بلطاش را بفروشند و مابرویم ببینیمش!که چقدر با خوش بختی یا بدبختی مان خوش بخت یا بدبخت اش کرده ایم ...

شاید عشق در ما از همین جا شروع بشود که واقعا از عشق خود نخواهیم کسی خوش بخت بشود و یا از عشق به دیگران نخواهیم کسی بدبخت بشود...!!!

انتخاب اینجاست ...من یا اوی من!!!


دوازده:

عیدتان مبارک ...میلاد مبارک ... دوستدارتان


خوش  حال    باش ! ...



دریافت

<
۳۰ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۳۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی