بی شمس

ادبی

خواب دیدم که در رهت آقا ...باز سربند یا علی (ع)بستم...

یک:

توی دفتر شعرهایم ... تو شکنجه گر بودی ...!

می بریدی انگشت هایم ...من با " چشم" شعر می گفتم!

دو:

مربع نگاه تو ... هیچ گاه دایره نشد ...

تنها خانه عشق را می دیدی ...نه ماه بالاسر!

سه:

اگر بوی مرگ می دهد ... باغچه قدیمی مان ... لگد نکن!

شاید از درون مرگ ... نفرین غنچه ها ... پای تورا گرفت!


چهار:

دوست داشتم ... انار باشم!ولی نشد!

که وقتی خون مرا می خوردی ...

توی چشم های من بخندی ... بگوئی: شیرین!

پنج:

از نا آگاهی من سال هاست سود می بری ...

می دانی یوسفی!ولی خودت را برده خطاب می کنی!!!

شش:

مزار شش گوشه ات را غریبانه بوی می کردم ...

احساس اینکه بوی آل علی (ع) ... درمشامم است ...مرا کشت...


هفت:

می خواهم این بار درمورد تو هرچه دروغ است بنویسم که خوانندگان اینجا دیگر رفته اند معلوم نیست کجا...دیگر درفضای مجازی رتبه متبه ندارم که اللهی شکر!تنها خودمم!ومی توانم دروغ بنویسم که شناسندگان من یکبار بگویند:..راست گو!

....

وهرچه کچل درشهر بود عاشق ما شد ... دریغ نکردیم بپرسیم چرا؟که مادربزرگ خدا بیامرزمان با مثال نزدیکترین کسمان می فرمودند که ایشان (کچلان)خوش شانس هستند ... تا اینکه کچل میرزا نامی را پسند نمودیم که دراین دنیا هیچ کسی نداشت!وشرط گذاشتیم روی سرش موی بکارد !از قضای روزگار آن وقت ها مو دانه ای 5000 تومان بود که کاشت صد عدد!وهمه ندانستند و خوب شد نفهمیدند که ما چقدر پول داریم!

...

ایشان درجائی کار نمی کردند و ماهم چنین و بدین ترتیب از صب تا شب کنارهم درخانه ای که به بزرگی استادیوم آزادی بود روی چمن ها می غلتیدیم و غزل های حافظ می خواندیم که از ثمرات ازدواجمان 14 فرزند به دنیا تقدیم نمودیم که چون نمی داشتیم درمدرسه های دولتی پراکنده کردیم ...

هیهات که الان نمی دانیم چطور عروس داماد بگیریم و توی این دنیای وانفسا مجبوریم استادیوم خودرا تقسیم نموده که حساب کنی به هرکدام یک واحد 40 متری بیشتر نمی رسد ... ولی اشکال ندارد ...

درمنزل ما تلویزیون یعنی هیچ چی و ما اصلا نمی دانیم هنر تصویر یعنی چی؟!رسم ما این است که نباید کسی از جلوی اداره تلویزیون هم رد شود و اگر شود خودمان عمری باهایش قهر می کنیم ...

درد است درد عشق که درمان ندارد ...با کچل میرزا روزی چهار صد مرتبه دعوا نکنیم شب مان روز نمی شود و تا به حال چند بار خواسته ایم بچه ها را بین خودمان تقسیم کنیم !!!

...

خدای را شکر که خودمان و بچه هاهم همه کچلیم و از این مورد برتری بین ما نیست و مسئله ای بین ما وجود ندارد!

...

سالی چند بار می رویم کشورهای خارجی و بر می گردیم و تا حالا 100 بار دوبی رفته ایم ...خواسته اند ما خانواده ی خوش شانس را نگهدارند و از ما برای خودشان مجسمه بسازند ...نگذاشته ایم ...الغرض نازنین کچل میرزا !از بیسوادی دکترا دارد ودارد توی بیسوادی درکشور حرف اول را می زند ما نمی دانیم با بیسوادی اش چه کنیم و هرچه باسواد است لجمان را در می آورد و تا حالا شده چند تا کتاب نوشته ایم که لج باسوادها را در بیاوریم !و خط بکشیم روی دکترایشان!

...

فامیل همه با ما لج اند ...چشم دیدار مارا ندارند آخر طفلک ها چطور یکهو 16 نفر را با هم تحمل کنند که از درو دیوار بالا می روند و هیچ چی ندیده اند!نه تلویزیون نه رادیو ونه خانه ی درست و حسابی!

...

استخر سرکوچه مارا که می بیند می نویسد تعطیل است چطور که برویم و قرق اش کنیم و16 نفری بریزیم تویش(آهان ببخشید دوغ است دیگر!بالاخره زن و مرد که نمی توانند)

نهایتا:

برای ما دعا کنید که راستی راستی به دعا احتیاج داریم ...خودروی بنز مینی بوسی امان را اتوبوسی کنیم تا بتوانیم توی یک خودرو جا بگیریم ...اگر عروس و داماد بیاوریم خدای رحم کند می شویم سی و چهار نفر!و حوزه ی استحفاظی مان بزرگتر می شود ... دوست داریم کچل میرزا نام یک محله باشد که انشالله باشد!طوری که بچه هایمان افتخار کنند و توی اش مثل بابایشان کچل میرزا بازی در بیاورند ...

انشالله :سیده لیلا مددی!


هشت:

ترومپ!

ما بلد نیستیم انگلیسی ...ولی عشق ورزی چرا ...

می پوکانیم دشمنان خود با عشق علی ...


نه:

مامان بنز:

تاکسی...تاکسی!بیا اینجا!ببین با 100 تومن چطوری ؟!اگه روزانه آمار پراید و پژو رو دربیاری!

تاکسی:

من که نمی تونم !از صب تا شب دنبالشون باشم...شب ازم حساب کشی می کنن بالاخره مردن!من باید روزی 400 تومن کارکنم بدم بهشون!

مامان بنز:

چی؟ولی اونا فقط 200 تومن روزی به من می دن!

ناگهان پراید و بابا پژو:

مادری!اولا روزی 100 تومن به خودش می دیم ...دوما بیا صد تومن از دویسا تومنی که بهت می دیم کسر کنیم خودمون برات گزارش بنویسم ...چطوره؟

مامان بنز:

زرنگ شدین؟صدتومن دیگه اش چی میشه؟مگه روزی 400 تومن کار نمی کنه؟

بابا پژو:

صد تومنشم صد ساله دارم می دم به آبجی بزرگم ... بی ام وی ...دبلیو ...هرچی!

مامان بنز:

وا؟!

بابا پژو:

واللا!!!


ده:

رهبرم ...

اندیشه ی عشق از قدیم بین ملت ایران زبانزد بود ...

می مردیم و هنوز لیلی داستان ها بودیم ...

یازده:

نه زیاد سیاست بلدم و نه زیاد ادبیات و به قول عزیزی خرده علم که نمی شود علم ...

ولی برای خودم اینجا دوسه خط می خواهم بنویسم از آنارشیسم و شعر!

جائی که شاعر می خواهد از دوران خودش از خط قرمزهای جامعه رد شود و با وزن وکلمات داستان مورد علاقه اش را تعریف کند ... می رود آن سوی سلیقه ها ...

امروز ما دیگر چشم یار و خط لب یارو بوسه و کنار ...تعریفش آن تعریف حافظ از خلوت و دوستی و داستان مولوی ...کو؟!

داریم بین شعرها و ترانه ها یاغی گری می بینیم از دنیای امروز ...هرج و مرج توی شعر ...آنارشیسم ادبی نباشد ... شعری ست!

...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم یکهو شنیدیم که بدوید دلا ارزان شد!اینور دویدیم اونور دویدیم دنبال پول هایمان گشتیم دیدیم نیست که نیست ...بله رفتیم سراغ فرمانده فضا پیما خندیدو گفت : پول؟ فضا؟ اینجا پول مفهوم نداره!توی بی وزنی ذهنتان داغان شده!مگر روی زمین اید که ارزش پول برای شما مهم باشه ...

هیچی آویزان و افسرده آمدیم با بهجت خانم جان تماس گرفتیم دیدیم ایشان خوش حال از قیمت ها دارند کیف می کنند ...

هیهات زمین!پول ...دلا...انشالله!

سیزده:

جوجوئی فضای مجازی ...دونه دونه آمار مارو بوخول!ببین ازکی؟آفرین ...گنده میشی...چاق میشی...ما پیسی ها می خولیمت!

۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۴۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

وای که دیوانه شدم می روی ... بی سر و سامانه شدم می روی....

یک:

ریختی چشم مرا توی قاب آینه ات ...

دیدمش سبز نبود!تیره تر از مهتاب است!

دو:

ان یکی دست تو قدرت زندگی داشت ...

وقتی مرا می زد ...

آنقدر انگیزه داشتم ...تا زنده بمانم و مرگت را ببینم!

سه:

میان پرنده ها مشهور بودم به سادگی!

دانه از دست تو می خوردم و اسارتم معنا نداشت!


چهار:

خریدی مرا از بازار برده فروشان مصر ... به ثمن بخس!

هشدار!که یوسفان دگررا یه چنین قیمت ها ... نمی فروشند ...

پنج:

کفشم را مرتب توی جاکفشی ...

پیراهنم را مرتب توی جالباسی ...

کتابم را مرتب توی کتابخانه ...

بالشم را مرتب توی تختخواب ...

نیستم دیگر!

دنیا باید مرتب باشد ...

تا دیگران بفهمند " تو" چقدر مرا دوست داشتی!....

شش:

مزار شش گوشه ات را به ناله نمی ایم ...

چرا که سوز عشق فریاد می طلبد ... نه ناله!


هفت:

هیچ کدام عین دیگری نخواهدشد ...برای دیگرانی که آلبوم پرستند ...ولی ...برای کسانی که از امثال تو لطمه می بینند " جنس تو" همیشه شبیه یکدیگرند!

...

توی دفترت ...توی مترو ... توی کتابخانه وزین ملی ... توی مطب بین مریض هایت ... توی کارخانه بغل دستگاه پرس!زیر چرخ خیاطی ... توی کلاس درس ...هی ورق ورق ورق می زنی ...هدی از خاطره برای تو فرق دارد!نسرین از آنالی!وازهمه مهمتر شیرین از لیلی ... اپلیکیشن خیلی جوانی و خیلی پیری به کارت می اید ...مگر اینها بعدا می خواهند چکاره شوند که اپلیکیشن پیری جاسوسی هم باشد!از صبح است که داری می خندی ...چقدر دماغ اولی بزرگتر بوده و پیری می شود خاله قزی ...لپ های دومی ...اه شب شد ...ضعیفعه خانه نان خواسته و چه خوب است شهر تهران که نانوائی های شبانه روز دارد ...بالاخره یک لقمه نان بلدب ببری خانه...

...

توی خانه ولی چه خبر است؟

یک گوشه مادرپیر دارد ذکر می گوید یک گوشه دیگر میزدارد با شام و مخلفاتش چشمک می زند ...یک گوشه ی دیگر شده دانشگاه تهران!وگوشه ی دیگر خیاط خانه ی نازیلا!

همین طور که شام م یخوری دست درجیب ات است که خدارا شکر با توجه به وضعیت اقتصادی این مجموعه را داری می چرخانی ...

الحمدالله...

...

آلبوم هارا فیلتر کرده اند ...صد لعنت به شانس که وی پی ان نداری به زور از یک شرکت 6 ماه اش را می خری 50 تومن!اه پس چرا نصف شان با شال و روسری شده اند ...نکند اپلیکیشن جدید باشد!...

اشکال ندارد اپلیکیشن آرایش و مو داری و آم وسط ها که خودت می دانی ...زنگ تفریح مزه می کنی ... آه ناهار با بچه ها دیزی می خوری و آن ور قلیان می فهمی خواهر هوتن همان بود که امروز برایش ای میل دادی!صدایت در نمی اید!...

...

پیر شده ای و کمر بند شلوارت را داری تا زیر گلویت می بندی!

تی شرت های سبز و فسفری می پوشی وریش و سبیلت را ازته زده ای ...یک کت سفید داری که با آن می روی کنسرت!...وبا خواننده ها و هنر پیشه ها عکس می اندازی ...البته از 50 تومن تا 500 هزار تومن به بالا هزینه می کنی ...توی آلبومت گذاشته ای ولی قربان خدا بروم ...جز دانشگاه تهران و خیاط خانه ی نازیلا کسی نمی آید پیام بگذارد که خوش تیپی !!!بعدا می فهمی اگر نبودی که با تو عکس نمی انداختند ...حالا بگیر به فرض 5000000هم بدهی ...!!!

....

بازنشسته توی پارک نشسته ای که بالخره یکی از آلبوم ها تو را می شناسد ...بدو بدو به سمت تو می اید  ...خ.شحال می شوی و خودت را جمع می کنی ...که می بینی شروع کرد بدو بیراه !می گوید تو بد بختش کرده ای ...عاشقش کرده ای و رفته ای !هزینه هم نکرده ای!با سر شکسته برمی گردی خانهو مجبور می شوی بازهم دروغ بگوئی!

: گلدان پیشخوان کافه!از طبقه دوم روی سرت افتاده و الحمدالله چون یک تپه مو داشته ای هیچ چی نشده!!!

خدارا شکر!

...

تو هم ای نازنین!

چه نامه ها که ننگاشتی و چه هزینه ها که نکردی!که دل ما توی اینتزنت و زندگی واقعی ...ببری!

اما زهی خیال باطل!جائی کسی و کاری مارا کاشته بود ...طوری که مثل خیاط خانه ی نازیلا صبح تاشب داشتیم با دانشگاه تهران و ذکر!و اینها زندگی می کردیم ...

و با خصلت مردانه ی زندگی ...می ساختیم ..." مثلا"

راجع به ما چه فکرکر ده ای ؟!درست است که از روستاهای شمیران آمده ایم ولی دیگر نمی توان به آن طرف ها گفت روستائی ساده!خیر!

آنقدر عکس پیرو جوان مارا نشانه کنتا بترکی!همین هست که هست تو زرنگی ماهم انشالله!!!...

لیلی !


هشت:

ترومپ!

رفتیم و برنگشتیم ...هرچه فریاد بزنی ...

رفتیم و برنگشتیم!

نه:

تاکسی:

مامان بنز!تورو خدا نگران نشیا ...پراید روزی 50 تومن از من قرض می گیرعه!

مامان بنزیواشکی:

برای چی می دونی؟

تاکسی:

میده به یه خانواده دیگه ای میگه قبلا خانمه زنش بوده!

مامان بنز:

فقط همین!

تاکسی:

همین!ولی خانمه رو که یادتون می آد الان یه بچه هم داره!

مامان بنز:

هههههههههههیس!هههههههههیس!بیا چقدر تا حالا گرفته؟

تاکسی:

5 میلیون!

ننه خاور با صدای بلند:

هی داش باشان پراید!بیا 5 میلیون!

مامان بنز:

ننه خاور هیس رو می فهمی؟!

ننه خاور:

چه هیس؟!دوباره بدبخت شدیم!!!

ناگهان پراید:

نه انشالله تا شما دو نا زنده اید!!!

ده:

رهبرم ...

پوشیده ایم لباس ولایت ...نمی توانند از ما ...

جانمان را بگیرند ... همه با هم هستیم ...



یازده:

یعنی چار شنبه ای یه بنز دیدم ...فکر می کنم فقط صاحب کارخونه ی بنز و اون یکی دیگه که می خردش می تونه سوارش بشه ... عزیزی تعریف می کرد می گفت رئیسشون توی یه کارخونه ی اروپائی توی یکی از شرکت های معروف می تونسته با حقوق یه ماهش بهترین ماشینارو سوار بشه ولی خودرو اش یه پژو ساده بوده!واقعا فکر می کنید چرا؟

به دلیل نظام دقیق مالیاتی آلمان؟مردم آلمان چشمشون شوره؟

یا روش خط میندازن؟ تواضع بیش ازحد؟ نه!اشتباه می کنید اینکه: نمی خواسته از مردم عادی تفاوت داشته باشه ... به همین سادگی!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یدفعه دیدیم یه گروه جدید دارن می آن فضا به نام گروه صدیقه!پاشدیم اماده نشستیم دیدیم اومدن چه ناله و گریان ؟!!!ای بابا!چی شده؟ گفتن ما ازدست یکی فرار کردیم اومدیم اینجا تورو خدا اینجا راهش ندین!!!گفتیم کی؟گفتن " هپی فیت"!" خوش قدم"!گفتیم هپی فیت کیه؟

گفتن با یکی وصلت کردیم از اون روز تا حالا 600 میلیون نفر از فامیلمون مردن!یا دارن می میرن!از دستش فرار کردیم اومدیم اینجا !

دیگه یک کم خندیدیم بعدشم نشستیم چای و صحبت...طوری که یادشون رفت دلشون برای همون هپی فیت تنگ شد!!!دوباره برگشتن زمین ...خدابداد همهمون برسه ... انشالله...

سیزده:

بله!

یادش بخیر فوتبالیستا...هی روزگار !ما اصلا بچه بودیم؟!


دریافت

دریافت را بشنوید به مناسبت ازدواج آسمانی علی(ع) و فاطمه زهرا(س) ...زوج های جوان پیوندتان مبارک

۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۵ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

تسلیت وفات




۱۰ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

از آمار الکسا هیچی از آمار بیان ....بیاو ببین!

یک»

به پرسش از چشمان شما آمده بودیم ...

پاسخی جز اشک برای ما ... صفر بود!

دو:

شاید دیگر نویسنده ها پولدار نباشند ...

یا توی خانه هایشان ... طلا کجا بود؟

ولی ایده هایشان برای دزدیدن ...هنوز جاذبه دارد ...

سه:

مردن توی تابلوی چشم تو ابد دارد ...

می میرم!تا ابد بگیرم از ...چشم های تو!

چهار:

می آئی بالاخره...حتی با دستهای بسته ...برای مجازات!

مثل تابلوی نقد و نسیه ... می نشینم تا که ... نگات کنم!

پنج:

پوره سیب زمینی ... نان تست ...کمی پنیر ویلی ...

خوراک انسان نیست !دربرابر پیتزای بوقلمون!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر به جان بخرم ...

خریده ام دوجهان را به قیمت ...هیچ چی!



هفت:

ولو رفتن انتهای داستان ها از ابتدا جالب بوده است ... همیشه انتهای رمان های عشقی را می خواندیم تا همان ابتدای کار آخرش دستمان بیاید !

توی داستان ربه کا برعکس آخرش اولش بود!اولش خانه ی بزرگ و قشنگ داستان زیر شع له های وزان آتش پودر و خاکستر می شد و بعد داستان با برگشت به خیلی دورتر از فساد و ته نشین شدن اخلاق صاحب داستان ربه کا تا صفرشدن قهرمان های دیگرش پیش می رفت!

...

همهی ما می دانیم که انتهای رمان های عشقش چیست...ولی می دانیم چون بین الحوادث برای ما مهم است ...انتها یا رسیدن است وهپی اند یا مرگ است و جدائیو غمگین اند !و یا بدتر رسوائی هائی ست که نگویم بهتر است ...

دردنیای پیشرفته امروزی دنبال رسوائی نگردیم عاقلیم ... چون هرگز نمی توان داستان ها را به سرعت ثانیه فهمید ...انقدر زمان هست که بشود پایانش را با ازدواج و هپی اند یا مرگ و غمگین اند تمام کرد ...

...

این وسط خبرچینان و فضول ها!چه دنیائی که ندارند ... دنبال پنجره های باز اسپیکرهای بیدار و پرده های کناررفته و صدای بلند دیگران چه ... نمی دوند!وبعضی ها چه هزینه ها درپی دانستن قضایا نمی کنند درهمین فضای مجازی چند سال پیش وسایل شنیداری برای چنین کسانی زیر 200 هزار توان هم نمی شد!ولی زیادخنده دار نیست که بدانیم بعضی از ایم هزینه ها هزینه کرد نها از گلوی خانواده صرف وسواسی می شود که دیگران را بهتر تر بشناسیم ...دیگرانی که گاه همسر نا آگاه!یا دیگران ناآگاهی بودند .... ولی تف سر بالا ...

آخرش که چه ...

...

این داستان توهم ای نازنین دارد ولی جوری دیگر ...

تو ای نازنین انقدر مارا خواندی که سرعت بالا رفتن فشار خون مارا از خودمان بهتر می دانستی ...ولی چه فایده؟!

آن دست مهربان بعد از خدای که بالا سرمان بود و هست از تو کمین اش بالا تر بود ... نعوذ بالله فرشته ی مرگ تازه ازخانه به جهت ما بیرون زده بود که به دادمان رسید ...

بیهوده آخر داستان !که چه بشود یا میمیریم ... یا میمیری!!!!

slm

ترومپ!

منتظریم شام بیا ...

با ایوانکا خانم بیا!...بله!

نه:

مامان بنز:

میگم پراید اون خانمه بود مو فرفری وووسبزه بود ...می دونستی خانم مددیه؟!

پراید:

خوب که چی؟انگار خود خانم مددی کیه؟!

مامان بنز:

بابا!تو جلسه!یه چیزی گفت داشتم از تعجب شاخ در می آوردم!

پراید:

چی؟!

مامان بنز:

گفت داداش خانم مددی تاکسیه!

پراید:

کی/!تاکسی خودمون؟!خوب قبل از اینکه منو سین جیم کنی تاکسی رو می کردی!

مامان بنز:

کردم ...ولی!

بوگاتی:

مامان تو همه اش دنبال نسبت های فامیلی هستی !نه که خودت و من از دوتا فامیل بزرگ هستیم همه اش فکر میکنی همه باهم فامیل ان!یادته خدا بیامزر پیکان رو به پدر من تو ناپل نسبت می دادی می گفتی هووی مامانم بوده!؟

پراید:

آره بابا!معلم بچه ها مددی!نویسنده کتاب مددی!شاعر مددی!مشاور فیامنامه نویسی مددی!کلوچه پز سرکوچه مددی!نگهبان و سریدار باغ سفارت انگلیس مددی!دندانپزشک مددی!از همه مهمتر نونوائی بربری سرکوچه هم مددی!

مامان بنز:

وا؟!!!

ده:

رهبرم ...

دور از ما ...فکرهای سیاه و شیطانی ...

درعبادت خدائیم ... که نداشته باشیم ...


یازده:

بهبه!دمت گرم چلو کبابی!که اومدی توی منوی رستوران یکی از غذاهای اصلی رو اب دوغ خیار گذاشتی ....بدین ترتیب مثلا وارد رساوران پرستاره می شیم بعد درحالی که باد به غبغب مون انداختیم دستور یک پرس مشدی مشدی اب دوغ خیار می دیم!اونم چی؟ با گردو و کشمش ...به به!

چیه اون چرب و چیل کبابتون!

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که یهو تماس اومد که چه نشسته ای لیلا خانم که فرح خانم جون ملینا خانم جون و آتنا خانم جون دارن میان دیدنتون!

وای!من یه سال بود حباب روی سرمو نشسته بودم...فرح خانمم وسواسی!بدو بدو حباب روی سرمو ...دستگاه تنفس ام رو !دستگاه های متصله رو از بالا تا پائین شستم ...گفام فردا دیگه آبروم می ره!

یهو دیدم پیام اومد اون لیلا خانمی که فرح خانم جون و بچه هاش رفتن پیششون یه لیلا خانم دیگه بوده !وا حسرتا!از خواب بعد از ظهر فضائی که از دست رفت ...بهرحال اظهار تاسف کردیم و برگشتیم ...اتاقک فضائی مون داره برق میزنه!انشالله دیدار فامیل!

سیزده:

برای مرگ تو ای مرگ آرزو نکردیم ...

درطول زندگی مان ...خودت مردی!

چهارده:

اوکی!بله!

پانزده:

جوجوئی فضای مجازی وووووی !ما پیسی ها ...مردیم دیگه!


شهر تاریخی و توریستی " اراک " با جاذبه های گردشگری


دریافت

ترانه ترکی " سنی دئیلر " را از دریافت بش نوید:با عشق

۱۰ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۲ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مایع دستشوئی کرمی اوه!یا چگونه دست هائی سفید و نرم داشته باشیم!

یک:

اردوی عشق مزه داد... تمام تابستان شما!

از کنارهم نرفتیم ... زمستان هم گذشت ...

دو:

دیوانه خودت بودی با پیراهن آبی ...

نامت که آسمان بود ...

میان بارن ها ... می خزیدی!

سه:

درون مرا ایکس ری ...به تو نشان نداد ولی ...

گذشت زمان ثابتم کرد...:عاشق!


چهار:
گلوله توی مغز من کاشتی و سبز شد ...
بلوک مغز من ...آماده ی درخت شدن ...
(این بار قدیمی ... تبر لطفا)!
پنج:
پوشش سیاه مرا ...طلا گرفت یار قدیمی ...
گفت از بس سیاه مرا پوشیده ای ..." وفاداری"!
شش:
مزار شش گوشه ات را بسته اند به عشق ...
تمام عاشقان نفس نفس بریده اند به عشق!


هفت:
رفتم و گوشه ای نشستم ...
انگار هیچم نشده بود ...قشنگ داشتم مردنم را می دیدم ...وقتی که دست تو توی دست کسی دیگر بود ... می دانستم که دیگر عصر حمایت مردانه گذشته است ودوران غیرت زنانه آمده ...می دانستم طلا بگیرند ...دیگر دستانت برای من حمایت نمی شوند ...ولی نشستم!حتی می دانستم بردباری هم حدودی دارد ولیک ...
...
مباد که دستی به الوده شدن به دستی دیگر عادت کند ...نه اینکه مصافحه کردن اشکال دارد که نه بخواهی بقبولانی به دیگری دستش را می گیری که از روی پل بگذرانی که هر پلی باشد یعنی چراغ سبز ...
که ای دریغ!(ببخشید)خرهائی که از روی پل بگذرند!
ولی دریغ برای چشم های درحال انتظار ...خراب شدن هر پلی ست که دیگر باید با شما رد شوند ...
...
دیدم که دستهایت ...به رعایت آداب بی حرمتی عادت کرده اند ...
می روند و بر می گردند و می خندند که نه!دست تو دیگر برای من دست نمی شود!
که فریاد زدم:ای خدای!و بفریادم رسید:یدالله فوق ایدیهم!که اگر یادش داشته باشیم ...همه جا هست!
...
باز گشتی بی دست!نه قطع شده!ونه پیوند شده با هیچ دست دیگری!که ان حمایت قشنگ قشنگ ...آن دستی که کبریت شود و جنگل محبت را بسوزاند درتو نبود ...
دهانت به محبت که باز می شد قاشق قاشق شربت دفع خریت (ببخشید)توی حلقت می ریختیم که یاد آوری کنیم ...برای ما که بودی ...
آرام آرام دستهایت سبز شد .... طوریکه بازهم مستعد شده بودی که بروی و گناهکار برگردی که خدای کرد که نشد ...
...
...
تو هم ای نازنین!
دست هایت را که دیدیم عاشق دست هایت شدیم ...روز اول صبورانه دست روی دست وبا انگشتر عقیق چقدر آرامش بخش بودی ...
دستهایت بوی وضو می دادو رعایت ...
کرد خدای که ماهم دیوانه شدیم!کرد خدای که ماهم زدیم به رد ...!
ولی دست های تو حمایت از ما نگرفت ورعایت آدابی که به آن عادت کرده بود از سر نینداخت ...
چه!دستهای خطاکارمان!...
هستند هنوز دست هائی که می گیرید و می برید و می آرید که پذیرفته ایم دست مردانه ی شما ...دست قوت است مه دست ذلت و خواری ...
خدا قوت :سیده لیلا مددی




هشت:
ترومپ!
اش شیرازی نخوردی ...اش زنجان را چرا؟
تو همش استیک خوردی... طعم آش ایرانی کجا؟

نه:
زینگ زینگ زینگ
مامان بنز:
وا؟ننه خاور این سه تا خانم کی ان پشت در؟من که نمی شناسمشون!
ننه خاور:
بذار عینکمو بذارم!این آیفون شمام که خرابه!کورشده!نه منم نمی شناسمشون از خانمای جلسه نیستن!؟
بوگاتی:
وای مامان!دروباز نکنی ها!میگن اینا زیر لباساشون اسلحه دارن!
ناگهان سه تاخانم با صدای بلند از پشت آیفون:
بازکنید:پراید و پزو بیائید بیرون!خونه تونو پیدا کردیم !آشغالای کثافت !یالله بیائید بیرون!خرجی این ماه بچه هاتونو بدید!
بوگاتی:
(غش)!
مامان بنزبا لرزش دست و صدا:
ننه خاور چیکار کنم؟انگار پژووپراید بند و به آب دادن!
ناگهان بابا پژو و پراید:
ما که خودمون اینجائیم!بذار ببینیم اینا کدومان؟نه!اینا با ما کار ندارن!سر کوچه با براید وانتی و پزو پارسی کاردارن!
ناگهان پراید پشت آیفون:
سلام خواهرا!اینجا منزل پژو بنزی و پراید پورشه ایه!اون ایی که دنبالشید سرکوچه پژو پارسیو پراید وانتی!
سه تا خانم با خوشحالی:
اللهی خیر ببینید!مرسی ...متشکریم ...هلاک شدیم تو گرما!
مامان بنزبا ضعف!:
خدالعنت کنه هرچی مرده!گورتونوگم کنید برید بیرون!


ده:
رهبرم ...
خراب شد فکرهای اهریمنی که می کردند ...
آن دشمنان که سال هاست می خواهند ...دوست شوند!
یازده:
یعنی دیروز رفتیم مانتو فروشی !ای دریغ!من فکر می کنم جز اینکه توی این مملکت پارچه هدربره کاردیگه ای نیست!مانتو درس کردن خانم قدش دومتره میپوشه میشه نیم متر!دورسینه مانتو با الگو و اتود غلط 42 دراومده که سایز مانتواه!دورباسنش 54!حتی زیر نور ماه!می تونی حدس بزنی طرف از زیر چی پوشیده!"که شده سوژه آقایون درو همسایه"!
سر کوچه می بینی ده تا زورو واستادن!خودشون سرکوچه ان ...دم مانتوشون ته کوچه!باد هم وزان!بعضی خانما با اینکه اززیر ماتو هاشون تیشرت و لباسای دیگه پوشیدن درست مثل مرتاضا دست به سینه دارن تو خیابون راه می رن مبادا جلوشون باز شه!خوب خواهرمن!یه چیزی بپوش راحت تو جامعه ترددکن!این چه وضعشه؟!

دوازده:
نشسته بودیم توی فضا یهوئی یکی فریاد کشید بلند شید گفتیم چی شده ؟گفتن پلیس فضائی اومده!همه باید آزمایش خون بدن!ازخنده مردیم!بابا معیارهای زندگی تو فضا بازمین فرق میکنه اینجا دیگه اعتیاد و ایدز معنا نداره!یه روز عمرت صدسال محسوب می شه تو زمین!نه!مفهوم داشت!یعنی ما نمی دونستیم ...بعدا معلوم شد از هرده نفرمون 5 نفر به خرطومک تنفسی فضائی مون عادت کرده بودیم که بردنشون شور آباد فضا!
حالا بگذریم !الحمدالله ما استعدادشو نداشتیم ...تماس گرفتیم بازمین با بهجت خانم جون که اگه یه وقت با هابل 2 فضارو دیدن!یا گزارشی خوندن یه وقت درمورد ما فکر بد نکنن!ما تو اونا نبودیم!صحیح و سلامت سرجامون نشستیم ...آه!آه!
"الحمدالله...انشالله"!

سیزده:
ببرندت...بشورندت...بخوابانندت...
بوی رز!
از تنت جدا نخواهدشد ...
چون ...هستی!

چهارده:
بله!
پانزده:
اللهی!جوجوئی ...فضای مجازی... ماپیسی یا پس چی بخوریم جز جیگر تو!







۰۹ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

پشت دریاها شهری ست ... قایقی خواهم ساخت ...

یک:

درخواب مردنم آرزوست ...

چنانکه هیچ نبینم ...چشمان شاد تورا ...

وقت جان دادنم به ...خدای!

دو:

می سازی از من نی ... تا بنوازمت ...

دردنیست که من ...

از شادی تو ... می نالم!

سه:

روی من حساب نکن ... وقت درد کشیدن هات!

من بسیار صبور تر از آنم ...که شریک دردهای تو!(...)

چهار:

مرگ خویش را باور نمی کنی...

هرشب می روی بالای ماه می خوابی ...

لابه لای شاخه های درختان هی ...هو می کشی ...

توی رودخانه سنگ هارا بهم می زنی ...

روی پنجره ی خشک ...شیشه های سرد ...ناخن می کشی ...

من باورکرده ام!

روح جنگجویت از جسم ات بالاتر است ...

ولی چه فایده؟!

پنج:

می کشیدی هم چنانکه پای خویش را از زندگی من بیرون ...

دل من می رفت پی پاهایت ... با کفش خدا!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر به من بفروشند چه می رسد؟

یک گوشه از بهشت ...اندازه ی رویاهام!


هفت:

امروز حرف زیادی برای گفتن ندارم جز ده واحد:

(1)

برای بیرون انداختن عشق سطل زباله لازم نیست !کیسه ی زباله هم لازم نیست ...می توان با ادبیات!حسابی انداختشبیرون!حالا یابا ادبیات بازاری یا ادبیات بی ادبانه!

(2)

حال عشق را بعد انداختنش بیرون حالا از هرجائی که هستی چطور رویت می شود بپرسی؟!بهرحال اگر تیر خلاص می خواهی بزنی...دیگر زده ای!

(3)

بعضی ها بعدا با اموال عشق خود حال می کنند ...اصلا می اندازنش بیرون که همین کاررا بکنند از شلوارهایش بگیر تا ادبیاتش !

(4)

بیرون انداختن عشق از زندگی کار حالا حالا کسی نیست!معمولا کسانی این کاررا می کنند که اموخته اند چند باره یا یکجا با هم عاشق چند نفر باشند!

(5)

موقع انداختن عشق به بیرون مواظب باشید زیاد توی سرش نزنید بعدا برای دستیابی به عشق حالا یا همان یا دیگران مجبورید چند برابر هزینه کنید!

(6)

بعد از انداختن عشق به بیرون دیگر به شما چه مربوط که عشقتان به کجا می رود و چه کار می کند؟اگر برایتان مهم بود نگاهش می داشتید ...

(7)

تفکر زباله بودن عشق ...همیشه همراه بعضی هاست ...پیشنهاد می کنم جهت رفع مشکل به مشاوریا روان درمانگر مراجعه کنید ...

(8)

این که عشق از کوچه آمده یا خیابان یا فضای مجازی یا فضا!یا خارج از کشور یا شهرستان دلیل نمی شود که جزو زباله های زندگی شما به حساب بیاید !

(9)

رایانه ی شما زباله دان عشقی شما نیست؟!درحالی که به این سئوال پاسخ می دهید بفرمائید چند بار خودتان زباله عشقی رایانه ای دیگران بوده اید؟!

(10)

و درانتهامحال است که رفتار دیگران روی شما تاثیر نداشته باشد بهتر است باور کنید بسیاری از زباله ها و آشغال ها دوست داشتنی اند و می شود با کمی فکرو درایت باز یافتشان کرد این فکر دور انداختن کلا بیماری غریبی ست که فقط از انسان بر می آید ... زباله ساز بزرگ!


هشت:

ترومپ!

کنار سال ها کنار ماندنمان

...می آموزیم ...کنارماندن ها!

نه:

تاکسی:

مامان بنز:

پراید و بابا پژو امروز به من 50 تومن دادن که من نگم دوتائی کجا می رن ولی من وجدان!دارم می گم ...رفتن لواسون پارتی!

مامان بنز:

آخه تاکسی جون کی اوندوتارو پارتی اونم تو لواسون راه میده!خواستن جهت فکری تورو عوض کنن!من خودم می دونم اونا کجا  رفتن!

بابا بیوک:

مثلا کجا؟!

مامان بنز:

رفتن باغ کرج "ماموت"اینا!شنا!بذار دلشون خوش باشه!

بوگاتی:

یه وقت پراید هپاتیت نگیره بیاد!

مامان بنز:

بی خود!قبلا بردمشون واکسن زدن!ماهی یه دفه هم تست ایدز!تو ام تاکسی دنبالشون می رفتی 500 تومن نصیبت می شد ...نه 50 تومن!

تاکسی :

500 تومن که نمی دن!

مامان بنز:

اونا نمیدن!من که می دم!

ننه خاور:

اه؟!

یازده:

درسته که مردم مرفه شدن و خوش بختانه با این تفکر رستوران ها زیاد شدن و دردسر خانم های خونه دار کم شده ولی این باور به این معنی نیست که هرچی دستشون اومد بکنن توغذا یا بهداشت رو رعایت نکنن...

هفته پیش تو یه رستوران مشهور به طور اتفاقی دیدم که چطور ظرفارو می شستن ...خوش بختانه من هیچی ولی بدبختانه همراهانم حسابی دلی از عزا در آورده بودن ... خدایا خودت کمک کن!

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که نسیم خانم جون گفت بریم یه دور منظریه ی فضارو بگردیم ...گفتم مثلا کجا؟گفت کره ی ماه!من گفتم ولش کن بابا اونجا گرونه چیزی ام نداره گفت نه!که نه!بریم ...

حالا رفتیم دیدیم اینورش پرچم اونورش پرچم خلاصه به نسیم جون گفتیم نسیم جون مگه اولش اینجا فقط مال یواس نبوده گفت نه بابا!کی گفته "یه ماهه!مال همه اس"! خلاصه یه دورزدیم که بیائیم دیدیم یه سفینه ی قراضه گذاشتن اونجا !از تعجب شاخ دراوردیم از بس قدیمی بود بعد گفتن این ماشین دودی ایه که باهاش قبلا می اومدن ماه!مال خدابیامرز نیل آرمسترانگه!حالا چطوری خود نیل آقا جونبرگشته زمین و یا اینکه چطوری اصلا با این قراضه اومده رو ولش کن ...فقط این که نیل جون چطوری اینور بوده دوربین اونور بوده تم ولش کن!...تماس گرفتم با بهجت خانم جون با فامیالشون تو ناسا تماس بگیره اگه بشه بچه های مدرسه رو یهوئی با اتوبوس فضائی با نیم قیمت بیارن ماشین دودی فضائی رو ببینن!اللهی!

انشالله!




۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۳۷ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

نقش گربه های ایرانی درشناخت ایران!یا " میو" میوز" میولار"!

یک:

بی صبرانه منتظر سقوطشان هستم ...

آن اشک هائی که موقع رفتن ام ... می ریزی!

دو:

نمی گذارم بمیری!

نگه ات می دارم لا به لای کتاب ها ...

با برگه های کاهی ...

که میراث داران ...

دانه دانه حرف هایشان را با چسب ...

تا ابد ...

نگه دارند ...

سه:

می پیچم میان جمله های تو ...که عاقبت ...

می رسد به شادی دیارمان ..." کجائی"!؟



چهار:

خوردم از نگاه تو کتک آنقدر که پای رفتنم نبود ...

رفتی و نشسته می مردم ...از آنچه نام آن خواستن...نبود!

پنج:

زرشک پلو ...نثارپلو ...قیمه پلو ...هیچ کدام ...

برای شام عزای من ...

به اندازه ی باقالی پلو ...اهمیت نداشت ...مرسی!

شش:

مزار شش گوشه ات را وقت بوسیدنم ...می میرم!

که روح من ...آزاد است دردشت های ...کربلا!




هفت:

وجاده ها درعشق ... چه معانی که ندارند ... وچه فرقی می کند درکدام پایانه ایستاده باشی ...قطار ...هواپیما ...اتوبوس یا کشتی ...

...

رفتنی رفتنی است که وقت رفتن ...اشک ها نمی توانند ...دل سنگش می خواهد که برود آن سوی دنیا که نمی دانم حالا کجای دنیا باشد ...انگار خلق الله ایستاده اند تا استقبالش کنند و دریچه ای جدید از زندگی برایش بگشایند   ...وعده روی وعده که می رود وتوهم باید بروی ...دوطرف قضیه درجدائی ها باید مرد باشند ...وگرنه حیف که دیگر بعد  آن رابطه ...را بطه نیست ...

...

مویت به تنت سیخ می شود   برای خدا حافظی ...آمده است وحالا دارد می رود ...دوباره این جگرت دوپاره می شود  و یکیش را باید بدهی با خودش ببرد ...

لامصب فرودگاه شیک و زیبائی است ولی چه فایده که می تواند برای بعضی مثل من غمناک ترین جای دنیا باشد تازه نصف مسافرین وی   آی پی اش را ندیده اند!جائی که انگار دارند جدائی را می فروشند ...جائی که انگار می خواهند   خودت را از خودت با تمام زیبائی و قشنگی     جدا کنند ...وقتی که حالت خراب می شود و می رود    برای چند سال آینده!

...

برای خیلی ها دیگر روابط احساسی خنده دار است ....خواهر و برادری قدیم ...مادر و فرزندی قدیم ...پدرو فرزندی قدیم ...کلا احساس مسخره است ...اینکه می روند جائی که پولشان 14000 برابر پول ماست وما داریم پشت سرشان گریه می کنیم ...مسخره است ...ولی نه ...برای خودمان مسخره نیست ...جدا شدن درجداشدن از عزیزی است که نمی توان گفت ...

...

....

ای عشق مراقب باش درسفر گرفتار نشوی ...

که هیچ قانونی بالاتر از قانون جدائی دردناک نیست ...

چطور بتوانم؟

آنقدر درفراق دعا ووالله خیر حافظا و ارحم الراحمین می خوانم که نگو ...

خدایت هرجا که هستی پشت و پناهت که دردعشق روی دردفراق و دردفراق روی دردعشق سوار می شود و می شکند کمر صبر را که خدای تا می تواند اعطا بفرماید ...

می دانم که بوی عشق از تمام تنم از سلول هایم جدا نخواهد شد ووفاداری از من نخواهد رفت ...

می مانم چشم به راحت تا بگردی و بازهم دنیا  همان شود که بود ...

سیده لیلا مددی



هشت:

ترومپ!

جایت خالی !هتل بزرگ تهران ...

انشالله بعدی واشنگتن شما ...!!!

نه:

مامان بنز:

پسرم از تاکسی یاد بگیر هرچی دستمزد گرفته بود فرستاده برای مادرش شهرستان!

پراید:

آره!خوش به حالش!جای مجانی بالای شهر!ناهار شام درحد هتلینگ!با مخلفات!تخت چوب گردو...بله!

بوگاتی:

راستی پراید چرا تو هیچ کاری برای مامان جون نمی کنی؟خجالت بکش!

پراید:

مامان قسم خورده بودم تا زنده ام نگم!ولی می گم!:یادته کلیه هات از کار افتاد!یادته دکتر گفت باید پیوند شی؟من بدون اینکه به کسی بگم کلیه ی چپم رو بهت بخشیدم!

مامان بنز:

تو چیکار کردی؟

پراید:

اندازه ی 200 میلیون تومن !یهوئی چسبوندم بهت!

مامان بنز:

پراید...( با گریه)چرا تا به حال به من نگفته بودی؟

ناگهان بابا پژو:

پراید بیا بریم سونو ببینم کلیه ی چپ من نیست یا تو؟!

مامان بنز:

پژو!پسرم می فهمی ..پیرم !نه تو!من ترجیح می دم کلیه پسرم باشه نه کلیه تو!

بابا پژو:

باشه عزیزم!" تبعیضی نازی آلمانی"!




ده:

رهبرم ...

آینده ثابت می کند که ما چه کرده ایم ...

باعشق ساخته ایم ...میهنمان ایران را ...


یازده:

پیشنهاد می کنم سفر کوتاهی به استان زنجان ودرمیانه ی راه به استان قزوین داشته باشید ...می تونید با هزینه ی کم لذت فراوانی از خنکی شبانگاهی هردو استان ببرید و از تفریح گاه های هردو استان استفاده کنید ...مراکز استان زنجان و قزوین مراکز تفریحی و گردشگری فراوانی دارند که وقت   سفر کوتاه شمارا پر می کنند ...


دوازده:

تو فضا نشسته بودیم داشتیم تو اتاقک مون پسته شور می خوردیم ...بعد طبقه ی پائین مون عروسی داشتن!جرات نمی کردیم دروباز کنیم ...می ترسیدیم همسایه ها با پوشش نامناسب از جلو مون دربیان!

یهو دیدیم ارتباط مون بازمین برقرار شد حالا ناهید جون الان گریه نکن کی گریه کن!بابا ناهید جون چی شده؟گفت دادگاه مطبوعات مجله مونوبسته!حالا ناهید جون گریه ما خنده!

گفتیم بابا ناهید جون بی خیال انقدر فال گرفتی داستان زندگی مردمو از دادگاه دزدیدی قورمه سبزی چینی و قیمه ی فرانسوی یاد دادی هنر پیشه آوردی بردی چی شد؟

بابا یا بیا بالا یا خودتو بچه ها تو را حت کن بشین خونه!که ناهید جون قهر کرد ارتباطشو قطع کرد ...

بعدشم پائینیها یه ظرف میوه و شیرینی آوردن دم اتاقک مون!یهوام صداشون قطع شد!نمی دونم ها فکر کنم از 110 فضا اومده بودن جهت تذکر!

انشالله!


سیزده:

بله!

چهاره:

جوجوئی فضای مجازی جون ...ما پیسی ها ارادت داریم!

پانزده:

بله!



دریافت

یک ترانه ترکی تقدیم ازدریافت بگیرید



خدائیش بدون درنظر گرفتن عکاس! عکس ها زیبا نیستند ...سایت فلانی من عکس هارا از گوگل گرفتم وهمگی پوستر جشنواره های گذشته بودند...بازهم اگر می خواهید بردارید بروید ...


۰۵ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۵ ۱ نظر
سیده لیلا مددی

اخراجی ها به بهشت نمی روند!"عنوان فیلمی که با جیب برها شروع می شد!"

یک:

طلا کاشتم روی موهایم ... تا تو ...

خریدار بی سلیقه ...از تکرار مشکی ... خلاص شی!

دو:

درون سینه ی من ...راز تو ...کلید خورده بود!

کلید راز تو سر رفت از میان اشک های من !

سه:

خریدار تو بودم ..."یوسف"!از میان بازار برده فروشان!

فراموش می کنی گذشته را ...

وقت دریدن پیراهن پوسیده ات!...چرا؟!


چهار:

کلاه روی سرمن گشاد گشاد می رقصید ...

تمام دختران شهر حیران سر کچلم!

پنج:

انگار کن که سال هاشت مرا ندیده ای ...

یکبار که می رسی...

آغوش باز کن !

شش:

مزار شش گوشه ات ...حج ام!

خدای کعبه ی من است ... کنار تو حاجی یا حسین(ع)...




هفت:

وراز داری درعشق ...بد داستانی ست ...چه کسی می داند که شگفتی داستان ها به کجا می انجامد؟که گفته اند خدای آخرو عاقبت همه ی مارا ختم به خیذ بگرداند ...

...

رازها عمیق اند و بعضی هایشان را علیرغم سادگی نمی توان فراموش کرد ...

خاطرم هست که مادربزرگم که خدایش بیامرزد تا کنارش می نشستی یک راز از قدیم می گفت :مثلا من می دانستم کدام دختر مو طلائی و سپید فامیل برای پدرم نامه می نوشته ...بدون اینکه مادرم بداند!

یا می دانسام پدرم که عاشق مادرم بوده چطور از سد خواستگاران مادرم گذشته ولی پدرم نمی دانست!حتی چون فرزند کوچک خانواده بودم می دانستم برادرانم!تا چه حد خانم هائی را که بعد با ایشان ازدواج کردند دوست داشتند و...

چه شیرین اند رازها ...بدانی که نباید به زبان بیاوری!

...

عشق راز است...

گفتمش دیوانه شد وووپرنده شد ...پرید روی شانه ی کس دیگری که نمی شناختمش نشست ...آمدم بگیرمش پرید رفت روی شاخه های بلند درخت ... آمدم بگیرمش پرید رفت و با پرندگان مهاجر هم نشین شد ... کاش نمی گفتمش...کاش بال و پر نمی دادمش ...کاش نمی رفتم پی اش ...تا فرصتی که پیدا می کرد به من ... می اندیشید ...کاش عشق راز نبود ...

....

عشق راز است ...

سال هاست می بینم که چشمانش منتظر است ولی نمی گویمش ....دیوانه ی دیوانه ی دیوانه ام ...

حتی به طعم نمک درغذائی که پخته حساسیت دارم که دستهایش دوستم داشته اند که نمک را به اندازه ی دلخواه من بریزن

من حتی باورم نمی شود که خدا!خدای متعال دوستش دارد و من میان رابطه ...کی ام؟

می دوم میان سخت ترین شغل دنیت فاضلاب کثیف شهر!تافردا صبح قبل رسیدن به کارم سپید ترین پیرهن شهرا پوشیده باشم که شسته و اتو کرده ...

من می برم میان کویر و رهایش می کنم تا دنبالم بدود که نرو!ومرا مکیان کویر تنها نگذار !

خدا می داند چقدر دهانم قرص است!به همان عشقی سوگند که راز است که نمی گویمش که نداند!حتی ...

...

با تو ام ای نازنین!

باورش سخت است ولی من رازدار خوبی نیستم!

نگو ندانم!والا شهر خبردار می شودت ...

باورش سخت بود که عشقی میان ما باشد ...

خودم با دست خودم راز را فاش کردم ...که هست!

بین ما اشک بود ورازی که دیگر نبود ...

ماندنی ترین عشق همان عشق است که دیگران بترسند پایشان را وسط بگذارند که دوطرف آتش بشوند و بیفتند به جانشان ...

سوختم ...تا بدانند ...

یاعلی ...لیلا !

هشت:

ترومپ!

جالب است که فیلم آخر دنیا را دیده ایم ...

ولی ...

باورمان نمی شود که آخرش کجا باشد ...

نه:

مامان بنز:

پراید!هی نشستی فیلمای ترکیه ای می بینی ؟!بابا از زن و بچه هات خجالت بکش!اینا چیه می بینی؟اقدس خانم...عشمت خانم!عفت خانم!بیا بوی باران ببین!

پراید:

مامان !من هم مردم!هم بزرگسالم!هم کارگر!

مامان بنز:

یعنی چی؟مرد بزرگسال بی فرهنگی؟!زن و بچه ات رو ببین!

پراید:

مامان بوگاتی الان یه هفته اس با اون دکترای اصل اصل آزادش داره می ره تدریس!لامبورگینی و پورشه ام از صب تا شب تو ویلای لواسون دائی بوگاتی "دون کارلئونه"تو استخرن!من بدبخت چی می بینم؟برم خیابون دوباره خون دماغ می شم!بعد چشمم رو به عنوان مرد متاهل باید ببندم ...تصادف میشه!نرم طرف قهوه خونه!؟خوب نشستم کنارتو دیگه!

بابا پژو:

ولش کن بنزی!دو هفته اس منم زندانی کردی ...می گی می خوای بری آلمان بمونی !چیه؟فهمیدی قهوه خونه رو؟اه!

ناگهان تاکسی:

مادر!من برم برای خونه نون بخرم؟از اونور برم ننه خاور رو از مسجد بیارم؟می خوای بابا بیوک ام سوارکنم یه دوری بزنه؟

مامان بنز:

آفرین پسرم!خیر ببینی!

بابا پژو و پراید باهم:

ای خودشیرین!بدبخت!عجب نعمتی یه این تاکسی!

یازده:

دکلره مو بعد از دوبار موهارو خراب می کنه و از اونجائی که می دونم آقایون هم دیگه دارن انجامش می دن تذکر میدم که موها به حدی بعد از دکلره خراب می شن که نگو !بعدش حتما کراتینه لازمه!آخرشم به اونجائی می رسی که موهای خودت قشنگتره!تا می تونید از مواد شیمیائی روی سر پرهیز کنید ...

بعدا نگید توی فضای مجازی کسی به ما نگفت!

...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم داشتیم تخمه می خوردیم و سریال خانه ی سبز تماشا می کردیم که دیدیم یهو برقا رفت!نیم ساعت برق اضطراری داشتیم تا بدوئیم برقارو درست کنیم توی این گیرو دار خبر رسید که یه موجود ناشناخته هم داره ازسمت مریخ میاد طرفمون!برقکارمون سریع با تماسی که با مرکز داشت برقارو درست کرد ...

ولی موجود همین طور داشت به همون نزدیک می شد ...ما داشتیم زهره ترک می شدیم که بهجت خانم جون تماس گرفت ...گفت: نترسید نترسید ...فامیلامون دارن از سفر تفریحی برمی گردن!چیزی نمی خوائید براما بفرستید؟!

هیچی دیگه سریالمون از دست رفت ...تخمه ها دیگه معلوم نیست کجاان!"درفضا معلق"چی شد ...خودمم مجبور شدم برای همه ی فامیل سوغاتی بفرستم ...حالا تو فضا چی هست؟همون چیز!

فقط خداکنه حرف درنیارن که توزمینم همین چیزا هست!

انشالله!

سیزده:

آخرش معلوم شد تن به عشق که ....سپرده بودی ....نسیم ...

تن به تن پرده ها می رفتند کنار ...با خبر شدم!

چهارده:

به به فضای مجازی!جوجوئی خودمون ....ماپیسی تو جوجوئی!

پانزده:

بله!







۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عنوان شغلی!

یک:

تمرین بردباری تو ... از حد مرگ من ...گذشت!

بس است!شروع کن مسابقه ی وفاداری!...

دو:

هنوز بوسیدن روی تو ... تلاش من است ...

حتی اگر چهار پایه ی زیر پای من ...خالی شود ...بمیرم!

سه:

دوختی قلبم را به سینه ات ده سال پیش!

با پیرهن فرم!درکارخانه ی عشق ... رئیسی!


چهار:

اندام روح تو ...روی دریاچه وحشتم بود!

سپید نورانی ...رقصنده ...مثل ماه!

پنج:

پیچ کن!دستهایم را به دیوار مثل قاب عکس ...

تا نگهدارم ...خودم را میان دیوارهای تو...

شش:

مزار شش گوشه ات ...به گرمی مکه!...

خدای را می شود نزدیک حس کرد ...توی کربلا ...


هفت:

چتقوی خودرا می اندازم پائین وخیره به دستهای خونین ان نگاه می کنم ...

گوشت های ریز ریز شده ...قیمه ای!از گوسفند تازه درگذشته!منتظرند بروند توی قابلمه با لپه و پیاز داغ بجوشند وناهار بشوند ...بگذار عشق از بوی زعفران ...همان دم در بمیرد!

...

کشتن عشق چندان ساده نیست والبته دراین دنیای گران ...گران تمام می شود!

می کشی؟!وبعد فرار می کنی می روی کانادا!...یک شب درحالی که قهوه ات را دریک کافه گرم خورده ای ...وداری بابنزت می روی خانه...میبینی عین عشقت کنارخیابان ایستاده ودارد دست تکان می دهد ...پیاده می شوی و با عجله به سمتش می روی که در آغوشش بگیری که ... می بینی درختی بیش نیست!...می نشینی وبعد بلند می شوی درخت را بغل می کنی ...وهای های گریه می کنی که ای دل غافل:...

اگر دیدی جوانی بردرختی تکیه کرده ...

بدان عاشق شده است و گریه کرده!

...

همه چیر مهیاست ...همه ی دیزاین میز را از توی ژورنال فرانسوی انتخاب کرده ای ...با دقت تمام!

یار می رسدو از نور شمع ها و دل انگیزی شاعرانه ی هماهنگ رنگها و پرده ها ...شگفت زده می شود ...

وقت شام است ...سراغ ظرف سوپ می روی تا پیش غذارا آماده کنی ...به به!سوپ!16 تا تگر تول برای کشتن یک وال کافی ست!ولی خوب محکم کاری است دیگر!

تند تند هم می زنی ...یار صدایت می کند و جواب می دهی که می آئی ...کاسه های سوپ را روی محافظ خوش رنگ میز می گذاری...

یار می گوید :عزیزم نمک کو؟وتو حرص می خوری که چطور نمک !بالاخره خودت را دلداری می دهی که عیبی ندارد ...می روی آشپزخانه و نمک را می آوری...یار به تو می خندد...شروع می کنی ...

چشمهایت ناگهان بسته می شود ...می روی توخواب و یکهو سیاهی مطلق!لعنتی بازهم از تو جلو افتاد!...

چطور کاسه های سوپ را عوض کرد طوری که تو ...ندانستی؟!

...

توی جنوبی ترین بوستان تهران قیامت است ...

ملت نشسته اند و هرچه برای یک پیک نیک لازم است آورده اند ...از گاز پیک نیکی تا نور ...

بوستان حتی چراغ هم ندارد!شب ساعت 11 است ...یک لقمه درست کرده ام ...مخلوطی از نان پنیر ..گوج و خیار!

همان جا جلوی در ورودی روی سکو می نشینیم ...یار به من نگاه9 می کند ...دست هایش را می برد سمت گلویش ...

من آه!حتی بین بانوان زیبای پارک نداشته ام که رنگی برلبهایم بزنم ...

خجالت...

به خودم می آیم ...گلویش را با دستهایش می فشارد و می گوید :... تو منو بکشتی!و می افتد روی زمین!...خدا نکند...

....

آه ای نازنین!

من زودتر از تو ...داشتم می رفتم ولی سعی تو نگذاشت ...

که هرچه فکر می کنم می بینم...قلب سالم نعمت است!

نداشتیم!...آن زبان که ستایش کنیم همدیگر را ...

ولی خدا به ما زمان داد ...قدریکدیگررا بدانیم ...

توی این شهر کسی نیست که نشناسد تو چطورعاشقی هستی!که مثل تو کم نیستند ...ولی وقتی می آیم حسودی کنم ...می بینم ...خدا چه شانسی به من دادکه تو از میان زندگی من ...گذشتی ...

مردن!نه!زنده ماندن شرط است که بتوانیم باهم پیش ببریم ...

زنده باشی!برای من و خیلی های دیگر که دوستت دارند ...

حسود دو عالم:

لیلی!

هشت:

ترومپ!

اگر به دروغ هم باشد ...ما بلد تریم!

تاریخ ما مرد ندارد!...چیزی درحد رستم و مردان شاهنامه "دارد"!


نه:

پراید:

مامان!من یکی رو زیر گرفتم نمی دونم چیکار کنم ...شب بوده ...عذاب وجدان دارم نمی تونم بخوابم!

مامان بنز:

پراید!خودمونیما...این کوری تو داره کاردستمون میده ...

پراید:

چیکارکنم؟!دیگه رانندگی نکنم!از بابابیوک و بابا پژو از کار افتاده تر می شم!

مامان بنز:

بابا!برو چشماتو عمل کن!نترس!

پراید:

مامان!حالا که تاکسی اینجاست ...بگیم تاکسی گردن بگیره بعد دیه اش رو هو بدیم ...تموم شه بره پی کارش ...

ناگهان بابا بیوک:

خاور!فهمیدی سگ ژیلاخانم مرد!یه از خدا بی خبر دیشب زده کشته!امروز ترحیم براش گرفتن ...بریم؟!

ننه خاور:

کجا؟!

بابا بیوک:

لعنتی!همین جا سرکوچه!

پرایدخطاب به مامان بنز:

فک کنم خودش بوده!

مامان بنز:

اصلا صداشو درنیار!سگه 9 سالش بوده!

پراید:

پس چطوری زنده بوده؟!لابد داشته از دست صاحبش در می رفته!

مامان بنز:

چه می دونم؟!توام با اون چشم کورت!


ده:

رهبرم ...

دوست داشتن ...افتخار زندگی ماست ...

درزندگی هرچه داریم ...محبت شماست ....






یازده:

حالا یه چیزی بگم بخندین!یعنی چطور میشه محصولات خدادادی یه اندازه از آب در می آن!بعد بقیه شون چی میشن؟مثلا تخم مرغ!بقدری اندازه ی هم ان !که شرکت ها براشون یه جعبه پلاستیکی ساختن با یه سایز!حالازدیم یه تخم مرغ دو برابر اون یکیاشد ....خودشون می خورن؟"به عنوان تخم مرغ ویزه"یا می دن کارخونه ی کیک سازی یا شامپو سازی!؟اصلا چطوری مطمئن ان؟

من اسمشو می ذارم مهندسی تخم مرغی!


دوازده:

وای توفضا نشسته بودیم ...یهو دیدیم پریسا خانم جون داره می زنه تو سرش که بدبخت شدیم!گفتیم چی شده؟گفت مواد غذائی مون توی یه سفینه ی دیگه بوده سفینه هه از مدارخارج شده رفته سمت خورشید کباب شده ....!تا اززمین بهمون غذا برسونن باید توی فضا یه ماه گرسنگی بکشیم ...

من خندیدم گفتم نگران نباشین!گفتن چطور؟گفتم ما تو ناسا فامیل داریم !یه کاری می کنیم سفینه هه فردا اینجا باشه!بعد برای شیرین خانم جون و بهجت خانم جون نوشتم که البته مثل همیشه بهجت خانم جون دست به کار شدن و با یه ایمیل ترتیب کارو دادن!الانم داریم غذاهامونو برای 6 ماه آینده فریزر می کنیم!

حالا مدیون باشید فکر کنید سرعت نور یعنی چی؟کامپوزیت یعنی چی؟کابل نوری یعنی چی؟ماهواره یعنی چی؟من که نمی تونم به شما همه چیو توضیح بدم!

انشالله!

سیزده:

ای سفرکرده به قطب ... ماشاالله ...

ما کباب شدیم ...شما هنوز یخ داری ...

پانزده:

وا!فضای مجازی هنوز منو نمی شناسی؟!اه اه اه من که به قول همکارا هزار ماشالله تکون نخوردم!

شانزده:

بله!



۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سوخت!طوری که مجبورشدیم کله اش را عوض کنیم وبیندازیم دور!

یک:

چند می فروشی قبر خودت را ...توی شعر من!

هزار مشتری آماده اند ... که بخوابند ...جای تو!

دو:

تاج!

نام تو نبود روی سرمن!

عشقی بود که مخفیانه ...درون من ... رشد می کرد!

سه:

مرا بردی بیرون شهر ...تا گریه های من ...

کسی نشیده باشد ... الا!کل شهر!

چهار:

درتنهائی نوشتم نام تورا توی دفترم!

فردا کنار خیابان فریاد می زدند:

...عشقش ...دفترش!

پنج:

گلاب به رویتان!تصور من از عشق شما!

انگار!

دیدن شما توی دستشوئی بود!

شش:

مزار شش گوشه ات ...اگر نمی طلبید مرا ...

می رفتم خانه ی خدا شکایت ...!...یا حسین(ع)...


هفت:

دراندرون من خسته ... ندانم کیست ...

که من خموشم واو درفغان و درغوغاست ...

...

باور کنید که نمی خواهم حرف بزنم!نمی خواهم توی تاکسی ...آزانس ...وخودروهای مجازی!که نشسته ام داستان بشنوم ...اما داستان های مردانه زیبایند!

از دهانی که بیرون می آیند ...آه شکایت:...هوا چقدر گرم است ...کولر ماشینمان خحراب شده است ببخشید و سیصد و پنجاه هزار تومان خرج دارد ... ای الله اکبر از داماد بد! خانم من از کمر به پائین فلج است درخانه تنهاست و کسی نیست به موقع انسولین اش را بزند ... من قبل مهندس بودم ...من قبلا خلبان بودم! من قبلا دبیر بازنشسته بودم ... برای اکثرشان که مرا می شناسند خانم معلمم که جائی بین منطقه 17و 18 و 19 کار می کنم ....دریغ بچه هایشان همان بچه هائی هستند که چند سال بعد دکتر و مهندس می شوند ...ووقتی بینمان سکوت هست ...رادیو وچه داستان هائی!

...

فکر کنم هیچکدامشان خودخواه نیستند ...هیچ کدامشان از خانه فراری نیستند ... هیچکدامشان برای کار خسته نیستند ....وازهمه مهمتر یک جای قلبشان به بزرگی یک گلوله پراز عشق است ...

از آن همسر پر توقعی که می گویند تا فرزند دانشگاه آزادیشان ...عرق وتابستان دارد فشار خونشان را می برد فضا ...ولی پشت فرمان ...زندگی را رها نمی کنند...دریغ که خودروهایشان گاه تلق تلوق تلق تلوق با آدم هزاران حرف دارد... می گوید از جیبت ده تومن که می دهی نه تومنش وسایل مورد نیاز کار است ...بعد می شنوی که عشق دارد همین طور لا به لای چرخ دنده های خودرویشان قلچ قلچ قلنج هایش را می شکند ... درهمین خودروها دیده ام دکترها هم دارند با عشقشان صفا می کنند ...دوره می گردند و خرجی کار و ایها همه اش یک جائی توی زندگی می رسد به عشقی که باورش نیست   آدم دارد نهایت سعی اش را می کند ...

که خوش حالی و خوش بختی را بیاورد و بریزد میان خانواده ...

.....

توی گرمای 40 درجه دقت می کنم به رانندگان ایستگاهی و پارکینگ ها که دارند هین جور می جوشند و منتظرند ...برای خیلی هایشان 1300 تومن نفری مشکلی را حل نمی کند ...وبرای خیلی هایشان چرا ...

...

تو هم ای نازنین ...

فرمان دست تو باشد بهتر است ...خوب رانده ای که عاشق دست فرمانت شده ایم ...

حداقل اینکه خدارا شکر تا به حال مارا به کشتن نداده ای!

می بریمان به کوه و دشت و شهر و خیابان که ... دیدن مردم ...

که خدا می داند رهایت بکنیم ...می دانیم که عشق ملت هم داری ...

بران توی اتوبان های خالی فکرهای ملت!وماراهم ببر!کم کم جریان می سازی از حرکت ...

که عشق دارد تورا مثل خورشید آب می کند ...ولی دریغ که دانستن ما ... !

چی بگم:

همون لیلا!


هشت:

ترومپ!

بیداریم و سال هاست که نخوابیده ایم ...

فرقی نمی کند برویم نیکره جنوبی یا شمالی باشم !

نه:

مامان بنز:

تاکسی جون ...پژو یه خورده دیر کرده ...می ری سرکوچه خیابون یه نگاهی بندازی به من یه زنگی بزنی ...خیلی دلم شور می زنه!

پراید:

مادر!من تاکسی رو آوردم جهت کار!نه جهت امر شخصی جنابعالی!شنیدم دم به دقیقه ازش می پرسی ما تو قهوه خونه ایم یا نه!

مامان بنز:

دیگه آوردی دیگه!خودشم پسر خوبیه!موقعیتش رو فهمیده!خیلی به من کمک می کنه طوری که می خوام بگم:از پسرم بهتره!

پراید:

تاکسی نرو!من الان زنگ می زنم!

ناگهان بابا پژو با ناله:

بنزی...تخت منو آماده کن!گرمازده شدم ...دکتر کلی دارو سرم بهم داده ...

مامان بنز:

وا؟!خدا مرگم بده!

تاکسی:

نگران نباشین!من دوره های پرستاری و پسا پرستاری رو سال ها پیش دیدم ...بریم تو اون اتاق سرمتون رو وصل کنم!

پراید:

چه نعمتی هستی تو ...تاکسی!


ده:
رهبرم ...
باور نمی کنند غریبه ها که بین ما عشق هست ...
عشق بود ...اززمان قدیمتر از فکرشان!


یازده:
یعنی خوش حالم توی این عالم تو این چن ساله نه کسی منو دیده و نه منو شناخته!ونه می دنه من نویسنده ام " مثلا" راحتم به خدا!
فک کن زنده بودم!بعد به خاطر قدردانی از من یه خیابونم به نامم بود!بعد سوار تاکسی می شدم راننده تاکسی می گفت :خانم مددی می رید خیابون مددی!
بعد بهش چی می گفتم؟می گفتم: مسخره نکن برادر!حالا دارم توی جامعه به طور ناشناس وخیلی ناشناس !زندگی می کنم!...یعنی جل الخالق!


دوازده:
ما توی فضا باید روزی نیم ساعت پیاده روی کنیم می گم نیم ساعت یعنی نیم ساعت فضائی شاید توی زمین نیم ساعت مابشه ده ساعت!حالا بگذریم !بهجت خانم جون تماس گرفتن چه خبره انقد توفضا قدم می زنین !برگشتم می گم بهجت خانم جون...فضائی گفتن زمینی گفتن آخه چطور ممکنه ؟مردم فیلم ساختن طرف نیم ساعت فضا بوده برگشته دیده دختر دوساله اش شده صدو ده ساله!بعد شما از ائنجا مارو نگا می کنین ...قربون خدا برم آبم از آب تکون نخورده...
بهجت خانم می گن :گذشت ائن دورونی که اینشتین هرچی می گفت ملت قبول می کردن!الان دوره ی هاوکینگم گذشته ...ما سیا ه نمی شیم!
خوب من چی بگم!
خدا قوت!

سیزده:
کورم!
میان چراغ های روشن چشم تو ...
عصایم دست تو باشد بهتر است ...
مرا تا چشمه های سیراب ... از لب هایت ببر...
چهارده:
یعنی فک کن توی قطب دعوت باشی ...بعد مجبور باشی روی خط استوا بشینی که چن تا میمون برات نارگیل پرت کنن...اونم کی تابستون!
پانزده:
بله!


................................................

نقاشی های قهوخانه ی ...نمادی از هنر شیعی ...
.....




۲۸ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی