









یک:
صبر نمی کنم که داستان پرده ی نقره ای چشمت تمام شود ...
حدس می زنم ...
واز لذت حدس داستان تو ...
دوباره می خوابم ...!
دو:
فروش فکر من ...برای تو سود داشت ...
فروختی فکر من و ... برای خودت ..."آزادی " خریدی!
سه:
مبارک باشد پیراهن نوی تو " ماه"!
آبی و نقره ای چقدر در "آینه" به تو می آیند ...

چهار:
رفتار کج تورا ...سالها به راستی ... راست گرفتم ...
از دیدگاه کج خود!میان راست پنداران ... شرمنده!
پنج:
پول توی کف دست هایم ...عرق می کرد ...
نجات یک ریال ....
نجات تمام فکرهای خوب من ...بود ...
آمدم ...
رفتی سوئیس!...
تا با پول خردهای جیبت ...
دوباره با شکلات...
دلم را بسوزانی !!!
شش:
مزار شش گوشه ات قلب گرفته ام را باز کرد ...
دیدم که نور در نور در نور ... گرفتگی چرا؟

هفت:
و می خواهم این بار بنویسم که نادانی درعشق چطور است و نادان عشقی چرا و کیست و چرا گاه درعشق خودرا به نادانی می زنیم!
...
گاهی نفهمیدن اختیاری ...به لذت می رسد که می خواهی خودت را به نفهمی بزنی تا ...لذت بیشتری ببری!...بیماری مخوفی که خودت از آن بی خبری ... نادانی و جهل مرکبی که گاه فرصت های طلائی را از چنگ ات می گیرد و تا خدای سیاهی ها می روی ...
خوش بختی مقابل چشم های تو رژه می رود ...دست می کند توی موهای طلائی اش و مژگاه براقش را به خاطر تو به زحمت می اندازد ...ایستاده ای که مقابل ات رژه برود ... و درلذت خودبزرگ بینی ...گاه می روی که پیری را لمس کنی ولی ...عشق درتو نیست که در آغوشش بگیری و بوی فرزند را حس کنی و نسیم زندگی را درهزار توی بدبختب زندگی مدرن ...راه بدهی ...
چونان مجسمه های بزرگ که درمقابلشان متحیر می ایستند بی هیچ لذت درونی خویش را تا کام ...بالا می کشی که من درتو تا حلقومت را نفشارد ...رهایت نمی کند ...
...
آه که نمایش ها ...همگی پایان تلخ دارند ...یا از بس تلخ اند تلخ ...ویااز بس شیرین و غیر قابل تکرارند ...تلخ!که فیلم نیست که یکبار چشمانت سربکشند و تمام بشود برود پی کارش ...
...
دوستی ها و عشق ها حتی توی ویترین ها ...دنبال دست های ما می مانند ...
مرحبا سارقانی که شیشه های فاصله را بدون الماس با سنگ ودست و ابزار بی فکری خویش می شکنند و به عواقبش فکر نمی کنند ...دنیای زندان برای رابطه هائی که فضای شیشه ای شان شکسته ...تا ابد برای مجرم خاطره ی بدست آوردن است ...
...
می ترسم ها ...یعنی پیری!درجوانی پیری ودرپیری پیری پیری !که ای خدا منتظزم ابزار ارتباط از دنیای بالا بفرستی تا دوکلام باعشق درهوای بی عقلی پرسه بزنم که هیهات که بنشین تا خدا بفرستد که ای مغز فرو خورده ی مشت های ترس!گاه دوکلام دو جمله ...حتی سلام بین دو عشق ایجاد نمی شود از بس ترس و ترس تا عمرهست وجود دارد که بمیرند فاصله های طبقاتی ...تحصیلاتی ...خانوادگی ...ظاهری ...باطنی ...که همه زائیده تفکرات ما از درون ما هستند ...
...
...
تو هم ای نازنین!
درخریدن عشوه وناز جنابعالی نادانی خودمان را داریم به رخ عالم می کشیم بگذار دنیای دیگران مارا از نادان بالاتر که نزدیک به دراز گوشان فرض کنند!
که اگر شما ئانا به نادانی ما ...مشغول نمایش این نادانی به دیگران ...خودتان هستید ...بفرما!
توی داستان نادانی ما!کلا عشق هست و اتفاقا دوتا چشم مان را طوری باز کرده ایم که سرمان کلاه نرود و نرفت!
می دانیم که تو داستان مارا دوست داری ...جاهل به آینده خویش طوری پیش رفتیم که پذیرفتی همین طور باشیم و سال هاست که داریم بازی نادان و دانا را پیش می بریم که هیهات دیگر شده ایم پیر دانا ونادان که شنیده ام برخی معادله رابرعکس هم فرض کرده اند ...وچه شیرین که تو خودهم نادان باشی ...درست مثل من!
آن کس که نداند که نداند که نداند ...
"عزیز من بگذار"
درجهل مرکب ابد الدهر بماند!
"آفرین لیلا"!!!
هشت:
ترومپ!
فشار بده جهان را تا ترشی جهان!
آبلیموی شیراز شود ...بریز و به به!

نه:
پراید:
مامان!من دیگه خسته شدم ...می خوام یه تاکسی داشته باشم تا وضع اقتصادی خونواده ام بهتر بشه!
مامان بنز:
یعنی از صب تا شب بشینی مغز من و بوگاتی رو بخوری ...سریال ترکیه ای نگا کنی ...یکی به جای تو کارکنه!؟
پراید:
نه مامان جان!خودم و تاکسی باهم کار می کنیم ...بچه ها دارن می رن متوسطه ی اول!
تاکسی ... تاکسی ...بیا تو!
تاکسی :
سلام!
مامان بنز درحالیکه پرده هال را روی سرش می کشد!:
وا!خاک عالم!یهو پسر مردمو می آری تو ...نمی گی یه یاالله هی چیزی بگم ماروسری بذاریم!
پراید:
بابا جان!یا به گفته ی بابا آدمیم!یا خودرو!اگه آدمم باشیم تاکسی !دیگه خودروا مون شده!هروق رفتی بیرون...
ننه خاور:
پس خودرو باشیم جنسیت ام نداریم ؟!
بابا پژو:
اولا:سلام تاکسی!خوش اومدی!...از امروز جات تو گاراژ پائینه!بدون یا الله هم تو نمی ای!چه خودرو باشیم چه آدم!
دوما :پراید من آدم بودن و نبودن تورو جوری بهت ثابت می کنم تا خدا بفهمی ! فهمیدی؟!
...
ده:
رهبرم ...
درگرم ترین روزهای سال ...
درپی گرم ترین عشق جهان علی (ع)...
ملت ایران ...هستیم ...

یازده:
یه وقتی باید یاورکنیم که شعور بعضیا بالاتر از شعور ماست ...
ومتاسفانه هرچقدر توی موضوع بالا مقاومت کنیم بدتره...دراسلام مسئله مشورت چرا وجود داره؟برای اینکه بپذیریم همیشه یه شعور بالای شعور ماهست و شعوراجتماعی یعنی دست جمعی درموضوعی فکر کردن ...این مسئله توی دنیای امروز ما ...دنیا ...سیاست ...علم ...زندگی رو تشکیل می ده تا اونجائی که می بینیم بعضی ها شعور ملت های دیگه ...بعضی ها فهم اجتماعات دیگه بعضی ها زندگی انسان های دیگه رو نمی فهمن وواقعا برای فهمیدن هم تلاش نمی کنن وگاه بالا بودن شعور اونها رو بدلیل نفهمی خودشون نمی پذیرن!
ما حتی باید منتظر شعور فضائی ها بدلیل باور اینکه کائنات وجود داره منتظر شعور موجودات زیر اقیانوس ها به دلیل اینکه چنین محیط هائی وجود داره باشیم ...درسته که انسان رو خدا بالاترین شعور قرار داده ولی باید باورکنیم که مرحله ی بیشعوری هم هست!جائی که شعور خودمونو بالاتر از شعور دیگران فرض می کنیم و شعور دیگران رو نمی پذیریم ...!درحالی که هرموجودی درکائنات می تونه شعور خودش رو تا خدابالا ببره ....خدایا کمک کن ما آدم باشیم ...
دوازده:
وای تو فضا نشسته بودیم خبر آوردن آقا کاظم و دوستاش دارن روی زمین می رقصن!ما گفتیم پیشرفت کردیم فضا اومدیم که به مسائل زرد روی زمین بی توجه باشیم دوستمون فریده خانم گفت بابا دیدنش که ضرر نداره خلاصه ازاون بالا تماشا کردیم دیدیم روی زمین چه خبره؟!
بزن برقص!
بعد شونه هامونو انداختیم بالا گفتیم به ماچه!ملت انقدر خوشن!مدیر فضا پیما گفت:دیگه زمینو از این بالا نگا نکنین!سازمان فضا پیمائی ایراد می گیره...گفتیم چرا؟گفت :بابا شما این همه پول خرج کردید بیائید فضا تو ستاره هاو سیاره ها صفا کنید هنوز چشمتون روزمینه ببینید کی می رقصه کی دوتا زن می گیره؟!خلاصه داستان به خوبی و خوشی تموم شد و رفت!ماهم که تو فضائیم کی میدونه اصلا مااز این بالا چیهارو داریم می بینیم !
انشالله بهجت خانم جون!فخری خانم جون!شیرین خانم جون بیان اینجا ...یذره خونه ی پروین خانم جونو ببینیم کیف کنیم ...انشالله!
سیزده:
بله!

یک:
می رقصیدم روی یخ قلب تو ... با یک پا ...
پای دگرم توی قلب خودم ... می لنگید!
دو:
کندم !موی سیاه تورا از روی پیشانی خود...
آه از گندم موی تو ... فصل برداشت!
سه:
فروختی دنیا دنیا قلب طلائی ... سه تومن!
سال مرگ شاه... شغلت طلا فروشی بود!
چهار:



یک:
تلخ بود شکلات مژگان شما ...
اشک قبلا ...طعم شیرین اش ... خورده بود!
دو:
مثال:
!اگرتوی دست های من ... ستاره ی چشم شما بود؟!!!
جواب:
ما نابینای عشقی که عقل در آن کجاست؟!
سه:
زندگی روی سیاهی داشت ... درون گونی نان های خشک!...
اما امیدوارانه ... طعم آب دوغ خیار ... رویش را سپید می کرد !!!

چهار:
مرا سوزاندی ...میان دست های کبریتی ات!
هیچ حسی ... بالاتر از احساس من درسوختن هایم نبود!
پنج:
نان شهرت داستان هایت را نمی خورم!
گرسنگی توی داستان زندگی تو ... شهرت است!
شش:
مزار شش گوشه ات را نیاز دارم ...یا حسین (ع)...
خدای نیاز نیازمندان را برساند ..." انشالله"

هفت:
برایت می نویسم امروز از حالت پروانگی !که خاک برسرش نکنند ...دیوانه فکر می کند شمع احساس دارد!...خدای بالاخره اندازه ی یک میکرون هم شده مغز برایش قرار داده ...این موجود فکر نمی کند که شی با حیوان تفاوت دارد؟
...
دارم فکر می کنم که صد رحمت به پروانه !خود انسان هم دراین دنیا از صبح تاشب چقدر بسوزد خوب است؟
بعضی ها کارشان اصلا سوختن شده ...
...
مثل مادرانی که فرزندشان بیمار است ...مثل پدرانی که با حقوق دومیلیونی توی آفتاب گرم تابستان دنبال شهریه ی بچه هایشان هستند ...مثل زن و شوهری که داشتن سقف بالای سرشان شده رویا!
...
وسوزاندن عشقی توی این دنیای بل بشو که نمی دانی از کارهایش بخندی یا گریه کنی ...امروز ناز می کنی فردا طرف می رود با چهارتای دیگر در مارماریس عکس می اندازد تا دلت را آب کند ...
...
بابا بیائید نهضت نسوزاندن بگیریم ...بیائیم دست هایمان را قفل کنیم بهم وزنجیره ی انسانی درست کنیم و این سوزاندن کثافت را تحریم کنیم تا غلط کند فلانی !
تصویر جهیزیه ی دخترش را بکند توی تلگرام که چه بشود نامزد چهارصد میلیاردی قبلی اش را بسوزاند؟!و بقیه ی ملت حیران و سیلان که چه خبراست!بیائید بنزین نپاشیم به زندگی هم و بی هوا نرویم و بی هوا نیائیم که سوزانده باشیم همدیگررا...
...
شاید خدا به ماهم بال داده باشد و پروانه باشیم چقدر باید گول حرکت های ظاهری شمع گونه ی زندگی را بخوریم وبسوزیم ...
آقاجان!ما امروز دیگر نمی سوزیم " نهضت نسوختن"!!!
....
تو هم ای نازنین!
دست به زن نداشتی!حتی زبان بدنت چنان عاشقانه مارا بیان می کرد که شعر بودی ...
ولی ...
بلد بودی!
میدانی توی پوست ما دیگر سلول نبود که نسوخته باشد!با تن سپید ...عین برف!چنان راه می رفتیم که انگار نه انگار !اما کدام پماد بود که دانه دانه ی زنده ی مارا مداوا کند !!!
گذشت!دیدی دیگر سوزاندن مد نیست!مارا بگو که چه جنس اعلائی داشتیم!
حالا دیگر تو گلی و ما بلبل!یادمان هم رفته که چه جنس گند و مزخرف نسوزی داشتیم!همین طور ی توی بوستان خودمان داریم گل و بلبل بازی در می آوریم که ببخشید جسارت نباشد مرده شوی هرچه پروانه خاک برسر است ببرند!
حالا اگر یاد داشت می نگاریم ...جهت عبرت و یادگار است ...مردم کور نبوده و نیستند که داستان ما راشمع و گل و پروانه و بلبل نینگارند!
بله!
سین دال میم!

هشت:
ترومپ!
دلار قلمبه است توی جیب ما!
چه کار کنیم ...می گذاری بیائیم یواس خرج کنیم؟!!!
نه:
مامان بنز:
پاشید خونه رو مرتب کنید خانم مددی امشب داره میاد خونه مون!
پراید:
بابا مامان!دست از سر این زن وردار!پول مول تو بساطش نیس!
مامان بنز:
اه توچه می دونی؟می خاد بیاد 1000 یورو از من بخره!
پراید:
واسه چی؟
مامان بنز:
داره می ره برادرزاده شو تو فرانسه ببینه!
بابا پژو:
چی؟فرانسه!بردارزاده خانم مددی که تو چین بود؟!
مامان بنز:
همین دیگه!مردم پا دارن!قرارشون پاریسه!
بوگاتی:
ائف!ائاین هواو گرمای فرانسه !چطوری با حجاب!
بابا پژو:
عروس گلم!شما فضولید؟!

ده:
رهبرم ...
قرص ماه روی شما ...نوشته بردل ما ...
پاک نمی شود ...چون عاشق آل علی (ع) هستیم ...
یازده:
متاسفانه آرایشگاه های مردونه خیلی تو چشم ان!وتند تند بازرس وحتی مردم بهشون تذکر می دن!
و از شون گلایه می کنن ولی برعکس آرایشگاه های زنانه که اتفاقا مثل قارچ دارن رشد می کنن ...دیگه نگم بهتره!نرخاشون وضعیت بهداشتی و حتی نحوه برخورد با مشتری ...بعدش کجابری شکایت؟!گفتم دیگه همین جوری!
دوازده:
وای فضا!الان یه طوری شده ما دیگه موبایل و کامپیوتر نداریم!یادش بخیر تلگرام و فیلتر و اینستاگرام و شاخاشون!اینجا کلا ما یه شاخ داریم اونم مدیر فضا پیمایه!!!به نام شاخ فضا!حالا دیگه شاخ شاخم که نه!ولی کلا کسانی که توی فضا هستن می شناسنش!انشالله قسمت بشه سپیده جون و سحر جون بیان اینجا!تا از نزدیک شاخ فضارو ببینن!دم اونائی که مارو آوردن فضا گرم !" اوکی"!

سیزده:
آمده ای جان من ... طاقتم نیست که نگویم ...
از توان من خارج است ....که بگویم ...دوستت دارم "هنوز"!
چهارده:
روزدختران گل خوش تیپ و خوشگل و تودل برو و عزیز دل بابا و مامان و مهربون و دل سوز و جیگر ...مبارک ...
مبارک مبارک ...
" میلاد و زادروز حضرت معصومه (س) مبارک ...
خوش به حال زیارت کنندگان قم
پانزده:
خانمی که خودتو مثل کابوها درس کردی و اخلاق حرفه ایم نداری ... اگه اومدم برا حال گیری نبود برا این بود که ببینی کاریو که بلد نبودی یکی دیگه اونور خیابون بهتر از تو تو کمتر از بیست دقیقه بلدبود ... خوشحال شدی منو دیدی؟
شانزده:
بله!

یک:
بیهوده تبلیغ می کنی ... دعایت را ...
که استجابتش ...
وفات عاشقانت بود!...
دو:
توی مرگ من ...نان اگر نبود ...عشق بود!
خوابیدی کنار من و عاشقت شدند!...
سه:
دندان هایت را شکسته ای به حکم عشق!...
دیگر وقت بردن نام من!...کو...شین؟!

پنج:
کلاغ ...
چشم درچشم من ...
انگار پنیر بودم!
سریع دویدم و خورشیدرا بغل کردم!
کوه دراندوه سالیان دراز خواب من ...
جاده شده بود!
شش:
مزار شش گوشه ات نفس نفس دویده ام ...
که باورش می شد ... رسیدن من به حرم!...

هفت:
روکش طلا از قدیم مد بود ...
دیوانه وار دندان های سفید شان را توی دندان پزشکی تجربی می کشیدند و دندان طلا می گذاشتند ...همین پیار سال بود که یکی برایم تعریف می کرد دریکی از شهرها ...برای سوزاندن جاریش دندان هایش را کشیده بود و به پول آن موقع بیست و چهار میلیون !!!با تخفیف فامیلی خرج کرده بود تا دندان هایش را طلا کند تا وقتی ایشان را دید لبخند بزند و دندان هایش را به رخ بکشد!!!وبسوزاندهااااا!
....
در دیزاین و طراحی قدیم و کاخ های ایتالیائی و آلمانی و فرانسوی روکش طلا مد بود ...
دریکی زرشکی و طلائی و در دیگری آبی و طلائی و...آه طلائی ...
دو ماه پیش نمک فن آورسی شده ای خریدم به نام نمک طلائی!...که توی غذا برق می زد ...بچه ها دو سوته کلک اش را کندند ...بسیار طعم خوبی داشت ...
همبرگر طلائی ...کفش طلائی ...نوپ طلائی ...پرده های طلائی ... ساعت طلائی ...تخت خواب طلائی ...قفس طلائی ...
.....
های های های عشق طلائی کو؟ شاید توی فیلم ها ی تلگرامی ببینیم که هیکل بانو یا آقائی رفته توی طلا مه؟!آن عشق طلائی که وقتی یک لحظه از دستش می دهی معادل قیمت کیلو کیلو طلا می سوزی ...جگرت آب می شود دست یکی دیگر ببینیش کو؟!عشق طلائی ای که صد سال نشسته باشد و تو رفته باشی !(!)!...عشق طلائی که از تن بگذرد به هوائی برسد که آن هوا نفس کشیدن مخصوص هاست ...نه همه!
...
خیلی ها روی گند ترین اوضاع روکش طلا می کشند و از آن جا که همه دوست دارند ... کلا ...مفهوم گندو طلا به هم می آمیزد!
سال هاست که طلای اصل آن قدر گران تمام می شود که ... نداریم!
اشکالی ندارد که باورکنیم بضاعتمان نقره ...آهن ...سنگ سیاه ...و حتی لجن است!ولی ... روکش می کشیم تا دیگران را فریب دهیم وهیهات هیهات روزی که وسعمان نباشد که دیگر با روکش زندگی کنیم ...تیر خلاص میان پیشانی ولقعیتی می زنیم که ... نیست!
...
تو هم ای نازنین!
طلا نبودی ...درست مثل خودمن!ولی چه فایده !آن قدر سخت کوشی کردیم که دیگران تصور کردند میان طلا داریم دست و پا می زنیم ...!
"نگرد نیست!گشتم نبود!"!
خوبی ما دوتا این است که روی خودمان وزندگی مان روکش نکشیدیم بلکه سعی کردیم دنیای تلخ واقعی اطرافمان را زرکش کنیم وهمه چیز را طلائی ببینیم!
بدهم نشد!دوتا موجود هستیم درمجموعه های مختلف که دروغ نگویم بهمان یک چیز خاص می گویند!
دراین دنیای طلائی ... مخصوصا من!که لایق طلاهای اطرافم هم نبودم!آخرش که هنوز نرسیده ولی همین دوروبر معلوم شد که دیگران برعکس ماسالهاروی خودشان طلا کشیده بودند ...وحالا زرورق طلائی شان کناررفته و لیاقت هائی که داشته و نرسیده بودند ...چنان بهشان رسیده که نگو!
اگر عشق طلا بود دنیای اطرافمان بود که عمری گذاشتیم و چه صفرها که نبودیم دربرابر بیست های طلائی بعضی ها!حالا پیر و خسته و در آستانه بازنشستگی اگر قرار است بیست و طلا باشیم می اندازیم بازهم گردن اطرافیانمان ...که باور کرده ایم به مرور زمان آنقدرها نمی ارزیم!
وخیلی ها هم به دروغ می ارزند و باورش دارند!!!
سین ... لام ...دال!

هشت:
ترومپ!
از قدیم گفته اند عجله کار شیطان است ...
صبرمی کنیم ....بالاخره مثلا دوره ی مغول دیده ایم!
نه:
پراید:
پدرمن چرا به این کار من میگی دزدی!من دارم بیزینس می کنم!
بابا پژو:
کدوم بیزنس؟دیروز خریدی سه تومن امروز فروختی ده تومن!من که باباتم پدرم دراومده!چه به ملت!
پراید:
پدرمن !خانمم بوگاتی.بچه هام لامبورگینی و پورشه!فقط روغن موتور بوگانتی میلیون میلیون خرج ور می داره حالا پورشه و لامبورگینی هیچی!
بابا پژو:
خونهی دوبی ات رو بفروش!توکه دیگه دوبی نمی ری!
پراید:
اونجارو نگه داشتم برا بچه ها!
ننه خاور:
پراید تو واقعا این مثل قدیمی رو به یاد آدم میاری!:آفتابه لگن هفت دست!شام و ناهار هیچی!
مامان بنز:
باز شروع شد!
ده:
رهبرم ...
صبر می کنیم به عدالت خداوند مهر آفرین ...
گذشت ایام ظلم ها بازهم ...می گذرد به حق علی (ع)...

یازده:
درجنگ جهانی دوم بسیاری از کشورها ی از بین رفته درجنگ فقط شکست خورده ها نبودند بلکه کشورهای پیروز هم درحد خود صدمه دیده بودند ...بطور مثال کشور انگلستان بهای سنگینی برای پیروزی پرداخت با این حال با روحیه ادامه داد و کشورهای شکست خورده هم همین طور ...
کشور ویتنام علیرغم تجزیه و جنگ با کشور بزرگ آمریکا درحالی که بسیار شکننده و ضعیف بود تجربه ی سیاسی دردناکی را برای کشور ایالات متحده به بار آورد غرض می توان حال بعضی کشورهارا به حال بیمار ویروسی خطرناکی تشبیه کرد که می توان آنرا سوزاند ولی ویروسش را نه!...
دوازده:
وای توی فضا..سینما رویال داریم!همین طورکه از بالا که داریم پائین رو نگا می کنیم صفا می کنیم دیروز فیلم زهرمارو دیدیم !وای چه خوب شد ما اومدیم فضا!حداقل اش این بودکه سرورو سالارمون حاجی از این داستانا نداره!یعنی چی؟!باورمون نشد تهرون اینجوری شده باشه!ولی دمش گرم حاجی توی فیلم !
حالا فخری خانم جون وشیرین خانم جون و بهجت خانم جون و می خوائیم دعوت کنیم فضا!مدیر فضا پیما می گه حداقل ده سال نوری طول میکشه !نه اینکه فکر کنین نوری ترامپه!نه!نوری یعنی سال نوری!انشالله همه چی درس شه!قسمت همه بشه انشالله!
سیزده:
مرگ توی دست هایم جان می داد مثل ماهی ...
سرش را که زیر آب می کردم ...
برایم خطو نشان نبود که ... نمی کشید!
....
چهارده:
باید از هنر کشورمون حمایت کنیم ...چون بخشی از تولیدات ملی کشورمون هستن که از تاثیر گذاریشون بعضا غافلیم ...
موسیقی فیلم کتاب تئاتر رو از سبد خریدمون حذف نکنیم ...محصولاتی که خیلی کشورها حسرتمون رو می خورن که داریمشون!
پانزده:
بله!

شانزده:
ازگالری سیب و هنرمندانشون ممنون که ...طبیعت کشورمونو تا این حدزیبا تصویر می کنن!


یک:
کشته ای خواب مرا از خود ...ولی ...
بیداری ! هنوز تو را ...درخواب می بینم!
دو:
گرفته ای از من امتیاز چشم هایم را ...
باید مال تو باشد ...بیست و چهار ساعتهام!
سه:
خرداد عشق تورا مفت فروختیم ...
حالا تابستان بی عشقی ...باید عرق بریزیم ...
شاید!
پاییز ...
خدا باران رحمتش را ریخت!...

چهار:
نکته اینجاست که من عاشق دستان توام ...
ولی حتی یکبار نصیبم نشده ..." دست توام "!!!
پنج:
کلاسم را فروختند به لیلی که ازدواج کند ...
رفته ام بیابان و با هیچ ... عاشق لیلایم هنوز!
شش:
مزار شش گوشه ات یا حسین(ع) تیرها ...
از قلب ما گذشت بیائیم ...آمدیم!
هفت:
وقلب مریض عجب قلبی ست ...خداوند یک رگ را می بندد و نفس نداریم ...دیگر تلمبه و چی و چی می زنند تا باز شود و چربی بهانه است که نخور و جواب که پس چی بخوریم دردوران بیماری ...بیشتر عاشق غذاهای مضر هستیم و یکهو قلبمان می ایستد و حضرت عزرائیل با کمال میل برمان می دارد که ای بی خود!و بی تربیتی نباشد...گامبو!دراین صد سال مزخرف زندگی بی توجه به قلبت با خودت چه کرده ای؟!
...
وخداوند قلب های مریض را قلب های مشکوک ...فضول ووسواسی می داند ... که شیطان عین آب خوردن وارد و خارجش می شود و یک کانال می زند به ذهن طرف که هی فکر بد بیاید و برود ...چه فکرهائی !
چه قتل ها و چه مرگ ها که اتفاق نیفتاده از همین فکر بد!که مرده شور هرچی قلب سیاه است ببرند ... اگر مداوا نشود!
...
وبه چه دردی می خورد قلب ...اگر عاشق نباشد ... اگر هرجور مریضی داشته باشی ...بالاخره عشق مداوایش می کند ... عاشق شدن به ساق پای بانوان!خودش مریضی است نه؟!
...
آن جا که عشق باعث می شود کیسه ی بوکس بخری ...آن قدر بزنی تا یادت برود کجا بود که قلبت شکست!آن جا که می روی توی بوستان یاس نبوی فریاد می زنی بعد دراز می کشی و به هیکل بی قواره ی شهر تهران نگاه می کنی که هیهات ... دنیا ارزش ندارد ... آم جا که یک گربه توی چشم هایت انسانیت می بیند و می آید جلویت دراز می کشد تا نوازشش کنی !آن جا که تمام دسته گل های بانوی گلفروش چهارراه استانبول را می خری و می بری تا تهران پارس تا مادران فراموش شده ی سالمندان را خوشحال کنی ...
کجائی ؟
همه اش توی رنگ موهای فرانسوی و لب های پرتز شده و ناخن های هفت رنگ و دست های تپل؟!توی دنیای ورم کرده ی اندام هایی که پشت شان پول های نمی دانم کجا ... قلبت را تا مرز مردن ...آن هم کامل بکشد؟!توی دنیاهای موازی امروزی یکجا برای خودت بخر ... بیچاره قلبت!
...
تو هم ای نازنین!
رسما دزدی!یک شب آمدی قلبمان را بردی ...فردا شب هم آمدی حالمان را بپرسی دیدی اه!یک قلب داریم سال هاست که می آئی و می دزدی ....فردایش شگفت زده می شوی که یکی دیگر هست!...عزیزم!ما مزرعه ی قلب داریم!مثل دم مارمولک!اصل کاریش را هم برده ایم گذاشته ایم بانک سوئیس یکی!...داریم سودش را می خوریم!
این را هم اینجا نوشتم که بدانی البته که دزدیکار خوبی نیست ولی مادرهارا باز گذاشته ایم که امثال تورا با قلب ...اینورو آنور بکشیم ... انشالله خدا یارت باشد که دست از این کارها برداری ... و توبه کنی!که البته برای ما فرقی ندارد!
بدبختی!قلب هائی هم که دزددیدی قابل پیوند و فروش و کاسبی نبودند!دوزار از ما به تو نرسید!و نه از تو به ما!
که دور باطل سرقت جنابعالی!درکتاب گینس رکورددارشد!گفتیم اینجا را اگر بخوانی !بنگاریم که دیگر درکار تو به طفلک و حیوانکی و جوجوئی بدبخت!رسیده ایم!
ازما گفتن!
slm

iهشت:
ترومپ!
ازدواج بانوان خانواده ی شما مبارک!
ما بچه بودیم !نبودیم! الان می فهمیم!
نه:
مامان بنز:
ببین لیلاند جون!آقا کوماتسو درسته دومتره قدشون ولی فکرشون بچه گونه ست!
عمه لیلاند:
وا؟چی شد بنزی جون یه دفه قد و قواره ی کوماتسو رو پیش کشیدی؟
مامان بنز:
آره می دونی از لخاظ شعور!درمقایسه با پژو برادرت...
عمع لیلاند:
نمی دونم شاید!شاید پشت قضیه ی به نام کردن شرکت به اسم من!و واگذاری برج لیلاند تو زاپن!به من و ریختن چند میلیون دلار به اسمم تو تهران یه قضیه ای باشه ... تو میگی راجع به کوماتسو بیشتر فکر کنم؟!
بابا پژو:
خواهر!بنزی رو جدی نگیر!درمرحله شروع آلزایمره!توی سال 2019 فکر می کنه 1960 تازه شروع شده!
پراید:
عمع رو هههههههههههههههههههه

ده:
رهبرم ...
با فکر و تصمیم شما موافقیم ...
صد سال دشمنان فتنه گر ...خیال کنند ...
یازده:
داشتم فکر می کردم!که دوره زمونه چقد عوض شده ...توی دوره قاجار که هنوز نفت پیداش نشده بود و درآمد دولت فقط مالیات بود چقدر ایران از پیداشدن مشتری و اعطای امتیاز به کشورهای دیگه یدون درنظر گرفتن اهداف استعماریشون استقبال می کرد ...
درست برعکس امروز ایران که دنیای دیگه ...امتیاز فروش نفت ایران رو از بین برده و حاضر به اعطای هزار امتیاز دیگه و برگردوندن ایران به گذشته است ..." دوران امتیازات" تا ایران بتونه خودش رو بگردونه "مثلا"ولی ایران حاضر به دان هیچ امتیازی نیست که هیچ از گرفتن خیلیلاشونم نمی ترسه!
اگه ما این روزهارو یک روز فقط یک روز یا یک ماه درتاریخ کشورمون تجربه کنیم می تونیم توی تاریخ کشورمون بعدها به یاد بیاریم که علیرغم سختی ها خیلی از امتیازات رو نادیده گرفتیم ....و ...
دوازده:
وای توی فضا دیگه از دست تلفن راحت شدیم ...هی شماره بگیر هی دردسترس نبود ... هی بوق بوق اشغال!
الان اینجا یه مورچه ام پیداس!صدای همه چی ام می شنویم!آقامون امیرخان لباس فضانوردی پوشیده الهی قربونش برم دم درفضا پیما نشسته سیاره ها و ستاره هارو داره رصد می کنه!تا می گیم امیرخان بدو بیا !میاد تو می گه جانم چی شده!لیست خرید می دیم دستش می ره شعبه افق کوروش اونجا یک چهارم قیمت همه چی می خره می آد!خودمونم اینجا از بالا کاملا نظارت داریم!
وای فخری خانم جون!نمی دونی چه حالی داریم!کاش شمام خونه تونو از بهجت آباد بفروشید بیائید فضا!از سوراخ دماغمون اکسیژن خالص رد می شه بیا ببین! انشالله!...

سیزده:
تهدید می کنی که مراخاک می کنی ...
خاکم کنی ... بازهم ... کله ی قبر من ... پیداست!
چهارده:
هنرمند محبوب کشورمون آقای حامد بهداد عزیز ...
انتخاب شما به عنوان هنرپیشه برتر دریکی از افتخار آفرین ترین جشنواره های هنری را تبریک می گم ...
پانزده:
بله!

یک:
طلبکار بودم ...قلب تورا از خودت!
ندادی و جایش ... کفش هایت را قلم کردم!
دو:
می آمدی کنار پنجره ...محض چه کار آخر؟
ما بد اندیش نبودیم هیچ... جز عشق فرض نکردیم!
سه:
گاهی قلم کار می دهد دست قلب ...
صد سال می نویسی و بی قلب عاشقی!
چهار:
معتاد بوی تو بودم ... کنار دست خودم!
می رفتی و ثانیه ها ... من به خویش پیچیده!
پنج:
انکار تو تمام عمر ... شغل محترمت بود ...
می گفتند چه کاره ای؟ می گفتی : خورشید!
شش:
مزار شش گوشه ات را کفن به تن می آیم ...
خیال بد نکنند ...من... دیوانه ی مرگ توام!
هفت:
هیهات که منتظری عشق از تو حمایت کند و دریغ که از جائی به بعد یاد می گیری که خودت باید مواظب خودت باشی ... حمایت عشق همین است که به خودکفائی برسی!...
...
دست های پدر و مادر نوی دست های ما ...آب می شوند هم چنان که زمان می گذرد و می آموزیم که استقلال از عشق بالاتر است که " من" " خودم" جای عشق فریاد می زنم که ولم کنید دوست دارم از تمام خیابان ها و بیابان ها و خطرات بگذرم و دریغ که عشق همیشه درونش آشوب است که از مرگ و غم ما می هراسد که نباشد که غم بخوریم و کاش مثل همیشه شاداب و شاد از همهی ماجراها بگذریم که بعید و محال به نظر می رسد ...
...
گاهی شیرین ترین خاطره برای دختری که زیر باران پائیزی خیس شده کت مردانه ی عشق اش است که روی دوشش می افتد تا به منزل برسد ... و دست ها درجنون عشق چه معنائی دارند ؟ که لرزان و سرد دست های گرم دیگری را می طلبند ...جائی که هیچ ریالی و دلاری بینشان نیست ...جز لذت داشتن حمایت که" من هستم" ...
گاهی چشم باز می کنی و می بینی روی تخت بیمارستان چشم های نگران و صورت بهم ریخته اش منتظر تنها یک لبخند توست .. زنده می مانی همین حمایت است که از هر احیا دیگری بالاتر است ...
...
تو هم ای نازنین!
زمان گذشت و ندانستی مارا چطور می کشی؟ تحریم مان کردی؟ از عشق و دیدار دیگران که کوفتمان می شد اگر لحظه ای با دوستان خویش می خندیدیم !!!که باید همیشه با تو وکنار تو می بودیم!
که غلط نکنم دیوانه ای از ما ساختی که نگو!اگر بنای حمایت و عاشقی بود دیگر به صندلی و دیوار اداره تان خسادت می کردیم که ای خدا تکیه یار چرا؟که عاقبت غم باد گرفتیم و درجوانی محروم از لذت چشیدن شیرینی!با کام تلخ مرگ را درنوردیدیم!...
انتهای داستان این بود که جنابعالی را کس جز ما نپسندیده بود !ودریغ اخلاق نیکوی جنابعالی درو دیوار و صندلی لب به شکایت که" بهترین یارت دیوانه ات"!!!
حالا روز نیست که جهت غلبه بر حس دیوانه وار حمایت!چند قرص بالا نیندازیم و از شیوه های مصاحبه یاد گرفته ایم بپرسیم کیان و چیان دورو برت هستند تا توی هوا بزنیم و پرپرشان کنیم!
دیگران که حال مارا می پرسند همیشه بدیم!خیالتان راحت!که دیگر آب خوش از گلوی ما پائین نمی رود!!!
دوستدارتان:slm!

هشت:
ترومپ!
صبح آمد و جهان درخشید و اسمان آبی ...
تو صد لحاف انداخته ای روی خودت ... شب بخیر جنابعالی!
نه:
مامان بنز:
کی گفته من دختر بودم خواستگار نداشتم ؟ از آلمان اومدم ایران خواستگاری بابا پژو؟
همه سکوت ناگهان پراید:
مامان !دوتا بچه و چهارتا نوه داری !هنوز به خواستگاراو دوران مجردیت می نازی؟!!!
مامان بنز:
بیا این عکس قدیمی خواستگارم رولز رویس!اگه باهاش ازدواج کرده بودم تو الان فورد بودی!
بوگاتی:
وا مامان جون!من و ننه خاور چن روز پیش داشتیم می گفتیم مامان بنز به این خوشگلی چطور بابا پژو رو انتخاب کرد فقط همین !چطور به گوش شما رسید؟
مامان بنز:
من تو دیوار موش دارم!موشم گوش داره!
بابا پژو:
ببین بنزی!رولز رویس هنوز مجرده!از دخترای شهر بپرسی خواستگار همه شون بوده!ولی من نمی گم چه شکلی بودم ...طوری بودم که دخترا می اومدن خواستگاری!
لامبورگینی و پورشه:
کاش مام به بابابزرگ شبیه باشیم!
پراید:
آره!واسه ی شما دوتا دختر از آفریقا می خوائیم بگیریم!
بوگاتی:
پراید؟ بیشعور!!!
ده:
رهبرم ...
فریب فریبکاران را نمی خوریم و زرنگیم ...
بگذار بسوزند از سیاست پیر ایرانی ...!
یازده:
اتفاق شیرین هفته گرفتن تخفیف از یک کتابفروش کوچه نشین بود ... که به خاطر یک کتاب هدیه ای به من داد و ده هزار تومن به من بخشید ... درست یک کتابفروشی شیک روبروی مان بود ولی کتاب رو از ایشان خریدم و از قیمت کتاب تخفیف دادند ... دمشان گرم!ممنون!
دوازده:
وای ما تو فضا دلمون تنگ میشه می ریم پیاده روی فضائی!چقد بی فرهنگ بودیم روی زمین می رفتیم طرف خونه ی بهجت خانم ایتا پاساژببینیم!الان توی سیاهی و سکوت مطلق توی بی وزنی راه می ریم!یه ذره بریم سمت چپ زحل و اینا دیده میشه!هزینه ی لباسامونو آقامون میگه قد ده تای همون پاساژا داده!گفتم آقامون امیرخان عکس بندازه بفرسته برا فامیل!مخصوصا بهجت خانم!خیلی دلم براش تنگ شده!
نه!حالا فک نکنن داریم پز می دیم!دیگه همینه دیگه!
سیزده:
قدرت چشمان تو بی بازگشت بود ...
زد به تخم چشم های من و ... همان جا سازمان کرد!
چهارده:
برای دوستانم آرزوی ساعات خوش و روزهای خوبی دارم!
ممنون که گاهی حالم را می پرسند و جویای احوال منند ... از دنیای واقعی تا مجازی ...