بی شمس

ادبی

روح پیچید توی کوچه ... درخت فریاد زد: فرار کنید ؛ دارند دوباره مارا زنده می کنند؛ که بعدا بمیریم!

یک:

وزش روح من ... درکویر تنهائی شما ...طوفان کرد!

دیگر بودنم برای عشق شما ... مسئله نیست؟

دو:

رفتیم زیر سایه ی هم...

                                  مثل دوخورشید!

باور نمی کنند که... سایه ها!

                                  غروب هست!

سه:

در؛پشت پنجره خوابیده بود ... مثل ماه!

پرده خودرا کشت...

                        تا نسیم داشت می آمد تو!

 

چهار:

انگیزه داشتم ...

برای کشتن ات ... مثل مادرها!

که رفتن فرزندشان هزار شکل دارد!

اما...

باور مردن ؛ وقتی کسی زنده است ...

هزار دلیل می خواهد ...!

...

همیشه خریداری هست ...

مثل لحظه ی آخر ماهی آزاد ...

لا به لای یخ های ماهی فروش ...

که بایستد ...

تا لحظه ی آخر ماهی آزاد ...

تا بیفتد از نفس ...

و؛ بریده شدن سرش را ببیند ...

طعم ماهی سرخ شده ...

بالاتر از این حرفهاست ...

شب عید!

پنج:

کبوتر دل تورا هر لحظه صید کردن ...

انداختن تور عشق است ... روی قلب ات !

شش:

مزار شش گوشه ات ؛ تمام عشق من است ...

بارها اگر که آمده باشم منزلت ... یا حسین(ع)...

 

 

 

هفت:

رفتیم به سمت دانشگاه ... بیست سال بود می پائید نمان که آهسته برویم و آهسته بیائیم ...و شر به پا نکنیم ... اتفاقا توی آمریکای ایران قبول شدیم نه توی ایران آمریکا!

...

قربان خدا بروم که انگار هرجا بچه مثبت باشد شیطان هم همانجا هست!ولی اگر خدای نخواهد نمی شود که نمی شود!رفتیم خودمان را وصل کردیم به جوشن کبیر و صغیر... بعد نمازهای یومیه که هیهات هیهات گناه نکنیم ...

دانشگاه چه می دانم یونیورسیتی مان نرسیده به جاده چالوس بود ... برای اند خلافکاران که به بهشت نمی روند!

انقدر مثبتی گرفتیم از خدای که نهایت قبل از ورود به سیاست که درسمان بود ... شدیم معلم بی دست و پای مملکت!...

...

اوایل چه می دانستیم دنیا عوض شده!فکر کردیم که چه می شود مارا!شنیده بودیم دورانی ست که بچه ها سرکلاس آئینه می آورند!و خدا به دور! ولی بعدا فهمیدیم بازهم بایدبا  شیطان یاوه گو مبارزه کنیم که خدای نکرده روزی 200 نفر از دانش آموزانمان به قربانگاه شیطان هل داده نشوند!

درهمین جنگ و جدال بود که دانستیم خیلی خوب داریم عمل می کنیم و مرتبا پیشنهادهای کلان داشتیم!جهت ازدواج!و خرید نمره!ولی توانستیم که بالاخره همه را از پل خودمان به عافیت درپناه حق هدایت کنیم ...

...

گذشت و گذشت و همین طور موفق ایم !... و یکذره اگر گذاشته باشم که دنیایمان دنیای دانشگاه شود!و مستقیم می رویم جلو!

و می رویم !و دیگر فرزندانمان قرار است بروند همانجائی که خودمان بیست سالگی رفتیم و انقدر استغفرالله گفتیم ...و از شیطان دوری کردیم ... داریم کار هایمان را می کنیم که همراه فرزندانمان خودمانرا هل بدهیم تو دانشگاه ...

دیگر آنقدر پیر شده ایم که بتوانیم آن دنیا را هم عوض کنیم ... و ... کنیم توی نقشه های شیطان !

دانشگاه چه می دانم یونیورسیتی اماده باش ... داریم می آئیم!!!

وای به حالت اگر برای ما ولکام ملکام ننویسی و نفرستی... گفته باشم...

لیلی یون!

 

 

هشت:

ترومپ!

فکر نکن که ما مودب نیستیم ...

از قدرت خدا گرفته ای قدرت ... مبارکت!

 

 

نه:

پراید:

مامان ! یه سئوال مهم اگه من برگردم دوبی تو و بابا چی کار می کنین؟

مامان بنز:

پراید من امروز اصلا حوصله ندارم!

پراید:

چی شده مامان؟ باز ام بابا پژو رفته سمت عمه لیلاند؟

مامان بنز:

نه!ویروس کرونابه آلمان بزرگ راه پیدا کرده!

بوگاتی:

راست میگی مامان جون!ووهان به اون بزرگی فقط 14 تا دانشجو از ما داشته ولی آلمان بگو با این همه دانشجوی ایرانی!

مامان بنز:

من نگران خانواده خودممم!

بابا پژو:

خانم!مگه تمام دنیای تو ما نیستیم!بازم اجنبی پرستی؟

ننه خاور:

نه بابام!بولارهامسی کلاسدی!

بابا بیوک:

کلاس؟ کلاس چی خانم؟

بوگاتی:

مامان از من یاد بگیر از وقتی که از ایتالیا اومدم ایران ... حتی با وجودیکه پراید همچین مردی نبود که ... عشقم شدید همه تون ...

بابا پژو:

آفرین ...آفرین به تو عروس گلم ... آفرین!

 

ده:

رهبرم ...

دیدار روی شما ... برای ما تجدید عشق ماست ...

عشقی که درعلی (ع) دیدیه بودیم و درشما ...علی ...

 

 

یازده:

قبلا از ترس اینکه کسی مارو از جائی بیرون کنه سال ها می ترسیدیم اصلا اخراج بد بود!

طرد شدن یک مدل بدتر بود ولی الان معلم می اندازتت بیرون شاگرد:جهنم! می رم شغل آزاد!

اداره به کارمند : می اندازمت بیرون!شاگرد: جهنم می رم شغل ازاد!همسر به همسر : می اندازمت بیرون!همسر: به جهنم می رم شغل آزاد!و قربان خدابروم!نمی دونم این شغل ازاد آن دنیای آزاد دردنیای ما چطوز و چگونه و بطور موازی امد به دنیا و رشد کرد و قوی شد...

از دنیا هم بیاندزندمان بیرون می گوئیم : جهنم! رفتیم دنیای ازاد ..!!!!

 

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا که یکهو خبر رسید کجائی که وبلاگ های شما پاک شد!!!

داشتم درمورد شکستن ناخن ها درفضا فکر می کردم ... تکانی خورده و گفتم: جهنم! مثلا من کی ام؟ خاله آذر وبلاگ نویسها ؟ یا مثلا درسرزمین عجایبشان گرفتارم ؟ کی هستم گوریل فهیم؟

بعد دوباره به شکستن ناخن هایم درفضا اندیشیدم ...

ناگهان بهجت خانم جون پیام فرستاد: " ما بودیم "!

که ناگهان! از طرفی به طرف دیگر جهت عوض کرده ... گفتم:

خیل خوب بابا ترکیدیم از جدیت فضای مجازی!!! زمین بیا منو بخور!!!

 

سیزده:

 روزهای  به یادماندنی پیروزی انقلاب مبارک

 

 

 

۱۷ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۳۶ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

سوکس سیاه خسته ای گفت: ببخشید دبلیو سی کجاست؟

یک:

برگزیده شدم ... تا میان دست های تو ... بمیرم!

چون برف!

از عمر کوتاه خویش ... جز قطره شدن...

خورشید ...ندیدم!

دو:

بردی صدای قلب مرا ... تا جهان خویش...

می خواستیم نشان بدهی ... مردگان صدای ندارند!

سه:

میان هیا هوی دانش آموزیم ... کتاب علومی ...

درحال بیان نسبت جوانی و فضای زمانی...

 

چهار:

می خواهمت ...

اگر علی(ع) ... تو مرا ظلم کرده ای !!!

صدها هزار آدم اگر درکنار توست ...

وقتی که من هیچم انگار ...

نه علی(ع)؟...

پنج:

روی تورا یوسف فروختند به نقاش ها اگر...

من ...خریدم!

تصویر تو که زیباتر از ... اصل قضیه نیست!

شش:

مزار شش گوشه ات را به قلب خویش هدیه می کنم ...

آرامگاه قلب من است ...مزار تو ... یا حسین(ع)...

 

هفت:

قحطی عشق نبود که ما عاشقش شدیم ...بودند و همیشه هستند ... اما کجا علی(ع)...

اما کجا امیر ... علی (ع)...

ما که فاطمه (س) نمی شویم که بدانیم دنیای عشق  یعنی چه؟ که از دنیای پدر از عالم پیامبری ؛ علی(ع) را بخواهیم ...

برویم آن دنیا که از درونش فقط خدای عالم خبر داشت و دارد...از سکوتش یک طور ... از جهادش یک طور ... و از عشقش یک طور دیگر...

شبیه نیستیم و شاید خدا می خواهد دریک قطعه از تاریخ این دنیا همیشه علی(ع).... علی(ع) و فاطمه (س) فاطمه(س) بماند و نظیر دیگری نباشد ... تا این دنیا هست ...

                                 

                                   .................................................

ممکن است خواب بیت علی(ع) و فاطمه را دیده باشی... اتاق های تاریک و بی پنجره ... خلوت های ناشنیده که غیر نتواند ...

درست حدس می زنی ... وقتی می رسی می بینی هنوز این یک قطعه از بهشت مانده ... از گریه می گذری ...

برای دیگران بوسیدن زمین؛ دیوار؛ فرش و هرچه که می بینی ... چه مفهومی دارد ... می بینی هرکه آمده مثل توست ... باید سریع باشی...

باید سریع یادت بیاید ... کجا وقت خواب ایستاده بودی... باید فریاد بزنی : خدایا شکرت که رسیدم ...که توانستم این بیت را ببینم ...

یکی درمدینه که کسی نمی شناخت ... و دیگر کو... و یکی در سرزمین عراق ...

بیت فاطمه (س) که نگو که فاطمه (س) را تو دیده بودی ... نگو که همان جا علی(ع) منتظر را دیده بودی... و عشق خندیده بود وقتی تو اشک می ریختی ... به حزن مخلوط با عشق ... درجریان یک زندگی ... امیر ... علی(ع)...پدر... و همسر ... کاش ما بودیم ولی خدا می خواست که شما در آن قطعه از تاریخ و ما در حسرت آن دوران بمانیم ...

 

                                     ....................................

نگاه می کنی ... فاطمه (س) نیست !!! روبروی بقیع اشک می ریزی و روضه آقای سماواتی را می شنوی ... اشک از جگرت بر می آید و غم می بارد ... روی مدینه ولی اگر نبود ...کدام عشق تورا کشیده بود که بیاورد آن سوی پیامبر (ص) و این سوی بانو فاطمه(س) و فرزندان ...

دست می کشی که اشک هایت را پاک کنی ولی نه... اشک بریز که زمان ریختن اشک توست ... که غم اگر غم باشد غم فاطمه(س)... آن همه اضطراب دلداگی به پدر... به همسر و به فرزند ... که یکی هم می توانست بعضی شود که هرگز گشایشی برایش  نیست ...

شهری که نمی خواست ولی خواست ... من باورت می کنم فاطمه جان (س) ... که اگر بی نشان رفتی دریغ از مردمی که حق اولاد پیامبر نشناختند ... دریغ از مردمی که چه می دانستند آن قدرنعمت و توجه خدا دورو برشان را گرفته که آن همه نعمت تا الان ... بازهم نمی دانند ... آن دنیا دنیا ی غریب خودشان است ... نه شما و ما ...

نگاه می کنم که فاطمه (س) هست آن قدر که وقتی می گذرم که بر گردم زیر لب می گویم دوباره انشالله دوباره ... انشالله دیدار بعدی....که پذیرائی مردم مدینه را به حساب عشق ... نمی گذارم ...

                                 ..........................................

بانوی من فاطمه (س) ...

می دانم که بلد نیستم که واقعا بدانم به عنوان یک زن چطور مثل شما باشم ... کدام صبر و کدام جرات می تواند مرا مثل خاندان شما کند ولی این جرات و شجاعت را دارم که فریاد بزنم ... می خواهم و سعی می کنم ...

می دانم خدای خشنود است که من در ابتدای عشق همیشه درهمان مرحله ی اول ... سعی هستم ...

بانوی من فاطمه(س)...

دستم را بگیرید و کمکم کنید ...آن قدر که همیشه بوده اید ... بازهم باشید ...

دوستدارتان ... سیده لیلا

                              ............................................................

 

 

هشت:

ترومپ!

نمی دانستی جفای روزگار ...

انگار روزگار بد ندیده بودی ...

نه:

مامان بنز:

پراید جان من تصمیم گرفتم بیمه عمرم رو به نام تو بکنم ...

بوگاتی:

نه مامان جان انشا لله بعد صد سال زنده باشید ... تا باباپژو هست زندگی خوبی داشته باشید ...

مامان بنز:

نه بوگاتی جان من تو این دنیا یه پراید که بیشتر ندارم ...

ننه خاور:

چی میپی بنزی؟ پس تیبا تو کانادا چی؟ فکر کردی هرکی تو خارجه مرده؟ مگه خودت خارج نمی ری؟

مامان بنز:

خوب وضعیت تیبا خیلی عالیه ... رفته حالی ام از من نمی پرسه ... بازم همین بوگاتی و پراید!

پراید:

مامان !وقتی اتفاقا ازاین دریچه داری یه چیزی رو به من می بخشی بیشتر ناراحتم می کنی ... من صدقه بخورم؟!!!

بابا پژو:

بنزی جون من ام بیمه عمر دارم ولی همه توش سهم دارین ... اگه صد میلیون باشه کلا نفری ده میلیون بعد من بهتون می رسه!!!

بابا بیوک:

دعوا نکنید ... ما خودروایم!!! حالا کوتا بمیریم ... مردم رفتن تو اگزو ژیان موتور جت گذاشتن ... ماکه همین طور سرخود از جت بالاتریم!پاشین ببینم!

 

 

ده:

رهبرم ...

در اقیانوس عشق ملت ایران ...

توانائی بیداری و تلاش ... داریم...

یازده:

وقتی که فکر می کنم به خدا ... می بینم بعضی عبادتا صد سال حرف با شیطانه!!! پاشدن و نشستن با ذلت ... جهت ریا!

دارم بعضیارو می بینم ...گاهی نه اندک و نه زیاد که وقت ندارن ... ولی وقت می ذارن جهت زندگی ملت ... ما چه می دونیم اون پشت مشت ها زندگیا چطوریه؟ فقط خدا می دونه عبادت و دعای بعضیا درحق بعضیای دیگه چقد می گیره ... ازاون نماز و دعای خودشون ... صدهزار برابر بیشتر تر!!!!

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم علیرضا شیرازی مون داره می زنه تو سرش ...گفتیم وای بلیگفای فضا ... باز خاک تو سرش شد!!!!

بعد دیدیم اومد گفت: اه ببخشید من بدبخت چه گناهی کردم هی باید گزارش بگیرم فضای مجازی فضا داره میشه پیغوم پسغوم فامیلی !!!

ضمن خنده و شوخی با ایشون گفتیم : بابا ما که چهارتا خونواده بیشتر نیستیم همین فامیل...آه فامیل!!!

خوب بگو بهجت خانم جون از زمین هوس فضای مجازی فضارو نکنه ... همین!!!

 

 

تصاویر شهر زیبای نوشهر از فضا!!!  بعد تهران سرای من!!!

 

۱۰ بهمن ۹۸ ، ۱۹:۰۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

فکر بدی میکنی که من در پاسخ گوئی ... نا توانم!

یک:

درخت لوس ... که از حجم برف سر کج کرد ...

تمام ریخت به روی زمین ... سپیدی خویش!

دو:

نمی دانم درون غم مردن ... برای تو چه سود ...

که شادی مرا ... نمی توانی دید!

سه:

برای بردن تو سوی خوشبختی ؛ از من تریلی ...تریلی ... کم بود!

چه بهترم!که مانده ای تو ... سوی بدبختی!

چهار:

امیر سرش را که برد ... می دانستیم ...

بدن چه کاره است درمیادین کارزارعلی(ع)...

 

پنج:

بخور ... اگر می توانیم ...

مجنون باغم!

که شیرین نباشمت ...

لیلی ام!

که دیوانه ات کنم!

شش:

مزار شش گوشه ات را برده ام در کلام شعر ...

آن جا که درخیال ... حسرت واقعیت خورم!

 

 

 

هفت:

و بوی بدبختی داشت از توی  ماهی تابه می آمد ... کت لت های پروین سوخته بود و من می دانستم که وعده ی ناهار وسط کت لت است که باز دوستش داشتم !نمی دانم این عادت پروین چه بود ... غذاهای سرخ کردنی تا نمی سوخت ... نپخته بود!

یک:

نمی دانم قضیه ی پنهان کردن چیست ... که آدمیزاد باید بسپردش عهده ی خانم ها!!!

پنهان کردن غم ... پنهان کردن آمار... پنهان کردن زن دوم خود آدم!پنهان کردن پول!و انواع پنهان کردن ها!!!

اگر قضیه پنهان کردن سوختن ماهی تابه باشد که مادر عمو پورنگ توی تلویزیون راستش را گفت... همین طور بیندازیش توی سطل آشغال!

و اگر قضیه آمار باشد ... آنقدر شاخ و برگ داریم که نگو ... تو فکر کن توی اقیانوس میلیاردها آبزی ....شاید صدها هزار میلیارد!که آدم ها داریم نمی گوئیم!

از آن طرف بیا بگو فرش! که می توانی هزار ی های مادرت را پیدا کنی ...دیگر چه سود بگوئی ... مادرمن قایم نکن!هزاری دیگر دراین دنیا ... فایده ای ندارد!

دو:

توی کمد لباس هایمان که چیزی نیست...قربان خدابروم ... امکان دارد که بهت کنیم ....قدیم ها کجاها مسافرت رفتنی طلاهایمان را پنهان می کردیم ... توی یخدان فریزر و کیسه های برنج!از الان به خانم های محل نصیحت که نگی نگفتی ... یکهو دیدی دزدهم یکی مثل خودشان بود... رفت و هزار سال دیگر برنگشت ... می گویند مالی که دزد برد... بیا بگیر ... خیلی هایشان پاسپورت هم دارند ...

سه:

اگر قرار باشد از یک خواستگار چیزی را پنهان کنی ... جهنم!

مگر رسمی شده ای؟این دل وا مانده که می رود پی کارش به درک !

از آن سوی ...جهنم! که تو نبوده ای ...چه ربطی دارد به جنابعالی که بهشت دیگران را دنیال حوری می گردی ...

بیرون همین دنیا آنقدر ماهواره هست که توی این دنیا جتئی برای پنهان کردن نیست ... دم آن ها که کارشان قایم کردن و پنهان کردن آن گنده های روی زمین است...گرم!!!

که دستت بسوزد که جای ماهی تابه ی پروین ... ماهی تابه ی لیلا را قالبت می کنند!!!

اگر از حال ما بپرسی ... درعافیتیم ...شکر ... که نگو ما چقدر پنهان کردن بلدیم ...!!!

چهار:

تو هم ای نازنین!

اگر قرار بود ...دم به تله بدهیم ... پسر عمویمان مگر چه کم داشت؟ یا پسر های کچل کوچل دورو برمان ...

ولی قراری توی دلمان با تو بود...که اگر سرمان هم شکست ...گفتیم ..." عشق"!

می دانیم که توی کمال خوش بختی ان قدر بدبخت هست که باید خوش بختی اندک و ناچیزمان را پنهان کنیم ...ولی آن قدر می فهمیم که توی این دنیای قحطی اگر کسی قدر " هیچ" راهم ندانست ... به جهنم!... که خدای همان " هیچ" را هم از او گرفت ...

با گریه و ناتوانی ... لیلی ...

 

 

هشت:

ترومپ!

قلمبه شده است توی دلمان ... صحبت ...

بیا که حرف توی دل ها ... بحث است ...

نه:

پراید:

مامان ... پلو پزت کجاست؟

مامان بنز:

چیکار داری؟ تو آشپز خونه دیگه!

پراید:

یه چن استکان برنج یذار ... شامم کباب تا به ای بخوریم!

ننه خاور:

بله بله؟ از کی تا حالا این طوری حرف می زنی؟ شام هرچی بود ب.د!شامم قیمه داشتیم ...

پراید:

مامان من دارم ارزون می شم ... بذار یکمی مردونه حرف بزنم که بچه ها بعدا فکرای بد نکنن!

مامان بنز:

جهنم تا حالا صد بار سهام من افتاده پائین ...از بس متانت دارم الان گرون ترین خودرو عالمم...

ننه خاور:

چی گفتی؟یعنی از بابام تریلی؟

بابا پژو:

ببین پسرم!نکن!می دونی چرا... چون تو با این همه ارزونی یه شب بیشترم دووم نمی آری ...!

پراید:

خوب چی کار کنم؟

بابا بیوک:

هزار تا آپشن برات می ذاریم هرکدوم صد هزار تومن ... یهو دیدی استمو گذاشتن ... رعد پسر!یه میلیارد!

پراید:

اه!

 

 

ده:

رهبرم ...

آن جا که عشق آل علی (ع) هست ... سرزمین ماست ...

تادیگران ببینند عشق ما ... دنیا عاشق آل علی(ع) ....

 

یازده:

توی بهترین سال های دنیا هستیم هنوز... هنوز می تونیم دنیارو یه تنه از خیلی چیزا نجات بدیم ... می تونیم کمتر پلاستیک مصرف کنیم ... می تونیم به شهرهای کوچک مهاجرت کنیم و درعین استفاده از آب و هوای پاکیزه تر دردسرهای زندگی های پراز جمعیت  شهری رو کم کنیم ...

می تونیم تغییرات اقلیمی رو بهتر بشناسیم و حتی مطالعه کنیم که توی جنگل ها چطور می تونیم از آتش سوزی اجتناب کنبم ...حتی با کاشتن یک درخت یا زنده کردن یک گیاه می تو نیم به دنیا کمک کنیم ...

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا یهو دیدیم که سرو صدای گرومب گرومب می آد...

خندیدیم گفتیم خدایا اینجا که توی زمین نیستیم که یکی بیاد بالای کله مون داد بزنه ...

یهو دیدیم صداداره از یه سفینه می آد که به ما نزدیک میشه اسم سفینه هم heart!گفتیم وا؟ یعنی صدای قلب بود؟

یهو پیامک اومد از زمین ... بهجت خانم جون نوشته بود:ت ت ت ت ت تولدن مبارک لیلا جونم ... از طرف من و فامیل و به اضافه ی محسن جون!" تقدیم با عشق"

انقدر خوشحال شدم که نگو!چون صدا توی فضا فقط یع معنی می ده که ما فضا نوردا می دونیم ...یعنی چی ...

 

 

۲۹ دی ۹۸ ، ۱۷:۵۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

دردا که راز پنهان ... خواهد شد آشکارا...

یک:

تورا اگر به کفن ... نپیچیده اند ... درد من!

خفته ام درون قبر تو... با کفن!... باور کن!

دو:

پیچید آوای سرمای زمستان ... توی بهار من!

لعنت که غنچه ام! از اجبار گل شدن!...

سه:

اگر خواب دیدم که تو دوباره زنده ای...

دلیل آن که ؛در آغوش می کشم (شبها) خیال تو!

 

 

چهار:

انتقام... کندن رگ من بود از ریشه ی تنم!

تو ... ارزش روح مرا هرگز ... داشتی؟!

پنج:

درسرزمین مرگ ... مرا تاب داده اند ...

من رفتنم به آسمان ... کار هر دقیقه است ...

شش:

مزار شش گوشه ات را دیگر به تن کنم ...

آن پیرهن که مزارم شود ... سرزمین توست ...

هفت:

آمدم گریه کنم ... دستهای کسی نبود که اشکهایم را پاک کند ... آمدم بخندم ...دیدم هیهات روزگار!که خندیدن مناسب من نیست...داشتم درون آینه قبر تا قبر مرگ می دیدم ... گفتم...دیگر چه هراس...

....

بروم بزنم برقصم!ماشاالله خدا نظر کرده!

یک:

آمدیم توی دستشوئی بودیم که قالامب! صدا آمد!...دیدیم همسایه یک عدد کلنگ برداشته دارد داخل خانه اش را نوسازی می کند ... دوباره برگشتیم داخل که چند قطره ی باران مشکوک بارید!...

نگو...آغاز شش ماه بنائی توی سرمان بود!رفتیم طبقه ی بالا اعتراض...گفتند وای چقدر خوش تیپ و مهربانید ! حتی خیال کردیم نکند خواستگار باشند ...برگشتیم!

نهایتا شش ماه روی چشم مان عینک اسبی!( یک نوع عینک مخصوص اسب) می زدیم که بخوابیم و اعصابمان را راحت کنیم از آن طرف بدبختب توی گوشمان انواع پنبه گذاشته بودیم که ...هیهات !چند بار خواستگار آمده بود ... نفهمیدیم!...همین شد که... ترشیده شدیم!

دو:

حواستگار آمده بود که مای ترشیده را ببرد و عنقریب بود که جوابش را بدهیم ...خوشمان آمده بود که ...یکهو دیدیم ؛ صدای خوانندگان غرب زده از خانه ی همسایه ی روبروئی بلندشد... آمدیم بگوئیم بله!... دیدیم خواستگار محترم زنگ زده به کلانتری که بیایند همسایه امان را ببرند ... گفتیم : بابا ما ازاین فرهنگ ها نداریم گفتند : چرا ما داریم !تازه از خانواده ای که یک هم چین همسایه هائی دارند زن نمی گیریم!

آمدند درهمسایه را زدند دیدند حاج خانم باز کرد!نگو فامیل خودشان از آب در آمد!هیهات  که در همسایگی داشتیم به علط کردن می افتادیم !....

درکل خوب شد!

سه:

همین دی شب نه پری شب داشتیم ورقه صحیح می کردیم که دیدیم دانش آموز برداشته هرچی دلش می خواسته جای جواب نوشته ... آخرش هم نوشته: انشا الله نمره بدهید....

خوشمان آمد از این همه اعتماد به نفس... خوشمان آمد از این اظهار خوش بینی!.... بالاخره توی آمار مدرسه ...نمره مهم است!و دانش آموزی که انقدر شعور داردکه می فهمد معلم جهت امار غلط خودش ورقه ی سفید دانش آموز را هم ممکن است بنویسد!دمش گرم که مارا (...) فرض می کند و انقدر چاخان توی برگه اش می نویسد که نگو!

خواستم بگویم دانش آموز عزیز!...نگران نباش!گذشت آن دوران که همه مریض می شدند می مردند!و شما توی برگه هایتان به عنوان عمه ...خاله ...بابابزرگ و ننه جان تان از آنها یاد می کردید!الان دیگر خودمان اتومات شده ایم و نمره می دهیم ... غصه نخور!

چهار:

تو هم ای نازنین!

بگرد مارا پیدا کن!

توی یقه ی پیراهن سفید ات ردیاب گذاشته ایم!و خودمان رفته ایم ... چون هیچ وقت انقدر که تو برایمان مهم بوده ای ...خودمان نبوده ایم ...

بهرحال ...آخرشب که بر می گردی ...خیالمان راحت است که رد یابمان (اوکی) است! و خودمان هم!...

فقط: لیلی!

هشت:

ترومپ!

غلط نکنم دنیا راست گوست ...

به جان شریف خودت ... ماهم!

 

نه:

مامامن بنز:

پراید!بوگاتی مریض شده؟چرا به من نمی گی این قرصارو برای کی می گیری؟

پراید:

اینا؟همش ویتامینه!یه مدتیه داریم رژیم می گیریم!

ننه خاور:

چی می خورین؟من دارم یه سری جدید می خورم ...دونه ای 30 هزار تومن!

مامان بنز:

ننه خاور !اون کوفته ای که من می پزم و شما می خورین ... توش همه چی هست ...به نظر من پول دور ریختنه!

بابا پژو:

آره!ننه جون... راس میگه....فک کنم شما از این وزنتون ...لاغرتر بشید!

بابا بیوک:

من از اول تپل دوست داشتم!گشتم سنگین وزن ترین خانم ایران رو پیدا کردم!

پراید با خنده:

دمت گرم!بابا بیوک!

بوگاتی:

پراید قرصامو گرفتی؟چرا به مامان بنز نمی گی من فوبیای تصادف گرفتم!

مامان بنز:

یعنی می ترسی ما توی خونه بخوریم به هم!20 روزه از خونه درنیومدیم بیرون!

پراید:

نه مامان!وسایل اش گرون شده اضطراب گرفته ...مثل من که نیس!

بابا پژو با خنده:

خوبه خودتم می دونی...!

...

ده:

رهبرم ...

دیگر درد نیست که درعاشقی ما ...

نیامده باشد سراغمان ...نشود جزو جانمان...

 

 

یازده:

متاسفانه سقوط هواپیما و ناوگان مسافربری هواپیمائی بدترین سانحه درجهانه که غیر قابل توصیفه و البته سفر با هواپیما راحت ترین و درعین حال مرگبارترین سفرهاست ...

دریغ که از اونجا که عمرداشته ام هم با این وسیله سفر و هم اضطراب رو تجربه کرده ام ...

زبانم قاصر از گفتن تسلیت هاست به بازماندگانی که عزیزانشان  درسانحه ی هواپیما اخرا از دنیا رفته اند ...

آنقدر غم داشتم که نوشتن هم ممکن نبود ...خدایشان بیامرزد و روحشان را قرین رحمت کند ...

دوازده:

توی فضا نشسته بودیم که یکهو ... دیدیم دارن برامون چلوکباب بناب می آرن!گفتیم: به به! قدرت خدا ! ببین تو فضا چیا هست! که...

یدفعه ای آلارم خطر رو زدن ... رفتیم دیدیم چی؟ درجه حرارت کره ی زمین هی داره بالاتر می ره ...

گفتیم حالا آلارم زدین...ما چکاره ایم؟گفتن هیچی!فقط خواستیم اطلاع رسانی کنیم که کره  ی زمین درمعرض خطره!...

بعدا فهمیدیم یه جائی داشت روی زمین می سوخت ...همون موقع شایع شد که نکنه کبابا گوشت کانگورو باشه!

دیدیم بهجت خانم جون...پیام داد : نخورید!مشکوکه!

ولی ما خورده بودیم ... !جل الخالق از شیکم آدمیزاد!

 

 

 

۲۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

عرض تسلیت

۱۳ دی ۹۸ ، ۲۰:۰۳ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

ب ب ب ب ب ب ب ب ب لی .... من توی کمدم ... زیر پیراهن های نسرین!

یک:

سوی چشم تو ...آن قدر رفته بود ...

ندیدی ...آمدنم را باعشق ... مردی زود!

دو:

میان فردای تو ...

من ظهرم ...

سر اذان ...

اگر نماز بگذارد ...که عاشقم باشی ....

سه:

خرافات بود قصه ی دیو ...

کدام سیاهی بالاتر ...

ما توی چاه رفتن را ...

مثل ماه بلد بودیم ...

 

چهار:

دزدید دختری تورا که من ...می پرستیدم ...

هنوز وقت پرستش ...

رهایت که کرد دانستم ...

عروسکی!

پنج:

روی خدای را که بوسیدم توی شهر کسی باورش نشد ...

فردا خدای روی ماه را پوشید ...

همه دانستند!

شش:

مزار شش گوشه ات را اگر که زینب (س) دید ...

آه از حال غریب خواهرها ... وقت پادشاهی ...برادرها ...

 

هفت:

و مدتها ..کچل بودیم!و بقیه ی موهای سرمان سپید بود ...آن هم از عنفوان جوانی و اینجا اعتراف می کنیم که دلاورانه ...شادیم ! دو تا قطره صبح می ریزیم روی سرمان و خرمن خرمن مو شانه می کنیم و دوتا قطره می ریزیم روی سرمان جهت رفع سپیدی ....

یک:

مادرمان مانده بود که ما چرا کچلیم!و غصه می خورد که این ژن نامطلوب چرا از پدرمان به برادر کوچکمان منتقل نشد که بالاخره هرچه بود پسر بود!و آه  فغان داشت و نذرها به درگاه خدای می کرد که ای خدای ما که بد بختیم آینده ی این دخترک معصوم چه خواهدشد ...کپی بابا یمان بودیم و تا یقه مو نداشتیم ...بیست سالمان که شد یدبختانه به سنت مادر سپید موی هم شدیم ...دردا که توی مراسم عروسی و عزا ما کجا بودیم !کنج خانه...که ای درد...کاش داستان سیندرلا واقعی بود و یکی پیدا می شد مویی چیزی روی سرمان می گذاشت و جهنم شوهر می کردیم و می رفتیم پی بخت خویش ... ولی دریغ داستان های دروغ که برای جوانان تیره بخت سیاهترند ...!هیهات کچل و سپید موی توی خانه بودیم که ...

دو:

فکر کنید من یک مردم!چطور می توانم عاشق یک زن باشم که از بابایم کچلتر و سپید موی تر است ...چطور می توانم با دکترا و تحصیلات خارجه و حقوق بالا با یک دختر تر شیده با شرایط ذکر شده ازدواج کنم ...باور کنید باورش برای خودم هم سخت است ...خانم فامیل مادری هستند و مادرم می خواهد من بدبخت شوم...وگرنه دختر عمویم با موهای بلوند مگر چه اشکالی دارد ...دارم می روم ... ولی پاهایم یاری نمی کند ...خانم حتی لیسانس هم ندارد ... جهنم!شاید خدا ...

سه:

من روسری گل گلی ترکمن روی سرم است و   آرام نشسته ام ...حتما این آقا می رود پی کارش...بچگی هایمان یکبار زده ام تخت سینه اش ...رفته درمانگاه ...غیر از آن بالاخره داستان کچلی و موسفیدی ام ....

دارم به قندان سپید روی میز نگاه می کنم که همه می گویند: مبارک است انشالله ...

یعنی چی؟اقلا نگذاشتند دریک نظر حلال من بگویم داستان چیست....

چهار:

دارم به جعبه های روی میز نگاه می کنم و می خندم ...به مادرم می گویم: مامان تورو هیچ وقت نمی بخشم ...ولی مادرم اصرار می کند ... هدیه های داماد است آن پسر بلند قد خوش تیپ می خواهد از من یک مانکن گیسو کمند سیاه مو بسازد ...آخرین اختراعش توی دستان من است ...رفته تا چهل روز دیگر برگردد روزی چند قطره تین و چند قطره آن ...

پنج:

می نشیند و باورش نمی شود ...من موهایم را نشان می دهم ...مشکی مشکی ...آن قدر چهره ام تغییر کرده که قابل باور نیست ...این معجزه فقط از دستان نابغه ای بر می آید که عاشق است ....ما از دواج می کنیم ...

شش:

آن طرف شیشه نشسته است ...گوشی را بر می دارد تا با من حرف بزند ...چشم هایش را به موهای من می دوزد و می گوید : بکن تو ... اینجا نامحرم زیاده .... زندان جای خوبی نیست .....دلم برایش می سوزد ...

هفت:

مادرم می دانست که نقشه ی مادر او چه بوده ...که مرا انتخاب کرده ...می دانست که می خواسته بعدا با طلاق حال پدرم را بگیرد ...سر قضیه ی خواستگاری از خودش ...مادرم النگوهایش را فروخت و مرا به انستیتوی زیبائی مو برد و برایم موکاشت ....من دررشد مو شانس داشتم وروز چهلم بهد خواستگاری انگار که گیسو کمند باشم با خواستگار پولدار و تحصیلکرده ام ...ازدواج کردم ...

مدتی بعد پدرش روی فرمول پیدایش رنگ موی سر و خود موی سر ...سرمایه گذاری کرد تا اینکه یک روز تمام کچلان و سپید مویان شهر با اجتماع مقابل شرکت شوهرم را دستگیر و به جرم کلاهبرداری راهی زندان کردمد...البتخ در بدبختب من شکی نیست ...ولی ...

باید بگویم می توانم منت بگذارم و از این به بعد با داشتن خرمن مو ...و تحصیلات عالیه ...کنار ایشان بمانم ...

چند سال بعد ایشان آزاد می شوند و دوتائی مان دریکی از دانشگاه های مشهور شهر استاد می شویم و بچه می آوریم و همه به ما می گویند ...خوش بخت ...

ودیگر برای دیگران چه فرقی می کند ....این خوش بختی با چه داستانی بدست آمده ...

 

"لیلی مو دارشده!!!"

 

 

هشت:

تام و جری ...درپی توئیتی ....اما من ...

هنوز باور نکرده ام ....دوستی حیوانات!!!

 

نه:

مامان بنز:

تقصیر من شدکه خانم مددی گم شد!خودمو اصلا نمی بخشم ....بچه اش الان چه حالیه؟شوهرش؟ای داد بیداد!

بابا پژو باخنده:

کم مونده یه جایزه ام ازشون بگیری...دوتاشونم نیستن ...چراغشون خاموشه ....انگار رفتن شهرستان...

مامان بنز:

با با یه پلیس 110 ی یه آگاهی ای چیزی این زن کس و کار نداره ...چطور شد یهوئی گم شد...

بوگاتی:

خوب مامان تو می گی تقصیر تواه!فردا بیان تورو بگیرن یه 50 سال باید بری زندون!

پراید:

می گم مامان می خوای بصورت ناشناس توروزنامه آگهی بدیم ...

ناگهان ننه خاور :

بنزی جان!یا ساده ای یا بلا نسبت بوگاتی کم عقل!همه شون باهم رفتن پاریس...خونه شونم سپردن به من!

مامان بنز:

بابا من گولش زده بودم !گفتم با یه میلیون صد میلیون تو ....."   " وام می دن ...اونم از فرداش گم شد!

پراید:

مادرمن!الان نگرانی دروغت واقعی باشه!یا واقعیت دروغ باشه!

مامان بنز:

واقعیت دروغ باشه!

بوگاتی:

بیا!اینم عکسای خانم مددی که از صفحه اش هک کردم در آوردم ...تو محل کارشم بیچاره شد ...موهاشو ببین!

بابا پژو : جهنم! به ماچه؟

 

ده:

رهبرم ...

رسیده ایم اگر به ساحل هنوز دریاها ...

مقابلمان پر از طوفان و موج ... ایستاده ...

 

یازده:

قدرتی خدا ما عادت کردیم که کسی مارو نبینه!انگار وجعلنا خونده باشیم از کودکی تا به حال نامرئی هستیم ...توی مدرسه خودمونو می کشتیم از ما درس بپرسن ...نمی پرسیدن!درنهایت یه روز از معلممون پرسیدیم چرا؟ ایشون فرمودن: ما می دونیم تو بلدی ...!!!خلاصه هرجائی می ریم می پریم وسط و اگه چنین اخلاقائی داریم از همون نامرئی بودن ناشی میشه ..." کلا ضعیفه ایم و به ما مربوط نمیشه" دو پاسخ بسیار غنی که از اجتماع خودمون گرفتیم ...و جالبه دیده نشدنمون و پرسش مدل الیور تو ئیستی مون نه کنجکاوی که بلکه فضولی تلقی میشه و اگه مثلا به کسی سلام بدیم و پاسخش را بخواهیم و ندن می گوین:ندادیم که ندادیم مگه فضولی!و قدرتی خدا شاکریم ...همین شد که علیرغم مردن اونهم سه بار خیلیا اصلا نفهمیدن چطور شد؟

 

 

 

دوازده:

نشسته بودیم تو فضا داشتیم از اون بالا زمین رو تماشا می کردیم ...یه فرم دادن دستمون ...جهت تعیین تابعیت!گفتیم ایرانی ...بلافاصله از زمین پیامک اومد ...آره می گی ایرانی ولی ما داریم می بینمت افکار خارجی داری!جل الخالق ما از جو خارج شدیم رفتیم فضا ولی روی همین کشور ایستادیم ...چطور ممکنه ایرانی نباشیم بعد برای من عکس فرستادن از یه فامیل تو خارج می گن ...خارجی ولی با افکار ایرانی ...حالا طرف با مایو... یه شیر و نمی دونم چی روی سینه اش با اون همه مو خالکوبی کرده ....البته دم بهجت خانم جون و کل فامیل گرم که مرتب درپی رصد کردن ما هستن حتی اون یکی روی زمین ...شایدم می خوان ایز گم کنن ... طرز نگاهه دیگه...چیکار کنیم؟...

سیزده:

روی پل داشتم به غرق شدگان در سن فکر می کردم ...

 به کسانی که با خیال عاشق بودنشان مرگشان را توجیه کردند ...

و آه...

نمردم!

تو زیر سازه های ایفل منتظرم بودی ...

و یک قهوه باتو برای من 20 میلیون تمام شد...

فردا بر می گردم ...

و توی تراس روبروی برج میلاد ...

قسم!

که می شود توی تهران هم یک قهوه خورد ولی نهایت 45 تومن ...

ونعش خودرا تا طبقه ی سی ام بالا کشید!

چهارده:

یک:

از یه نفر شب یلدا یه کتاب حافظ بدستم رسیده که نمی گم ولی خیلی آدم مشهوریه!دستش درد نکنه چون حتما من رو نمی شناسه ....ازش تشکر از اندیشه اش خیلی خوشم اومد ...می خوام بگم ...ممنون!

دو:

دوست داشتم حس یه کار آگاه رو وقتی قاتل رو شناسائی میکنه بفهمم این ضایع کردن آدم با اون حد اعتماد به نفس که یکی رو کشته بعدشم داره تو چشت نگاه می کنه عجب حالی داره از اون گذشته از دفترم برم بیرون ضایعترش کنم و بگم تو رو با قانون تنها می ذارم!

"من خانم اندیشه فولادوند رو دوست دارم ...تو این قضیه کار آگاهم با جناب بهمنی اشتباه نگیرید"!!!

 

سه:

درنهایت داشتم فکر می کردم اگه قرار باشه یه انتخاب رو از زندگی من بگیرن کدوم انتخابه...انتخاب اجتماعی یا فردی ...

بعد به این نتیجه رسیدم که انتخابات اجتماعی رو که ولشششششششش...

درانتخابات فردی اون بخشش که مهمونیه ...مثلا برم عروسی حامد بهدادو ساره بیات بعد بیژنشون بیاد بگه وااااای شامتونم که خوردین کادوهاتونم ببرید ...عروسی نشد ...حالا عروسی کجا بوده ایران!من از کجا اومدم ...آمریکا!....نه من اصلا انتخاب نمی کنم ....

دیگه گولم نمی خورم ...اصرارم نکنید دیگه گرونی شده!!!

 

 

 

۱۱ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

می ترسم ...از تغییر جهان ... مثل هیتلر ... از پایان جنگی که ...خود خواسته ام!

یک:

راه سیاه چشم تو را رفته ام ...که عاقبت ...

نفرین عاشقان تو ... مرا گرفت و ... مرده ام!

دو:

شاید بیرون دفترم ... هزار داستان دیگر نوشته است ...

مراچه؟اگر داستان اصلی من ... جناب " تو " باشی ...

سه:

می رفتی " یوسفا" با دختران شهر ... نماز!

آن فردای من بسوی " خدای" تو را گرفت!

 

چهار:

من در سرزمین تو غریبم ...چون موسای ...

تا می توانیم عشق را بیندازیم ...به گردنم ...

پنج:

دستم توی کاسه ی انار ...دنبال انگشترم...

خوردم کتک از دست های تو ...

که زودتر پیدا کردی ...

همین که ...دیگر دررقابت زمستانی ...

تا سال دیگر ...

همسرکو؟

شش:

مزار شش گوشه ات را حسین(ع)نمی بینم ...

مگر به خواب که ...قسمت هرکس هم نمی شود ...

 

هفت:

و کوفتمان بشود هوای خوب!...اگر ما ...لاکچری بازی در بیاوریم و برویم دهاتمان!ما از آن بچه با معرفت های منیریه ایم ... که موتورها آن جا آن قدر گاز می دهند که شاخص آلودگی هوا از روی معرفت هم شده می آید پائین و نشان می دهد مثلا ...صد!حالا دهاتمان کجا باشد ؟ شمیران!

می رویم آن جا نفس می گیریم بعد معرفت می گذاریم برمی گردیم...همین که برمی گردیم غش می کنیم می برتدمان بیمارستان جم ...توی خیابان جم!دوبار و دوباره و این داستان تکراری ...پانزده سال است که به تکر ار می رسد!

یک:

رفته بودیم شهر زیبای تبریز !از زمان بابایمان و ننه جان قجریمان ترکی بلد بودیم ...به به چه شهری!رفتیم تیپ زده بودیم آن چنانی می خواستیم برویم ایل گولی ...از هرکس پرسیدیم ایل گولی کجاست ؟ بلد نبودند!گمانم ما تهرانی هائی بودیم که خواسته بودیم با لهجه ی ترکی بد!زبان زیبای آذری را ....بله!

تا اینکه یک فروند بنز زیبای پلاک تهرانی مارا به دنبال خود تا ایل گولی برده و به به چه جائی...

همن طور گرسنه دنبال یک رستوران می گشتیم که به یک ساختمان عجیب و کلا بسته با نوشته ی ورود رستوران مواجه شدیم ... دریغ که اصلا حس کنجکاوی نداشتیم ...!ناگهان یک درب چشمی باز شد و ما بایک رد کارپت مواجه و دو سه طبقه به زیر زمین ...رفتیم ...

اوووووف!بگو مردم تبریز کجا می روند سر ظهر...اولالا!رستورانی با کباب های یک متری ... گوشت اصل اصل گوسفند سبلانی!با نمائی از کشتی های قدیمی دوران استعمارانگلیس!توپخانه!آی که همه داشتند با سیخ کباب یک متری را می خوردند و صدایشان بیرون نمی رفت!...وما هم ...

فقط یک اشکال وجود داشت که علاوه برمخفی بودن رستوران!دستشوئی و توالت پشت آشپزخانه بود که چون ما بعد غذا خوری رفتیم اصلا اشکالی نداشت!و قشنگ ترین رستورانی که رفته بودیم سر همین شکل ویکتوریائی شلوغی و مخفیائی ...همین بود ...

دو:

شب شده بود و عجب شهری بود میبد! تاریک و هیچ کس نبود!راهنمایمان مارابرد از جاهائی برد که هیچ کس نبود ...گفتیم هههههههی !صبح همان روز درجاده آن طرف آلودگی ....برو بالا چیزی ...مثل شهر صنعتی ...خوب مردم کو؟

رسیدیم ...به یک خیابان کاملا معمولی ... خودرو پارک شد و ما که روده بزرگه مان کوچکه را خورده بود سرمان را انداختیم پائین و رفتیم تو ... وااااااای....اااوووووف!حاج ملک میبد!مثل اینکه بله!یک شهر زیرزمینی دیگر کشف کرده باشیم درحد آتلانتیس... دوستان از سراسر کره ی زمین جمع ... تهرانی ...ایتالیائی...فرانسوی ... انگلیسی...وما...که چون وقت شام بود می خواستیم رستوران را آزمایش کنیم ...فقط میزا قاسمی خوردیم که تو نگو ... چه میرزا قاسمی ای ...با سبزی تازه ...بله!بعد از آن طرف شهر رفتیم هتل دیدیم همه دارند زندگی می کنند و هیچ کس به هیچ کس .....

سه:

هنوز شهر دلیجان برای من مثل خواب است ... و اگر کسی این نوشته را می خواند به من بگوید که آیا درست دیده ام یا خیر؟ شاید باورتان نشود من با حال بد پشت ماشین خوابیده بودم وقتی رسیدیم سربعد از ظهر جمعه... رفتیم مسجد و باید بگویم هزار بار که بگذرد من فرهنگ اداره ی آن مسجد یادم نمی رود ... دستشوئی ...حمام ... محل مخصوص کیسه های زباله ... هرکدام برای مورد خاص ... داشتیم ادامه می دادیم که به به دریاچه ی زیبای دلیجان ..... واقعا حالم خوب نیود؟ نه!همای سعادت ...دلیجان!

چهار:

و توای نازنین!

حتما می گوئی اینها که نوشتی کو کجاست عشق که همیشه می نویسی؟

خوب چه بگویم که لابد با عشقم رفته ام ...

و نمی گویم ها!که می توانم کلا فرهاد پز را وارد یک چالش زیر زمین گردی در ایران بکنم ...!

ولی می توانم بگویم توی ایران حد اقل 5 تا دررا بلدم که مخفی باز می شود ...می روی تویش ...خانوادگی ست!درتهران نیست ... ووقتی غذای ارزان و خوب و جای باحال برای نفس کشیدن دارند... باورت نمی شود ...

مثلا الان توی تهران برای بعضی فراری های لاکچری باز ...یا خارجی آمدگان ناز!اسمش بوتیک هتل است!آی آی آی آی آی ..... ولی بیخیال مثلا توی منجیل چی؟ توی زنجان چی؟ توی اراک چی؟ و ازهمه مهمتر توی اهواز چی؟

بای بای ما رفتیم!

لیلی

 

هشت:

ترومپ!

خوابیده ایم مثل نفت ...روی آینده...

فردا یکی یک میلیون تومن ... کاسبیم ...

نه:

مامان بنز:

آقای قاژی !این مرد شوهر من نیشت!این مرد مرا دوشت نداشت ! این مرد ابلیش بود!

بابا پژو:

این چه جور حرف زدنیه تو از منم بهتر فارسی حرف می زنی ؟ آقای قاضی مثلا این خانم لهجه ی المانی داره؟

پراید:

مامان پاشو بیا بریم خونه ... من تو ایتالیا آبرو دارم ... نمی خوام بچه هام پدربزرگ مادربزرگ طلاق گرفته داشته باشن ...

بوگاتی:

مامان اوهو اوهو( گریه)بیا برگردیم ...بابا پژو غلط کرد ...

ننه خاور:

آره راست میگه ... پزو غلط کردی بی تربیت ... این خانمه!

مامان بنز:

آقای قاژی !من می خوام برگردم آلمان ...خیلی وقته بت این مرد توی ژهن من شکسته شده!اژدشت این مرد فراریم!ایشون کلاهبرداره!

باباپزو:

چیکارکنم رضایت بدی؟مهریه تو دوباره می خوای؟

مامان بنز:

آقای قاژی ایشون باید رژایت بده من...مهریه ام رو عوژ کنم ...

آقای قاژی:

مثلا؟

مامان بنز:

ایشون باید سمت راشت بدنه شونو مهریه من کنن تا من برگردم ...

بابا پزو:

خوب دفعه ی قبل که سمت چپم رو گرفتی ؟ به چه دردت خورد؟

پراید:

سیاسی نشه!بابا فکر کنم مامان می خواد اگه این دفعه اغتشاش شد تورو به عنوان مهریه دم در خونه بسوزونه...

باباپژو:

باشه بابا...به جهنم!

آقای قاضی:

الهی شکر!کاش همه ی مشکلات زوج های کشور همن طور حل بشه ...

بابا بیوک:

الهی آمین ...انشالله ...به امید حق!

 

ده: رهبرم ...

بوسه بر پیشانی سرزمینم ...که چون آفتاب ...

می درخشد و عشق از خاکش پیداست ...

 

یازده:

به نظرمن الان من روزی یک میلیون درآمد داشته باشم با تو جه به هوای تهران 500 هزار تومن بدم یه لیوان هوای آلپ بخرم چطوره؟

اگه قرار باشه با یه نفشم همون بلائی سرم بیاد که بایک عمر نفس جهنم!هوای آلپ دیگه به چه دردم می خوره؟

...............

حالا جالبه خیلی ها تو کشورهای اروپائی حالت تهوع می گیرن!اگه گفتید چرا؟چون ارتفاع روی افراد ی که کم خونی دارن اثر میگذاره و افرادی که اینو نمی دونن در ارتفاعات ...البته این شامل کشور عزیزخودمون هم میشه....ندارن!یعنی انقدر فعالیت خونی ندارن که حالشو ببرن!

.......................

قربون خدا برم!نشینید هی غصه بخورید خارج اینطور خارج اون طور توی سوئد ملت با سرمای بالای زیر منفی درجه باید پوست گوزن و خرس قطبی بپوشن برن بیرون!اگه از ما باشه زیر کرسی می خوابیم تا...بهار بیاد!

...

بهر دلیل!بشینید با شهرزاد قصه گوی قرن بیست و یک جناب تلگرام توی خونه حالشو ببرید ... یا با سریالای نمایش خونگی ...مثلا توی مانکن ... همه دنبال همن....توی دل همه دنبال عروس خانم ان.... توی سریال کرگدن همه دنبال مصطفی زمانی شون ان ...از این حرفا ...اصلا ام اسکی بلد نیستین پیست نرین ...پلاتین کمیابه ...تا بیان یه چی پیدا کنن تو لگن شکسته تون بذارن حسرت همین هوای آلوده ام می مونه تو دلتون ...نگید که نگفتی...

....

الان دارن دنبال گورستان جدید تو شرق و غرب تهران می گردن ...اگه زمین بزرگ یا خیلی بزرگ دارید می تونید تو این ایام بیکاری بعنوان بیزینس جدید با شهردار تهران رایزنی کنید ...ثوابم داره ...یه وقت میت رو زمین نمونه!منم پورسانت نمی خوام!آفرین حالشو ببرید!

....................

آهان بوی بد و نامطبوع تهران احتمالا مال سوسیس کالباسای جدیده که ترکیبشون با هوای آلوده نمی سازه ...نخورین!چن نفر خوردن یک بوهای نا مطبوعی توی بعضی محلات تهران مثل زعفرانیه شنیده شده اگه آبروی محله تونو دوس دارید ...نخورید ...از ما گفتن ...

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهودیدیم به به داریم از این بالا تهرانو می بینیم ...انقدر خوشحال شدیم که نگو...مگه به دلیل آلودگی هوا می تونستیم تهرانو ببینیم ...دیدیم بهجت خانم جون لباسای خودشو شسته ...داره همسایه بغل رو صدا میکنه بیا باد زیر شلواری آقا احسان رو انداخته اینور...

اینو گفتم که فامیل بدونن شفاف سازی فضا یعنی چی؟ البته می دونم اینو بگم فردا هوای تهران دوباره آلوده میشه !چرا!؟من نباید از اون بالا زمینو ببینم ...ولی میگم!

سیزده:

حالا از همه ی این حرفا گذشته یه دفعه ما دبیرا و معلما نتونستیم شب یلدارو برای بچه ها کوفت کنیم ...از ستاد کوفت نکردن شب عید و یلدا و اینها متشکریم ....شب چهارشنبه سوری بود دنیا داشت دم خونه ی ما می رقصید ثلث سوم سال 67 من بدبخت داشتم اقتصاد می خوندم ...

خدا انشالله کسانی رو که ثلث و ملث و امتحان شب یلدارو نمی دونم شب عید رو برداشتن ....بیامرزه ...جمیعا تا هفت نسل پشتشون ...

دم اون فرد گرم!

 

 

 

۰۱ دی ۹۸ ، ۱۶:۳۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

شبا خندگان (اثر خوان خورخه لولو خور خور)ترجمه از:میم .تشدید.لاف.الف. نصرالدین!

یک:

سر مسئله ی چشم های تو ... کمر شکسته ام!

وای!اگر سر مسئله ی لب هایت ... بمانم!

دو:

مرا در آغوش خود نپذیرفتی ... خاک!

من دانه ی عشقم!

تا به حال ..." سرو" شده بودم!

سه:

بوی کباب دل من!اشتهای تورا کور می کند ...

نمی خوری ...جگری که سال ها ... عاشق اش بودی ...

 

چهار:

بیرون خانه های مردم کار می کنم ...!

ولی حرفم ...درون خانه های مردم ... کارگر است!

پنج:

روی سقف خوابیده ام ...

کنار لوستر قدیمی ...رنگ رنگ ...

تو خوابی!

مثل همیشه با من می جنگی تا بمیرم!

می دانم ...بیدار که شوی ...

من مرده ام وتو ...

پیروز به زندگیت ادامه می دهی !...

سال هاست می خواهم ... مطمئن باشم ...!

شش:

مزار شش گوشه ات را باران اشک من ...

می شوید و خدای به قلب شکسته ام ... رحم کند ...

هفت:

در اندرونی خانه خوابیده ایم و داریم فکر می کنیم امروز چه بپزیمواصلا چکار کنیم و بعد با خودمان می گوئیم ... پاشویم برویم پاساژ!و بعد می گوئیم اشکالی ندارد پاشویم برویم گذرنامه بگیریم برویم ترکیه ای رانسه ای جائی !!!.... این همه تعریف می کنند ...خانه نشین نباشیم !و تا نمرده ایم به ریش امان نخندند...

ولی انگار یک چیزی یادمان رفته که باید داشته باشیم ...که انگار نداریم ...خوب پس ...قضای حاجت که کرده ایم!!!....نکند همان مسئله ی عشق باشد که می گویند؟وما گم اش کرده باشیم وای وای خدای من ...فردا مرض پرض نگیریم!...

یک:

یکروز مانده به سی سالگی مان دیدیم هنوز دختر خانم اسدالله خانیم و سی بیل مان بسی کلفت شده ودرمقام استادی کم از " مریلا زارعی " نداریم!خواستیم به شاگردان و طرفدارانمان نشان بدهیم که ایول خواستگار که از پانزده سالگی درکمین امان نشسته تا تورمان کند!و به اشارتی می توانیم عشق را راه بدهیم توی زندگی که ...همین کردیم ...درست درسی امین سالروز زندگی اجازت دادیم یک خواستگار جدید؛ که البت با انجام این کار می خواستیم با یک تیر دونشان بزنیم هم خواستگارهای قدیمی را بجزانیم!و هم خود به زندگی برسیم ....

البت همین شد و می گویند آن روز مرگ موش و قرص برنج بود که لا به لای تی تاپ و شیرین عسل ...جا به جاشد ... دممان گرم!

دو:

رفته بودیم دانشگاه و نشسته بودیم که خبررسید ...حاج خانم چه نشسته اید که نام شمارا زده اند روی بورد!داشتیم کله ی خبر آورده را می کندیم که گفتند : نکن!شاگرد اول دختران دانشگاه شده ای و معادل صد و پنجاه هزار تومان!" یک میلیون و پانصد هزار ریال عهد قدیم" از دانشکده ی علوم سیاست جایزه دریافت نموده ای!

قلبمان شاد شد...هنوز ماشالله ماشالله انگار بی سی بیل هم ... جمع کردیم بچه هارا بردیم بوفه!

سه:

آهان داشتیم از عشق گم شده ای می گفتیم که مثل نشانی آتلانتیس برایمان اهمیت داشت...

هفته ی گذشته دیدیم خواستگار قدیمی مان سرکوچه امان دارد نان بربری می خرد که بلافاصله متوجه شدیم ای خدا ! چهارتا دارند مراقبت می کنند و فهمیدیم درکارهای این مملکت شاغل شده اند و عجب کاری ...

خدای مرا ببخشد که درمورد شکم ایشان لاف بزنم که دقیقا بقول مادرم انگار گوسفند رمانف ایشان را بغل نموده بودند!

البته قابل ذکر است که این جانب هم درخانه ی همسر همچو ایشان!...

ولی کیست که خاررا درچشم دیگران نبیند وتیر چراغ برق را درچشم خود ببیند!

بهرحال!خنده کردیم و گفتیم خوب شد!که درانتخاب دقت کردیم وسی سال هم درس عبرت بودیم ...

چهار:

تو هم ای نازنین!

از اقدامات و کرده های خود که برای خودمان عاقلانه بود!و دلیل داشت چه بگوئیم که بیائید و...

ممنون از شرکت بیان و آقایان قدیری که مارا بسی سال تحمل نمودند ...

آن قدر دوست دراین مملکت داریم که دشمنان مان " بیب" بخورند درمورد ما دست به اقداماتی بزنند!!!

سی بیل مان را درسی سالگی کنده ایم ولی هنوز جایش یلقی ست!

وهرچه داریم از کرک و پرمان داریم که هنوز نریخته است!

به عنوان دختر اسدالله خان!ان قدر بلدیم که...نگو!...از دوراه قپان بگیر تا دقیقا دقیقا سرپل تجریش!از آن ور و این ور به بعد ... به دردمان نمی خورد!...

ای سپید رویان روز گار ... من الله توفیق!

درس عبرت: لیلی!

 

 

هشت:

ترومپ!

تا نمرده ای ...زنده ایم!

اللهی که ...

زندگی کنیم ...

نه:

مامان بنز:

بوگاتی برمی داشتی این بچه هارو یه چن روز می بردی لواسون!

بوگاتی:

الان مگه لواسون چی داره جز سرما؟می ریم اون جا اینا می خوان اسکی کنن !خود آقای ساوه شمشکی گفته اینارو نیار!

پراید:

برای چی؟ مگه چیکار می کنن تو این همه آدم؟

بوگاتی:

از سه سالگی زندگیشون تا حالا!سه بار لگنشون توی اسکی شکسته!استخوناشون ضعیفه!

مامان بنز:

حیف!معلومه که به خانواده تو رفتن!وگرنه پراید که مادرش من باشم ... بابا شم پژو ...تا حالا یه بارم جائیش ترک نخورده!

پراید:

مامان مامان !گوش می کنی ... من می ترسم با سرعت 60 برم باد منو تا قزوین ببره!یا مثل لاک پشت چپ کنم!

بابا پژو:

خوب بکن!اصلا داغون شو!اولامثل  من که پدرتم هفت تا جوون داری!دوماکلا تورو از نوبسازن میشی بیست میلیون!نوات 60 میلیونم باشه ...به درک!جوون تازه از خدا گرفتی ... پیار سال رفیقم ژیان رو آقا صبوری باز سازی کرد هفت صد میلیون تومن!خرج کرد واسه دلش...همین بوگاتی و بچه هاش توی تعمیر آینه بالای سیصد میلیون خرج ور می دارن!

بوگاتی با گریه:

به مادرم گفتم منو به عربت نده!

مامان بنز:

آره!منم باورم شد!

ننه خاور:

بگیر بشین!من چی بگم از تبریز تا تهران بیام ... دیدم بیوک آمریکائی از آب دراومد ....اوهو اوهو ...ددم وای!!!!ایییییی ااایییییییی اییییییی!

ننه خاور و بوگاتی باهم گریه کردند!

 

ده:

رهبرم...

درعشق ملاحظه نیست ... اگر که ما عاشقیم ...

گاهی ... صبر نداریم و خدا می داند ...

یازده:

چن وقت پیش به خاطر حجم زیاد کتاب مطالعات اجتماعی برای بچه های متوسطه اول داشتم می گفتم که عزیزی فرمودند خلاصه ی دروس رو بیان کنید و جزوه تهیه کنید که اتفاقا برای اولین بار دست از لج بازی برداشتم!و برخی دروس رو با همین روش و پیشنهاد به همکارای دیگه ...انجام دادم ...

سال گذشته بچه های کلاس از من شکایت به بالا بردن که چرا ما درسمون از بچه های دیگه در مدارس دیگه جلوتره!و ادعا کردن وقتی با سرعت غیر مطمئنه درس داده میشه برای مرور دروس وقت کم می آد...و حجم درس ها برای پاسخگوئی زیاد میشه...

...

بهر حال با همه ی اینها بودجه بندی دروس مشخصه وحتی با حجم زیاد سه جلسه زاپاس برای هر درس وجود داره تا امتحان دی...و اینکه بچه ها عقب می مونن!..." دیگه دیگه"...نگم!

...

از سال 76تا 79 مدارس دبیرستان ایران ترمی واحدی بودن کاری به اشکالات اون طرح نداریم!

بچه ها باید انتخاب واحد می کردن و باید برای هر ترم مثل دانشکده 18 واحد برمی داشتن که مثلا تارخ ایران  جهان 6 واحد بود که باید 6 ساعت در طول هفته می داشتن ... که خدا میدونه با شرایط مشابه !باید توی سه ماه کتاب حالا نمی گم سیصد دروغه ولی دو ستون ریز صدو پنجاه مثلا.... خونده می شد و توی سه ماه تقریبی تموم می شد!خدائیش ببین ما چی هستیم ... جل الخالق!ماشالله!

دوازده:

توفضا نشسته بودیم دیدیم یهو ... فرمانده قضا پیما اومد تو ... گفت بچه ها از فردا باید زباله های فضائی رو جمع کنیم ... ما خندیدیم گفتیم خوب جمع کردیم کجا ببریم تهران که نیست که آراد کوه داشته باشه فرمانده فضاپیما گفت میریزیم توی یه فضاپیمای دیگه می بریم آراد کوه فضائی ...مثلا چیتا پیریوس!

گفتیم باشه... شب اومدیم اینستا دیدیم عکس مارو بافیلم نارنجی پوش آقای مهرجوئی درست کردن بعد ترانه ی ستایش شهاب مظفری رو رومون گذاشتن ...بعد نوشتن ... زباله جمع کنی از فضیلت های شماست ... زباله جمع کنی نشانه شخصیت شماست ... نمی دونم جای ما باشید چیکار می کنید ولی ... خوب عزیز من می نویسی ...behi 666 که من می فهمم کی هستی ...خود حامد بهدادم دمش گرم !

سیزده:

من درون خویش را باتو ... قسمت کردم ...

قلب ...قلب...قلب...

همه را ریخته بودی بیرون ...

مقابل دیوار خانه مان ...پر بود از شعر ...

نمی خواهمت ...

بی ظزفیت!

کوچه جای مرکز زندگی من ... نبود!

 

چهارده:

یک:

کجا بریم که هواش تمیز باشه.... آلپ؟نه!چین؟نه!لرستان؟نه!

نپال!

درکشور نپال از سال 1975 تاکنون آمار گیری نشده ...نمی دونن مردمش چن نفرن!فقر مطلق وجودداره!به عبارتی با آب و هوای تمین شده می تونید  یه ویلا بالای کوه عین ویلای اپرا وینفری بسازید با سه میلیون تومن!

آدم هست با قدرت های جادوئی همون جا دویست تا آجر میندازه تا قله کوه پنج هزار تومن ... دارم برای بازنشستگی میرم اونجا ... فردا نگید نگفتی ...!!!

دو:

امتحان (ارزشیابی عملکردی)

فکر کنید مثلا پپه قراره سئوالات امتحان نهائی نهمای مارو به مدرسه برسونه که هانیه ! با تفنگ ساچمه ای باباش که از قدیم برای بچه دبیرستانیا حکم کلاشینکف رو داشته پپه رو میزنه! بعد سئوالا می افتن دستش و شاگرد تنبلای کلاس نهم همه شون بیست میشن ...

الف) درصورت اول بنویسید دیگه برای بچه زرنگاو خب خوبا دیگه چه امیدی میمونه ؟

دو)امار کلاسال من که همه شون بیست شدن ... باعث شادی بقیه میشه یا نه؟

هر سئوال ده خط هر خط ده نمره!

من الله توفیق....

تیتر : نام شعری ست از زنده یار ابوالفضل زروئی نصر آباد

شعر طولانی ست من فقط آدرس رو میذارم خودتون بخونیدلطفا

 برای ایشون ورحمت ایشون صلوات zarooeei.ir

۲۶ آذر ۹۸ ، ۱۵:۵۴ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

مردن آن طرف سیم ها ...مردن این طرف سیم ها ... مردن روی کاغذهای کاهی ...مردن توی فیلم!

یک:

غرور رفت از زانوانم و افتادم به پایت ...

درحالت سجده ...تو مرا خاک نکردی ...

دو:

می رفتی و من در آن لحظه ی خاص ...پیر بودم ...

تو جوان!به اینده می خندیدی و من ... به قبر!

سه:

بیدارم ...

توی عکس کودکیم ...توی باغچه ...روی تاب!

تو ...مرا توی خواب می بینی ...

توی کشو های دراور...

گیره های مویم ...

نمی دانی...

کدامم را انتخاب کنی ...

خرگوشی ...یا دم اسبی ...

درکابوس موهای نداشته ات!....

چهار:

رفت خیابان چشم من تا شهر ...

پیاده ...مرد مرد ...درجستجوی عشق ...

عمودی ...افتاده!

پنج:

برای بوسیدن شانه های یوسف...

آن قدر مرد نبودم ...با نام زنانه زلیخا ...

صدایم کنید!

شش:

مزار شش گوشه ات را به تلافی نامم آمده ام ...

صدام کرده ای ...لیلا ...فریاد می زنمت ...یا حسین(ع)...

 

هفت:

و نمی دانی اگر من بفهمم که تو مرده ای ...چه اتفاقی می اقتد ... زبانم لال زبانم لال ...چه می شود و بعد من توی این دنیا به غریبی و غربت و زبانم لال زبانم لال شاید بمیرم و رویم به دیوار کابوس مس بینم شبها که اتفاق می افتد که ...نمی خواهم بیفتد که ...

یک:

درنوجوانی دیده بودیم محمدرضا فروتن مزاحم نیکی کریمی بود و آتیلا پسیانی همسرش اجازه نداده بود که برود دانشگاه خوب یادم نمی آید باید از تهمینه میلانی بپرسم ولی تا آن جائی که یادم هست محمدرضا فروتن که کاپشن خلبانی پوشیده بود ...آتیلا پسیانی را با ضربات چاقو کشت !بعد پلیس آمدو محمد رضا فروتن را گرفت ...برد!

ونیکی کریمی که مشکی پوشیده بود و لیسانس نگرفته بود و انگلیس نرفته بود و دوتا بچه ی قدو نیم قد داشت وسط گریه هایش گفت: وای من فردا چکار کنم؟ اول بروم دانشگاه بعد بروم انگلیس ...یا اول بروم انگلیس بعد بروم دانشگاه؟که دوستش مریلا زارعی که همه ی این کارها را کرده بود شانه هایش را گرفت فشار داد و گفت: هرجور مایلی عزیزم!

خدانصیب نکند ... زبانم لال!

دو:

نمی دانم حاجی واشنگتن قبل لوس آنجلسش یا بعد لوس آنجلسش رفته بود کنسرت گوگوش خانم که ...مرد!

یا ویلتا!آگهی فوت ندادندو حاج خانم واشنگتن یک دادبلند زد که:

حاجی مرد!همین!

سال هاست درهمین مملکت غریب داریم دنبال قبر شان جهت فاتحه می گردیم ...ولی نیست ...

می گویند حاج خانم سوار هواپیمایشان کرده و آورده است ایران ...

ما که طرفدار ایشان بودیم ...

خدانصیب نکند ...زبانم لال!

سه:

نمی دانم زبانم لال!زبانم لال!حسین پاکدل که با تاریخ تلویزیون سینه به سینه پیش می رود چرا درزندان نمرد؟ آن هم با هفت میلیاردو نیم تومن بدهی...!لابد قدرت عشق و اینها !بعد دختر عمویش که صدسال پیش برایش می مرد دوباره همان مریلا زارعی ( خر شانسی را می بینی)هفت ملیارد داد به پسرش و با آن جوان به آن خوشگلی ازدواج کرد تا خانم مهربان و خانه دار و مادری دلسوز ی چون الهام پاوه نژاد را از دوجهت بسوزاند ...

اما کارخدارا ببین من نفهمیدم بعد16 قسمت که آن پسر جوان خوشگل دوست فرزین با کدام شناسنامه با دختر مورد علاقه اش ازدواج کرد که دختر عموی پولدارو بلای بابایش نفهمید؟!

خدا نصیب نکند خدانصیب نکند ... زبانم لال زبانم لال ...وای وای وای ...

( حالا من قسمت مربو به محمد رضا فرو تن اش را نمی گویم)!

چهار:

من مردم مردم مردم مردم ...و بعد فهمیدم آن قدر مردم که مرگ برای خودم بی اثرشد ...

هر بار مردنم جزغم برای تو چه داشت که می دانم باز هم بمیرم همین هست ...

زندگی مثل همین داستان های بی مزه!درتکرار است ...یکی دولا می شود و عشق تورا برمی دارد و می پوشد!...شاید...ولی درقبر نباید سوخت ...آن قدر از عشق ات بمیر تا توی قبر دنیا و لباس هایش برایت هیچ باشد ...

لنگه ی تو: لیلی

 

هشت:

ترومپ!

کله پاچه ...مغزش و زبانش و چشمش ...به به!

کله ی گوسفندی ...نه کله ی خوک ... ای جان!

 

نه:

پراید:

رفته بوده استخر؛بعد از استخر با بچه ها رفتیم کافه؛ بعد از کافه رفتیم قهوه خونه؛بعد رفتیم فرحزاد...

بوگاتی:

خوب که چی؟

پراید:

ببینم او اصلا روی من غیرت نداری؟شاید با خواهر دوستام رفتم...شاید اصلا شیطون گولم زد!

بوگاتی:

خواهر؟ کدوم دوستت؟ نه!فکر نمی کنم!

پراید:

بوگاتی:

دنبال شناسنامه ام نمی گردی؟ مثلا قسمت ازدواج ام رو چک نمی کنی؟ یا مثلا موبالمو نگاه نمی کنی؟

بوگاتی:

برای چی مثلا؟نه!

پراید:

ببین البته بدون شناسنامه ام می شه ...ولی خوب...ام...حالا مثلا فکر کن تو فرحزاد...

بوگاتی:

پراید من دارم می رم بخوابم ... ببین آب خنک ام می ذارم روی دراور...گوشی می ذارم صدای خروپف ات رو نشنوم ...اگه کاری داشتی لگد نزن!

پراید:

اه بوگاتی ...پس تو روی من اصلا غیرت نداری؟ کراش نداری؟ آخ جون ...

ناگهان باباپژو:

پراید دیدم بوگاتی رفت خواستم یه چیزی بهت بگم ... ببینم با این همه خوشگلی منم ببر!مامانت روی من غیرت نداره!

دریک لحظه مامان بنز و بوگاتی:

وای بچه ها!خبر دارید ما داریم می ریم کلاس جوجیتسو!

ننه خاور:

تازگیام مدشده؟عروسای گلم؟

بابابیوک:

یاخدا!من بدبخت شدم ... ای پراید خدابگم چیکارت نکنه....

 

 

ده:

رهبرم ...

اگر صدای قلبمان شنیده نمی شود ...

آن قدر زنده ایم که ملت ایران باشیم ...

 

یازده:

نشسته بودیم تو فضا داشتیم ...قرص های ویتامینی تکمیلی مونو می خوردیم ...یهو یاد زرشک پلو با مرغای ایرانی افتادیم ...آه یادش بخیر گربه های حیات بهجت خانم جون اینها ...یادش بخیر استخونای جناق و شرطائی که می بستیم ...الان اینجا تو فضا...

اصلا واقعا زرشک ... زرشک ... زرشک ...

 

دوازده:

واللا ما که بخیل نیستیم که ملت کجاها رفتن و کجاها خونه دارن و تابعیت کجاهارو دارن ...اگه مام موقعیت داشتیم الان عین اونا بودیم که بلکه ام بدتر...

مثلا من خدا بهم موقعیت نداده و گرنه شک نکنید همین الان یه خونه چن میلیون دلاری تو کاراکاس داشتم ...

یا فرض کنید یکی از جت های خصوصی دی کاپریورو که مناسب با محیط زیست هم هست می خریدم و تا شهرستان با ماشین نمی رفتم!یا ازاون کلکسیونرهای عجیب می شدم ...مثلا کلکسیونر توالت ...طلا؛نقره؛بوکسیت!واینها...شایدم یه استخر قهوه ی تلخ برای خودم درست می کردم ...

واز این دست....

سیزده:

اومدم تو تنظیمات وبلاگ ترانه بذارم نتونستم زدم کل نمای وبلاگ رو خراب کردم ...خلاصه درست شد ولی همین پست رو مجبور شدم پاک کنم و دوباره با تیتر جدیدو عکس های جدیدو حذف دوقسمت بنویسم ...

دیگه اگه داغ داغ ندیدی تقصیر خودتونه ... باز من که با خستگی نشستم دوباره نوشتم ...شما بودید نمی نوشتید!!!

دیگه اینجا تف مال چسب مالم نمیشه کرد ...جل الخالق صفحه شون عین آدم میفهمه چیکار می خوای بکنی ...قدرت خدا!یعنی مهندسه؟!

 

۲۲ آذر ۹۸ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر
سیده لیلا مددی

Nothing was mor precious than my entire heart...... fragment of my heart to sprinkle it beneath your foot!

"چیزی عزیزتر زتمام دلم نبود ...ای پاره ی دلم که بریزم به پای تو ..."

معنی شعر تیتر

یک:

دستت رو شد از درون چشم ات عشق ...

خزید لابه لای مژگانت و ... اشک شد!

دو:

فروختمت انگار طلا بودی و با قیمت بالا ...

وقتی جای خالی تو ...روی دست من " هیچ" شد!

سه:

پرسیدمت و توی آمار ... کسی نبودی !

وهیچ جا ... روح!آدم نیست!

نه خارج ... نه ایران!

دهانم را بستم ... تا کسی نداند که من ...

روح را آدم حساب می کنم و ... می عشقمش !

 

چهار:

روی صندلی من!تو آه بودی ... سال ها ...

یاسی!

دلت نمی خواست من بنشینم با عشق!

پنج:

تقویم میان دست من ...گذشت کرد از روز تولدم!

و ...

روز تولدم ...تا سال بعد...چند ثانیه بیشتر نبود!

شش:

مزار شش گوشه ات به دست من رسید ...

جانم عباس (س) دستت... که دست من رسید ...

 

هفت:

ورفته بودیم موزه!همین چند وقت پیش نگارستان ... درتهران خودمان!که دوراز جان شما باشدآن روز مریض بودیم و عید نوروز بود!!!و خیال کرده بودیم که هیچ کس آن جا نیست و بعد دیده بودیم ملت آمده اند از ایران!جهت صفا ...

...

تا بود سی بیل بود به یادگار از گذشته و همین طور با خودمان داشتیم به ارزش سیبیل های گذشته فکر می کردیم ...مثل شوگند یاد کردن ... مثل سیبیل به باد دادن ... و مثل سیبیل نمایشی و اینها!

" داستانک های زیر را جدی نگیرید ولی ...!!!"

یک:

نشسته بودیم و داشتیم چای عصر را می خوردیم مثل هر روز ...وقتش رسیده بود که بیائی ...دقیقا یادم نمی رود سر ساعت 5 عصر!دررا باز کردی و یکهو ظاهر شدی ...از تعجب هی کشیدم از اینکه بعد سال ها سرجایش نبود !...

روز ی که عاشقت شدم وجه تمایز تو از پسرهای دیگر بود ...فرش می دادی و اصلا به اسمت می آمد ...گودرز!وای!

امدم بگویم زبانم لال پس کو؟که دیدم یک راست رفتی اتاق خواب و پی گیرت نشدم!فرزین و فرزانه داشتند می خندیدند :!پس بالاخره طوفان بردش ...وای مامان یه چن وقتی بابا رو جائی نبر!...واز این حرف ها!دلم سوخت چند تار موی پشت لبت... سی بیل هایت کو؟...

دوسال است هنوز و من بااین مسئله کنار نیامده ام ...حتی نپرسیده ام ...کو؟می دانم که باعث غم نیست ...پس نمی پرسم ....گودرز عزیز!

دو:

نشسته بودیم درحجره ی خود به کشیدن قلیان که خبر رسید دور شوید ...کور شوید که مظفرالدین شاه قاجار دارند می ایند ...شاگردمان داشت درحجره را می بست که ناگهان غریبه ای پرید داخل!ا زترس جهیدیم و دهانمان را بسایم تا شاه از محل ما دور شود ...خدای را شکر متاع ما اعلیحضرت پسند نیست ...درکار تجارت یونجه ایم!و این چیزها زیاد به چشم نمی آید ...عنقریب غریبه خودش را به ما رساند و گفت متاعی دارد ...چیزی درحد جادو!کنجگاو شدیم و البت قیافه اش به خارج رفتگان و فرنگ دیدگان می خورد ...

پدرمان سال ها بود که مارا از کلاه برداران و شعبده کاران برحذر داشته و خبر داده بود ...با این حال اگر با چشم خود نمی دیدیم باور نمی کردیم ...جوان سی بیل خودش را از روی صورتش برداشت و بعد درحالی که ما از تعجب دهانمان باز مانده بود یک مایع عجیب که اسمش راچسب " راز ی" گذاشته بود دوباره پشتش مالید و به پشت لب هایش گذاشت ... آه که چه افکار شیطانی ای که به سرمان نزد!هی استغفرالله گفتیم ولی تا چشم بازکنیم 5 تومان!پول داده بودیم و سیبیل چسبان را خریده بودیم ...

پس فردا ختنه سوران نوه ی عمه ی مان بود و قرار بود بانوان زیبای شهر برای شیرینی خوران منزل عمه جمع باشند ...چه نقشه ای که نکشیدیم سی بیل مان را زدیم ...بعد با مهارت چسباندیم رفتیم خانه ...

از عشق پس فردا داشتیم می مردیم که بی سی بیل برویم مجلس زنانه!

چه اندرونی ای عمه ی ما داشت که ندیده بودیم!دخترعمه بزرگه امان چی بود!خدا لعنتش کند!اویییی اوییی آن دختره ی کوچک عفت خانم رفته بود بیست تا النگو خریده بود تا چشم زن مارا در بیاورد ...ای دریغ که با کمی سرخاب و سفید آب و بی سی بیل مادر خودمان هم مارا نشناخت!

شب گذشت و قبل از اهل خانه رسیدیم و سی بیل مان را چسباندیم و کله ی خانه نشستیم !همین طور داشتیم دوغ می خوردیم که ناگهان چشم عیال مان دوتا بود چهارتا شد ...نگو که سی بیل خیس بود و ... ای وای نگویم از سی بیل بر باد رفته!فتنه شد و قضیه ی چسب راز ی و سیبیل قلابی و زن مردنما و مرد زن نما تا شاه لو رفت!خوش بختانه ما داماد اسیر الدوله ایم و به این دلیل اسرار ما در شهر فاش نمی شود!

سه:

همسزم چه می داند که من چه می کشم!می داند که من تمام قیافه ام سی بیل است و دوستم دارد ...اگر بداند امروز چی شد قیامت می گذارد ...

....

مسافر سوار کرده بودم تا پیروزی ...پیاده شد و یادش رفت جعبه ای را که همراهش بود با خود ببرد...ترسیدم که مبادا فتنه ای گریبانگیرم شود بهر حال گفتم ببینم داخل جع به چی هست که فردا اگر آمد ...مدعی نشود ...البته چه اشتباهی باید همانطور تحویل تاکسیرانی می دادم ولی اگر بمی بود چی؟تا برسم انقلاب ترکیده بودم!ترسیدم و فکر کردم گوشه ای از جعبه را سوراخ کنم و از گوشه داخلش را ببینم ...هرچه کوچکتر سوراخ می کردم نمی دیدم تا اینکه اندازه ی صورتم سوراخ کردم تا تویش را ببینم باورتان می شود که چیزهای عجیب در دنیا هست!؟اسپری موبر!و این چیزها!یک آن دماغم سوخت و سرم را کشیدم بیرون ...اول فکر کردم هوای آلوده باعث این حسم شده ولی وقتی توی آدینه ماشین خودم را دیدم باور نکردم ...سی بیل مژه و ابروهایم ناگهان ریخته بود!از وحشت داشتم می مردم ...یادم آمد تبلیغ یک آرایشگاه درنیاوران ...تتوی مردانه!تا برسم خانه ابروهایم را تتو و خط چشم کشیده بودم ...حالا سی بیل به جهنم!

زنم دررا که باز کرد یک هی کشید و همانجا غش کرد ...بیچاره فکر کرد من اعظم خانم دختر خاله ی نرگسم!ولی بعد مرا شناخت و گفت گودرز!کار خوبی نکردی!

جعبه مربوط می شد به یک شرکت دانش بنیان ایرانی که انگار می خواست فن آوریش محرمانه باشد!

کوتا من ابرو ...سی بیل و ...مزه ...دربیاورم!

چهار:

تو هم ای نازنین!

علاوه برسی بیل...ریش هم داری و خدا می داند که جذابیت مردان با این ها چقدر بیشتر می شود ...باورم نمی شود که جناب فیدل کاسترو قسم یاد کرده بود تا کشورش از لحاظ تولید تیغ خودکفا نشود ریشش را نزند ...اما بعد 70 سال مبارزه و تلاش آخرش فهمیدیم مسئله ی اصلی خوش تیپی بوده است ..وچقدر تغییر قیافه ها برهمین است ولی تو نازنین باور نکن!و ادامه بده چون راستش را بخواهی وقتی نداشته باشی خوشگل تری و من بیشتر حسودیم می شود و داشته باش که کمتر خوشگل باشی ....!...بهرحال داشتن بهتر از نداشتن است و این شامل تارهای موهم می شود ...حالا چه زائد و چه غیر زائد!....

هشت:

ترومپ!

سی بیل نداری ولی مطمئنم که می خواستی داشته باشی ...

سری بعد!

نه:

پراید:

بچه ها بیائید وسایل شب یلدارو خریدم ...

لامبورگینی و پورشه:

بابا کو تاشب یلدا!

مامان بنز:

اینا چیه خریدی ؟ درخت کاج!لامپ رنگی !جوراب!شکلات!طلا!کیف!اینا چیه...رفته بودی جمعه سیاه؟

پراید:

من دیگه حال ندارم می خوام کریسمس و شب یلدا رو یهوئی بگیرم!

بوگاتی:

دستت درد نکنه پراید!من و بچه ها کریسمس می ریم ایتالیا!

مامان بنز:

خوب منم می رم آلمان!

ننه خاور و بابابیوک:

مام بلیط گرفتیم یه هفته بریم پاریس!

بابا پژو:

جونمی! راس می گید یعنی تنها تو تهران بمونم؟آخ جون می رم خونه ی خواهرم!

مامان بنز:

بی خود ! با بابا ننه ات برو فرانسه ...

پراید:

بابا!من چیکارکنم؟

باباپژو:

توام برو آلمان!

مامان بنز:

من پرایدو ببرم به کی معرفی کنم؟

پراید:

مامان می دونی من فقط یه رختخواب می خوام اونم تو تهران!خیالت راحت!

بوگاتی:

ببینم پراید نقشه داری؟

پراید:

همه تون بمونید نقشه های منو برآب کنید!خوب شد؟!!!

لامبورگینی و پورشه:

بیچاره بابا!

ده:

رهبرم ...

خسته ایم از نرسیدن به آرزوهای بزرگ ...

ولی ...در مسیر می رسیم به خواسته هایمان ...

یازده:

دوران سخت عاشقی گذشت ...چشم باز کردیم دیدیم وقتی عاشق می شدیم و برای طرف ساعت می خریدیم حالا ساعت شده حداقل 500 هزار تومن ...

چشم باز کردیم و دیدیم یک شب شام خوردن ببا عشق مان شده یک میلیون تومن ...چشم باز کردیم و دیدیم طلا شده گرمی 500 هزار تومن!...

بابا بیخیال می رویم دوتا کارتن می خریم می رویم یکجائی با دوتا پتو و یک چادر نهایتا عاشقی را می گذرانیم!....

شاید هم رفتیم غار ...شاید هم رفتیم بالای کوه همانجا ماندیم ...کسی چه می داند ...

دوازده:

تو فضا نشسته بودیم یهوئی دیدیم جهارتا روح اومدن فضا!باورمون نشد که این ارواح مارو چطوری پیدا کردن وچقدر راحت و سبک اومدن فضا!خوب ما بمیریم روحمون تو فضا کجا می ره؟الان یکیشون با من هم اتاقیه...ترکم هست...همش میگه:

بیردن الدوم!نجه الیم؟استیرم قیدم ایرانا!

چطوری بهش بفهمونم حتی برگرده دیگه فایده ای نداره!حالا خوبه من ترکی بلدم!یواش یواش بهش می فهمونم چه اتفاقی براش افتاده ...بیچاره!

 

 

سیزده:

توی دنیای خودم ...

چند کروموزوم بیشتر دارم ...

نه مثل تو ...زیبا و دانا...

چند کروموزوم مرا ازتو جدا کرد توی دانش ...بیان و اجتماع ...

تو ...همه چی داری...

و من توی دنیای خودم ...همیشه کلاس پنجمم!

دنیای تورا دوست ندارم...

آن قدر از من گذشته ای که یادت رفته کلاس پنجم ات چطور بودی ....

غریبه!

چهارده:

اردک تک تک تک تک اردک تک اردک!

باید ازعمو پورنگ به زورم شده مالیات گرفت ...

عمو پورنگ بدون باز نشستگی!

یعنی چی؟

همه تونم قهر کنید عمو پورنگ نباید از تلویزیون قهرکنه!

...

سالانه نزدیک به دویست هزار نفر!در سراسرکشور و خارج از کشور(ایرانی) دانش آموخته ی بازیگری داریم!!!چهارتاشون دارن باز نشسته می شن می خوان کمر هنر ایرانی رو بشکنن ...آقا نمیشه!

ادم داریم از خوشگلی بیاد تلویزیون اینستاگرام میمیره!حاضرم هست مالیاتاشو بده!کی کی؟

بیائید معرفی می کنم!

 

۱۶ آذر ۹۸ ، ۲۱:۲۱ ۰ نظر
سیده لیلا مددی